اکبر خواجویی با ملودرامی کلیشه ای به سینما بازگشت
فیلم سینمایی "محیا" ساخته اکبر خواجویی که بر اکران سینماهاست، با توجه به طراحی اولیه می‌توانست به ملودرامی متفاوت تبدیل شود، اما همچنان در سطح کلیشه‌های رایج باقی مانده است.
در فیلم "محیا" تلاش شده پرداختی تازه از یک ملودرام عاشقانه با روابطی قابل پیش‌بینی ارائه شود که البته این تازگی با چند مولفه که به عمق فیلم نفوذ نمی‌کند، تأمین شده است.
 
خواجویی پس از فیلم‌های "خانه ابری" و "سیرک بزرگ" که سال‌ها از تولید آنها می‌گذرد به حیطه فیلمسازی
بازگشت. حضور این فیلمساز به عنوان نویسنده و تهیه‌کننده در کنار سال‌های دوری از سینما، این امید را ایجاد می‌کند که در سومین فیلمش حرفی تازه و خاص برای مخاطب داشته باشد. اما آِیا حاصل کار نیز مطابق با این
انتظار پیش می‌رود؟
فیلم قصه آشنای عشق دو جوان به نام جاوید و محیا از طبقات اجتماعی مختلف است که به سمت و سوی یک مثلث عشقی کلیشه‌ای حرکت می‌کند. چینشی که به گونه‌ای از پیش تعیین‌ شده، تکلیف مخاطب را با گره های قصه، اوج و فرود داستان و سرانجام شخصیت‌ها روشن می‌کند.
 
با توجه به حرکت بر مسیر تکراری، فیلمساز به زعم خود تلاش کرده با انتخاب یک شغل خاص برای محیا (الهام حمیدی) و ایجاد موقعیت و فضاهای جدید، بازخوانی به نسبت متفاوت از این روابط داشته باشد. وجهی که به نظر می‌آید بدون وارد شدن به عمق موقعیت و خاستگاه و شخصیت‌پردازی آدم‌ها بیش از هر چیز تلاشی برای نمایش فضاهای خاص است نه بیشتر.
محیا دختری غسال از خانواده‌ای است که نسل در نسل به این کار می‌پردازند و طبعاً این خاستگاه می‌تواند به بازخوانی جدید از رابطه دختر فقیر و پسر پولدار بینجامد. در انتخاب حرفه جاوید (شهاب حسینی) نیز تلاش شده علاوه بر ثروتمند بودن با تحصیل در رشته پزشکی زمینه‌سازی برای تعامل بعدی ایجاد شود.
هر چند در ادامه حضور یک رقیب عشقی (پسرخاله محیا ـ مجید سعیدی) که در تقابل با جاوید او را تهدید به مرگ می‌کند، کاملاً مطابق با الگوی کلیشه‌ای و آشنای مثلث عشقی است، اما این اهمیت را دارد که داستان را به همان سطح جدید که تنها نقطه قوت فیلم است حرکت می‌دهد.
شرطی که محیا برای ازدواج با جاوید تعیین می‌کند (شستن شش مرده)، از این وجه اهمیت دارد که در شخصیت‌پردازی جاوید به ترس او از مرده تأکید شده است. هر چند بخش میانی فیلم که انزوا و ریاضت جاوید را در یک روستای دورافتاده به تصویر می‌کشد، بازخوانی جدید از تغییر و تحول در مسیر عشق است، اما در پرداخت این بخش هم بیشتر بر کلیشه‌ها تکیه شده است. به این مفهوم که جنس دیالوگ‌ها و روابط حاکم به گونه‌ای در سطح مفاهیم معنوی حرکت کرده که به شعار پهلو می‌زند و گسست در لحن فیلم ایجاد می‌کند. در صورتی که این وجه می‌توانست با پرداختی متعادل و حساب‌شده‌تر بدل به فضایی تازه و در تعامل با فضای شهری شود که این اتفاق نیفتاده است.
این در حالیست که خواجویی در یادداشتی به مناسبت اکران فیلمش نوشته: «اونی که میذارن سر راه آدم یه نشونه است یه علامته ... قصه محیا هم سر راه من آمد و نشست و خانه عوض نکرد تا حکایتش شکل گرفت و فیلم شد . حالا با همه ی افت و خیز ها و نگرانی هایش خرسندم که پس از سالها با فیلم "محیا " به سینما برگشتم . »
حضور زوج آشنای حسینی / حمیدی به خصوص پس از نقش‌آفرینی در "بچه‌های ابدی" یکی دیگر از وجوهی است که حرکت فیلم را بر مسیری آشنا و تکراری پررنگتر کرده و به متفاوت شدن آن لطمه می‌زند.
 


