کارگردان: آلفردو د ویلا
فیلمنامه: نت ماس (بر اساس داستانی از آلفردو د ویلا)
موسیقی: مایکل ای. لوین
مدیر فیلمبرداری: جان فاستر
تدوین: جان کانیگلیو
طراح صحنه: شارلوت بورک
بازیگران: هیتر گراهام (رز فیپس)، ویلیام بالدوین (مارک فیپس)، دومینیک چیانسی (تومازو پنسارا)، ویکتور راسک (سایمون کولون)، اریکا مایکلز (کلر فیپس)، مارلنه فورته (مارتا کولون) و الیزابت پنیا (ایزابل پارادس)
«رز فیپس» چشمپزشک جوان پس از مرگ کودکش زندگی را بیاهمیت یافته و دیواری میان خود و دنیا کشیده و حتی رابطهاش با شوهرش نیز دستخوش تغییرات فاحشی شده است. «تومازو پنسارا» یکی از بیماران او که شیفتهی نقاشی است، در معرض از دست دادن بینایی خویش است. رز از وی میخواهد تا این مسئله را با نزدیکان خود در میان بگذارد اما تومازو کسی را ندارد؛ تنها کسی که با او رابطهیی دوستانه دارد، دوستی لاتین به نام «ایزابل» است. همزمان جوانی خجالتی به نام «سایمون» که با مادر سلطهجویش زندگی و در یک مغازهی عکاسی کار میکند، برای فرار از تنهایی پس از قرض گرفتن یک لنز تلهفتو شروع به عکاسی در خیابانهای اطراف محل زندگی خود کرده و در یکی از این پرسهها عکسهایی از رز فیپس میگیرد.
زندگیهای متقاطع در فیلمهای امروزی چیز تازهیی نیست، موجی که چند سالی است آغاز شده و نمونههای شاخصی چون فیلمهای «اینیاریتو» را به خود دیده است. این موج هنوز فروکش نکرده و زیر و بمهای آن اندکاندک در حال کشف و امتحان پس دادن است. فیلم «غرقشده در منهتن» نمونهی ساده، جذاب و دوستداشتنی و اندکی به دور از پیچیدگی غریب فیلمهای اینیاریتو است؛ فیلمی دربارهی درک انسانها توسط یکدیگر، یاری رساندن به همدیگر و کشف لذت عشق و زیستن در کنار هم تا بتوان بر تنهایی میان جمع غالب شد.
فیلم مستقل و کمهزینهی «آلفردو د ویلا» که با فیلم دومش «بلندیهای واشنگتن» در سال 2002 به شهرتی معقول دست یافت، مطالعهیی دربارهی انزوای خانوادگی در شهری بزرگ است؛ یعنی دغدغهی انسان معاصر اسیر مدرنیسم در آغاز هزارهی تازه، مدرنیسمی که سایهی تهدیدکنندهاش هر لحظه بر سر انسانها و به دنبال آن کانون خانواده گستردهتر میشود. ارتباط فیزیکی و رو در رو جای خود را به تماس از راه دور و از نوع مجازی میدهد و دور نیست زمانی که برخورد نزدیک از نوع اول معنای خود را از دست بدهد. دلایل این انزوا برای هر کس متفاوت است. رز از غصهی فقدان کودکش که بر اثر سهلانگاری او مرده دیوار بلندی پیرامون خود کشیده و سایمون زیر نفوذ مادری است که جای خالی پدر را در پسر جستوجو میکند! در این میان تومازو هم که با ترسیم پرتره میکوشیده به انسانها نزدیک شود، مرد تنهاتری است که با از دست دادن بیناییِ خود یاد میگیرد از راههای دیگری با انسانها ارتباطی واقعیتر برقرار کند
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}