صلح امام حسن(علیه السلام) با معاویه یکی از پیچیده‌ترین و حساس‌ترین حوادث در تاریخ اسلام است. امامان به منزله جانشینان پیامبر(صلوات الله علیه) وظیفه رهبری امت و تبیین و حفاظت از دین را عهده‌دارند؛ از این‌ رو در هر دوره برای تحقق این مهم شیوه‌ای خاص و متفاوت را در پیش گرفته‌اند. امام حسن(علیه السلام) نیز در شرایط بسیار حساس زمان خود با تدبیری خاص توانست ضمن حفظ اصل دین، مراعات حکم خدا و مصلحت مسلمانان، شیعه را از موقعیتی بحرانی و حساس نجات دهد. در حقیقت، آنچه سبب اتخاذ چنین‌ راهبردی از جانب ایشان شد، همان اهدافی است که سبب‌ گزینش راهبرد جهاد و شهادت به وسیله‌ امام حسین(علیه السلام) شد و آن بقا و استمرار دین خدا بود. در واقع صلح به این معنا تَن دادن به هرچه دشمن اراده کرده، نیست؛ بلکه نوعی راهبرد برای حفظ آرمان‌ها و ارزش‌های مورد علاقه و پذیرش‌ صلح‌کننده است.
 
اساساً جایگاه امام حسن مجتبی(علیه السلام) به لحاظ سیاسی و منصب قدرت در بدو امر چگونه بود و با چه مسائلی روبه‌رو بودند؟
در پی شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، امام مجتبی(علیه السلام) به دو اعتبار در جامعه مطرح می‌شود؛ اگر چه این دو، در حقیقت امر یکی است، اما با توجه به نوع نگاه جامعه و انحرافاتی که پس از رحلت پیغمبر(ص) در بین مسلمان‌ها پدید آمده بود از هم تفکیک می‌شوند. یکی اینکه آن حضرت به امامت می‌رسد و بعد از امیرالمؤمنین(علیه السلام) امام جدید است و وظیفه امامت، تداوم رسالت پیغمبر(صلوات الله علیه) و پاسخگویی به نیازهای معرفتی بشریت و حفاظت از اسلام و مقابله با تهدیداتی را برعهده دارد که دین مبین اسلام را با خطر مواجه می‌کند. اما در پی شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به خواست مردم کوفه‌ ـکه آن زمان مرکز خلافت و محل حضور برجسته‌ترین و با سابقه‌ترین مسلمان‌ها بود‌ـ امام حسن(علیه السلام) هم به خلافت و حکومت رسید و هم قدرت سیاسی و رهبری جامعه را به دست گرفت.

بر مبنای اعتقادات شیعی، یکی از شئونات کسی که صاحب ولایت و امامت است، حکومت کردن است؛ یعنی رهبری جامعه جزء وظایف امام است، منتها چون در پی واقعه سقیفه، به امامت خیانت صورت گرفت و رهبری جامعه قطع شد، لذا بیشتر جامعه یک تفکیکی بین این دو جایگاه داشتند. امام حسن(علیه السلام) در بعد حکومتی، خلافت و ریاست سیاسی جامعه، با مردمی مواجه هستند که ایشان را به عنوان خلیفه پنجم می‌شناسند و چون جامعه به خصوص بعد از قصد خلافت و به انحراف کشیده شدن مسیر اسلام، دیگر برای امام آن وجهه الهی را قائل نبودند، به خود اجازه می‌دادند که امام حسن(علیه السلام) را باب میل خود بپندارند و اگر باب میل آنها رفتار نکرد، حتی به او خیانت کنند.

