معاویه به هیچ عنوان کاتب وحی نبود، بلکه فقط کاتب بود و وقتی پیامبر می‌خواستند نامه­‌هایی به بلاد و سلاطین عالم بنویسند و آن­‌ها را به اسلام دعوت کنند، یکی از کاتبان، معاویه بود.
 
به گزارش راسخون به نقل از فارس، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در ایام محرم به «بررسی علل واقعه عاشورا و تاریخ کربلا» که مشروح جدیدترین جلسه آن در پی می‌آید:
 
*هوشیاری بی ارزش غفلت زدگان، در دام دشمن!
 
بدترین سمّ مهلک طریقت و شریعت، برای راه بندگی پروردگار عالم، غفلت است. در روایات شریفه، آن قدر که راجع به غفلت، بعد از معرفت، تأکید شده، شاید راجع به هیچ مطلبی دیگر این گونه بیان نشده باشد.
 
 در باب اخلاق، اسم آن را مراقبه می­‌گذارند که انسان، مراقب و مواظب حال خود، باشد و بعد از اینکه فهمید، همه چیز در اخلاق است و اگر در بعضی از نکات اخلاق یا بطور کلّی، در دینداری، توفیق طیّ طریق کردن برای او بوجود آمد، غفلت نکند.
 
غفلت؛ بسیار بسیار مهم است، اگر زمانی، انسان غافل بشود، خدای نکرده تسلّط دشمن بر او زیاد خواهد شد، لذا امیرالمؤمنین اسدالله الغالب علیّ بن ابی­طالب(ع) یک جمله بسیار کوتاه ولی جدّاً قابل تأمّل است و هزاران هزار حرف، داخل آن نهفته شده است، می‌فرمایند: «من نام ان عدوهی انبهته المکاید» آن کس که از دشمن خودش، غافل بشود، آن موقع، کیدها او را هوشیار می‌کند، دسیسه‌­ها او را به خودش می­‌آورد که محتوای آن، این است که دیگر فایده‌­ای ندارد، منظور این است وقتی دسیسه، پیش آمد، دیگر، بیدار شدن فایده ندارد.
 
*موعظه، راه نجات از غفلت
 
اگر انسان، در زندگی شخصی، یعنی؛ در اجتماع کوچک، به نام خانواده، غافل شدی، زندگیت را از دست می­‌دهی، همسرت را، فرزندانت را، از دست می‌­دهی، لذا این نکته بسیار مهمی است که انسان، نباید غفلت کند، به تعبیر عامیانه، نباید به امان خدا بگذارد، چرا، انسان، باید همه چیز را به خدا بسپارد «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد»، امّا در یک حدّی، پروردگار عالم در عالم اختیار، به من و شما سپرده است. ما در عالم اختیاریم و مابقی آن را به خدا می‌­سپاریم.
 
 در زندگی فردی اینکه مراقب باشم، همسرم را، فرزندم را، تعلیم بدهم و در مجالس خوب ببرم و تذکار بدهم، عاقبت بدی­‌ها را تبیین کنم، اثرات مجالس بد را برای او بگویم یا بهتر، این است که انسان، خودش مستقیم، نگوید، زیرا حرف پدر و مادر خیلی اثر ندارد آن‌ها را در مجالس خوب، ببرد که بشنوند و برایشان، یادآوری بشود. ببرد در مجالس مواعظ، امیرالمؤمنین می­‌فرماید: «بل مواعظه تنجلیّ الغفله» با اندرز­ها، پرده­ی غفلت کنار می­رود، «تنجلیّ الغفله» این غفلت کنار می­‌رود.
 
لذا نفس دون، دشمن است، اعدا عدو است، اگر از این، دشمن درون غافل بشوی، تو را به مسلخی به نام شهوات، می­‌برد و انسانیّت، را از تو می­‌گیرد و تو را بدبخت می‌­کند و اگر از دشمن بیرونی هم غافل شوی، دسیسه می­‌کند تا یک زمانی،  بر تو مسلّط شود.
 
*برترین موعظه‌ها، عبرت از تاریخ است
 
بهترین راه، همین مواعظ است، با اندرزها، پرده­ غفلت کنار می‌­رود «بل مواعظه تنجلیّ الغفله»، یکی از جایگاه‌­های موعظه چیست؟ امام صادق(ع) در یک جمله­ خیلی زیبا تبیین می­‌فرمایند: «العبرة فی التاریخ افضل المواعظ» عبرت گرفتن از تاریخ، افضل مواعظ است، امیرالمؤمنین(ع) می­‌فرمایند: ما تاریخ را می­‌خوانیم نه برای اینکه قصّه بخوانیم، من تاریخ را می­‌خوانم طوری که کانّ با آن‌ها زندگی کردم!
 
امام صادق(ع) می­‌فرمایند: افضل مواعظ، عبرت گرفتن از تاریخ است، خیلی عجیب است، یعنی؛ تاریخ، برای من و تو، بهترین موعظه است!
 
