موضوع: اجتماعی/خانوادگی
کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا
سال تولید: 1380
بازیگران: حمید فرخ نژاد، لیلا حاتمی، گوهر خیر اندیش
خلاصه فیلم:
قاسم مقدس، جنگزدهای است که در طول هشت سال دفاع مقدس در آبادان با فروش آب و انجام کارهای متفرقه، گذران زندگی کرده است. او همچنین به مادر و سه برادر همسرش ( مالک، حسن و مهدی ) کمکهایی نیز کرده است. بعد از جنگ، فشار اقتصادی، بیکاری، کمبودآب و مسئلهی امنیت، عرصه را بر قاسم تنگ کرده؛ به نحوی که تصمیم می گیرد هواپیمایی را که از آبادان، عازم بوشهر- بندرعباس است را برباید. قاسم، نرگس، همسر پا به ماهش را ( لیلا حاتمی ) از قصد خویش آگاه مینماید و برای آن که در تصمیمش خللی وارد نشود، برای همهی بستگان خود با فروش وسایل زندگیش، بلیط هواپیما تهیه میکند. او به غیر از خود، همسر و فرزند شش سالهی عقبماندهاش، برای مادر زن، سه برادر، همسر، داماد، خواهر و فرزندانشان و دو دوستش به نامهای عباس و ابوالفضل بلیط هواپیما خریداری میکند. به غیر از نرگس، هیچ یک از نیت قاسم اطلاعی ندارند. همچنین قاسم، اسلحهای را تهیه کرده است؛ اما در روز پرواز، نرگس که با این کار مخالف بوده اسلحه را عمداً در خانه جا میگذارد. قاسم مجبور میشود به تنهایی به خانه مراجعه کند و اسلحه را بیاورد.
هواپیمای کوچک، مسافران و بستگان قاسم همگی آمادهی پروازند؛ اما اثری از قاسم نیست. سرانجام با تأخیر، قاسم به فرودگاه میرسد. برای عبور از بازرسی، سعی میکند اسلحه را در شلوار کودکش جاسازی نماید. اما نرگس که میترسد کودکش در این ماجرا اذیت شود، علیرغم مخالفت قاسم، اسلحه را برداشته و به سرعت دستشویی را ترک میکند. قاسم و بستگان به طرف بازرسی حرکت میکنند. او نگران بازرسی نرگس است. به کمک مادرزن، نرگس را از بازرسی رد میکند؛ به نحوی که او موفق میشود اسلحه را عبور دهد. هواپیما به پرواز درمیآید. صندلی قاسم و نرگس در جلوی هواپیما، مقابل مأمور امنیت پرواز ( با ظاهر مذهبی ) است که آنها را تحت نظر دارد. به ناگاه مأمور امنیت پرواز به سوی قاسم آمده و از او میخواهد اسلحهاش را تحویل دهد. قاسم و نرگس نزدیک است از این حرف، قالب تهی کنند. مأمور به آنها میگوید: « از گیت به ما اطلاع دادهاند فرزند شما یک اسلحهی اسباببازی دارد.
خواهش میکنم تا پایان پرواز آن را به ما تحویل دهید. » قاسم که خیالش راحت میشود نفسی تازه کرده و با خوشحالی از نرگس میخواهد اسلحهی کودک را تحویل بدهد. قاسم به نرگس میگوید: « به غیر از این مأمور، مأمور دیگری نیز در بین مسافران وجود دارد که تاکنون نتوانسته او را شناسایی کند. »
سپس از نرگس میخواهد اسلحه را به او برگرداند. نرگس که از ابتدا با این کار مخالف بود، به او میگوید که نتوانسته اسلحه را به داخل هواپیما بیاورد. قاسم از این حرف شکه شده و از هم، وا میرود. او که تمام نقشههاییش را نقش بر آب میبیند و نزدیک است قلبش از حرکت باز ایستد، به ناگاه اسلحهای را زیر پیراهن مأمور امنیت پرواز مشاهده میکند. او تصمیم میگیرد در یک فرصت مناسب، اسلحه را از مأمور برباید و به نقشهی خود مبنی بر هواپیماربایی، جامهی عمل بپوشاند. به غیر از قاسم و بستگان و دوستانش، افراد دیگری از جمله یک زن و شوهر به همراه دو پسر جوانشان، پدری به همراه دختر جوانش، تاجری با ریش پروفسوری و دختر 20 سالهی خلبان در هواپیما وجود دارند. به هنگام پذیرایی به ناگاه قاسم دعوای ساختگی را با همسرش به راه میاندازد.
