کارگردان : Neil Burger
نویسندگان : Evan Daugherty, Vanessa Taylor
بازیگران : Shailene Woodley, Theo James, Kate Winslet 

تحلیل و بررسی فیلم ناهمتا
فیلم ناهمتا جزو دسته فیلم های جامعه ی آرمانی محسوب می شود که در درام فانتزی ساخته و پرداخته شده است. داستان فیلم در مورد دختر نوجوانی است که بعد از رسیدن به سن 16 سالگی باید آزمونی بدهد که در آن مشخص شود متعلق به کدام یک از فرقه های پنجگانه(فداکاری-شجاعت-صداقت-دانش-دوستی) است. در جریان آزمون، دختر متوجه می شود که او ناهمتاست و ویژگی هر سه گروه در او وجود دارد اما از آنجایی که دولت مخالف چنین افرادی است، راز خود را پنهان داشته و به گروه شجاعت می پیوندد. در آنجا آموزشهای مخصوص به گروه را طی می کند اما از انجایی که به نیت های شوم و پلید گروه دانش پی برده است نمی تواند ساکت باشد و سرانجام به مبارزه با این فرقه می پرداز و آن را نابود می کند.
هرچند این فیلم دارای نقاط مبهم زیادی است که در روند تحلیل فیلم موثر است مثلا چه جنگی بوده که همه دنیا نابود شده مگر عده قلیلی در شیکاگو؟ دولت چه کسی است و فرآیند انتخابی آن چیست؟ چگونه حصاری به آن بزرگی توسط عده ای کوچک ساخته شده است و اصلا افراد داخل را از چه چیزی نجات م دهد؟ مبنای ساخت این فرقه ها چیست؟ نیازهای انسانی یا چیز دیگری؟ کارکرد هرکدام چیست؟ مابقی نیازهای انسانی در آن جامعه چگونه تامین می شود؟ چرا باید امتحان مبنای تعیین فرقه باشد؟ و...

ولی با توجه به روند کلی آن می توان چند نکته را بیان کرد:
مفهوم اصلی فیلم که قهرمان داستان به مبارزه با آن می پردازد، اصل بقای اصلح داروینیسم است. شما در انتخاب فرقه آزاد هستید و بر اساس توانایی و انتخاب شما وارد فرقه می شوید اما بقای در فرقه بسته به توانایی شما در طی مراحل و آزمونهایی است که پشت سر خواهید گذاشت. در واقع اگر نتوانید شایستگی خود را نشان بدهید از فرقه اخراج و جزو افراد بی فرقه خواهید شد.
داروین در این اصل که مبتنی بر فایده گرایی است، معتقد بود که در این جهان تنازع، موفقیت و بقا از آن موجوداتی است که شرایط بقای آن ها بیشتر و عوامل حیاتی در آنان بیش از دیگران موجود باشد مثلاً در میان حیوانات، تعدادی با شاخ های کوچک و بزرگ پیدا می شوند، و از آنجا که دسته ی اول به خوبی مسلح نشده اند احتمال نابودی آن ها بیشتر است، و دسته دوم در برابر حوادث بهتر پایداری می کنند. اگر اخلاف آنها به نوبه ی خود با شاخ هایی بهتر به دنیا آیند، این اعضا به تدریج در نسل های دیگر کامل تر می شوند و بدین طریق انتخاب انسب، سبب پیدایش تکامل می گردد.

خلاصه در این میدان مبارزه، فتح و غلبه با افرادی است که با شرایط نیرومندتری مجهز گردند، در این صورت طبقه مغلوب جای خود را به فاتح داده و خصایص طبقه ی فاتح تحت قانون وراثت به نسل های بعد منتقل می شودو در هر نسلی به صورت کامل تری درآمده بالنتیجه تحول انواع به وجود می آید.

 

اما قانون تنازع بقا تا چه اندازه صحیح است؟!

