ناگفته هايي از شهيد آويني به روايت مهدي همايونفر
اگر بخواهيد مرتضي آويني را آن گونه كه بوده مطرح كنيد بايد مصلحتانديشي و محافظهكاري كنيد. اگر بخواهيد خلاف آنچه را ميگويند منتشر كنيد، بايد بگوييد مرتضي خيلي عوض شده بود. مهمترين ويژگي مرتضي همين بود. از همه آنچه در گذشته بود، توبه كرده بود. مصاديقي داشت. ميگفت: هر چه دستنوشته، شعر و كتاب داشتم همه را سوزاندم و اصلاً نميخواهم به گذشته بازگردم.
شايد 50-40 سال بعد بتوان درباره او به عنوان شخصيتي تاريخي چنين اظهارنظر كرد كه وي مثل حر توبه كرد و به اسلام گرويد. آويني دوره روشنفكري خودش را با لوازمي هم كه داشت دوست نداشت يا ترجيح مي داد درباره آنها حرفي نزند. به هر جهت اين حرف در مورد آويني صحت دارد كه توبه كرد، توبهاي تمام عيار، طوري كه به هر چه گذشته بود پشت پا زد يا همان اصطلاحي كه ميگويند هر گوشتي در آن سالها درآورده بود، زايل كرد! خيلي روزه ميگرفت، روزههايش خيلي طولاني بود بالاخره در همين سلوك ساخته شد و پس از آن تبديل شد به آن كسي كه ما الان به عنوان سيد مرتضي آويني ميشناسيم.
اين طور ترجيح ميدهم. يعني صحبت درباره بخشهايي از زندگي او واقعاً برايم دشوار است. براي همين آنها را نخواهم گفت. خود او هم راضي نخواهد بود. رابطه ما طي سالهاي طولاني برقرار بود و ما خيلي به هم نزديك بوديم، يعني آنقدر زمان مراودههاي ما طولاني بود كه نميشود حساب كرد، شايد روزي 18 ساعت ظرف 10 سال دايماً با هم بوديم. من در دورهاي در مورد چمران كار ميكردم. به خاطر مخالفت بعضاً بخشهاي زيادي را سانسور كرديم اما معتقدم كه الان بايد آن مطالب گفته شود. چمران طي سالهايي كه در آمريكا بود، عاشق دختري ميشود كه بعداً هم اسمش را عوض ميكند و پروانه ميگذارد. با او ازدواج ميكند و سالهاي بعد صاحب سه فرزند ميشود. چمران همسرش را راضي ميكند تا با او به مصر و بعد لبنان بيايد. آنها مدتي هم در لبنان با هم زندگي ميكنند اما بعد از مدتي كاسه صبر همسرش لبريز ميشود. خانم ربابه صدر كه اين سكانس را تعريف ميكرد، ميگفت كه خيلي سكانس درامي بود. شايد تصور شود كه چمران هم مثل هر مرد ديگري كه در شرايط سخت مبارزاتي قرار گرفته، همسر و فرزندانش حاضر نبودند با او زندگي كنند و او ترجيح ميدهد به مبارزات خود ادامه دهد و از زندگي شخصياش بگذرد اما خانم صدر ميگفت روزي كه چمران خانوادهاش را به فرودگاه ميبرد من همراهشان بودم. چمران در تمام طول مسير گريه ميكرد يعني در نهايت عشقي كه به همسر و فرزندانش داشت، آنها را ترك كرد. اما مسئله مبارزه آنقدر برايش مهم بود كه راضي به اين جدايي شد. پس از مدتي همسر چمران تلاش كرد تا وي را وادار كند تا هر ازگاهي به ديدن آنها برود اما چمران گفت ديگر تمام شد، واقعاً دنيا را با تمام ويژگيهايش طلاق داد و ديگر هم سراغ آنها نرفت. اين نرفتن حتي بعد از انقلاب هم ادامه پيدا كرد. او به همسرش گفت: يا با من بمان و به اين زندگي با همه ويژگيهايش ادامه بده يا برو. بعد از مدتي فرزند پسرش در سواحل آمريكا غرق شد. هماكنون دو دختر و همسرش در قيد حيات هستند. هرگز هيچكس نخواست چمران را از اين منظر ببيند. گرچه به نظر ما كه با فيلم و سينما آشنا هستيم اين منظر خيلي خوبي است، چون به لحاظ درام قوي است و خلاف شرعي هم در آن نيست يعني چمران عاشق يك خانم بوده، با او ازدواج كرده، صاحب فرزند ميشود اما به جايي ميرسند كه ديگر نميتوانند با هم ادامه بدهند البته زندگي مرتضي چنين نيست؛ اما به هرصورت، دوستانش مايل به انتشار آن نيستند.
