در بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر فیلم های خوبی به نمایش در آمد. از جمله این فیلم ها می توان به وقتی همه خوابیم بهرام بیضایی، سوپر استار تهمینه میلانی، عيار 14 پرويز شهبازي، صداها فرزاد مؤتمن، شبانه روز كيوان علي‌محمدي و اميد بنكدار، اشكان، انگشتر متبرك و چند داستان ديگر شهرام مكري و ترديد واروژ كريم مسيحي اشاره نمود.

در اینجا نگاهی اجمالی به این روایت این فیلم ها می اندازیم. و در آینده انشاء الله به تک تک این فیلم ها به صورت جداگانه خواهیم پرداخت.

چه كسي فكر مي‌كرد كه بهرام بيضايي كه هر فيلمش مايه اعتبار جشنواره بود بالاخره يك فيلم زير متوسط بسازد حتي فيلم قبلي بيضايي «سگ‌كشي» هم كه فيلم متوسطي ارزيابي شد هم نكات خلاقانه و قابل تأمل كم نداشت. حال با «وقتي همه خوابيم» روبروييم و فيلمساز مورد علاقه‌مان كه اين بار كمتر از حد انتظار ظاهر شده است. از همان آغاز كه مژده شمسايي سوار بر اتومبيل حاضر نمي‌شود به جوان زنداني كمك كند سپس با موسيقي اوج گيرنده و تعليق‌آفرين به سبك فيلم‌هاي هيچكاك برمي‌گردد تا به او كمك كند تماشاگر حس مي‌كند كه يك جاي كار مي‌لنگد چرا كه خود صحنه هيچ كنش هيجان‌انگيز و تعليق خاصي ندارد در نتيجه وقتي چنين موسيقي با آن تركيب مي‌شود تماشاگر احساس متناقض و نامطبوعي پيدا مي‌كند كه از جنس اغراق و باسمه‌اي بودن است. بيضايي در نشست مطبوعاتي‌اش گفته قصد مقايسه دو اكيپ سازنده «وقتي همه خوابيم» را نداشته، و نمي‌خواسته يكي را بر ديگري ترجيح دهد. اما اين توجيه قابل قبول نيست چرا كه در سراسر فيلم اين‌گونه القا مي‌شود كه يك‌سري ستاره خوش‌چهره و بي‌تجربه دارند جاي يك‌سري بازيگر زحمت كشيده و باتجربه را مي‌گيرند پس ناگزير چنين به ذهن مي‌آيد كه فيلم اوليه برخلاف فيلم دوم بايد اثري هنرمندانه و ارزشمند باشد ولي همانطور كه اشاره شد. فيلم اوليه هم دست كمي از فيلم دوم ندارد و اثري اغراق‌آميز و كليشه‌اي است.

شنيده‌ها حاكي از آن است كه «وقتي همه خوابيم» عكس‌العملي است به ساخته نشدن فيلم «لبه پرتگاه»؛ فيلم بيشتر واكنش خشم‌آميز و شتابزده بيضايي به فيلم ساخته نشده‌اش است تا اينكه او بخواهد با آرامش و طمأنينه و وسواس هميشگي‌اش فيلم خود را بسازد. با اميد به اينكه بهرام بيضايي با فيلم بعدي‌اش، علاقه‌مندانش را از شوك و سرخوردگي ناشي از فيلم «وقتي همه خوابيم» بيرون بياورد و همان بيضايي هميشگي باشد.

تا به امروز «دوزن» بهترين فيلم ميلاني است (البته از «ديگه چه خبر؟» هم نمي‌توان بي‌تفاوت گذشت) «دوزن» بيشترين نيرويش را از جسارتش مي‌گرفت و حرف‌هايش را بيشتر غير مستقيم مي‌زد و از شعار دادن اجتناب مي‌كرد هرچند حرف‌هايش را در قالب تقابل دو جبهه سياه و سفيد و متخاصم مردان و زنان ارائه مي‌كرد. به تدريج هرچه در كارنامه ميلاني پيش رفتيم فيلم‌هايش ديگر جلوه جذاب و جسورانه اوليه را نداشتند و سياه و سفيدبودن دو جبهه مردان و زنان در آثارش پررنگ‌تر و تكراري‌تر شدند به گونه‌اي كه جلوه‌اي كليشه‌اي پيدا كردند.