محاسبه «داروین» درباره جانداران و گیاهان عین واقع است، ولى علل تعادل و یا به عبارت روشن تر، علل کشتارها و ویرانى ها، این نیست که: اقویا، ضعفا را از بین مى برند. هرگز داشتن اعضاى مفید یا زیان بخش رابطه اى با این قسمت ندارد، بلکه حوادث غیر مترقب خارج از دایره جانوران، موجب این تعادل مى شود. گاهى بر اثر خشکیدن یک مرداب کلیه جانورانى که در آن اطراف زندگى مى کردند، از بین مى رفتند، و این نابودى دسته جمعى کوچکترین ارتباطى به انتخاب اصلح ندارد. دم هاى کوچک و دراز، پوست هاى ضخیم و نازک در این مورد برابر مى باشند.
و به قول «گوبینو»1 تنازع بقا همیشه با آن بى رحمى که «داروین» مى پندارد، همراه نیست. بى گمان تعادل حیوانات از قربانى هاى فراوانى پدید آمده است. اگر یک «قورباغه» هزاران تخم و نوزاد آورد، دو تا از آنها زنده مى مانند باقى را یا قورباغه ها و حشرات دیگر مى خورند یا بر اثر انگل ها و بیمارى ها از میان مى روند. این ویرانى ها بى آن که هیچ رابطه اى با این که فلان فرد دمى کوتاه یا دراز، و یا پوستى روشن تر و تاریک تر، و دستگاه تنفسى کامل تر یا ناقص تر و ... داشته باشد، انجام مى گیرد.
 

انتخاب اصلح تا چه پایه درست است؟!

تغییرات و تحولاتى که در جانداران به وسیله دگرگون شدن محیط رخ مى دهد در چندین نسل، بسیار جزئى و نامرئى و غیر محسوس است و پس از مرور هزاران سال به صورت یک تغییر کلى درآمده و پایه انواع را تشکیل مى دهند.
بنابراین، این تغییرات جزئى چطور مى تواند پیروزى دسته اى را که این تحول ناچیز در آن ها رخ داده است بر دسته اى که این تغییر در آن ها به وجود نیامده است، تضمین کند.
فرض کنید بر اثر دگرگون شدن شرایط زندگى دسته اى از پستان داران، با سپرى شدن زمان و توالدهاى زیاد، تحولات ناچیزى در ناحیه گردن یا دم و شاخ پیدا نمودند، آیا این تحول به آن حد مى رسد، که بتوانند بر همجنسان خود پیروز گردند و آن ها را به حکم اینکه«... در نظام طبیعت ضعیف پامال است» از بین ببرند، و یا مقاومت آن ها در برابر حوادث کمتر بوده و خود به خود طومار زندگى آن ها درهم پیچیده شود؟
«گوبینو» استاد دانشگاه در کتاب «بنیاد انواع» صفحه 62 مى نویسد: «تغییرات مولد قابلیت تغییر فردى، چون همیشه خفیف و ناچیزند، سود یا زیان آن ها هم بسیار کوچک است. آیا این تغییرات مى تواند تحولى به منظور انتخاب فرد لایق و مستعدتر انجام دهد؟ هیچ کس نمى تواند بپذیرد که شاخى درازتر از چند میلیمتر، و پرده پایى به ضخامت دو یا سه میلیمتر، مى تواند خود را از گزند حوادث برهاند. تنازع بقا میدان مسابقه «المپیک» نیست و نمى توان آن را به مسابقه اسب دوانى که درازى سر اسب هم در پیروزى دخیل است، تشبیه کرد. فقط تغییرات بزرگ، محاسن یا معایب کافى را براى انجام انتخاب انسب پدید مى آورد و از این رو امتیازات فردى داراى اهمیتى بسیار کوچک مى باشد.»

«انتخاب انسب متوجه صفتى مجرد نمى شود، و به موجودات زنده که داراى مجموع صفات خوب یا بد هستند، کار دارد. در این صورت پیش بینى این تنازع بسیار دشوار است. صفتى که در یک شرایط فرد را از خطر نیستى مى رهاند، ممکن است در شرایط دیگر مایه نابودى گردد. از آن گذشته، مشاهدات، چنین نشان مى دهد که انتخاب انسب با حذف افراد متغیر، دسته متوسط را از نیستى حفظ مى کند.»