فرمودند: با موعظه است که، پرده­ غفلت کنار می‌­رود. وقتی موعظه می‌­کنند، انسان حواسش جمع می‌­شود، بیدار می­‌شود، مراقب می‌شود، پرده غفلت کنار می­‌رود، امام صادق(ع) می‌­فرمایند: بهترین موعظه‌­ای که انسان را بیدار می­‌کند، عبرت گرفتن از تاریخ است. یعنی؛ نگاه شما به تاریخ، به عنوان یک درس است، این را خوب دقّت کنید، باید آن را از دیدگاه‌­های مختلف از جمله جامعه‌شناسی و.. بررسی کنیم.
 
گاهی روایات حضرات معصومین(ع) کوتاه است امّا پر از معناست، آن­ طرفی­‌ها خوب می­‌گیرند و زود هم روی آن کار می­‌کنند، امّا مع الأسف، در دانشگاه‌­ها و حوزه‌­های ما روی آن کار نمی‌­شود، حضرت می‌فرمایند: آقا! تاریخ را به دید عبرت و برای بیداری بگیرید.
 
یعنی؛ شما تاریخ را مطالعه کنید که در آن چیزهایی را به دست آورید و عبرت بگیرید «فاعتبروا یا اوالالباب» ای صاحبان خرد، عبرت بگیرید و مانند گذشتگان، مبتلا نشوید.
 
ما بخواهیم، تاریخ را بخوانیم، برای اینکه بگوییم: مثلاً معاویه این‌طور بود، این‌طور نبود؟ یا شخصیّت معاویه را بررسی کنیم برای اینکه به معاویه‌ها، دچار نشویم، معاویه‌­ای که می­‌گوییم: مکار است نه کیاس وزیرک، همان چیزی که امیرالمؤمنین(ع) بیان فرمودند که اگر به مکر باشد من مکارترم، امّا تقوا، جلویم را می­‌گیرد، ما زیرک هستیم اما مکار نیستیم، که روایاتش را خواندیم و نمی­‌خواهیم دوباره برگردیم.
 
*احوال معاویه در شجره­ ملعونه‌اش
 
در ادامه بررّسی علل وقایع عاشورا، تاریخ معاویه را می­‌گفتیم. در تاریخ الدمشقیه جلد 65 و حنبلی در بحث شذرات الذهب فی اخبار من ذهب جلد یکم و در بحارالانوار هم جلد 33 بالصراحه بیان می­‌کند: اباسفیان بالصراحه می­‌گوید: خیلی مراقب و مواظب باشید و دائم در این مسئله خلافت، دقت کنید و آن ­را، مثل یک توپ به همدیگر بدهید «تلقف الکره»، «فوالله ما من جنة و لا نار» به خدا! نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی.
 
حالا جالب است «فوالله» می‌­گوید!! او می­‌گوید: یک موقع، شما را نترسانند که چون غصب خلافت کردید، به جهنم می­‌روید و از بهشت دور می­‌شوید. حالا که شما، این خلافت و حکومت را به دست آوردید، مثل یک توپ به هم پاس بدهید، این گوی در دست شما بماند، این میدان، الان، در اختیار شماست، مراقب باشید، فریب نخورید. لذا معاویه فرزند چنین کسی است.
 
حالات و صفات معاویه را بیان می­‌کردیم، که معاویه کسی است که اولاً مادرش، هنده، دختر عتبه ابن ربیعه ابن عبدالشمس، که بسیار خبیث است و خیلی هم زبان‌دار است و عرض کردیم: در جنگ ها با گروهی از زنان خودشان، می‌­آمدند و سپاه اباسفیان را در مقابل پیامبر اکرم(ص) تشویق و تشجیع می­‌کردند.
 
«نحن بنات طارق نمشی عَلَى النمارق والمسک فِی المفارق والدر فِی المجانق إن تقبلوا نعانق ونفرش النمارق أَوْ تدبروا نفارق» اینطور اشعار آهنگین با دف می‌خواندند و بسیار تهییج می­‌کرد و تشجیع می­‌کرد و عجیب هم اثر داشت، «ما دختران طارق هستیم و روی فرش های گرانبها راه می‌رویم»، این‌ها یک مشت فقیر و فقرا و گدا و گرسنه ها و.. هستند؛ یعنی این‌ طور اهانت می­‌کردند.
 
- خیلی از حرف‌ها را نمی‌­توانیم بیان کنیم، مثل آن بنده خدا در دولت قبلی که امیدواریم توبه کند، می­‌گفتند: دهاتی­‌ها و روستایی ها به او رأی دادند! ما انسان‌های فهیمی هستیم، ما پولدار هستیم (پیش خودشان تصور می­‌کردند، پولدار یعنی فهیم! از پاسداران به بالا بنشینی یعنی فهیم! امّا اگرجاهای دیگر بنشینید یعنی؛ بیچاره و ندار و گرفتارید و فهمتان هم نمی‌­رسد. فهم را با پول و مکان می‌سنجند! وقتی انسان، نتواند منطقی حرف بزند، همین است) -
 
لذا تشجیع می­‌کردند و می‌­گفتند: می‌­توانید با ما، هم آغوش باشید، امّا اگر فرار کنید، از ما جدا هستید، یعنی؛ آنها را تحریک می‌­کردند. از یک طرف می­‌گفتند: ما بالا هستیم و از طرف دیگر هم، شهوت آ‌نها را تحریک می‌کردند. این یکی از اشعاری بود که هنده جگر خواره بیان کرده بود، حالا چنین مادری، مادر معاویه هست!
 