گويي خود ميلاني هم فهميده كه در مضامين فمينيستي‌اش به پايان خط رسيده، بنابراين او مي‌خواهد در زمينه‌هاي جديدي دست به تجربه بزند. فيلم معناگراي «سوپراستار» از جمله اين تجربيات جديد است. آنچه ما در «سوپراستار» درباره ستارگان سينما مي‌بينيم چيزي بيش از آنكه خودمان از مشكلات برخي سوپراستارهاي سينما مي‌دانستيم، نيست «سوپراستار» ميان يك فيلم افشاگرانه درباره سينما و فيلمي كودكانه و فيلمي معناگرا سرگردان است. تحول شخصيت اصلي فيلم با بازي شهاب حسيني هم به سبك ساير معناگراها توسط چند نصيحت و ويولن‌ زدن دختربچه صورت مي‌گيرد كه بسيار شتابزده و ساده‌انگارانه است. تركيب دو واژه تهمينه ميلاني و فيلم معناگرا پيشاپيش قابل پيش‌بيني است. ميلاني بايد از زدن حرف‌هاي مهم و شعاري در فيلم‌هايش اجتناب‌ كند و پيش از هرچيز سعي كند داستاني را شسته و رفته و جذاب در فيلمش تعريف كند.

شهبازي اين بار هم به سان «نقش عميق» پايان فيلم را همان آغاز به ما نشان مي‌دهد از همان نماي اول كه تابوت فروتن را همراه با عكسش در پشت وانت مي‌بينيم وارد متن اثر مي‌شويم با ادامه فيلم به گذشته مي‌رويم فروتن را مي‌بينيم كه صاحب طلافروشي است و دزدي (كامبيز ديرباز) كه آزاد شده و به گمان   فروتن مي‌خواهد از او انتقام بگيرد بنابراين از همان صحنه‌هاي آغازين، تعليقي جاندار و فزاينده فيلم را فرا مي‌گيرد و ما هر مكان خطرناك و حتي بي‌خطري را قتلگاه مي‌پنداريم. حتي هنگام فرار فروتن و دختر در جاده هم احساس خطر مي‌كنيم چرا كه همين تعجيل او مي‌تواند موجب مرگش شود (و مي‌شود) بدون آنكه قاتلي در كار باشد. وقتي فروتن پشت ويترين طلافروشي، ديرباز را مي‌بيند و آژير را به صدا درمي‌آورد و وقتي سپر ماشين به پشت تانكر گير مي‌كند و تانكر از جايش تكان مي‌خورد تعليق جاندار فيلم به اوج مي‌رسد ولي شهبازي با هوشياري تماشاگر را منتظر نگه مي‌دارد و چگونگي مرگ فروتن را هر لحظه غيرقابل پيش‌بيني‌تر مي‌كند.

«عيار 14» كه تا به اين حد تماشاگر را با خود درگير مي‌كند به نظر نگارنده فيلم خوبي است اما آنچه باعث شده كه فيلم اثري برجسته و بزرگ نباشد اين است كه «عيار 14» آشكارا مصالح داستاني اندكي دارد به همين جهت صحنه‌هايي طولاني در فيلم به خريد و فروش زيورآلات و پرسه‌زدن ديرباز در شهر اختصاص دارد كه به راحتي مي‌توان بسياري از آن‌ها را حذف كرد.