 

قانون وراثت در صفات اکتسابى

باید گفت اصل وراثت، یکى از اصول مسلم جهان علم بوده و هست و هرگز مورد تردید نبوده و نمى باشد. اساساً حافظ صورت نوعى جانداران و گیاهان، قانون وراثت است. یک درخت گردو تمام خصوصیات ریشه، شاخ وبرگ و دانه بستن را از هسته گردو، به ارث مى برد، و در واقع تمام این تفاصیل به طور اجمال در آن هسته وجود داشته و پس از کاشتن یکى پس از دیگرى آشکار مى گردد. یک تخم گل که به صورت ظاهر یک دانه خشکیده است، در باطن تمام خصوصیات گل از ریشه، ساقه، برگ، رنگ و بو در درون آن نهفته است و در یک محیط و شرایط مخصوص این وجود اجمالى، مبدل به وجود تفصیلى مى گردد.
به حکم قانون وراثت، فرزند آفریقایى از نظر سیاهى پوست، پیچیدگى مو، کلفتى لب و سایر خصوصیات، مانند پدر مى گردد. چشمان آبى و موى بور یک فرد اروپایى هم تحت قانون وراثت به او رسیده است و....

تمام این ها و صدها نظایر آن، مسلم بودن قانون وراثت را اثبات کرده و آن را در ردیف امور حسى درآورده است.
ولى سابقاً کیفیت انتقال این اوصاف معلوم نبود و هم چنین سایر مطالب در پشت پرده قرار گرفته بود، تا این که دانشمندان با پنجه هاى علم پرده هاى جهل را پاره کرده و با دستگاه هاى قوى و ذره بین هاى نیرومند «سلول» را کشف و روشن کردند که منشأ پیدایش یک موجود زنده، موجود بسیار ریزى است که در شرایطى مخصوص تکامل پیدا مى کند و بالنتیجه به صورت گیاه، حشره، حیوان و یا انسان درمى آید.
کشف این راز مطلب را پیچیده تر کرد و ابهام بیشتر گردید، زیرا در آغاز تفکر هرگز قابل قبول نبود که تمام این خصایص و صفات و در یک موجود ریز به نام «سلول» که بایست به کمک ذره بین دیده شود، نهفته گردد.
حیات شناسان به امید حل این معما، وقت خود را به سلول شناسى گذراندند، و در پشت میکروسکوب ها صرف وقت کردند.

مسأله پر از مشکلات فراوان بود، از یک طرف با «سلول» سر و کار داشتند که عضو مادى وواجد خواص فیزیکى وشیمیایى بود. و از طرف دیگر با موضوع وراثت مواجه بودند و با خود مى گفتند عامل وراثت در کجاى آن و در کدام قسمت از «سلول» قرار گرفته است. مسئولیت آن را به کدام یک از اعضا آن دهیم؟ کدام یک از قطعات هسته موجب مى گردد که مثلاً پسرى، بینى مادر و چشمان پدر را به ارث ببرد و فلان کیفیت را از اجداد خویش اخذ کند؟
سرانجام کاوش هاى علمى دانشمندان پرده از این راز نیز برداشت، در تقسیم «سلول» به قسمت هاى مختلف آن برخوردند. از آن جمله، هسته اى بیضى شکل، که در موقع تقسیم «سلول» قطعات کوچکى در آن پیدا مى شود، و نام این قطعات ریز «کروموزوم» است. دامنه تحقیقات هم چنان توسعه یافت و بسیارى از دانشمندان موفق شدند که شماره ثابت این «کروموزوم»ها را به دست آورند.
این دانشمندان در نتیجه اثبات کردند، که هر یک از سلول هاى بدن انسان داراى چهل و هشت «کروموزوم» است. سلول گاو60، موش 40، مگس12، نخود14، گوجه فرنگى24، زنبور عسل32، انگل اسب54. اسب46 و... «کروموزوم» دارند.

