فرار انسان از فطرت خود
اینکه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه» ناظر به این معنا است. انسان از راههای زیادی میتوانند به خدا برسند و ابتدائیات زندگی خود را سامان دهند اما مراجعه به درون یا فطرت کوتاهترین راه و مطمئنترین راه است. حال این پرسش مهم باید پاسخ داده شود که وقتی انسان میتواند با مراجعه بهفطرت خود راه درست را پیدا کند چرا این کار را نمیکند؟
وقتی از فطرت انسان سخن گفته میشود، مقصود این است که در سرشت و خمیرمایه وجود انسان از سوی آفریدگار متعالی، نوعی تمایل، استعداد و کشش به انجام کارهای نیک و خیر نهادینه شده است که اگر انسان بهحال خود واگذار شود، به انجام آن اعمال گرایش خواهد داشت، مگر این که قوه و استعداد پیشین با عوامل بیرونی پوشانده شود. پوشاندن در اینجا بهمعنای تغییر نیست بلکه بهمعنای مستور کردن است. مارکسیستها و اگزیستانسیالیستها منکر ماهیت و سرشت پیشین انسان شدهاند و معتقدند که ماهیت انسان، از محیط و جامعه متأثر است؛ اما بحث ما در آنجایی است که اگر انسان در محیط جامعه و اجتماع نباشد باز هم میتواند خوب و بد را تشخیص دهد. فطرت در دین ما آنقدر جایگاه رفیعی دارد که شناخت حقیقت دین فقط توسط فطرت ممکن دانسته شده است. البته شناخت فطری دین یعنی شناخت لزوم دین برای تکامل انسان نه محتوای آن.
با این مقدمه بهتر میتوانیم معنای فرمایش رسول گرامی اسلام(ص) را درک کنیم که میفرمایند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»؛ ما معتقدیم اتمام اخلاق به این معنا نیست که راهی ابتدایی توسط پیامبران قبلی شروع شده و پیامبر اسلام(ص) در حال تکمیل یا اتمام آن است. پس بهتر است اینطور معنا کنیم که: «ابتدائیات اخلاق توسط خود انسانها شناخته میشود اما پیامبر اسلام(ص) از طرف خداوند برای تکامل و رساندن آن به حد اعلا مأمور شده است. بنابراین انسانها بدون آنکه پیامبری برای هدایتشان مامور شود میتوانند ابتدائیات اصول اخلاقی را بشناسند و به آن عمل کنند. لزوم حیا و حفظ آبروی خود و دیگران؛ زشتی رفتارهای غیر انسانی؛ مردود بودن تجاوز به حقوق دیگران، ظلم کردن، دزدیدن دارایی دیگران، دست درازی به محصول و دسترنج انسانها، قتل، غارت، بیرحمی، دروغگویی و... برای انسان قابل شناسایی است. شناخت همان چیزهاییکه با فطرت انسان سازگار هست و نیست.
بنابراین انسان برای فهم ابتدائیات اخلاقی میتواند به فطرت خود مراجعه کند و نیازی به مرشد، رسول، راهنما، امام و... ندارد. زیرا خود تبعیت از پیامبر و امام هم با مراجعه به فطرت امکان پذیر است و وقتی شناخت ابتدایی ایجاد شد برای تکامل آداب اخلاقی به همان پیامبر و امام و عالم دینی مراجعه میشود. خداوند در آیه30 سوره روم فطرت را تعریف و برسلامت شناخت آن تاکید میفرماید. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاتَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لایَعْلَمُونَ»؛ پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده. دگرگونی در آفرینش الهی نیست. این است آیین استوار ولی اکثر مردم نمیدانند.(روم30) علمای اسلام فطرت را ظرفی پر از معرفت میدانند. «برخلاف تصوّر گروهى که مىگویند: انسان مثل ظرفى خالى است که با آداب و رسوم و افکار حق یا باطل پر مىشود و نظامهاى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى به او رنگ مىدهند، خداوند شناخت حق و حقگرایى را به ودیعت نهاده است.»(تفسیرنور، استاد قرائتی) انسان فقط با مراجعه بهفطرت خود میتواند حق را بشناسد و اگر حق را پیدا نکرد مشکلش در جای دیگر است.
اینکه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه» ناظر به این معنا است. انسان از راههای زیادی میتوانند به خدا برسند و ابتدائیات زندگی خود را سامان دهند اما مراجعه به درون یا فطرت کوتاهترین راه و مطمئنترین راه است. حال این پرسش مهم باید پاسخ داده شود که وقتی انسان میتواند با مراجعه بهفطرت خود راه درست را پیدا کند چرا این کار را نمیکند؟ انسانهایی که میتوانند ابتدائیات اخلاقی را بفهمند و بهآن عمل کنند اما غافل هستند و مدام دنبال کسی هستند که آنها را هدایت کند. در عین آنکه انبیا و اولیا هزاران سال است انسان را ارشاد و هدایت کردند اما کمتر کسی متوجه آنها شده و کمتر کسی در مسیری که نشان داده شده قدم برداشته است. پس مشکل کجاست؟
اخبار مرتبط
تازه های اخبار
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}