امام حسن(علیه السلام) در این راستا با یک حاکم یاقی که بخشی از عالم اسلام، یعنی شام را اشغال کرده و حاضر به کناره‌گیری نبود، مواجه شده بودند که مقابل امیرالمؤمنین(علیه السلام) سرکشی کرده بوده و همچنان نیز ادامه داشت. در این حال امام حسن(علیه السلام) به عنوان رهبر نظام اسلامی تصمیم دارد مانند پیغمبر(صلوات الله علیه) با این سرکش که پیشروی کرده و وارد قلمرو آن حضرت شده، مقابله کرده و مردم و نظامیان کوفه را به این عرصه دعوت کنند که از همان آغاز می‌بینیم آنها کوتاهی می‌کنند و حاضر نیستند رهبری را که با او بیعت کرده‌اند، در برابر دشمن یاری کنند.

البته با تلاش برخی از سرداران امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سرزنش کردن مردم، لشکری فراهم شد، ولی این لشکر بی‌انگیزه بود و فقط این بهانه را مطرح کردند که چون از دستگاه حکومت حقوق می‌گیرند و هم خلیفه از آنها خواسته برای جنگ آماده شوند، حرکت می‌کنند وگرنه به راه امام حسن(علیه السلام) و به اهداف آن وجود مقدس برای سرکوب این طغیانگر هیچ اعتقادی نداشتند.
 
پس از لشکرکشی در واقع چه فرآیندی طی شد که امام حسن مجتبی(علیه السلام) مجبور به پذیرش صلح با معاویه شدند؟
امام حسن(علیه السلام) سپاه را الزام می‌دارد تا جلوی پیشروی‌های معاویه گرفته شود؛ اما فرمانده این پیش‌قراولان وقتی رشوه معاویه را می‌بیند، خیانت می‌کند و با گروهی از افراد تحت امر خود به جبهه دشمن می‌پیوندد. انعکاس این خبر سبب تضعیف شدید روحیه سایر رزمندگانی شد که با امام حسن(علیه السلام) آمده بودند. از سوی دیگر امام هم ‌می‌دانستند این مردمی که با او حرکت کردند، در بیشتر آنها انگیزه‌های الهی وجود ندارد، از این رو اگر بخواهد با همین وضعیت مقابل دشمن بایستد، چه بسا قبل از اینکه دشمن به آنها حمله‌ور شود از داخل خیانت صورت بگیرد و ضربه‌ای بزرگ وارد شود.

به همین دلیل امام تصمیم گرفتند با یک سخنرانی در جمع نیروهای خود، آنهایی را که انگیزه‌های مادی داشتند یا به عبارتی انگیزه الهی نداشتند یا اصلاً بی‌انگیزه بودند، از صفوف لشکریان خود تصفیه کنند و همراه افرادی که واقعا با اعتقاد در عرصه حاضر شده بودند، با معاویه روبه‌رو شوند. وقتی امام(علیه السلام) سخنرانی خود را ایراد می‌کردند، در نقل‌های تاریخی آمده است برخی افراد که عمدتاً از کلام‌شان مشخص بود از خوارج بوده‌اند، سخنرانی امام را قطع و به ایشان توهین کردند، امام اقدام به پایین آمدن از منبر کردند که به داخل خیمه خود برود، سپس به خیمه امام حمله کردند و آنچه را که آنجا بود، غارت کردند؛ در حالی که هنوز لشکر امام(علیه السلام) با دشمن مواجه نشده بود؛ چون بی‌انگیزه یا مخالف اهداف امام بودند و همراهی با ایشان را به نفع خود نمی‌دیدند.

جاسوسان معاویه از این مسئله مطلع شدند و به او گزارش دادند و معاویه هم به امام پیشنهاد می‌کند و در نامه قید می‌کند تو می‌خواهی با این لشکری که این‌گونه از هم پاشیده با من مواجه شوی؟ همچنین تعدادی از نامه‌های فرماندهان لشکر امام حسن(علیه السلام) را ضمیمه نامه کرده بود که آنها برای معاویه نوشته بودند تعیین کن حسن را زنده یا مرده تحویل تو دهیم؛ لذا امام(علیه السلام) در یک موقعیت بسیار خطیری قرار گرفته بودند که مردم و نیروهای نظامی با او همراه نبودند و دل به سوی دشمن داشتند. در واقع آنها می‌دانستند ایشان فرزند پیامبر بوده و از صلاحیت‌های بی‌مانندی برخوردار هستند، اما چون جامعه بسیار به انحراف کشیده شده بود، حاضر نبودند رهبر حق، الهی و پاک را تحمل کنند و منافع خود را در همراهی با دشمن می‌دیدند. لذا اینجا امام حسن(علیه السلام) چاره‌ای جز واگذار کردن حکومت نداشتند.
 
