شما که در ناز و نعمت زاده شدهاید! خاطرات ما را مسخره نکنید خانم!
چادر مشکی سر کرده و رویش را گرفته مثل همان زن های نجیب و عاشق خانه خوشروها ... شما که همه چیز دارید! شما که در ناز و نعمتزاده شده اید ! ما دلمان به همین خاطرات خوش است. خاطرات ما را مسخره نکنید خانم.
هشت سالم بود . هر صبح اول بوی نفت می خزید زیر پره بینی ام و مغزم هشیار می شد که نیم ساعت دیگر باید بیدار شوی . بعد صدای سوت و جوش سماور نفتی صوراسرافیل بود برای من و برادر و خواهرهایم برای شروع یک روز دیگر مدرسه . من معمولا با همان بوی نفت بیدار میشدم ؛ ولی دوست داشتم مادرم دست روی صورتم بکشد و یک حامدجان بگوید و دلم ضعف برود و بعد بگویم چشم بیدارم. یک لقمه نان و پنیر یا نیمروی خشک و برشته شده جلویم بخزاند و بعد راهی مدرسه ام کند . آن روزها بم ما جولانگاه کاروان های قاچاق مواد مخدر بود . ماشین لخت میکردند ، بچه میدزدیدند ، آدم گروگان می بردند و هزار ذنب لایغفر دیگر ... یک وقتهایی که سوز هوا زیاد بود یا خبر نا امنیای چیزی در بم میپیچید ، صبحها میآمد مرا برساند مدرسه . تا مدرسهمان راهی نبود که تاکسی و سرویس بخواهد . پیاده میرفتیم . بال چادرش را وا می کرد من میرفتم زیر چادرش و راه میافتادیم سمت مدرسه و وای که چه تجربه مهیبی بود . یک لایه چادر مشکی می شد امنترین اتاق ضد گلوله جهان و آرامشی نجیب می خزید زیر پوست هشت سالگی ام. گاهی چادرش ضخیم بود و هیچ نمی دیدم و با کلماتش هدایت می شدم ؛ فقط می گفت جوی آب است یا سنگ است یا جدول است، تا مدرسه صدا می شنیدم و بوی مادرم که توی مشامم هوریز میکرد . گاهی هم چادر نازک تری انتخاب می کرد و میشد سایههایی گنگ و مواج را دید و فکر را به هزار سمت و سو برد . زن حواسش به غرورم بود . صد دویست متری مدرسه که میرسیدیم، به مردانگیام احترام میگذاشت، بال چادرش را وا میکرد و من دوباره پلک میگشودم به دنیای ترسناک و کیف می کردم از این که این قدر من را بلد است. من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم... .
37 سالهام . سیو هفت سالگیام توی روزنامه کار میکند . عینک می زند . کتاب می خواند . قسط دارد و شلوغی مترو رنجش میدهد . سی و هفت سالگیام از شما چه پنهان یک چادر مادر از سالهای هشت سالگیام را آورده تهران یک وقتهایی که خیلی دلش بگیرد، شمد میکند رویش و میخزد زیر گلهای حالا بور شده اش و آرام اشک می ریزد . برای منی که چادر مادرش دژ محکم و استواری بوده که پناه همه دلشورههایش بوده، حالا سختش است در همین روزهای سی و هفت سالگی ببیند زنی(تو بخوان دختر یک وزیر که 30 سال است وزیر است) که تا پیش از این به دوربین (بی چادر و البته با حجاب)لبخندهالیوودی میزده، به دلیل چنگ زدن به بیت المال و فساد مالی و ربا و ... به چنگ قانون افتاده و حالا که در جلوی دوربین ها و دادگاه و قاضی باید راجع به این 185 میلیارد تومان به مردم توضیح بدهد ، چادر مشکی سر کرده و رویش را گرفته مثل همان زن های نجیب و عاشق خانه خوشروها ... شما که همه چیز دارید! شما که در ناز و #نعمتزاده شده اید ! ما دلمان به همین خاطرات خوش است. خاطرات ما را مسخره نکنید خانم.
نویسنده: حامد عسگری
اخبار مرتبط
تازه های اخبار
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}