مرگ پاداش عاشقي نيست
فيلم محيا تقريبا هيچ نكته پيچيده و غيرقابل حلي ندارد و از آن دست آثاري نيست كه براي فهم و درك آن نياز باشد تا سراغ كتاب‌هاي فلسفي و جامعه‌شناسي برويم و بتوانيم پيام و هدف فيلم را درك كنيم.
اين فيلم از آن دسته از آثاري هم نيست كه نياز باشد حتما كارگردان آن در نشست‌هاي متعدد رسانه‌اي و خبري، محتواي فيلم را توضيح دهد و براي ما تفسير كند. فيلم حتي بدون خواندن اين نقد و مطالب مشابه هم براي مخاطب خود قابل درك است.
محيا داستان پسري جوان به نام جاويد را روايت مي‌كند كه براي شركت در مراسم خاكسپاري يكي از دوستان خود به بهشت زهرا آمده است. او با ديدن دختري جوان به نام محيا تصميم مي‌گيرد تا او را به شهر برساند.
 
جاويد كه نقش او را شهاب حسيني ايفا مي‌كند، اين دختر را مي‌شناسد و قبلا او را جايي ديده است. رساندن اين دختر به خانه و تكرار اين مساله در دفعات بعدي سبب مي‌شود تا ميان جاويد و محيا ارتباطي عاطفي شكل بگيرد.
شروع فيلم محيا با يك موقعيت داستاني ساده همراه است. دختري جوان بدون هيچ مقاومتي سوار اتومبيل 2 پسر جوان مي‌شود و همراه آنها به شهر مي‌آيد. در همان زماني كه محيا سوار اتومبيل جاويد مي‌شود، دوربين با چرخش از روي محيا روي فواره و حوض آب بهشت زهرا متمركز مي‌شود.
 
شايد اين نماي اوليه تلنگري براي مخاطب است تا پاك و زلال بودن محيا را مورد تاكيد قرار دهد، اما اين ابهام در همان ابتداي فيلم براي مخاطب به وجود مي‌آيد كه محيا كه در ظاهر دختري معصوم به نظر مي‌رسد چگونه حاضر مي‌شود سوار اتومبيل 2 پسر جواني شود كه از آنها شناختي هم ندارد؟ از طرفي فيلم در همان لحظات آغاز تعريفي از شخصيت جاويد و مهران ارائه نمي‌دهد تا مخاطب بتواند بر اين اساس درباره رفتار آنها قضاوت كند.
البته اين ابهامي ‌است كه در ادامه فيلم به آن پاسخ داده مي‌شود و در جايي از فيلم محيا اين نكته را مي‌گويد كه اگر جاويد و مهران را نمي‌شناخت سوار اتومبيل آنها نمي‌شد، اما در ابتداي فيلم بيان اين مساله مورد غفلت قرار مي‌گيرد.دستمايه فيلم سينمايي محيا نيز مانند بسياري از فيلم‌ها و سريال‌هاي چند سال اخير مرگ و مضامين مرتبط با آن است.
 