هواپیما شلوغ شده و با چند نفر درگیر میشود. ناگهان آب جوش روی صورت مأمور امنیت پرواز ریخته و او دچار سوختگی میشود و بیحال روی زمین میافتد. قاسم از این فرصت استفاده کرده، اسلحه را از دور کمر مأمور میرباید و او را به اسارت می گیرد. همه ی مسافران، حتی بستگان، وحشت زده به قاسم و عمل او نگاه میکنند. مادرزنش او را نصیحت میکند که دست از این کار بردارد؛ اما او نمیپذیرد و تهدید میکند؛ اگر مأمور دوم، خود را تا شمارهی 10 معرفی نکند، همکارش را خواهد کشت. کسی حاضر نمیشود خود را به عنوان مأمور معرفی کند. سرانجام با اصرار مادر نرگس از کشتن مأمور صرف نظر کرده و از یکی از بستگان و برادر خانمش میخواهد که ساکهای دستی مسافران را بگردند؛ اما چیزی نمییابند. قاسم به کمک دوستش، مأمور را به کمک نوار چسب، محکم میبندند. خلبان که از ماجرا بیاطلاع است، از مسافرین میخواهد کمربندهای خود را محکم ببندند؛ زیرا تا دقایقی دیگر در فرودگاه بوشهر به زمین مینشینند. قاسم باید به کابین خلبان برود اما چگونه مسافران را کنترل کند؟ به ناچار از یکی از دوستانش به نام عباس میخواهد اسلحه را تحویل بگیرد و اگر کسی هوای خیانت به سرش زد، به او امان ندهد. سپس به نزد خلبان رفته و او را از ماجرا باخبر میسازد. کمکخلبان قصد دارد ماجرا را به برج کنترل اطلاع دهد، اما قاسم نمیگذارد. خلبان سعی در پشیمان کردن وی دارد اما قاسم همچنان مصمّم است. او به خلبان میگوید اکر هواپیماربایی را اطلاع دهد، در ابتدا از آنها میخواهند که به بندرعباس بازگردند و اگر اجابت نشود، هواپیما را با موشک جنگی، نابود میکنند و دیگر هیچ کس زنده نمیماند.
خلبان به وی میگوید اگر عوض شدن مسیر و هواپیماربایی را به برج اطلاع ندهد، ممکن است در راه با هواپیمای دیگری برخورد کنند. با این استدلال، قاسم میپذیرد که ربودن هواپیما را به برج کنترل اعلام کند و میگوید که هواپیما باید به سوی دوبی حرکت کند و اگر در این کار اشتباهی صورت گیرد، دختر جوانش را خواهد کشت. در قسمت مسافران، مادر نرگس سعی دارد اسلحه را از دست عباس بگیرد؛ اما او اظهار میدارد که قاسم رفیقش است و او نمیتواند به وی خیانت کند. نرگس که میبیند مادر دارد موفق به گرفتن اسلحه میشود، اسلحه را از عباس گرفته و بر روی شقیقهاش میگذارد و مادر را تهدید میکند که اگر جلوتر بیاید، خود را میکشد.
مادر عقبنشینی کرده و قاسم از کابین برمیگردد. وضعیت را که چنین میبیند، برادران نرگس را مورد خطاب قرار داده و میگوید: به غیر از خواهرتان، یک باغیرت پیدا نمیشد که به این غائله خاتمه بدهد؟ مگر برای ایشان کم زحمت کشیده است؟ مالک، مهدی و حسن، تصمیم میگیرند که با قاسم صحبت کرده و او را از انجام این عمل، منصرف سازند. اما به هنگام گفتگو با تحریک برادر کوچکتر ( مهدی ) مالک نیز با او همراه شده و از قاسم میخواهند آنها را نیز هر کجا که میرود، با خود همراه سازد. حسن با پیشنهاد ایشان مخالفت کرده و آنان را به باد انتقام میگیرد. کمکم مسافران که وضعیت را اینگونه میبینند، ماهیت اصلیشان را بروز میدهند. خواهر قاسم موافق اوست؛ اما شوهرش با قاسم به مخالفت برمیخیزد. مسافری که با دخترش آمده به وی اجازه میدهد حجاب را از سرش برداشته و آرایش نماید. زن و شوهری که دو پسر جوان دارند، به غیر از خانم، مابقی موافقند که از این فرصت استفاده کرده و به خارج پناهنده شوند.