«شب‌هاي روشن» تماشاگر را نسبت به آينده فيلمسازي مؤتمن اميدوار كرد اما «صداها» اين اميد را بدل به نااميدي مي‌كند. فيلم درباره جريان قتلي در يك آپارتمان است كه با جلو و عقب بردن بخش‌هاي مختلف ماجرا مي‌خواهد روايتي پيچيده و مدرن باشد كه هر بخش از فيلم قسمتي از اين پازل تو در تو را حل كند و ديدگاه جديدي پيش روي مخاطب بگشايد. اما متأسفانه فيلم در عمل چنين نيست. برخي از بخش‌ها مثل بخش‌هايي كه پگاه آهنگراني در آن حضور دارد به طور كلي زائد است و به راحتي مي‌توان حذفشان كرد و بهانه ديدن اين بخش‌ها تنها تلفن زدن پاياني آهنگراني به پليس است كه اين كار را هر كس ديگري در فيلم مي‌توانست بكند.

و اگر كارگردان خواسته مقاطعي از زندگي‌هاي گوناگون را به بهانه داستان اصلي به تماشاگر نشان دهد باز هم اين توجيه‌كننده عدم جذابيت بخش‌هاي مختلف فيلم نيست در بخش‌هايي كه پگاه آهنگراني حضور دارد همان چيز‌هايي را مي‌بينيم و مي‌شنويم كه خودمان هم از جوانان آس و پاس و سرگشته جامعه و روابطشان مي‌دانستيم دريغ از يك نكته جديد و جذاب، بحث پگاه با مادرش هم همان مبحث تكراري شكاف بين نسل‌هاست و ديگر هيچ در حالي كه در چنين فيلم‌هايي حتي در صحنه آخر بايد نكته‌هاي جديد و غافلگيركننده‌اي وجود داشته باشد. به نظر مي‌آيد كه آنقدر سعيد عقيقي (نويسنده فيلمنامه) و فرزاد مؤتمن (كارگردان) شيفته ايده اوليه خود شده‌اند كه فيلمنامه را از پرداخت منسجم‌تر و عميق‌تر بي‌نياز ديده‌اند.

شبانه‌روز داستان زندگي 4 شخصيت زن است كه در 4 خط داستاني تو در تو روايت مي‌شود اين چهارخط داستاني با اينكه فضاهاي متفاوتي دارند ولي همگي داستان‌هايي عاشقانه هستند. قصه مرجان (نيكي كريمي) حال و هوايي شاعرانه دارد. قصه تاج السطنه (مهتاب كرامتي) هم داستان عشقي نافرجام است. قصه فوژان (مهناز افشار) هم داستان مثلثي عشقي است. قصه سياوش (حامد بهداد) هم داستان عشقي متفاوتي است درباره رابطه عاطفي نقاشي پير و دختري جوان. يك عامل اتصال ايپزودها پايان تلخ‌شان است و عامل ديگر هم آن است كه در هر چهار اپيزود آنچه برهم زننده رابطه عاشقانه است عدم صداقت يكي از طرفين رابطه عاطفي است.



به غير از مضمون قابل توجه فيلم، «شبانه‌روز» قدرت اصلي خود را از ساختار سينمايي دقيق و خلاقانه‌اش مي‌گيرد. قاب‌بندي‌ها و تركيب‌بندي‌هاي زيبا كه گاه به تركيب‌بندي‌هاي نقاشان بزرگ نزديك‌ مي‌شوند استفاده خلاقانه از تمهيداتي مثل زوم و قاب‌هاي مورب و زواياي مؤثر دوربين، همه به كمك خلق تصاويري چشم‌نواز آمده‌اند كه در اين ميان نقش پررنگ‌ مرتضي پورصمدي (فيلمبردار) غيرقابل انكار است. صحنه‌اي كه مرجان براي مادر پيرش لالايي مي‌خواند تا به خواب رود و صحنه وداع پيرمرد نقاش با دختر از صحنه‌هاي فراموش ناشدني فيلم هستند.