اين سوژه در سال‌هاي اخير به شيوه‌هاي مختلفي مورد توجه قرار گرفته و كارگردان‌هاي مختلف گاهي با نگاهي كاملا جدي و گاهي با نگاهي طنز و برخي اوقات با نگاه‌هاي ماورايي سراغ اين مضمون رفته‌اند. در محيا هر چند اين موقعيت چندان بكر و تازه نيست، اما روايت داستان آنقدر ساده و سر راست است كه از همين سوژه تكراري هم فيلم خوب و رواني به دست بيايد.
شايد بتوان يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي فيلم محيا را توجه اثر به حوزه مفاهيم اخلاقي دانست. در شرايطي كه مضمون عشق در اغلب فيلم‌ها از نگاهي ساده آغاز مي‌شود و به رابطه‌اي آتشين ختم مي‌گردد، در فيلم محيا اين مساله به زباني ساده تبديل به مسيري مي‌شود كه جاويد با حضور در آن به شناخت بهتري از خود مي‌رسد و در نهايت شرايط بهتري براي زندگي خود فراهم مي‌كند. پيام‌هايي اينچنيني در سينماي ايران در اين سال‌ها مورد غفلت قرار گرفته و فيلم‌هاي سينمايي نيز يا اساسا از ارائه پيام صرف نظر كرده‌اند، يا پيام‌هايي كاملا كليشه‌اي ارائه كرده‌اند يا آنچه كه به مخاطب خود ارائه كرده‌اند آنقدر دور از ذهن بوده كه مخاطب عادي از پذيرش آن عاجز بوده است.
ديالوگ‌نويسي يكي ديگر از ويژگي‌هاي قابل ذكر فيلم محياست. اين ويژگي فراموش شده در فيلم‌هاي سينماي ايران در محيا بخوبي مورد توجه قرار گرفته و در موارد فراواني به كار آمده است.
مثلا جايي كه دختر روستايي به جاويد مي‌گويد كه به اين دليل به سراغ مرده‌شوري آمده كه پزشك است يا در جايي كه شهره به جاويد مي‌گويد: در پياله عكس رخ يار ديده‌اي؟ بازي‌هاي كلامي ‌خوبي ميان شخصيت‌ها رد و بدل مي‌شود. البته گاهي در اين ديالوگ‌نويسي افراط هم صورت گرفته است. مثلا جايي كه مادر مي‌گويد: حكم چنين است و نيز بخش عمده‌اي از ديالوگ‌هاي شهره كه از حافظ نقل قول مي‌كند چندان خوب از كار در نيامده است. به عنوان فردي كه دوستان شيرازي زيادي دارم با قاطعيت مي‌گويم هيچ شيرازي جواني را نمي‌توان پيدا كرد كه موقع سخن گفتن تلاش كند از حافظ نقل قول كند و حرف‌هايش را با اشعار حافظ آميخته كند و چنين تصوري از مردم شيراز چندان مستند و واقعي نيست.
محيا بجز چند ايراد كوچك فيلم قابل دفاعي است. يكي از ايرادهاي فيلم جايي است كه محيا و جاويد در بهشت زهرا با هم روبه‌رو مي‌شوند و جاويد متوجه شغل واقعي محيا مي‌شود. اين صحنه پرداخت چندان مناسبي ندارد. روستايي كه در فيلم به تصوير كشيده شده هم فضايي خاص دارد كه برخي از موقعيت‌هاي آن مانند سفارش سنگ قبر توسط اهالي روستا به سختي قابل باور است. كارگردان تلاش كرده تا پاياني تلخ براي فيلم رقم بزند تا بار معنوي اثر را افزايش دهد، اما صحنه‌اي كه در كابوس بازيگران ديده مي‌شود كه جاويد داخل تابوتي در حال حمل است چندان مناسب ذائقه مخاطب نيست. كاش محيا با پايان ديگري رقم مي‌خورد و جاويد نتيجه تلاش خود براي خودسازي‌اش را به شكلي بهتر دريافت كند. قطعا مرگ در اثر ضربه چاقوي يك آدم لات و آسمان‌جل پاسخ مناسبي براي حس رمانتيك جاويد نبود.
 
