بازيگران: سائوريس رونان، مارک والبرگ، راشل ويستز، سوزان ساراندون، استنلي توچي
کارگردان: پيتر جکسون
خلاصه داستان: ترجمه ي کتاب استخوان هاي دوست داشتني به فارسي منتشر شده اما من با اين که چند بار خيزي برداشته ام که اين کتاب را بخرم اما هر بار به دليل حساسيت علاج ناپذيرم به کلمه ي «بِست سلر» از خريدن آن منصرف شده ام. در جايي خواندم که اين کتاب ترکيب منحصر به فردي است از احساسات گرايي غليظ، يک آدمکش زنجيره اي به شدت نفرت انگيز و فانتزي هاي علمي تخيلي وار. واقعاً هم بايد به خانم آليس سمبولد، نويسنده ي کتاب استخوان هاي دوست داشتني صدآفرين گفت که توانسته اين عناصر به شدت متناقض و بالقوه جمع نشدني را در رمان خود گرد هم بياورد و کتابي را از آن بيرون بکشد که ظرف دو سال گذشته ميليون ها آمريکايي با ذوق و شوق فراوان آن را خوانده و از آن لذت برده اند. قصه ي فيلم، که البته قصه ي رمان هم هست، ماجراي دختر چهارده ساله اي به نام سوسي سالمون (سائوريس رونان) است که در سال 1973 توسط يک قاتل زنجيره اي بي رحم به اسم جورج هاروي (استنلي توچي) مورد تعرض قرار گرفته و کشته شد. سوسي حالا در بهشت به سر مي برد و از آن بالا مشغول مشاهده ي زندگي پدر و مادرش (مارک والبرگ و راشل ويستز) و تلاش آن ها براي غلبه بر غم و غصه هاي ناشي از فقدانِ اوست. سوسي همچنين از آن بالا زندگي قاتل خود را زير نظر دارد و ...
راجر ايبرت در نقد خود بر فيلم استخوان هاي دوست داشتني اساساً به خط اصلي قصه معترض است و آن را احمقانه مي داند. ايبرت معتقد است که ما اصلاً به چه دليلي بايد براي سوسي ناراحت باشيم زيرا اين دختر الان خوش و خرم در بهشت به سر مي برد و عاقبت به خير شده. ايبرت در پايان نقدش نوشته: «چه جاي تأسف است؟ ما همه بايد در آرزوي اين باشيم که سرنوشتي مثل سرنوشت سوسي نصيب مان شود و به بهشت برويم، و هر چه زودتر بهتر، حالا البته ترجيحاً لازم نيست که براي رفتن به بهشت ابتدا به ما تجاوز کنند و ما را به قتل برسانند!»
در روايت سينمايي از کتاب استخوان هاي دوست داشتني عناصر متناقض داستان نتوانسته به خوبي در کنار هم بنشينند. پيتر جکسون (سازنده ي سالار حلقه ها) در فيلم استخوان هاي دوست داشتني در خلق قسمت هايي از فيلم که مربوط به دخترک و رصدکردن دنياي زميني ها از آن بالا براي ساليان متمادي مي شود، موفق تر به نظر مي رسد. يک دليل اين موفقيت، حضور يک بازيگر جوان ايرلندي به اسم سائوريس رونان است که قبلاً به خاطر بازي در فيلم تاوان نامزد دريافت جايزه ي اسکار شده بود. رونان بازي تمام عيار و کاملاً طبيعي و متقاعدکننده اي در نقش سوسي ارايه کرده است.
عناصر ديگر فيلم، از جمله بهشتي که پيتر جکسون با استفاده از جلوه هاي ويژه ساخته در نوع خودش جالب است – هر چند که راجر ايبرت معترضانه مي گويد که بهشت واقعي بر خلاف بهشت به تصوير کشيده شده در اين فيلم، فاقد هرگونه رنگي است. حالا ايبرت از کجا اين قدر مطمئن است، معلوم نيست. خودش مي گويد عالمان دين تأييد کرده اند که بهشت بي رنگ است – با اين وجود همه ي بخش هاي خوب فيلم تحت تأثير تأکيد بيش از اندازه ي فيلمساز بر روي يک قسمت خاص از فيلم قرار گرفته است. اين قسمت مسئله ساز مربوط مي شود به کاراکتر جورج هاروي، قاتل زنجيره اي قصه پيتر جکسون اين تصميم نادرست را گرفته که برجستگي بيشتري به کاراکتر هاروي و زندگي او بدهد. استنلي توچي نقش هاروي قاتل را با مهارت بازي کرده اما کاراکترهاي هاروي به قدري سياه و آزارنده بوده که حتي خود توچي در جايي اظهار کرده که در ابتدا در پذيرش اين نقش دچار ترديد شده بود. نشان دادن وجوه تاريک و اشمئزاز انگيز کاراکتر هاروي و دکوراسيون ترسناک محلي که وي جنايت هايش را در آن جا انجام داده و وجود تکه هايي از اجساد مقتولين که کماکان در اين محل ديده مي شود، توازن فيلم را عملاً برهم زده است. البته از فيلمسازي که کار سينمايي خود را با ساختن فيلم هايي مثل ذائقه ي بد و مرگ مغزي شروع کرده، تمرکز ويژه ي بر کاراکتر هاروي و برجستگي دادن به اين بخش از قصه، چيز چندان عجيب و غيرمنتظره اي نيست. و تفاوت ميان فيلم و رمان دقيقاً در همين نکته است. نويسنده ي رمان توانسته بخش هاي هاروي قاتل را در دل رمان خود بگنجاند اما با اين حال اجازه نداده که اشمئزاز و نفرت ناشي از اين کاراکتر وجه دلپذير و مطبوعِ رمان را از بين ببرد. اما پيتر جکسون از پس اين چالش برنيامده و در نتيجه فيلم اش مبدل به فيلمي نامطبوع و ناراحت کننده شده است. مارک والبرگ و راشل ويستز بازيگران برجسته اي هستند که نقش پدر و مادر محزون سوسي را بازي کرده اند. اين دو بعضاً لحظات درخشاني را خلق کرده اند ولي عقب و جلو رفتن هاي پياپي فيلم مابين غم از دست دادن سوسي و ساديسم قاتل اجازه ي خودنمايي بيشتري به بازي هاي اين دو را نداده است.
استخوان هاي دوست داشتني پيتر جکسون گرچه عناصري از رمان آليس سبولد را دارد اما برگردان اين اثر به سينما اصلاً دوست داشتني نيست