شهرام مكري پس از توفان سنجاقك، محدوده و آندوسي كه فيلم‌هاي كوتاه و درخشاني بودند، اولين فيلم بلند خود را ساخته است. «اشكان...» يك فيلم تجربي درجه يك و بامزه است. فيلم جريان سرقت يك جواهرفروش توسط دو نابينا است كه در روايتي تو در تو و پازل‌گونه روايت مي‌شود تماشاگر ايراني وقتي فيلم‌هايي مثل «پالپ فيكشن»، «21 گرم» و «يادآوري» را مي‌بيند شايد فكر كند كه نوشتن اين داستان‌هاي پازل‌گونه با بازي زماني پيچيده‌شان از عهده ايراني‌ها برنيايد اما «اشكان...» نشان مي‌دهد كه ذهن ايراني هم به خوبي از عهده خلق چنين داستان‌هاي پيچيده‌اي برمي‌آيد. در فيلم گاهي تنها بخشي از واقعيت را شاهديم و در صحنه‌ بعدي تكراري از همان صحنه را از زوايه‌اي ديگر مي‌بينيم و بدون آنكه احساس تكراري بودن بكنيم نكات جديدي هم براي كشف كردن و لذت بردن مي‌يابيم. نمونه‌اش هم صحنه‌ صحبت‌كردن دو نابينا در هتل است. خلاف‌كارهاي فيلم هم از جمله شخصيت‌هاي بامزه فيلم هستند مثل خلاف‌كاري كه با ديدن فيلم «لئون» (لوك بسون) تصميم‌ مي‌گيرد كه مهربان‌تر باشد و در اين رابطه دوست و همكارش را هم نصيحت مي‌كند. در مجموع «اشكان...» از فيلم‌هاي خوب جشنواره امسال است و تماشاگر را به آينده فيلمسازي مكري اميدوار مي‌كند.

واروژ كريم مسيحي پس از هفده سال كه از ساخت «پرده آخر» مي‌گذرد دومين فيلمش «ترديد» را ساخته است. «ترديد» ورژن ايراني نمايشنامه هملت است. كريم مسيحي البته سعي كرده در برخي از صحنه‌ها تغييراتي در داستان اصلي بدهد تا آن را با شرايط معاصر هماهنگ كند. يكي از تمهيدات جالب و جذاب فيلم آن است كه در اواسط فيلم شخصيت اصلي (بهرام رادان) و دوستش (حامد كميلي) متوجه مي‌شوند كه اتفاق‌هايي كه براي رادان مي‌افتند بسيار شبيه نمايشنامه «هملت» است بنابراين آنها تصميم مي‌گيرند كه داستان را تغيير دهند و با تقدير محتومشان بجنگند اين از نكات جذاب «ترديد» است و حدس زدن پايان فيلم را براي تماشاگر مشكل مي‌كند وفاداري ديگر بخش‌هاي فيلم به «هملت» اكثراً توجيه‌هاي دراماتيك مناسبي دارد هرچند اقامت عمو و مادر در آن قصر شاهانه بيشتر ما را به ياد قصر پادشاه فيلم «هملت» مي‌اندازد تا اينكه بخواهيم با خانه مجلل يك ثروتمند وطني روبه‌رو باشيم و روبه‌رويي با روح پدر «هملت» در قالب شخصيتي به نام خليفه و بقيه بلوچ‌ها نچسب است و توجيه مناسبي ندارد و بيشتر ما را به ياد مراسم جادو و جنبل مي‌اندازد تا اينكه ما واقعاً بخواهيم با ظهور يك روح روبه‌رو باشيم.


جايگزين كردن يك پسر عقب‌افتاده به جاي برادر افيليا هم انتخاب مناسبي نيست به خصوص پيش‌بيني نقشه عموي سياوش در استفاده از پسر عقب‌افتاده براي سوءقصد به سياوش غيرمنطقي است هر چند مطابق با نمايشنامه اصلي باشد ولي به هر حال ترديد حتي تماشاگري كه اقتباس‌هاي سينمايي «هملت» را ديده تا انتهاي فيلم با خود مي‌كشاند كه اين امتياز كمي نيست. اما «ترديد» با اينكه فيلم خوبي است در سطحي پايين‌تر از «پرده آخر» قرار مي‌گيرد.

نویسنده: حسين آرياني

مجله هنری راسخون -نگارین 4  

1300/