بهترین فیلم روی پرده؟!
 از بین فیلم های روی پرده همه را دیده بودم به جز "محیا". پوسترهای فیلم و خلاصه داستان و چیزهایی که شنیده بودم هم شوقی در من ایجاد نمی کرد که وقت بگذارم و بروم فیلم را ببینم. از فیلم های روی پرده که با توقع و شناخت و علاقه سراغشان رفتیم چه دیده بودیم که حالا سراغ فیلمی برویم که اشتیاقی هم برای دیدنش نبوده است! اما همین اول باید بگویم که این از آن پیشداوری های نادرست بود.
امروز مجبور بودم مدتی وقت بگذرانم و خب انتخاب اول، سینما بود. همه ی فیلم ها را هم که دیده بودم (بعضی از فیلم ها را دو بار هم دیده بودم و دیدنشان برای بار چندم در حکم تیر خلاص بود!) پس انتخابی جز "محیا" باقی نمی ماند. تصور کنید که سانس 12 ظهر، سینما صحرا و سالنی که به جز من حتی یک نفر هم در آن نبود. منتظر بودم که یا فیلم را به خاطر به حدنصاب نرسیدن تماشاگران نشان ندهند و یا نیم ساعتش را که دیدم، خودم خسته شوم و بیرون بیایم. اما خدا را شکر هیچ کدام از این اتفاق ها نیفتاد.
 


فیلم را که در کمال تعجب فقط برای من یک نفر اکران کردند و از آن مهم تر این که یک ربع فیلم که گذشت دیدم چقدر مشتاق دیدن سرانجام داستان هستم. پس تا پایان فیلم نشستم و ساعتم را هم نگاه نکردم. نکته ی انتحاری یادداشت هم اینجاست که بنظرم "محیا" با یک سری اصلاحات و یکدست کردن لحن فیلم می توانست بهترین فیلم روی پرده در حال حاضر باشد. البته همین حالا هم با کمی اغماض صاحب این مقام هست. حالا معلوم می شود که "محیا" چه دارد که دیدنش تجربه ی خوبی است که در این اوضاع می شود توصیه اش کرد.
 
نکات مثبت
مثبت ترین، مهمترین و بهترین نکته ی "محیا" این است که قصه دارد. شروع و پایان درست و حسابی دارد. مدت هاست که این فاکتور ساده ی فیلم های سینمایی برایمان تبدیل به رویا شده است، این که داخل سینما برویم تا روی پرده داستان زندگی چند تا آدم و چند تا خانواده را ببینیم. "محیا" از همان شروع قصه اش را خوب تعریف می کند. کاری می کند که سرنوشت این دختر و پسر جوان برایمان مهم شود. وقتی ممکن است داستان عشق و عاشقی طولانی و خسته کننده شود، با شرطی که دختر برای ازدواج می گذارد ریتم قصه را حفظ می کند. و تازه یک سری روابط علت و معلولی در فیلم وجود دارد که به منطق داستان کمک می کند. این که اوایل فیلم در اتاق عمل حال جاوید بد می شود و قضیه ی حساسیتش همه و همه در ادامه به کار فیلم می آیند. شخصیت های فرعی فیلم مثل دختر خاله جاوید و پسردایی محیا کاراکترهای کلیشه ای همیشگی هستند اما خوبی کلیشه ها این است که امتحانشان را پس داده اند و در جای خودشان به درد می خورند. هنوز هم رقبای یک قصه ی عاشقانه، ما را برای دیدن سرنوشت شخصیت های اصلی فیلم کنجکاوتر می کنند.
بعد از قصه می رسیم به بازیگران. "شهاب حسینی" فیلم محیا بهترین شهاب حسینی است که تا حالا دیده ایم. خنده ها و شوخی ها و نگرانی و ابراز احساساتش همه به جا و به اندازه است. معمولا حسینی در نشان دادن احساسات عاشقانه نقش هایش کمی افراط می کند اما در محیا کاملا این قسمت بازی اش کنترل شده و دل نشین است. این جا یک شور و شیطنت مخفی دارد که جذابش می کند. نمونه اش هم وقتی است که محیا شغل اصلی پدر و مادرش را به او گفته و خداحافظی می کند اما جاوید که هنوز حرف محیا را باور نکرده و شوکه هم هست برایش با لبخندی دست تکان می دهد! فکر می کنم یکی از نکاتی که به بازی حسینی کمک کرده قطع نسبتا سریع صحنه ها بوده است. فیلم خیلی سریع از گفت و گوهای جاوید با محیا و بد شدن حالش در اتاق عمل و غسالخانه می گذرد و در نتیجه حسینی مجبور نیست تا بیش از اندازه از اشک و آه کمک بگیرد. این است که شاهد بازی خیلی خوبی از او هستیم.جایزه اش واقعا به حق بوده است.
نکته ی مثبت آخر هم پایان بندی فیلم است. هر پایانی به جز این احتمالا تماشاگر را شاکی و ناامید می کرد. اما حالا شاید پایان خوش ماجرا در نظر بعضی ها سرهم بندی شده یا کلیشه ای باشد اما دقیقا پایانی است که به این فیلم می خورد. پایانی است که تماشاگر را راضی از در بیرون می فرستد. هر اتفاق دیگری که به جز این آخر فیلم می افتاد، باعث می شد تماشاگر احساس شکست کند.
 
