به گزارش راسخون؛ در جریان تفحص پیکرهای مطهر شهدای گلگون‌کفن دفاع مقدس، اخیراً شهید والامقامی از اتباع کشور افغانستان به‌ نام «نسیم افغانی»، فرزند میرزا محمد، 31 ساله به شماره پلاک CG519_396 اعزامی از لشکر 5 نصر خراسان در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) تفحص و شناسایی شده است. نسیم افغانی در زمان شهادت جمعی دسـته سه گروهان سه گردان سیف‌الله از تیپ امام جواد(ع) لشکر 5 نصر خراسان بود که فرمانده گردانش، شهید جواد آخوندی بود. پیکر شهید آخوندی همچنان مفقود است. جانشین گردان نسیم افغانی در زمان شهادت، شهید سید محمود هاشمی بود.

با توجه به پیگیری‌های به‌ عمل‌ آمده، نشانی جدیدی از محل سکونت خانواده معظم این شهید عزیز به دست نیامده است. کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در اطلاعیه‌ای درخواست کرده است تا افراد در صورت اطلاع از محل سکونت خانواده شهید در ایران یا افغانستان، مراتب را به این کمیته با شماره تماس 02155612990 منعکس کنند. در پی انتشار این اطلاعیه، محمد باقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی و سعید اوحدی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران نیز تقاضایی مبنی بر پیدا کردن خانواده این شهید افغانستانی را اعلام کردند.

 

ابوالفضل عموزاده، یکی از اعضای تیم تفحص پسکر مطهر شهدا روایتی از نحوه تفحص پیکر مطهر شهید نسیم افغانی را عنوان کرد. ماجرای تفحص پیکر این شهید در ادامه می‌آید: در منطقه چَم هِندی 2 (حدود یک کیلومتر داخل خاک عراق) مشغول کاوش بودیم. حدوداً دو هفته‌ای بود که هیچ شهیدی پیدا نکرده بودیم، هوا در این موقع از سال در منطقه چم هندی بسیار گرم و طاقت فرسا است. من به‌ همراه برادران ابوالقاسم روستا(فرمانده محور) و اسد چوبین برای شناسایی به منطقه رفتیم. از تپه‌ها و دره‌های پیش‌رو عبور کردیم. برای پیدا کردن نشانی از مسیر عبوری رزمندگان، 5 ساعت پیاده‌روی کردیم. ما در این گشت‌زنی‌ها و دشت‌بانی‌ها براساس اطلاعات، معمولاً روی سطح زمین دنبال نشانی‌های مختلفی می‌گردیم تا بتوانیم ردّی یا اثری مثل قمقمه، لباس یا وسایل همراه پیدا کنیم. موقع برگشت، من از بچه‌ها جدا شدم و چند شیار آن طرف‌تر حرکت کردم.
 

در یکی از شیارها چند عدد پوتین ایرانی پیدا کردم و بلافاصله با بیسیم آقای روستا را صدا زدم که به سرعت خود را به من رساند. با توجه به وضعیت زمین و وسایل برجای مانده قرار شد فردا صبح با یک بیل مکانیکی به همین نقطه برگردیم. صبح روز بعد ما دوباره به همان نقطه برگشتیم. برادر حمزه نظری هم سمت چپ چمِ هندی 2، کنار جاده شنی کار می‌کرد و حدود 800 متر با ما فاصله داشت؛ ولی از آنجایی که منطقه دارای تپه‌های بلندی بود، نمی‌توانستیم همدیگر را در حین کاوش ببینیم.
 

برادر اسد چوبین و برادر ابوالقاسم روستا رفتند برای ادامه شناسایی من هم در نقطه دیروزی مشغول کار شدم. همان جایی که پوتین را پیدا کرده بودم، نزدیک سه ساعت کار کردم؛ ولی چیزی پیدا نکردم و همچنان مشغول کار بودم که یک شیار توجه من را به خود جلب کرد. بیل را چرخاندم به طرف آن شیار. اصلاً متوجه تپه کنار شیار نبودم. همین که تپه را نگاه می‌کردم آقای روستا و چوبین آمدند. خیلی خسته شده بودند. به آقای روستا گفتم می روم پیش حمزه سرکشی می‌کنم و برمی‌گردم. اسد سوار بیل شد و من رفتم بالای همان تپه که ذهنم درگیر شده بود.
 
 

اسد چوبین با بی‌سیم به من گفت من هم فکرم مشغول همان تپه است. در مسیر که حرکت می‌کردم تپه‌ای را که با لودر بر روی آن خاک ریخته بودند، دیدم. آن نقطه را از ذهنم گذراندم. چند دقیقه ایستادم بعد با بیسیم به اسد گفتم: «اسد این نقطه را یادت نرود.» که متوجه شدم اسد چوبین هم متوجه همین نقطه شده و توجه‌اش به اینجا جلب شده است. این یک حس مشترک بود که تجربیات تفحصی و زمین‌شناسی ما را به یک نقطه متوجه می‌کرد. من همین‌طور تپه را بالا می‌رفتم. دیدم اسد مدام بوق می‌زند و پشت سر هم من را صدا می‌زند: «ابوالفضل! ابوالفضل! به خدا شهید! شهید!»
 



سریع رفتم کنار اسد. دیدم شهیدی که سربند راهیان کربلا بر پیشانی بسته رخ نمایان کرده است. جمجمه شهید را بوسیدم. اسد گفت: «ابوالفضل! به خدا از یک شهید بیشتر است. چند تا شهید زیر این تپه است.» رفتم بالای تپه به برادر روستا بگویم بیاید. با گریه برادر روستا و بچه ها را صدا می‌زدم؛ ولی چون فاصله آن‌ها زیاد بود صرفاً دست تکان می‌دادند و من را نگاه می‌کردند و واکنشی نشان نمی‌دادند. حمزه که روی بیل بود، متوجه من شد. مدام داد می‌زدم: «شهید... شهید... شهید...» تا بالاخره متوجه شدند و سمت ما آمدند.
 

من، برادر روستا، حمزه و آقای گیلکی‌بیشه در همین گور دسته جمعی، روز اول چهار شهید از لشکر 5 نصر را پیدا کردیم. تشخیص برادر روستا این بود که روی این نقطه باید بیشتر دقت و تمرکز شود. صبح روز بعد برادران روحی، ابراهیم‌زاده و حسنی هم به گروه ما اضافه شدند و شروع به کار کردند. اولین شهید که از آن نقطه بیرون آوردیم، «شهید نسیم افغانی» بود. برایم جای تعجب بود. گفتم: «مگر در جنگ افغانی داشتیم؟» آقای روستا گفت: «بله.» آقای گیلکی‌بیشه کلاه روی سر شهید را برداشت. داخل کلاه پشمی یک کلاه ترمه‌ای سبز و صورتی قشنگ بود. من خیال کردم سید است. دیدیم نه این نماد گروهی از مردم افغانستان است. همه به عشق این شهید افغانستانی، کلاه شهید را برای تبرک جستن از این شهید عزیز سرمان گذاشته و به یادگار عکسی هم گرفتیم.
 




منبع: تسنیم