همراهی نکردن مردم با امام(علیه السلام) و خیانت صورت گرفته تا چه حد از سوی مردم به صراحت عنوان می‌شد و به زبان می‌آمد؟
در تاریخ آمده است، ایشان برای اتمام حجت از همان لشکریان خائن که به ایشان حمله کرده و حضرت را به شدت مجروح کرده بودند، با همان حالت مجروح آمدند و به صراحت فرمودند که اگر رضایت خدا و مرگ با عزت را می‌طلبید، پیشنهاد صلح معاویه را زیر پا بگذارید؛ چراکه بین ما و او جز شمشیر نباید حاکم باشد. در واقع سیاست امام(علیه السلام) این بود که این طغیانگر فاسد را باید سرکوب کرد تا شر او را از میان برد.

سپس فرمودند: اما اگر باقی ماندن دنیا برای شما اصل است، پیشنهاد او را بپذیرید که از جای جای لشکر فریاد برمی‌آورده شد: دنیا، دنیا و باقی ماندن در دنیا؛ در واقع به صراحت اعلام کردند ما حاضر به پذیرش ادامه حکومت تو نیستیم و معاویه را ترجیح می‌دهیم. اگر اینجا امام(علیه السلام) می‌خواستند با همان اندک افرادی که به ایشان وفادار هستند، با معاویه مقابله کنند، هم قطعاً به شهادت می‌رسیدند و شکست پدید می‌آمد و هم حکومت و هم امامت را از دست می‌دادند، یعنی آن وجهه اصلی امام(ع) هم از بین می‌رفت.

ایستادن در چنین موقعیتی برای حفظ حکومت، نه تنها حکومت را حفظ نمی‌کرد؛ بلکه امامت را هم از بین می‌برد و نه تنها امام حسن که امام حسین(علیه السلام) که پا به پای ایشان حضور داشتند، به شهادت می‌رسیدند، لذا امام(علیه السلام) بر مبنای تدبیر بسیار حساب شده مجبور شدند به دلیل خیانت گسترده‌ای که صورت گرفته، حکومت را واگذار کنند تا امامت حفظ شود. اگر امام (علیه السلام) می‌خواستند آنجا ایستادگی کنند، قطعا هم حکومت و هم امامت از بین می‌رفت و این هدفی بود که دشمن می‌خواست و به هدف بزرگ خود می‌رسید؛ در حقیقت امام حسن(علیه السلام) به دلیل این شرایط حاد و خیانت باری که پدید آمده بود، برای حفظ امامت، حکومت را رها و واگذار کردند که این در حقیقت برد آن وجود مقدس و باخت معاویه است، لذا اگرچه حکومت به دست معاویه افتاد، اما مشاهده کرد خط اصیل اسلام به دست امام حسن(علیه السلام) حفظ شده است.

رهبر معظم انقلاب تعبیر زیبایی از این موضوع دارند و ایشان می‌فرمایند: «امام حسن(علیه السلام) در این شرایط بحرانی و خیانت بار با واگذار کردن حکومت، خط اصیل اسلام را که تا قبل از این از سوی پدرشان در جایگاه خلافت جریان داشت، به صورت زیرزمینی حفظ کردند و ادامه دادند و این کار امام سبب شد اسلام اصیل محفوظ بماند و امامت آسیب نبیند، لذا در آن شرایط بهترین تصمیم بود و در حقیقت امام(علیه السلام) بر معاویه غلبه پیدا کردند و نگذاشتند آن تبهکار به هدف اصلی خود برسد.»
 