نکات منفی
الهام حمیدی را البته نمی توان کاملا از نکات منفی فیلم به حساب آورد اما معصومیتش کمی توی ذوق می زند. خیلی خنثی نقشش را بازی کرده. حتی در خلوت خودش هم طوری رفتار می کند که حس می کنیم جاوید و کرم برایش فرقی ندارند!
 
اما منفی ترین نکته ی "محیا" از قضا درست وقتی اتفاق می افتد که فیلم لحن کلیشه ایش را از دست می دهد. درست جایی که فیلم می خواهد در کنار داستانی که تعریف می کند حرف های معناگرا و خوب بزند. اینجا همان قسمت هایی از فیلم است که اگر حذف شود آن وقت با قدرت می توان از "محیا" دفاع کرد و آن را فیلم خوبی دانست. میرطاهر که قرار است مراد جاوید شود آزار دهنده ترین کاراکتر فیلم است. دیالوگ هایش را انگار از کتاب اخلاق مدرسه برداشته اند و مطمئنم در زندگی واقعی به قدر سر سوزنی هم حرف هایش نمی تواند کسی را متحول کند. شخصیت میرطاهر نمونه ی بد استفاده از کلیشه پیر دانا و فرزانه است. مشکل هم اینجاست که همه فکر می کنند اگر پیرمرد مو بلندی در یک روستا زندگی کرد و کلی هم حرف های حکیمانه از حفظ بود، آن وقت پیرفرزانه به حساب می آید. به خدا که برای فرزانگی نه روستا لازم است و نه موی بلند و نه پند و اندرز. حکمت به چیزهای خیلی درونی تری بر می گردد.
و آخرین قسمت منفی فیلم هم به زیبایی شناسی آن بر می گردد. چیزی که اگر وجود داشت فیلم را از حد فعلیش خیلی بالاتر می برد. زیبایی شناسی را خیلی نمی توان توضیح داد. برای تشریح منظورم ارجاعتان می دهم به فیلم "کنعان" و خانه ی مینا. آن خانه و دکور و چیدمان در "کنعان" مفهوم درست زیبایی شناسی است. این جا اما حتی در خانواده جاوید که هم متمول هستند و هم تحصیلکرده، چنین چیزی به چشم نمی خورد.
 
خلاصه این که قرار است یک ساعت و نیم در سالن سینما، داستانی را که شاید بارها هم شنیده اید، یک بار دیگر ببینید و تمام. چیزی از فیلم با شما بیرون نمی آید اما....
روايتى نو در قفس رواياتى كهنه
 
 يك
به گمانم برخورد تماشاگرى كه يك سوم ابتدايى «محيا» و يك سوم پايانى آن را تنها ديده باشد با برخورد تماشاگرى كه فقط يك سوم ميانى را ديده يكى نباشد!
آيا اين، به اين معنى است كه «محيا» [ساخته مجموعه سازى كه در جذب مخاطبان تلويزيونى هميشه موفق بوده] اثرى دوپاره است؟
 