برادر معاویه، یزید اول، حاکم شد و بعد هم کشته شد که دلایلش را گفتیم و عرض کردیم: مسلم در صحیح خود می­‌گوید: معاویه اعلان می­‌کند:  من کاتب وحی هستم. صحیح مسلم می­‌گوید: اصلاً چنین چیزی موجودیت خارجی ندارد، او کاتب وحی نیست، کاتب وحی کسی دیگر است.
 
می­‌خواهم این را بررسی کنم که وقتی با عوام هستند، اینطور می­‌شوند و می­‌خواهند خود را پیغمبر(ص) و منسوب به پیغمبر(ص)، معرفی کنند و وقتی با خواص خودشان هستند، طور دیگرند.
 
قرآن می­‌فرماید: وقتی در بین مردم قرار می­‌گیرند، می­‌گویند: ما با شما هستیم و موقعی که با شیطان‌های خودشان، خلوت می­‌کنند «قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤون» می‌‌گویند: ما با شماییم و آن‌ها را مسخره می‌­کنیم.
 
«الله یستهزئ بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون» اینها فکر کردند، همان بحث «ومکروا و مکرالله» خدا می­‌فرماید: اینها فکر کردند که دین و مومنین را، به استهزا می­‌گیرند، خیر، ما اجازه دادیم، این‌ها «یمدّهم فی طغیانهم» طغیان بکنند و این‌طور نیست که تصور بکنند ما نمی­‌دانیم و خبر نداریم، خیر، ما اجازه دادیم، این‌ها در طغیان باشند.
 
لذا اینها گفتند: ما کاتب وحی بودیم، امّا وقتی مثلاً با عمروعاص قرار می­‌گرفتند، خودشان، همین کاتب وحی بودن را مسخره می­‌کردند. اجازه بدهید این روایات را از مصادر اهل جماعت بیان ­کنم.
 
مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح  مسلم می‌­گوید: «حدثنی عَبَّاسُ بن عبد الْعَظِیمِ الْعَنْبَرِیُّ وَأَحْمَدُ بن جَعْفَرٍ الْمَعْقِرِیُّ قالا حدثنا النَّضْرُ وهو بن مُحَمَّدٍ الْیَمَامِیُّ حدثنا عِکْرِمَةُ حدثنا أبو زُمَیْلٍ حدثنی بن عَبَّاسٍ قال کان الْمُسْلِمُونَ لَا یَنْظُرُونَ إلى أبی سُفْیَانَ ولا یُقَاعِدُونَهُ فقال لِلنَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم یا نَبِیَّ اللَّهِ ثَلَاثٌ أَعْطِنِیهِنَّ قال نعم قال عِنْدِی أَحْسَنُ الْعَرَبِ وَأَجْمَلُهُ أُمُّ حَبِیبَةَ بِنْتُ أبی سُفْیَانَ ازوجکها قال نعم قال وَمُعَاوِیَةُ تَجْعَلُهُ کَاتِبًا بین یَدَیْکَ قال نعم قال وَتُؤَمِّرُنِی حتى أُقَاتِلَ الْکُفَّارَ کما کنت أُقَاتِلُ الْمُسْلِمِینَ قال نعم قال أبو زُمَیْلٍ وَلَوْلَا أَنَّهُ طَلَبَ ذلک من النبی صلى الله علیه وسلم ما أَعْطَاهُ ذلک لِأَنَّهُ لم یَکُنْ یُسْأَلُ شیئا إلا قال نعم» .
 
مسلمان‌ها بعد از فتح مکّه، به اباسفیان اعتنا نمی­‌کردند،  خب همه مسائل دست اباسفیان بود، تاریخ را مطالعه بکنید، طوری که حتی اباسفیان، گروهی را قرار داده بود و این خیلی برای پیغمبراکرم(ص) سخت بود  و خدای متعال هم فرمود: تنها کسی که در  امان نیست، عبدالله بن هلال ادرمى است که باید او را بکشید. او کسی بود که شعرهای بچه‌­گانه می­‌گفت و در دهان بچه­‌ها می­اندخت و وقتی پیغمبر (ص) می­‌آمدند، کف می­‌زدند و دور پیغمبر را می­‌گرفتند و مسخره می­‌کردند.
 
پیامبر(ص) همیشه می­‌فرمود: دندان من را شکسنتند، به روی سرم، شکمبه ریختند و پیشانی­‌ام را شکستند، امْا اشعاری که اباسفیان پول می­داد تا بگویند و به این بچه­‌ها آموزش می‌­دادند که این بچه‌­ها دوره می­‌کردند و شعر می­‌خواندند و مثل اینکه کسی دیوانه باشد و مسخره می­‌کردند، قابل تحمّل نبود، لذا کشته شد و در امان نبود.
 
