جاده ی انقلابی Revolutionary Road
کارگردان : Sam Mendes
نویسندگان : Justin Haythe, Richard Yates
بازیگران : Leonardo DiCaprio, Kate Winslet, Christopher Fitzgerald
خلاصه داستان:
این فیلم داستان زوج جوانی است که سعی در دست یافتن به راحتی و آسایش هستند. آنها در دنیایی از آداب و رسوم رمز گونه گرفتار شده اند و بدون ایمان و اعتقاد زندگی میکنند. در حالیکه دروغ ها و خود فریبی ها نتایج مخربی را میسازد.
منتقد: جیمز برادینلی
از سال 1997 دوستداران تایتانیک لحظه شماری میکردند تا بار دیگر زوج دیکاپریو و وینسلت را روی پرده ها ببینند, جاده انقلابی همان شانس دوباره ای بود که آنان انتظارش را می کشیدند, هرچند نتیجه کار چندان لذت بخش نبود. جاده انقلابی (به کارگردانی مندز -همسر وینسلت- و نوشته جاستین هیث که اقتباسی متعهد از کتاب ریچارد یتس است) کالبد شکافی یک ازدواج ناکام و تاملی حول فرهنگ اشتباه جامعه است. اثریست غمگین که عهد ها و دروغ هایمان را برای عادی و متعادل نگاه داشتن شرایط زندگیمان زیر سوال می برد و در قدمی بزرگتر قیاسی است مابین وظایفمان نسبت به دیگران و رویاهای خودمان, هرچند ناممکن جلوه کنند. در ایالات غربی سال 1955, زندگی مشترک فرانک ویلر و همسرش اپریل دچار مشکل شده, ارتباط میان آنان کمرنگ شده و فرانک نیز ناراضی از شرایط موجود درگیر رابطه نامشروع با همکارش است, او از شغلش متنفر است اما از طرفی برای حمایت از خانواده اش به پول آن نیاز دارد. هدیه همسرش برای تولد او یک نقشه است این "خانه ی دنج خود را در خیابان انقلابی بفروشند و برای زندگی به پاریس مهاجرت کنند" آنجا پس از پشت سرگذاشتن "پوچی بی هدف" میتوانند زندگی تازه ای را آغاز کنند, در حالی که فرانک میتواند به دنبال علایقش برود, اپریل میتواند کار کند و خرج خانواده را بدهد, فرانک در ابتدا شیفته این ایده میشود اما حقیقت به آهستگی بر این خیال سایه می افکند. فرانک پیشنهاد ترفیع گرفته و با این درجه, پول و مسئولیت بیشتری نصیبش میشود و اپریل نیز فرزند سومشان را باردار است, ناگهان رویای پاریس که همچون سرزمین آرزو ها و امید بود, به نابودی نزدیک میشود. نوعی درجازدگی و زوال در کار مندز مشاهده میشود, او تقریبا همان ایده "زیبایی آمریکایی" را در این فیلم نیز پیاده میکند, بر خلاف دیوید لینچ او فرهنگ و فضای حاکم بر شهر را فاسد و سیاه ندیده و دیدی عادی و روتین نسبت به آن دارد. آیا واقعا رویای آمریکایی (همسر- فرزند- خانه) میتواند با معاوضه روح و خلاقیت به دست آید؟ مشکل خانواده "ویلر" خیانت یا مسئله مالی یا مشکلات ارتباطی نیست (با اینکه همه این موارد مشاهده میشود), بلکه ناشی از روزمرگی است, آنان آرزوی خاص بودن را در سر داشتند اما هم اکنون متوجه شده اند که این آرزو محقق نشده.