دوپاره بودن به طور معمول به اثرى اطلاق مى شود كه از نظر روايى يا شكلى، به دو بخش كاملاً مجزا تقسيم شده باشد اما نه نوع روايت اين اثر [كه روايتى خطى را پى مى گيرد] و نه شكل روايت [كه به سينماى قصه گوى اغلب فاقد نشانه، استعاره يا مفاهيم ضمنى نظر دارد] در طول فيلم دچار تغيير نمى شود پس آن عارضه مورد اشاره در آغاز اين متن، چطور شكل مى گيرد
گاهى اوقات يك اثر- به مثابه يك متن- از يكدستى كيفى خارج مى شود و دچار مرز كيفى.
 

بى گمان چنين حادثه اى براى «محيا» هم روى داده اما حاصل، «افت در روايت» يا «افت در چگونگى روايت» نيست. واپسين فيلم اكبر خواجويى، همچنان ديگر آثار او، مضمون محور است و گرچه سطح بازى ها و كيفيت فنى فيلمنامه و نوع تدوين و .‎.. در اين فيلم، ارتقاى چشمگيرى نسبت به ساخته هاى پيشين او دارد [و مثلاً از آن دست بى توجهى هاى سريال هاى تلويزيونى وى كه در سريالى تاريخى- متعلق به زمانى لااقل پيش از دوران قاجار- تيرها و سيم هاى برق را مى شد فراز روستاى قصه ديد خبرى نيست و خوشبختانه قرار هم نيست ستاره مشهورى در فيلم ديده شود كه بعداً با سنگ زدن به پوستر گنده اين فيلم بر فراز سينما آزادى- در فيلمى از سينماگرى پرآوازه تر- دعواهاى حقوقى بعدى را سبب شود!] اما همچنان، يك مضمون تكرارى، افت دهنده و يك مضمون نو، ارتقا دهنده فيلم است.
 
مضمون تكرارى: «جاويد» يك دانشجوى برد تخصصى پزشكى است كه از ازدواج فرارى است و با اين حال، به دليل خانواده متمكن و مادر صاحب رأى و استيلاى قدرت اخلاقى خانواده بر وى، بايد به زودى، همسرى انتخاب كند. مادر وى، خواهان ازدواج اش با دختر خاله اى است كه از شيراز آمده براى شركت در كنكور مثلاً و در ۱۸سالگى، چنان از خواجه شيراز و غزليات او و حال و هواى «عارفانه- عاشقانه» حرف مى زند كه گويى خود، «شاخ نبات» افسانه اى است و قرار است نه دخترى واقعى كه استعاره اى از يك دوره باشد [كه نيست! به دليل آنكه اساساً فيلم، استعاره گريز است و اسامى جاويد و محيا- به معناى زندگى- هم كمكى به استعاره گرايى در آن نمى كند] جاويد، به طور اتفاقى، هنگامى كه از مراسم خاكسپارى يكى از اقوام، به اتفاق نامزد خواهرش- كه او هم پزشك است- برمى گردد، به دخترى برمى خورد كه چهره اش آشناست اما جاويد به ياد نمى آورد او را كجا ديده. بعداً مشخص مى شود كه اين دختر، خانم دكترى است كه در همان بيمارستانى كه جاويد دوره تخصصى اش را مى گذراند در حال گذراندن برد تخصصى اش است.
 
خب! همه چيز مهياست براى يك ازدواج آرمانى اما...
 