علی ایّ حال اباسفیان کارهایی چون محاصره مسلمانان در شعب ابی طالب و خیلی کارهای دیگر را انجام داده است. حالا در فتح مکه، پیامبر رحمت(ص) می­‌فرمایند: دو جا در امانید، یکی بیت الله و دیگری خانه اباسفیان و جالب است که در خانه اباسفیان جز نزدیکان او، کسی نرفت و همه مردم مکّه و آنهایی که حتّی با رسول‌الله، معاند بودند، همه در بیت الله جمع شدند.
 
لذا مسلمانان هم به اباسفیان اعتنا نمی­‌کردند و از همنشینی با او کراهت داشتند. ابن‌عبّاس به پیامبر(ص) بیان می‌­کند: یا رسول الله! با این سبک و سیاق به اباسفیان اعتنا نمی­‌کنند و این باعث می­‌شود، یک نفاقی پیش بیاید و دوباره در درون، کارهایی بکنند.
 
من برای حضرتتان، پیشنهاد دارم و اختیار هم با خود شماست. أباسفیان، سه تقاضا دارد که اگر شما عنایت کنید، ممنون شما هستم.
 
*پیشنهادات ابی‌سفیان به پیامبر بعد از اسلام آوردنش!
 
ابن عبّاس می­‌گوید: أباسفیان پیشنهاداتی به پیامبر داد، از جمله اینکه:
 
1. شما ام‌ّحبیبه را که به عنوان دختر من است، به همسری بپذیرید تا یک نزدیکی به وجود بیاید که پیامبر هم پذیرفتند.
 
2. معاویه را در کنار خودتان قرار دهید، نه به عنوان کاتب وحی - که حالا بیان می­‌کنم خودشان توضیح می­‌دهند که او، کاتب وحی نیست - بلکه برای اینکه وقتی شما دستوراتی برای قریش و اقوام دیگران دارید، او بنویسد. بعد هم طوری باشد که معاویه را بخشیده باشید.
 
چون همان‌طور که بیان کردیم: معاویه در ابتدا که فتح مکّه انجام شد، نیامد و بعد هم با برادرش یزید، به اباسفیان نامه دادند که تو اشتباه کردی پذیرفتی و اباسفیان گفت: شما نمی‌دانید چه خبر است، بیایید برایتان توضیح می­‌دهم. بعد گفتند: ما در امانیم؟ پیامبر، امان‌نامه دادند و آن‌ها آمدند.
 
لذا آن‌ها گفتند: معاویه را نزد خودت بیاور که اگر می‌خواهی قبایل را به اسلام دعوت می‌کنی، معاویه، بهترین کس است؛ چون بالاخره وقتی اقوام دیگر می­‌بینند که این‌ها هم که با پیامبر معاند بودند، خودشان امروز آمدند و زانو زدند؛ تبلیغ خوبی برای اسلام است. پیامبر این مورد را هم پذیرفتند.
 
3. اباسفیان گفت: من هم یکی از فرماندهان جنگ باشم تا با کفّار بجنگم و مردم بدانند که من، رسول خدا را قبول کردم و امروز هم دارم در رکاب رسول خدا می‌­جنگم و پیامبر این را هم قبول کردند.
 
پس این هم یک مطلب بود که این روایت را در کتاب «فضائل الصحابه» هم در باب «فضائل ابی‌سفیان، إبن حرب»، آورده‌اند.
 
*آیا طبق نظر اهل‌ جماعت، معاویه، کاتب وحی بوده است؟
 
عبید نووی که از اهل جماعت و متوفّی 676 هجری قمری است، نکته­‌ای را در شرح روایت فوق بیان می‌­کند و می­‌گوید: «واعلم أن هذا الحدیث من الاحادیث المشهورة بالاشکال ووجه الاشکال أن أبا سفیان إنّما أسلم یوم فتح مکة سنة ثمان من الهجرة وهذا مشهور لا خلاف فیه وکان النبی صلى الله علیه وسلم قد تزّوج أم حبیبة قبل ذلک بزمان طویل» این، یک اشکالی دارد و اشکال آن، این است که پیامبر قبل از این قضیّه، ام‌ّحبیبه را به ازدواج خود پذیرفته بودند، ولی دو مورد دیگر کاملاً درست است که معاویه کاتب وحی نبود و فقط آنچه که پیامبر برای دیگران بیان می­‌کرد، می‌­نوشت.
 
البته جالب این است که یک حدیث دیگر از خودشان در جلد شانزدهم شرح النووی علی الصحیح المسلم، هست که می­گوید: البته مسئولیّت این کار هم فقط با معاویه نبود، بلکه ابوعبیده هم بود و نه تنها ابوعبیده، بلکه دیگران هم بودند. لذا وقتی پیغمبر نامه نوشتند و همه را به اسلام، دعوت کردند، ابوعبیده بود که مثلاً برای شاه ایران، شاه ساسانی، نامه نوشت.
 