آیا شرایط امروز کشور نیز شباهتی با دوران امام حسن(علیه السلام) دارد و می‌توان نوع مواجهه ایشان را برای روابط دیپلماتیک کشور نیز توصیه کرد؟
یک مسئولی برای توجیه ناکامی‌ها و شکست خوردن برنامه‌هایی که در نظر داشت، متأسفانه از اهل بیت(علیهم السلام) هزینه و مطرح کرد که ما درس صلح و سازش را از امام حسن(علیه السلام) آموختیم که این حرف کاملا مغالطه، نا بجا وغلط است؛ چرا که امام حسن(علیه السلام) در موقعیتی قرار داشتند که جامعه همراه ایشان نبود و فرماندهان نظامی خیانت کرده بودند و مردم هم عموما خواهان رفتن به طرف دشمن و پذیرش ذلت و تبعیت از دشمن بودند.

آیا کشور و جامعه و مردم شهیدپرور ما و مردمی که هنوز جوان‌هایش این گونه حاضر هستند در دفاع از حرم اهل بیت(علیهم السلام) جان خود را فدا کنند، قابل قیاس با شرایط امام حسن(علیه السلام) هستند؟ آیا رهبر انقلاب ما مثل امام حسن(علیه السلام) آن گونه تنها مانده و به این صورت دچار خیانت شده‌اند؟ هرگز این شرایط قابل قیاس با شرایط امام حسن(علیه السلام) نیست؛ اگر امام حسن(علیه السلام) چندهزار نفر محدود مثل این جوان‌های بصیر، مؤمن و انقلابی ما را داشتند، عالم اسلام را از شر معاویه و اتباع آن نجات داده بودند و حاکمیت حق استمرار پیدا می کرد و دشمنان‌شان نابود می‌شد.

لذا ما امروز این گونه نیستیم، هر چند جریان نفوذی دشمن و چهره‌های انقلابی دیروز که استحاله شده‌های امروز هستند، برای بقا در عرصه سیاسی و رسیدن به آمال و آرزوهای خود، ساختن با آمریکای تبهکار را تنها راه رسیدن به آمال خود می‌دانند و در جامعه این گونه القا می‌کنند که نمی‌شود با آمریکا در افتاد و برای بیرون آمدن از این مشکلات، تحریم‌ها و فشارهایی که وجود دارد، باید مرتب امتیاز داد و شر دشمن را با دادن امتیاز و کوتاه آمدن از آرمان‌ها و شعارهای خود کم کرد. در واقع این نسخه ذلت‌پذیری است و ایران در این موقعیت هرگز چنین وضعی را ندارد که ما بخواهیم با دادن امتیازهای گسترده به دشمن، شر او را کم کنیم؛ کما اینکه تاریخ نشان داده و تجربه این امر را ثابت کرده است که هر گاه در برابر دشمن عقب بنشینید، او بیشتر جلو می‌آید و طبق فرموده قرآن تا شما را به تبعیت از خود واندارد، دست بر نمی‌دارد.

درسی که ما می‌توانیم از اقدام امام حسن(علیه السلام) بگیریم، این است که نگذاریم این خائنان و عوامل دشمن در داخل، روحیه مردم مقاوم ما را تضعیف کنند و جامعه را به سمت و سویی بکشانند که زمان امام حسن(علیه السلام) رفته بود. یعنی اینکه برای حل مشکلات روزمره و معاش خود مجبور شویم به ذلت سازش با دشمن تن دهیم و امتیازها و موقعیت‌های مهم را واگذار کنیم. وظیفه ما مقابله با این جریان نفوذی و جاده صاف‌کن‌هاست تا نتوانند جامعه ما را به دلیل مشکلاتی که خود آنها پدید آورده‌اند، به این سمت و سو بکشانند که راهکار، تبعیت از خواسته‌های دشمن و کنار گذاشتن اصول و آرمان‌هاست؛ در آن صورت برای ما دیگر نه استقلال و نه نظام اسلامی می‌ماند.

منبع: صبح صادق