مضمون نو: خانم دكتر كه نامش «محيا» است با اين ازدواج مخالف است چون شغل پدر و مادر وى، اين ازدواج را ناممكن مى كند. آنها در بهشت زهرا، غسال اند و خود «محيا» هم، حتى در همين كسوت پزشكى هم، هر روز به بهشت زهرا مى رود و به مادرش كمك مى كند. جاويد، ابتدا دلمرده و بعدش راسخ مى شود كه اين ازدواج صورت گيرد. [راستى! يادم رفت يك مشكل قديمى هم در اين بين وجود دارد: پسردايى «محيا»؛ كه جوان شر و قوى هيكلى است و ترجيح مى دهد به جاى غسالى، دكه سيگارفروشى داشته باشد و به قول خودش، تصميم گرفته به جاى گذاشتن چيزى در خاك، چيزى را از خاك درآورد و دنبال اشياى زير خاكى هم هست، گفته هر كس بخواهد با دختر عمه اش عروسى كند، از زندگى خلاص مى شود!] اما «محيا» يك شرط مى گذارد كه اگر «جاويد» بتواند هفت مرده را غسل دهد، زنش مى شود. جاويد، به رغم جراح بودن، هنوز با ديدن يك مرده، غش مى كند! آن «مضمون نو»، در واقع جايى شكل مى گيرد كه جاويد براى شستن هفت مرده، پيش يك غسال كهنه كار، در روستايى دوردست مى رود و با ذهن و ضمير و زندگى غسالان آشنا مى شود.
 
دو
 
اگر فيلم، صرفاً به همان بخش ميانى اش محدود مى شد، چه مى شد! تا آنجا كه به ياد دارم حتى در سينماى بلند مستند هم شاهد زندگى غسالان نبوده ايم مگر آنكه بخواهيم در پيشينه سينماى جوان و فيلم كوتاه و زادگاه هنرى خواجويى جست وجويى كنيم. [حتى در گزارش هاى مطبوعاتى يا تلويزيونى هم، تا آنجا حافظه ام يارى مى كند فقط يك گزارش كوتاه درخشان در اين زمينه موجود است كه در حوالى سال هاى ۶۵-64 به چاپ رسيد و فوراً به متنى درسى براى روزنامه نگاران جوان آن دوره بدل شد.] از اين «تاريخ نويسى نامطمئن» كه بگذريم به «اصل موضوع» مى رسيم كه حتى در كشورهاى غربى هم، يك خط فاصله بزرگ، ميان دست اندركاران شغل «كفن و دفن» با جامعه قرار داده است كه در آثار داستانى و گاه سينمايى آنان [البته در وجه مستندش بسيار اندك] نمود يافته است. اكبر خواجويى با محور قرار دادن چنين موضوعى، به خودى خود، به عنوان كارگردان، شجاعت قابل توجهى نشان داده اما.‎/‎/ فيلم در بخش ميانى كه جاويد به روستا مى رود و با انوشيروان ارجمند، به شستن در گذشتگان روستا مشغول مى شود و در نهايت، هفتمين «ميت»، خود «غسال» است، درخشان است [هر چند، با محافظه كارى تمام، بخش هاى جذاب اين شغل و ريزه كارى هاى آن كه مى توانست غناى تصويرى قابل توجهى به قاب خواجويى ببخشد، از قلم مى افتد و به بهانه باخبر شدن از اوضاع و احوال خانواده جاويد و خانواده محيا، هى برش مى خورد.]، با اين همه نبايد از ياد برد [و كارگردان هم نمى گذارد كه از ياد ببريم] كه اصل فيلم، يك قصه سيندرلايى مرسوم است كه [متأسفانه] در دو دهه اخير، به محور اصلى سينماى قصه گوى ايران بدل شده است. حسن بزرگ فيلم خواجويى اين است كه اين قصه سيندرلايى را، با اغراق هاى مرسوم اين نوع سينما همراه نمى كند [در اصطلاح دست اندركاران اين سينما، شكر و خامه اين كيك را زياد نمى كنند!]
 تمام سعى كارگردان در اين است كه كمترين آسيب ممكن متوجه يك سوم ابتدايى و يك سوم پايانى شود اما فراموش مى كند [شايد هم نمى كند جبر هزينه و فروش و گيشه و نظر تهيه كننده و واهمه از تكرار شكست هاى مالى قبلى اش در اين سينما مجبورش مى كند كه از اين واقعيت صرفنظر كند] كه اين نوع سينما حتى در غرب هم به «اشباع» رسيده و جز سينماى هند و سينماى عام پسند تركيه، كم و بيش باقى سينماهاى شرقى، راه هاى ديگرى را در پيش گرفته اند. خواجويى مقصر نيست كه مضمون درخشان اش، توسط مضمون تكرارى اش بلعيده مى شود اين ذات قصه سيندرلايى است كه هر چيز ديگرى را كه در كنارش قرار بگيرد مى بلعد.
 
