کارگردان: Jean-Luc Godard نویسنده : Jean-Luc Godard,François Truffaut بازیگران: Jean-Paul Belmondo,Jean Seberg,Daniel Boulanger مدت: ۹۰ دقیقه خلاصه داستان : مردی که دزد خودرو است پلیسی را می کشد و به پاریس فرار می کند و در آنجا با یک دختر آمریکایی روزنامه فروش که دانشجوی هنر نیز هست آشنا می شود و ... نویسنده:حسن نیازی در واقع همه چیز از آن دویدن ها بر روی سنگ فرش های خیابان شروع شد.فیلم «از نفس افتاده» «a bout de suffle» به سال 1960، نخستین اثر بلند سینمایی «ژان لوک گدار» «Jean-Loc Godard»فیلمساز و منتقد مشهور فرانسوی است. «گدار» این فیلم را بر اساس طرحی چند خطی از «فرانسوا تروفو» و با همیاری «کلود شابرول» که راهنمای هنری فیلم نیز بود، موفق به ساختن آن شد. در حقیقت فیلم «ازنفس افتاده» حاصل مشترک چند تن از منتقدان مشهور سینمای فرانسه بود که برای مجله معروف سینمایی "کایه دو سینما" «cahiers du cinema» قلم می زدند: آندره بازن، ژان لوک گدار، فرانسوا تروفو، اریک رومر،ژاک ریوت،آلن رنه،ژاک دمی،کلود شابرول و... این منتقدان بانی جنبشی در سینمای فرانسه بودند که به «موج نوی سینمای فرانسه» لقب گردید. آنان با ناراضی بودن از آثار بعضا«ادبی» که در فرانسه ساخته می شد و با بی روح خواندن آنها، به ستایش از فیلم ها و فیلمسازانی برخاستند که تا آن زمان توجه چندانی به آنها نمی شد؛ در اصل این منتقدان معتقد بودند، که در یک اثر سینمایی، جدای از هرچیز، این کارگردان است که حرف اول را می زند و به معنای واقعی سازنده فیلم است. از کارگردانانی که مورد حمایت «موج نوی سینمای فرانسه» قرار گرفتند، می توان به «آلفرد هیچکاک»،«جان فورد»،«هاوارد هاکس»، «اورسن ولز»،«نیکلاس ری»، «ژان رنوار» و... اشاره کرد. در اواخر دهه 1950، برخی از این منتقدان برای اینکه افکار و نظریه های خود را منعکس کنند پا به عرصه فیلمسازی نهادند: کلود شابرول با فیلم «سرژ زیبا»، فرانسوا تروفو با فیلم «چهارصد ضربه» و ژان لوگ گدار با فیلم «از نفس افتاده» از پیشگامان برجسته موج نوی سینمای فرانسه محسوب می شوند. البته «گدار» نقش مهمتری از دیگر دوستانش داشت و توانست با همان نخستین فیلم اش قواعد و مشخصه های «موج نو» را به بهترین شکل به تصویر بکشد. «از نفس افتاده» از آثار مهم موج نوی سینما فرانسه و از بهترین فیلم های «گدار» اکنون پس از گذشت چند دهه از زمان ساخت اش، هنوز اثری تروتازه،صمیمی و در عین حال رمانتیک است. «گدار» در همین نخستین فیلم اش، نشان می دهد که فیلمسازی غیرمتعارف است؛ قاعده شکن، غیرقابل پیش بینی، هرج و مرج طلب،تاثیرگذار و با تفکرات ی مدرن و البته با حس سرزنده گی و عشق به سینما. موج نو، گدار، و از نفس افتاده، آنقدر تاثیر گذار بود که «فرانسوا تروفو» در ستایش اش اینگونه می گوید: سینمای قبل از گدار و سینمای بعد از گدار. «از نفس افتاده» به دلیل شیوه کار غیر متعارف گدار، حال و فضایی مفرح و سرگرم کننده دارد؛ از فیلمنامه ای که بر اساس طرحی چند خطی سرهم شده بود و دیالوگ هایی که بعضا توسط کارگردان خوانده شده بود، از شخصیت های جذاب و دوست داشتنی، از ظاهر بی قید و بند فیلم که به منبع انرژی و سرزنده گی تبدیل می شود، از فیلمبرداری در کوچه و خیابان های پاریس، در حالی که از نورپردازی چندان خبری نیست، و حتی از حضور «ژان پیر ملویل کبیر» در فیلم به عنوان یک نویسنده و حضور کوتاه شخص «گدار» در فیلم. به نظر می رسد این اثری است که به سرعت ساخته و پرداخته شده است، این یک فیلم زنده است. داستان فیلم «از نفس افتاده» درباره مرد جوانی است «میشل پوآکار» با بازی «ژان پل بلموندو» (بی کار،سرکش و بی قرار) علاقه مند به شخصیت سینمایی همفری بوگارت؛ روزی در شهر مارسی، اتوموبیلی را به سرقت می برد و با اسلحه ای که در اتوموبیل می یابد، به طرف پلیس ی شلیک می کند و او را می کشد. میشل به پاریس می رود و در آنجا دختری به نام «پاتریشا فرانچی» با بازی «جین سیبرگ» را می بیند. پاتریشا، دختری اهل آمریکاست که در شانزلزه