عباس و ابوالفضل نیز موافقت خویش را برای همکاری با قاسم اعلام میدارند. عباس از داوطلبان پناهندگی، ثبتنام میکند. قاسم به کابین خلبان برگشته و در خصوص فرود در دوبی از خلبان سؤالاتی میپرسد. کمکخلبان به وی میگوید که فرودگاه دوبی اجازهی فرود نداده و گفته با قرار دادن خودرو در باند فرودگاه از نشستن آنها جلوگیری میکند. قاسم این گفته را نپذیرفته و خود با بیسیم با فرودگاه دوبی تماس گرفته و به عربی صحبت میکند و آنها را به کشتن مسافران، تهدید میکند. خلبان به وی میگوید که بار دیگر تلاش خود را برای کسب موافقت فرودگاه دوبی، مینماید. قاسم دوباره به قسمت مسافران بازگشته و با نرگس گفتگو میکند. او قاسم را مورد انتقاد قرار داده و میگوید: تو به من قول دادی که خونی از دماغ کسی نمیریزد و همه چیز به خوبی تمام میشود.
قاسم با شرمندگی به همسر باردارش میگوید: نرگس جان، همهی تلاشم را کردم، ولی خودت که دیدی، نشد. ناگاه قاسم دختر یکی از مسافران را میبیند که حجاب را از سر برداشته و آرایش کرده است. به دختر اعتراض کرده و میگوید: ما برای قرتیبازی نیامدهایم. ما چون تو آبادان بیکاری، فقر و ... بود، اقدام به چنین کاری کردیم. هر کس میخواد این قرتیبازیها رو بکنه، همراه ما نیاد؛ زیرا ما همان مرد و زنی که قبلاً بودیم، در خارج هم هستیم. تاجر جوان به مالک می گوید که پیشنهاد اکازیونی دارد و از او می خواهد وی را نزد قاسم ببرد. تاجر به قاسم میگوید که دوبی به آنها پناهندگی نخواهد داد. بهتر است به اسراییل بروند. اما قاسم که اسراییل را دشمن میداند، با او مخالفت میکند. تاجر که در اصل همان مأمور دوم امنیت پرواز است، ( و قاسم موفق به شناساییاش میشود ) در یک فرصت مناسب، موفق میشود اسلحهای را که نزد مهماندار پنهان بوده پس گرفته و قاسم را گروگان بگیرد و همکارانش را نیز وادار به تسلیم نماید. وضعیت که تغییر میکند، مسافران نیز تغییر ماهیت میدهند.
قاسم به جای دیگر منتقل و با دستبند به میلهای در هواپیما بسته میشود. وی از مأمور میخواهد که در فرصت باقیمانده، نرگس و فرزندش را ملاقات کند تا وصیت و حرفهایش را به وی بگوید. مأموری که گروگان بوده، کینهجویانه با مسافران برخورد کرده و میخواهد از تکتک ایشان انتقام بگیرد. او با تهدید خلبان، هواپیما را که در آستانهی ورود به فرودگاه دوبی است، به مسیر بندرعباس باز میگرداند. مأمور دوم او را نصیحت میکند که دست از این کارها بردارد، زیرا امکان شورش مسافرین وجود دارد؛ اما وی به حرفهای او گوش نمیدهد. نرگس با کودکش به نزد قاسم آمده و با او صحبت میکند که در خصوص اسلحه به او دروغ گفته و اسلحه را به وی نشان میدهد. فرزند را پیش قاسم میگذارد و با اسلحهی پُر به کابین مسافران میرود. قاسم با داد و فریاد قصد دارد جلوی نرگس را گرفته و بقیه را باخبر سازد؛ اما با شیندن صدای چند تیر، ساکت شده و مات و مبهوت اطراف را مینگرد. بعد از درگیری، مشخص میشود نرگس، مالک و مأموران، زخمی شدهاند. هواپیما مجدداً به دست قاسم و یارانش میافتد. خلبان متعجب از سرعت تغییر و تحول وقایع با تهدید مالک، دست قاسم را باز میکند. او نگران به سوی نرگس رفته و وی را زخمی، کف هواپیما مشاهده میکند. بر اثر تیراندازی، برق هواپیما قطع و یک موتور از کار میافتد. خلبان ناچار است در منطقهای بین دوبی و بندرعباس، فرود اضطراری نماید؛ اما کجا، معلوم نیست.