یعنی کسی که کنار پیامبر بود و نامه می­‌نوشت، فقط معاویه نبود و چند نفر دیگر از جمله ابوعبیده هم بودند.
 
حالا جالب این است که معلوم نیست کاتب وحی بودن او از کجا آمده است! در این مطالبی که بیان می‌کنیم، خوب تأمّل کنید؛ چون بحث، هم تاریخی و هم یک مقدار علمی است.
 
شمس‌الدین ذهبی که او هم از اهل جماعت، در کتاب میزان الاعتدال خود می‌نویسد: اینکه در صحیح مسلم بیان شده که معاویه جزء کاتبین است، به معنی کاتب وحی بودن نیست و شافعی هم این را تبیین کرده است که معاویه به هیچ عنوان کاتب وحی نبوده است، بلکه فقط کاتب بوده است و وقتی پیامبر، می‌خواستند نامه­‌هایی به بلاد و سلاطین عالم بنویسند و آن‌­ها را به اسلام دعوت کنند، یکی از آن کاتبین، معاویه بوده است - من فعلاً دارم روایات اهل جماعت را بیان می‌کنم و می­‌خواهیم بررسی کنیم، الآن دنبال نتیجه‌گیری نیستیم. لذا خوب دقّت کنید -
 
أنصاری شافعی (سراج الدین أبی حفص عمر بن علی بن أحمد المعروف بابن الملقن)، در جلد ششم کتاب «البدر المنیر فی تخریج الأحادیث والأثار الواقعة فی الشرح الکبیر»، این مطلب را خیلی بهتر و زیباتر می­‌گوید، می‌گوید: این پرواضح است که معاویه اصلاً کاتب نبوده است و کتابت معاویه(حالا به تعبیر خودش(رضی الله عنه)!)، کتابت موقّت و بسیار کمی بوده است و آن­های دیگری که کنار رسول خدا بوده‌­اند، بیشتر نوشته­اند و آثاری که بیان کننده خط معاویه است، خیلی کم است.
 
لذا او قائل به این است که کتابت معاویه نسبت به نامه‌­نگاری­‌های پیامبر، خیلی کم است.
 
حالا علّامه مجلسی در بحار الانوار و بعضی از بزرگان ما توضیح می­‌دهند که اصلاً چرا پیامبر او را پذیرفتند که کاتبشان باشد، یکی این است که بالاخره او هم کنترل شوند و دیگر اینکه شاید آدم شود؛ چون پیامبر، رحمة للعالمین است.
 
*رحمت بی‌مثل و مانند پیامبر، در عین غضب و قدرت!
 
پیامبر این‌ قدر دوست داشتند که همه برگردند که پروردگار عالم فرمود: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ‏» حبیب من! بس است، تو داری خودت را به هلاکت می­‌اندازی «أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنین» که چرا این­ها ایمان نمی­آورند.
 
پیامبر، پیامبر رحمت هستند و نعوذبالله کینه‌ای نیستند. لذا فرمودند: «بعثت لأتمم مکارم الأخلاق» من برای این که مکارم اخلاق را تمام کنم، مبعوث شدم.
 
لذا پیامبر رحمت، کسی است که مکارم اخلاق دارد و معلوم است زود می­گذرد. از اباسفیان می­‌گذرد، از معاویه می‌­گذرد، از یزید بن اباسفیان می­‌گذرد و ... .
 
پیامبر از خیلی­‌ها گذشتند. البته بعضی از این افراد که پیامبر از آن‌ها گذشتند، درست شدند. حالا جلسات بعد، دو سه، نمونه بیان می‌کنیم که این­ها با پیامبر معاند بودند ولی بعد، تا آخر عمر اظهار ندامت می­‌کردند و می­‌گفتند: اگر می‌­دانستیم پیامبر، این است، زودتر به سمت ایشان می‌رفتیم. یعنی این‌ها تصوّر می­‌کردند که اگر آن‌ها را بگیرند - به تعبیر عامیانه خود ما - تکه بزرگشان، گوششان است. یعنی بسیار پشیمان شدند که حالا نمونه‌هایی را با مستندات تاریخی‌اش بیان می­کنم.
 
لذا پیامبر، پیامبر رحمت است و می‌خواهد که همه این­ها برگردند. قرآن فرمود: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُون‏»، یا اینکه فرمود: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ‏» و الّا پیامبر خیلی دوست داشت که باز هم مدارا کند.
 
فکر می­‌کنید پیامبر دوست داشت که معاویه، معاویه بشود؟! و یا آن­‌های دیگر که غاصبین بودند و سقیفه را به وجود آوردند، این‌گونه شوند؟! پیامبر خیلی دوست داشت که آن­­‌ها هم آدم بشوند؛ یعنی تا آخرین لحظات عمر شریفش، طوری رفتار می­‌کرد که شاید این­ها برگردند.
 
