منتقد: مهدی فهیمی الزاما به فیلمی که دیالوگ‌هایش را شعرگونه بیان کند، شاعرانه نمی‌گویند. شاعرانگی، مسلم است که، باید در بطن فیلم باشد: در میزانسن‌ها، در اجرای صحنه، در حرکات بازیگران و در ریتم و مونتاژ. اما حالا با فیلمی روبه‌رو هستیم که علاوه براین‌ها در خود متن نیز شعر را وارد اثر کرده. بازیگران به همان ابهت نمایش‌های شکسپیر و در لباسی امروزی شعر تحویل هم می‌دهند. نه اشتباه نکنید: با درامی امروزه شده از اثری کلاسیک طرف نیستیم. "بله" فیلمی‌ست با ته‌رنگی از دنیای بعد از یازده سپتامبر. فیلمی در بازتاب شرافت از دست‌رفته‌ی اقلیت‌ها: مسلمانان، عرب‌ها و البته زن‌ها. سالی پاتر: شاعر، آهنگساز، نویسنده، طراح رقص، فیلم‌ساز و البته کارگردان این فیلم با ذوق و درایتی به غایت هوشمندانه، شعر بصری‌اش را درباره‌ی رابطه‌ی پیچیده‌ی یک بیولوژیست اصالتن ایرلندی و یک جراح سابق و سرآشپز فعلی لبنانی در لندن دوران معاصر روایت می‌کند. زن (که بنا به دلایلی قابل حدس نامی ندارد، هم‌چنان که مرد) که از خیانت همسرش به تنگ آمده دست رد به سینه‌ی مرد نمی‌زند. شروع رابطه به سادگی خوردن یک آب است. درام نه در نحوه‌ی شکل‌گیری رابطه که در مسیر آن است. نکته‌ی جذاب برای من صرف‌نظر از پلات (و روایت که در جای خود قابل تامل‌اند)، سبک بصری جذاب و قابل بحث فیلم است. همچون هر فیلم دیگری که شایسته‌ی اطلاق این صفت (شاعرانگی) باشد، استفاده از دیزالو در تاروپود این فیلم نیز تنیده شده. اما از قضا اینجا نه در معنای کارکردی همیشگی یعنی ایجاد حس گذشت زمان. (می‌دانم که دیزالو همیشه به این مفهوم نیست و به تعداد شاهکارهای تاریخ سینما می‌توان کارکرد متفاوتی برای آن قائل شد ولی صبر کنید: برای اثبات شاهکار بودن این فیلم کمی زمان لازم است) همچنان که در تصویر زیر می‌بینید زن و مرد در ابتدای پیرنگ و در شروع رابطه هستند. اینجا نیز همچون دقایق پیشین بیشتر از پشت و یا در فاصله‌ای دور با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم: بر خلاف تصور معمول دیزالو اینجا به‌عوض ایجاد حس گذشت زمان (وقتی کاراکترها از دوربین دور می‌شوند قاعدتن باید اندازه‌ی تصویر کوچک‌تر شود که برعکس به کمک تغییر لنز بزرگ‌تر می‌شود) نوعی حس شکاف در بیننده ایجاد می‌کند. این تکنیک در فیلم بارها استفاده می‌شود و این حس شکاف و عدم قطعیت در نهایت منجر به خلق نوعی گسست در بیننده می‌شود: نگاه کنید به صحنه‌ی مغازله‌ی آن دو که در حالی‌که دیالوگ‌های به شدت معمولی ولی شعرگونه‌شان را بیان می‌کنند بارها با این تمهید مواجه می‌شویم. استفاده از میزانسن‌های غریب و خلاقانه، سویه‌ی دیگر این اثر تغزلی سالی پاتر است: جایی که مرد از کار اخراج شده (میزانسن‌هایی معوج) و صحنه‌ی خارق‌العاده‌ی دعوای زن با همسرش. با این همه اما نکته‌ی شگفت برای من هم‌چنان و صرف‌نظر از نکاتی که ذکر کردم همان چیزی‌ست که در ابتدای نوشته هم به آن اشاره کردم: چگونه می‌شود متنی شاعرانه نوشت و برای اجرا به بازیگر داد طوری که کسی متوجه شعرگونگی آن نشود. (تقریبن نیمی از کسانی که با من فیلم را دیدند تا آخر فیلم متوجه این نکته نشده بودند) پایان بندی فیلم اگرچه آشکارا اشکال دارد، اما شاید بتوان آن را به کلیت اثر بخشید هرچند دوپارگی غیرقابل هضمی که در انتها ایجاد می‌شود (شاید تحت تاثیر تم مورد علاقه‌ی فیلم‌ساز که همچون چاقوی نان‌بری مورد علاقه‌ی کریستین تامپسون به اثر تحمیل شده) بیننده را دچار عذاب وجدان خواهد کرد. به‌خصوص حالا که سال‌ها از ماجرای 11سپتامبر گذشته و تاریخ نشان داده حق خیلی هم با آن اقلیت مظلوم نبود. منبع: کافه نقد