ناامید داشتیم برمی‌گشتیم که خبر رسید بالاخره آقای نگهبان و دوستانش در رو باز کردن. حتی حاضر نشد پول بنزین ماشینش رو ازم بگیره. روحیه انقلابی کارکنان موزه پول، این مصیبت عظمی رو تبدیل کرد به یکی از خاطره‌های خوش زندگیم...


راسخون : قرار شد دو نفر از بستگان رو از قم برسونیم فرودگاه مهرآباد. میانه راه تهران بودیم که با پیامک اطلاع دادند پرواز تاخیر داره.
گفتیم از فرصت استفاده کنیم و زمان باقی مونده تا پرواز رو توی پارک ارم که نزدیک فرودگاه هم بود، بگذرونیم. پارک خلوت بود. کنار موزه پول، فضای خوبی بود برای استراحت.

پیاده شدیم، درها رو قفل کردیم و رفتیم پای یکی از درخت‌ها نشستیم. برای این‌که نمناکی چمن اذیت نکنه، رفتم که زیرانداز رو از پشت ماشین بیارم. زیرانداز رو که پهن کردم یادم افتاد سوییچ رو توی صندوق عقب جا گذاشتم. بیچاره شده بودم. تقریبا یک ساعت زمان داشتم در را باز کنم، وگرنه دوتا مسافر به لطف حواس پرتی من یا باید بی چمدون می‌پریدند یا کلا قید پرواز و پول بلیت رو می‌زدند.

رفتم سراغ نگهبان موزه پول و موضوع رو گفتم، بلکه کسی رو بشناسن که بتونه یه جوری در رو باز کنه. خودش و چندتا از همکاراش اومدن و شروع کردن به ور رفتن با در ماشین. چند دقیقه‌ای که گذشت ماشین خودش رو داد دست یکی از همکاراش که بریم و یه کلیدساز پیدا کنیم. چند کیلومتری اطراف رو گشتیم، ولی پنج‌شنبه بود، اون هم پنج شنبه‌ای که سه روز پیشترش پشت هم تعطیل بوده. ناامید داشتیم برمی‌گشتیم که خبر رسید بالاخره آقای نگهبان و دوستانش در رو باز کردن. حتی حاضر نشد پول بنزین ماشینش رو ازم بگیره. روحیه انقلابی کارکنان موزه پول، این مصیبت عظمی رو تبدیل کرد به یکی از خاطره‌های خوش زندگیم.

هر وقت یادش می‌افتم فکر می‌کنم کاش این روحیه رو همه ما و به ویژه کارگزاران ما داشتند! مطمئنم از این آدما کم نداریم، ولی کاش اون قدر بودند که این خاطره، نه نوشتن داشت، نه خواندن!


به قلم : تجرد

 

مطلب مرتبط :
جای خالی روحیه مسئولین دهه شصت