یعنی واقعاً تاریخ مثل پیامبر را ندارد. تا جایی که پیامبر مجبور شد بفرماید: هیچ کس از انبیاء، مثل من، اذیّت نشد و هیچ کس از انبیاء مثل من، گذشت نکرد. لذا در تاریخ نداریم که پیامبر نفرین کرده باشد، الّا قلیل، فقط در مورد مولی­ الموالی و بی‌بی‌ دو عالم که آن هم برای آینده است، بیان کرده، از جمله اینکه فرموده: «فاطمه بضعة منّی، من آذاها، فقد آذانی».
 
پروردگار عالم در قرآن کسانی را که پیامبر را اذیّت کردند، لعن کرده است و خود پیامبر هم در یک روایت می‌فرمایند: «من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللّه» هر که مرا اذیّت کند، خدا را اذیّت کرده است.
 
یعنی اگر به خود پیامبر بود، باز هم صبر و مدارا را در پیش می‌گرفت و این‌ قدر رحمتش عجیب بود که ما نمی­‌توانیم هیچ کس را مانند ایشان مثال بزنیم. امیرالمؤمنین در خطبه شانزدهم نهج البلاغه، راجع به پیامبر صحبت می­‌کنند و می­‌فرمایند: رحمت و رأفت و محبّت هیچ کسی مثل پیامبر نیست. از اوّل تاریخ، از آدم ابوالبشر تا اکنون، هیچ کسی نتوانسته مانند ایشان باشد. پیامبر اصلاً یک چیز عجیب و غریبی است و هیچ کسی را نمی­توان با او مقایسه کرد.
 
همین باب رحمت پیامبر هم بود که بیان کرد: خانه اباسفیان، امن است و هر کس به خانه او برود، در امان است. خیلی از مسلمانان تعجّب کردند، می­‌گفتند: ما فکر می­‌کردیم اباسفیان را می‌برند تکّه تکّه می­‌کنند، امّا ایشان تازه می­‌فرمایند: در خانه اباسفیان در امانید.
 
به تعبیر عامیانه با هیچ قاعده­‌ای نمی­‌خواند یک کسی، یک عمر، رأس هرمی باشد که مقابل پیامبر عظیم­‌الشأن است و با یهودی­‌های مدینه بر ضدّ پیامبر در ارتباط باشد، امّا پیامبر نسبت به او چنین رأفتی به خرج دهند.  
 
همان‌طور که در بحث‌های سال قبل بیان کردم اباسفیان به یهودی­‌های مدینه پیام داد و با آن‌ها مدام در ارتباط بود که پیامبر را از بین ببرند و مغلوب کنند - یک مقداری از این مباحث در جلد اوّل کتاب محوریت باطل در عالم آمده که امیدواریم با همّت دوستان إن­شاءالله جلدهای بعدی هم چاپ شود -
 
خیلی عجیب است تازه پیامبر به یهودی­‌ها هم در آن قراردادی که بستند، بیان کرد که خون شما خون ما هست و قاعده یهودیان این است که نامردند و خود پیامبر هم در آخر عمر شریفشان فرمودند: این­ها به عدد انگشت دست مسلمان نمی‌­شوند و هم‌چنین فرمودند: هیچ کسی مثل قوم یهود، به من اذیّت و آزار نرساند. خود قرآن هم فرموده که این­ها سخت­‌ترین هستند و از تو راضی نمی­‌شوند مگر این که تو تابع آن‌ها شوی.
 
حالا من از این­ها سریع رد می­‌شوم که به اصل مطلب برسیم. لذا من می­‌خواهم این­ها را برای شما بگویم تا بدانید پیامبر، واقعاً رحمه للعالمین بودند که یک موقعی در ذهنتان نیاید که پس چطوری است که به معاویه و امثال او امان داده شد و حتّی معاویه را به عنوان کاتب برخی نامه‌های خود پذیرفتند؟ چون پیامبر خیلی دوست دارند که همه افراد هدایت شوند.
 
وقتی شتر پیامبر را رم دادند و نوری آمد و پیامبر و یک عدّه دیدند که این‌ها چه افرادی هستند، سریع فرمودند که به دیگران نگویید این‌ها چه کسانی بودند؛ یعنی می­‌خواستند که این­ها برگردند.
 
لذا هیچ کسی نمی­‌تواند مثل پیامبر باشد، اگر ما باشیم، یک بار، دو بار صبر می‌کنیم و دفعه بعد حتماً نوع دیگری برخورد می‌کنیم امّا پیامبر، عجیب است و اصلاً برای همین رحمه للعالمین است.
 
در کتاب احادیث القدسیه شیخ حرّعاملی است که خدای متعال می­‌داند حبیبش کیست، لذا به حبیبش، خطاب کرد: حبیب من! فردای قیامت اگر بخواهی شفاعت کسی را بکنی، از همین الآن بگویم که من شفاعت شمر را نمی‌­پذیرم.
 
لذا پیامبر، در باب رحمت و رأفت و مهربانی، مثال ندارد. البته آنجایی که باید بجنگد، می­‌جنگد «اشدّاء علی الکفار»، ولی بعد از جنگ یک رحمت عجیبی دارد، غوغا و معرکه است.
 