لیزه روزنامه می فروشد؛ آنها مدتی را با هم در شهر پاریس می گذرانند و در حالی که قرار است با هم به ایتالیا بروند، میشل توسط پاتریشا به پلیس لو داده می شود و در نهایت مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و کشته می شود. در حالیکه فیلم به نظر می رسد با قالب های تجاری و فیلمسازی استودیویی مخالف است، به طور مکرر با جنبه هایی از سینمای آمریکا بازی می کند و به آنها رجوع می کند. در اوایل فیلم «میشل» قهرمان فیلم، را می بینیم که در کنار یک پوستر سینمایی ایستاده و عکس قهرمان اش را تحسین می کند؛ پلیس در طول فیلم در تعقیب میشل، شبیه به سایه های رنگ و رو رفته ای از گونه های قدیمی تر فیلم های آمریکایی است، آنها زیاد «غر» می زنند و تا حدودی حالت طنز دارند. در فیلم صحنه هایی وجو دارد که در عین حال، شبیه به صحنه های فیلم های آمریکایی است، در صحنه ای از فیلم،«پاتریشا»، «میشل» را از داخل یک پوستر لوله شده نگاه می کند، دوربین از لوله پوستر زوم می کند، سپس با یک «کات» به صحنه ای می رویم که «میشل» و «پاتریشا» یکدیگر را در آغوش گرفته اند؛ این تقلید از صحنه ای مشابه از فیلم «چهل تفنگ» 1957، ساخته «ساموئل فولر» است که «گدار» آن را به شکلی تماشایی به تصویر می کشد. در فیلم شوخی ها و لحظات کمیکی نیز وجود دارد که گاه با تغیراتی ناگهانی در داخل و میان سکانس ها، به لحظات جدی تبدیل می شوند؛ در این مورد آغاز فیلم مثال خوبی است: میشل یه مونولوگ «تک گویی» پر طمطراق را ارائه می کند (میشل به سمت دوربین نگاه می کند و این دیالوگ ها را می گوید: می دونید من فرانسه رو خیلی دوست دارم... اگه شما دریا رو دوست ندارید، اگه کوهستان رو دوست ندارید، اگه دشت و دمن رو دوست ندارید... آدم بی ذوقی هستید!) و در حالیکه در یک جاده روستایی در فرانسه مشغول رانندگی است، او سرعت می گیرد و یک پلیس او را تعقیب می کند، میشل از جاده خارج می شود و هنگامی که در حین تعقیب است به پلیس شلیک می کند. قتل تصادفی است و انگیزه و معنی ندارد، شبیه به یک نسخه کمدی است که ناگهان به یک درام جنایی تبدیل می شود که در آن شخصیت ها با استرس و تنش همراه هستند و اغلب به عنوان افرادی بی رحم و روان پریش تبدیل می شوند... فیلم «از نفس افتاده» از طریق یک روش، «راه» طولانی را به سمت تضعیف ساختار منسجم و مکانیزم توصیفی مرتبط با ساختار روایی غالب حرکت می کند و این در حالی است که فیلم از سنت های روایی در کل فاصله نمی گیرد. ساختار دیداری داستان فیلم، حتی با شدت بیشتری در برابر سبک سنتی فیلم ها عمل می کند و به طرزی روشمند از اصول و قوانین زیبایی شناسی تعریف شده توسط ویرایش مداوم فاصله می گیرد، در حالی که به طور متناوب بر توالی های طولانی مدت تکیه می کند؛ و همینطور بر برش های ناگهانی (که اغلب با دوربین های روی دست گرفته شده اند). افسارگسیختگی تقریبا بی قید استفاده از دوربینی در سبک «موج نو» به شکل خاصی وجود دارد: استفاده روشمند از برش های ناگهانی و نمایش های بی سروته و مکالمات تکراری و اصولی، استفاده از نورهای غیرمتمرکز و کنتراست متوسط، روش های مدرن در مقابل سنت های قراردای، نمایش بافت شهری، اجتماعی و فرهنگی... به نظر می رسد که اغلب، سکانس ها در فیلم برای نمایش آنچه که می تواند توسط دوربین به نمایش گذاشته می شود به کار می رود تا اینکه داستان را در یک قالب منسجم پیش ببرد. کاراکتر «میشل» (ژان پل بلموندو) به خاطر نوع رفتارش، نمونه ای از یک قهرمان بیگانه با «خود یا محیط» و معتقد به اصالت وجودی است که اغلب در فیلم های «موج نو» دیده می شود و همچنین کاراکتر«میشل» به نوعی تقلید از کاراکترهای فیلم های گنگستری گذشته است. کاراکتر بازیگر زن «پاتریشا» (جین سیبرگ) بازیگر آمریکایی برخاسته از روش های بازیگری از نوع آمریکایی در این فیلم با روش های غیرقراردادی و بداهه پردازانه «گدار» خو می گیرد و حاصل اش،کاراکتری متفاوت از «جین سیبرگ» بوجود می آورد که بسیار جذاب و دوست داشتنی است. منبع:وبلاگ بی خوابی