پس از گدشت 50 سال مشکلات اولیه همچنان پابرجاست و به همین جهت زوج های بسیاری همچنان درگیر این مسائل هستند, امروزه بسیاری از این زوج ها جدا میشوند اما در سال 1955 طلاق به این صورت عادی نبود و در نتیجه زوج ها مدام با یکدیگر در کشمکش بودند. هرچند منصفانه نیست اگر بگوییم "خانواده خوشبخت" در آن دوران یک وهم بود (یا هست), بلکه بهتر است بگوییم حقیقت با شرایط آرمانی مقداری فاصله دارد. یکی از مهمترین دغدغه های اثر این است که به دنبال رویاهایمان برویم یا درآمدی متوسط و عادی داشته باشیم؟ در خانواده ویلر اپریل یک رویاپرداز است و فرانک یک واقع گرا, ریشه اصلی مشکلات آنان نیز از همین تفاوت نشات میگرفت. ما فرانک و اپریل را در بهترین و بدترین شرایطشان می بینیم, گاها مشاهده میکنیم که آنان به دنبال مسخره کردن دوستان و اطرافیانشان هستند و نیاز دارند تا تفاوتشان را به رخ بکشند و اینجاست که برای مخاطب سوال میشود, آیا آنان واقعا به هم علاقمندند یا تنها به دنبال تظاهر در برابر آشنایانان و دوستانشان هستن؟ آیا سفر به پاریس یک ایده واقعی بود یا تنها یک فانتزی که به امید آن ادامه میدانند تا اینکه دیگر غیرممکن جلوه کند, یکی از کاراکتر ها خطاب به آن ها میگوید "اروپا همیشه هست, هیچ جا نمیره" اما گویا برای فرانک و اپریل, اروپا از کره ماه هم دورتر است! سخت است که این دیکاپریو و وینسلت را همان زوج عاشق و معشوق در تایتانیک بدانیم, اینجا ما آنان را در قالب یک زوج رئال می بینیم, نه آن چیزی که از جک و رز انتظار داریم. دو بازیگر از رابطه خود در زندگی واقعی (آنان دوستان نزدیکی هستند) استفاده می کنند تا عشق و علاقه و شکست و نفرتشان را در اثر به بهترین نحو به نمایش بگذارند. بازی آنها قابل باور است و شرایطی که آنان در آن گرفتار هستند به نحویست که خطا و اشتباه اجتناب ناپذیر جلوه میکند, شرایط به نحویست که میتوان با هر دوی آنان همزاد پنداری کرد و قضاوت در این میان کار سختی است. وینسلت به مراتب بازی حسی تری را به نمایش میگذارد که متناسب با کاراکترش است, نمایش هر دو عالیست و با اینکه وینسلت در "کتاب خوان" بازی بهتری را به نمایش گذاشت و لایق اسکار نیز بود, بی انصافیست که یکی را برتر از دیگری بدانیم.
موسیقی توماس نیومن نیز درخور توجه است, او موفقش شده است با یک تم پایین و ساده در سکانس های خاص ترحم انگیز بودن کاراکتر ها را بیشتر عیان کند, همچنین به صورت کنایی و غیرمستقیم فضای حزن انگیز اثر را شکل دهد. همچنین دوربین راجر دیکینز نیز با گرفتن نماهای حساب شده, خانه ویلر ها در خیابان انقلابی را علی رقم زیبایی های ظاهری به یک زندان خوش خط و خال تبدیل کرده, دوربین دیکینز هرگز حس سعادت و آرامش را منتقل نکرده و حتی در لوکیشن های باز, آن حس خفقان و حبس مشاهده میشود. جاده انقلابی درامی قوی و خوش ساخت است که با وجود طرح سوالاتی هرچند فلسفی هرگز دیدی سانتی مانتال و احساسی پیدا نکرده و سعی در نقد یک ازدواج به صورتی منطقی دارد. زیرا بازیگران کارشان را بلدند, مندز میداند به دنبال چیست و محتوای اثر آنقدر دقیق و حساس است که با وجود دیدی غیر احساسی, مخاطب را به شدت تحت تاثیر می گذارد. جاده انقلابی فیلم خوبیست, اما نه برای سرگرمی و شب نشینی, فیلم تقریبا همان کاری را میکند که یک اثر تراژیک انجام میدهد.
مترجم: ایمان عباسی
منبع نقد فارسی
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}