لذا برای همین، این‌ها را تحت ظلّ رحمت خودش نگاه می‌دارد که آن‌ها را هشیار و بیدار کند و مطالبی را نشان بدهد، امّا آن‌ها نمی‌فهمند. بعضی‌ها گذشت می‌کنند که طرف بفهمد، ولی نمی‌فهمد. خدا نکند به قول قرآن کریم و مجید الهی، طوری شوند که دیگر هیچ چیز نفهمند، «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُون‏». خدا نکند قلب کسی، مهر بخورد، در آن صورت هر چه قدر هم بخواهی حقّ را نشان بدهی، متوجّه نخواهد شد.
 
اصلاً اعجازی بالاتر از همین رحمت پیامبر نیست. حالا من برای شما یک روایتی از اهل‌جماعت بیان می‌کنم که یکی از همین‌ها به شعر بیان کرده که پیامبر، معجزاتی مانند شقّ‌القمر و ... انجام داده، امّا هیچ معجزه‌ای بالاتر از این نیست که بسیار مهربان و لطیف بود و در باب رحمت و گذشت و عفو قرار داشت.
 
ما وقتی یک نفر یک بار با ما دشمنی کند، بالاخره یک طوری می‌خواهیم جبران کنیم. چه برسد که بخواهد دو بار و سه بار و ... شود که دیگر اصلاً نمی‌گذریم. اصلاً چیزی به نام کینه در پیامبر وجود نداشت. فقط در راه خدا حرکت می‌کرد، وقتی شمشیر می‌زد، در راه خدا بود.
 
امیرالمؤمنین هم همین‌طور بودند. ایشان، تنها کسی بودند که حاضر شدند با آن عمروبن‌عبدودی که توانست از خندق به آن بزرگی رد شود و شروع به رجزخوانی کرد و ...، بجنگد. وقتی امیرالمؤمنین رودرروی او قرار گرفتند، او گفت: محمّد من را به سخره گرفته، بچّه را فرستاده که با من بجنگد، کسی را بفرستد که در حد و اندازه من باشد. حضرت فرمودند: تو سواره‌ای، من پیاده، تو هم پیاده شو و بیا من بچّه را بکش. عیبی ندارد من بچّه آمدم که خودکشی کنم، بیا و من را بکش. بعد که مبارزه کردند و امیرالمؤمنین او را بر زمین زد و بر روی سینه‌اش نشست، او از بس برایش سخت بود، آب دهان بر صورت امیرالمؤمنین انداخت. امیرالمؤمنین بلند شدند و دور خود چرخیدند. بعدها هم فرمودند: من به این علّت بلند شدم که می‌خواستم فقط و فقط برای خدا کار کنم و حتّی یک لحظه هم کینه شخصی نباشد.
 
*با دشمن دین باید جنگید، نه دست داد!
 
لذا هم پیامبر و هم امیرالمؤمنین فقط برای خدا کار می‌کردند و این‌ها همه برای من و شما درس است. پیامبر باب رحمت هستند. اگر ما می‌گوییم باید در مقابل دشمن بایستیم، کینه شخصی از کسی نداریم، واقعاً فقط برای خداست. چون می‌گوییم: با کسانی بجنگیم که در مقابل دین خدا می‌ایستند و إلّا کسی از اوباما و ... کینه شخصی ندارد. این‌ها همه برای خداست.
 
آن آقایی که اعلام می‌کند: امام حسین، حداقل یک‌بار با عمربن‌سعد دست داده است؛ مستندات آن را بیاورد تا ما ببینیم. ما هر چه بیان می‌کنیم، سند آن را هم ذکر کردیم. امّا آن‌هایی که چنین ادّعایی می‌کنند، سندی برای مطلب خود نیاورده‌اند. همین‌طوری روی هوی و هوس که نمی‌شود چنین مطالبی را بیان کرد تا از بعضی دفاع کنید.
 
اینکه عزیزدلم! حاج آقا پناهیان هم بیان کردند که امام حسین، دستی به دشمن ندادند و اصلاً خداوند، دستی را می‌پذیرد که در دست دشمن قرار نگرفته باشد، صحیح است. وقتی طرف مقابل امان‌نامه می‌آورد و حضرت ابالفضل را صدا می زنند، ایشان حتّی جواب او را هم نمی‌دهند و فقط وقتی که مولا، آقا، سیّد و آقایش دستور می‌دهد، سمعاً و طاعتاً می‌گوید و می‌رود. امّا این که می‌گویند: حداقل یک بار با دشمن دست دادند، از کجا چنین مطلبی را بیان می‌کنند؟!
 
لذا همه مطالب برای دین است و ما با هیچ کسی کینه شخصی نداریم. دین به ما بیان کرده که در مقابل کافران باید شدید برخورد کنیم «أشّداء علی الکفّار»، امّا اگر پذیرفتند، دیگر باید با حلم و بردباری برخورد کنیم.
 
