کارگردان : رضا ميركريمي نویسندگان : رضا ميركريمي, شادمهر راستينیونس راننده تاكسی كهنه كار، در پایان یك روز كاری به زن جوانی كمك می‌كند تا به بیمارستان برسد. غافل از اینكه در بیمارستان اتفاقات زیادی در انتظار اوست. شخصیت یونس (با بازی عالی و حسی پرویز پرستویی) ، بازمانده جنگ است ، دل خوشی از این روزگار و مردمانش ندارد . ابتدای فیلم ، آن مرد را پیاده می کند ، بدون اینکه کرایه ای بگیرد ، فقط بخاطر اینکه با آن طرف خط تلفنش بد حرف می زند و اخلاق ندارد ! . یونس به دنبال پول یا هر چیز دیگری در این دنیا نیست . با تاکسی کار می کند فقط بخاطر اینکه روزگارش را بگذراند . کاری هم با کسی ندارد . سرش در لاک خودش است . سکوت می کند . در برابر هر چیزی . حتی آن موتوری ای که آینه ماشینش را می شکند . زنی باردار و زخمی ( با بازی خوب سهیلا گلستانی ) ، خسته از روزگار ، مانند یونس ، بی اعتماد به دنیا و مردمانش ، به تاکسی یونس پناه می برد . یونس او را به بیمارستان می رساند و تا انتهای فیلم همراه زن است . یونس در این روزگار بی مرامی ، معرفت دارد ، و پای معرفتش هم می ایستد . در برابر حرف ها و اتهامات کارکنان و رئیس بخش ، سکوت می کند ، زیرا می خواهد به آن زن کمک کند و همین یعنی معرفت . اگر لب باز کند و بگوید فقط راننده تاکسی است و صنمی با آن زن ندارد همه چیز به هم می ریزد . یونس چیزی برای از دست دادن ندارد . اما آن زن ، بچه ای داخل شکمش است که قرار است به همین دنیای بی رحم بیاید . و یونس بخاطر همین است که پای معرفتش می ایستد و بچه را در انتها برمی دارد و از میان آن پارچه های سفید نمادینی که دنیای پاکیِ یونس است ، سوار تاکسی اش می شود و بچه را می برد تا حداقل سهم خودش را از مردانگی انجام داده باشد . /987/