تنها مى ماند چند نكته مغفول مانده:
 
۱- اگرچه پرداختن به زندگى غسالان و خط فاصله آنان با جامعه، تازه است اما طرح آن در قالب يك چالش انسانى منجر به ازدواج، يادآور مضمونى مشابه در سينماى هند [چه عامه پسند چه هنرى و چه كلى و چه به اشارات] است يعنى مشكل طبقه اى اجتماعى كه در اين كشور به «نجس ها» مشهورند و حتى در آثار «راى» و «بنگال» هم شاهد نمودهايى از اين مضمون بوده ايم با اين تفاوت عمده، كه در هند، مجوز پيش پيشروى و ارتقاى اجتماعى در هيچ حوزه اى به افراد اين طبقه داده نمى شود اما در ايران، طبقه غسالان، از مزاياى شهروندى- چه در ذهن و ضمير شهروندان و چه در قانون- برخوردارند؛ با اين همه، خواجويى در تعريف جايگاه اجتماعى اين «شغل»- در مناطق شهرى و مخصوصاً پايتخت- كمى اغراق كرده است.
 
۲- فيلم به پايان مى رسد اما ما نمى فهميم چرا مادر «جاويد»، پس از ديدن خانم دكتر در اتاق غسال ها كه با پوشيدن روپوش مخصوص آماده كار مى شود، به دخترش مى گويد غسال، «محيا» نبوده آيا مادر «جاويد» هم قبلاً از همين طبقه بوده آيا.
 
۳- پايان فيلم كه مى توانست به شكل غافلگير كننده اش و به روش سينماى عام پسند تركيه [در دهه هاى هشتاد و نود] رقم بخورد، با افزودن يك سكانس اضافه، به پايانى خوش و تحميلى بدل شده است. در حالى كه تماشاگران- لااقل آن تماشاگران عام پسندى كه من در يكى از سينماهاى غرب تهران با آنان روبه رو شدم- اين پايان را به تمسخر گرفته بودند. به نظرم مخاطب شناسى در سينماى ما، بر پيروى از كليشه ها رجحان دارد.
 
۴- «محيا» چون ديگر فيلم هاى سينماى قصه گوى عام پسند ايران، كارى به «شخصيت» ندارد ما تنها با خانم دكتر، آقاى دكتر، مادر دكتر، خواهردكتر و داماد دكتر رودر روييم متأسفانه!
 
"محیا" سومین اثر اکبر خواجویی در بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد. این فیلم ملودرامی اجتماعی و عاشقانه و داستان پسری جوان است که دل در گرو دختری به نام محیا دارد و در رسیدن به عشق خود به مشکل می‌خورد.  شهاب حسینی برای بازی در این فیلم نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد نقش اول شد که در نهایت به یک دیپلم افتخار اکتفا کرد.
"محیا" از چهارشنبه 24 مهرماه به پرده سینماها رفت.
 
عوامل فیلم:
کارگردان:  اکبر خواجویی
 نویسنده: اکبر خواجوئی
تهیه کننده: اکبر خواجویی
مدیر فیلمبرداری: محسن ذوالانوار
تدوین: مهران خواجوئی
موسیقی: بهرام دهقانیار
صدابردار: بهروز عابدینی
صداگذار: حامد رضی
طراح صحنه و لباس: شهرام قدیری فرد
چهره پرداز: پارمیس زند
مدیر تولید: داریوش بابائیان
موسیقی: بهرام دهقانیار
تهیه کننده: اکبر خواجویی
بازيگران: شهاب حسینی
الهام حمیدی
بروز ارجمند
آزیتا حاجیان
مجید سعیدی
مهسا کرامتی
مریم بوبانی
نقی سیف جمالی
مرضیه خوش‌تراش
انوشیروان ارجمند
سال تولید: 1386