منتها خداوند باز به پیامبر انذار می‌دهد که مراقب باش، منافقین دور تو هستند که بالاخره یک موقع غافل نشویم که در همین روایتی که اوّل بحث بیان کردم، اشاره شده بود، «مَنْ نَامَ عَنْ عَدُوِّهِ أَنْبَهَتْهُ‏ الْمَکَایِد». هر کس از دشمن، غافل شود؛ کیدها و دسیسه‌ها او را به خودش می‌آورد که دیگر فایده‌ای ندارد.
 
همان‌طور که امام صادق(ع) فرمودند: بالاترین پند، این است که انسان به خوبی تاریخ را مطالعه کند و عبرت بگیرد. لذا ما باید عبرت بگیریم که هر چقدر هم به کسی رأفت نشان دهی، وقتی باطن او خبیث باشد، از این رأفت و رحمت‌ها سوء استفاده می‌کند و به جای آن که بگوید: طرف مقابل من که دارد رأفت به خرج می‌دهد، من هم آدم شوم؛ همچنان به قول قرآن «صمّ بکم عمی فهم لا یعقلون» یا «فهم لا یرجعون» است.
 
*عصبانیت عایشه از معاویه و حدیث‌تراشی های او!
 
لذا همان‌طور که بیان کردیم، طبق روایات خود اهل‌جماعت، معاویه اصلاً کاتب وحی نبوده است. إن‌شاءالله در جلسه آینده چند روایت دیگر در این زمینه را بیان خواهم کرد. پس ببیند یکی از خدعه‌های معاویه این بوده که خود را کاتب وحی به مردم معرّفی کرده است، آن هم در کجا؟ در شامات که اصلاً پیامبر و امامی ندیدند.
 
تازه معاویه غیر از این حدیث‌تراشی هم می‌کند و می‌گوید: پیامبر فرمودند: «الأمناء عنداللّه ثلاثة» امینان نزد پروردگار عالم، سه نفر هستند؛ «جبرئیل و أنا و معاویة». حالا در جلسه آینده به آنچه که عایشه در این زمینه بیان کرده، اشاره خواهم کرد و روایت او را بیان می‌کنم. عایشه به معاویه می‌‌توپد و می‌گوید: اگر به این رو بدهند، دیگر خودش را برتر از پیامبر هم خواهد خواند. چون معاویه اصلاً اسمی از خلفا نمی‌آورد، مثلاً در همین حدیثی که از امینان الهی نام می‌برد، اصلاً اسمی از خلفا نمی‌آورد و فقط خودش را بیان می‌کند.
 
*آن کسی که نگذاشت جریان کربلا با غفلت مردم به فراموشی سپرده شود
 
پس نباید غفلت کرد و یکی از دلایل وقوع حادثه کربلا، غفلت مردم بود.
 
لذا زین‌العابدین، امام‌العارفین، از این عاشورا بهره برد و دیگر اجازه غفلت در امّت نداد.
 
می‌دانید چرا از محرّم و صفر می‌ترسند و امام هم فرمود که این محرّم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته اشت؟ چون امام متوجّه این قضیّه بودند که نباید غفلت کرد و باید دائم اعلان کرد.
 
لذا زین‌العابدین، امام‌العارفین، بعد از قضیّه کربلا، هر جا نشست، جریان عاشورا را گفت.
 
سر سفره می‌نشست، وقتی آب می‌آوردند، شروع به گریه می‌کرد. بالاخره امام است، امام باید سفره را رعایت کند، امّا شروع به گریه کردن می‌کند. سؤال می‌کنند که آقا! چرا گریه می‌کنید؟ می‌فرمایند: آب آوردید، امّا پدرم ما بین دو شط، تشنه جان داد!
 
طفلی را می‌آورند که اذان در گوشش بگویند، حضرت شروع به گریه می‌کنند. می‌پرسند: آقا! نقصی در طفل هست؟ می‌فرمایند: خیر، امّا نبودید برادرم علی را ببینید که کوچک بود و پدرم او را بر دست گرفت و گفت: به او آب بدهید، آب که ندادند، بلکه با تیر سه شعبه سر او را جدا کردند.
 
یا وقتی در بازار هستند و می‌بینند که گوسفندی را ذبح می‌کنند، سریع می‌روند و می‌پرسند: به او آب دادید؟! می‌گویند: بله آقا! می‌دانید که باید آب بدهیم و مستحبّ است. آقا سر به دیوار می‌گذارند و گریه می‌کنند، می‌پرسند: آقا! چرا گریه می‌کنید؟ می‌فرمایند: نبودید کربلا، پدرم صدا می‌زد: «العطش قتلنی» امّا کسی به او جرعه آبی هم نداد و سر پدرم را بریدند، امّا او عطشان بود.
 
لذا ایشان نمی‌گذارند که این تاریخ با غفلت از بین برود و به فراموشی سپرده شود.
 
اصلاً خود همین محرّم و صفر، درست است که مصیبت است، امّا خودش آگاهی‌بخش است و این، مهم است.
 
«السّلام علیک یا أبا‌عبداللّه(ع)»
/2759/