گسترش پژوهش هاى علمى دانشمندان به این نتیجه رسید که در میان «کروموزوم»ها ذرات بسیار کوچکى نیز وجود دارد، به نام «ژن» که در واقع عامل وراثت اوصاف والدین به فرزندان است.
خواص ارثى مربوط به عواملى هستند، که به نام «ژن» موسوم اند، و تعدادشان خیلى زیاد، و مانند دانه هاى تسبیح جاى گرفته اند. «ژن»ها در روى یکدیگر بى تأثیر نیستند و ممکن است یک خاصیت، به چند «ژن» بستگى داشته باشد بدین معنى که هریک از آنها یک قسمت معینى از خواص و صفات مشخص را تولید کنند. نتیجه اینکه مبدأ حیاتى یک موجود زنده به نام انسان سلولى است که از اتحاد دو نطفه نر (اسپرماتوزوئید) و ماده (اوول) به وجود مى آید و صفتى که بخواهد از والدین به اولاد منتقل گردد، باید در سلول هاى نطفه، موجود باشد و از طریق آنها به اولاد انتقال یابد. بنابراین اگر هر تغییر یا صفتى در «ژن»ها موجود باشد آن تغییر یا صفت، ارثى است و اگر در آنها موجود نباشند، ارثى نیست.

عامل ارث در زمان «داروین» کشف نشده بود ولى آنچه امروز براى دانشمندان هنوز هم مبهم است این است که «ژن»ها تحت چه عواملى متأثر مى شوند و چه وسایلى مى توانند تغییراتى در آنها ایجاد کند تا بر اثر این تغییرات، بتوانند اوصاف را به اخلاف منتقل سازند. این نقطه هنوز مبهم است.

«گوبینو» مى گوید امروز ما مى دانیم که صفات موروثى به وسیله مولکول هاى شیمیایى یا «ژن»ها که در «کروموزوم»هاى هسته جاى دارد، منتقل مى شوند. در هر هسته چند هزار «مولکول» شیمیایى وجود دارد. بعضى از آن ها به رنگ پوست و بعض دیگر به رنگ یا شکل چشم، و عده اى به شکل یا نسج و یا وضع بال ها مربوط مى باشد براى آن که یک تغییر اکتسابى مثلاً سیاهى پوست بر اثر تأثیر نور موروثى باشد، باید این تغییر جسم به وسیله اى که هنوز معلوم نشده، در غدد تناسلى در هر ناحیه یا به عبارت بهتر در هر هسته نفوذ کند، به «ملکول»هاى شیمیایى که مربوط به رنگ جلد است برسد، و با دقت چنان جهت آنها را تغییر دهد که فرزندان از همان آغاز تولد، پوستشان رنگ دار گردد.

ولى این گونه نفوذ خاص، غیر قابل فهم است. از روى هیچ رابطه عصبى یا ترشحى نمى توان فهمید که تغییر موضعى بدن پدر یا مادر، بتواند در جهتى موازى پاره اى از یاخته هاى مولد «ملکول»هاى شیمیایى را تغییر دهد.
این ها دانش هاى امروز بشر است. روى این مبانى مسلم، ادعاى انتقال صفات اکتسابى چنان که «داروین» ادعا کرده است کاملاً بى اساس است، زیرا این اوصاف در صورتى منتقل مى شوند که در «ژن» تحولاتى ایجاد کنند و بدون تحول، انتقال صفات امکان پذیر نخواهد بود. ولى متأسفانه تاکنون عامل تحول در «ژن» براى بشر مکشوف نگردیده است و هنوز علم ثابت نکرده است به کار بردن یا نبردن عضوى یا دگرگونى محیط مى تواند در عامل وراثت تحولاتى ایجاد کند.

منبع: داروینیسم و یا تکامل انواع؛ نقد و تحلیل؛ آیت الله سبحانی
گرد آوری: جواد محمدلو