درد زایمان نرگس، شدت میگیرد و به کمک مادر و دیگر مسافران زن، کودک نرگس در شرایطی به دنیا میآید که هواپیما در حال فرود اضطراری است. هواپیما با تکانهای شدید متوقف میشود. همزمان صدای گریهی کودک به گوش میرسد. مادر، نوزاد را به دست نرگس و سپس قاسم میدهد. یکی تصور میکند در محیط جنگلی فرود آمدهاند. به عبارتی هر کس منطقه را از دید خود تغییر و تفسیر میکند. در سکانس پایانی از دید نرگس پرندههایی را در حال پرواز مشاهده و در عینک کودک عقبمانده، دریایی مواج را مشاهده میکنیم؛ گویا به مکان امنی رسیدهاند.
نقد فیلم:
به نظر میرسد حاتمیکیا سوژه را از یک ماجرای واقعی اخذ کرده باشد. سال گذشته در مسیر پرواز آبادان به بندرعباس، یک خانوادهی جنوبی سعی کرد هواپیما را برباید که با هوشیاری مأموران امنیت پرواز این توطئه با شکست روبهرو شد.
البته در آن ماجرای واقعی دو مأمور امنیت پرواز به شدت شکنجه و زخمی شدند؛ به حدی که تا هفتهها در بیمارستان بقیهالله تهران بستری بودند. همچنین به نظر میرسد حاتمیکیا سعی کرده « ارتفاع پست » را چون آژانس دیگری در آورد و یا حداقل چون « آژانس شیشهای » شخصیتهای خود را عمق بخشیده و همچون یک روانشناس خواستگاه و انگیزههای رفتاری هر یک شخصیتها را تبیین نماید؛ اما مقتضیات زمانی و مکانی هر یک از قهرمانان دو فیلم با یکدیگر تفاوت دارد. اول آن که در « آژانس شیشهای » حاج کاظم چارهای به جز تصرف آژانس و تهدید با اسلحه نداشت زیرا عباس به زودی شهید میشد ( زمان تنگ و محدود بود ) دوم آن که: در آستانهی عید، ادارات در حال تعطیل شدن بودند؛ چنانکه در بنیاد جانبازان نیز چنین مشکلی وجود داشت و سوم آن که: زمانی چندانی به پرواز هواپیمای عازم آلمان، باقی نمانده بود؛ اما این اضطرارها در « ارتفاع پست » وجود ندارد. ظاهراً مشکلات اقتصادی، بیکاری، کمبود آب و مشکل امنیت سبب گردید که قاسم اقدام به ربودن هواپیما نماید. آیا حقیقتاً برای رفتن به آن طرف آبها، هیچ راهی به جز هواپیماربایی وجود نداشت؟ آیا آن اضطرار زمانی که برای کاظم وجود داشت، برای قاسم نیز وجود دارد؟ آیا آن اضطرارهایی که برای کاظم نسبت به حال عباس وجود داشت، برای قاسم نیز چنین ضرورتی وجود دارد؟ قاسم که به دنبال امنیت بود، به چه دلیل شیوهی هواپیماربایی را بر میگزیند؟ آیا بهتر نبود برای رفتن آن طرف آبها از کشتی که مخارج کمتری داشت، استفاده میکرد و این همه جان خود و اطرافیان را به خطر نمیانداخت؟ شاید بتوان گفت کارگردان به این وسیله خواسته هشداری به مسئولین کشور در خصوص رسیدگی به مسایل و مشکلات مردم جنگزده بدهد. اما چرا با این شیوه؟
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}