مشكل در مورد شهيد آويني فقط آن مقطع قبل از انقلابش نيست، يك مقطع ديگر هم هست كه راجع به آن هم هيچكس حاضر به حرف زدن نيست. مقطع قبل از شهادتش، دوره آخر، راجع به آن هم خيليها از صحبت پرهيز ميكنند.
البته من هم تمايل ندارم درباره اين موارد صحبت كنم و فقط بعضی مواردي را كه شاهدش بودم عرض ميكنم.
سال 57، در كمال ناباوري، با سرعتي غيرقابل پيشبيني انقلاب پيروز شد و يك حكومت اسلامي تشكيل داد. در آن دوره نسلي كه پيش از اين خود را آماده كرده باشند تا حكومت كشور را در دست بگيرند وجود نداشت.
در مقطعي كه درباره آن صحبت ميكنيم، صدا و سيمايي با ويژگيهاي صدا و سيماي شاه در كشور وجود داشت. طيفي از تودهاي ها، روشنفكران و از ما بهتران آنجا حاكم بودند. البته بخش فني قابل تحمل بود، ولي بخش هنري نه.
متوليان اصلي پيروزي انقلاب هم كه غالباً از روحانيون بودند، اصلاً با هنر آشنا نبودند يا حداقل زمينه كار هنري نداشتند و كار و تخصصشان از مقوله هنر جدا بود. طيفهاي سازماندهي شدهاي مثل سازمان مجاهدين خلق هم تكليفشان معلوم بود. از سال 58 گرچه آنها در ظاهر همراه انقلاب بودند اما همه متوليان سياسي كشور ميدانستند كه اينان شمشيرهاي كشيده عليه انقلاباند. حادثه خرداد 1360 نيز نشان داد كه آنها عملاً رو در روي انقلاب ايستادهاند. در ميان پيكاريها و فداييان خلق هم افراد هنرمندي بودند كه بعضي از آنها نيز مسئوليتهايي داشتند. آنها از زمان شاه در تلويزيون فعاليت ميكردند. طيفي از روشنفكران متمايل به بنيصدر نيز اوايل انقلاب بيش از سايرين بر صدا و سيما تاثيرگذار بودند. اما خيلي زود از انقلاب جدا شدند.
در آن زمان دانشجوي دانشكده صدا و سيما بودم. قبل از انقلاب هم عضو انجمن اسلامي دانشگاه تهران بودم. بعد از انقلاب فرهنگي يعني ارديبهشت 59 كه دانشگاهها تعطيل شد برنامهاي ترتيب داده شد تا به بچههاي انجمن اسلامي علاقهمند آموزش داده شود تا وارد عرصههاي هنري شوند. 120 نفر ثبتنام كردند. از ارديبهشت 59 قرار بر اين شد كه دورهاي در «تله فيلم»
كه موسسه اي وابسته به تلويزيون بود آغاز شود. براي طي كردن دوره بايد به لوكيشن سيما فيلم كنوني ميرفتيم تا طي شش ماه و حداكثر نه ماه، يعني تا پايان سال 59، بتوانيم صدا و سيما را اداره كنيم. اداره نه به مفهوم مديريت بلكه به معناي انجام كارهاي فرهنگي و هنري و اين كه پي ببريم فيلم و دوربين و مونتاژ و ... چيست؟ اين دورهها را گذرانديم. تقريباً از شهريور 59 با آن كه خودم دانشجوي دانشكده بودم و به صدا و سيما رفت و آمد داشتم اما دنبال كار بودم. چون صدا و سيما اصلاً قابل تحمل نبود. صدا و سيمايي كه در آن تعداد زيادي از خانمهاي بيحجاب و هنرمنداني از طيفهاي مختلف كه ربطي به انقلاب نداشتند كار ميكردند.
دفتر تحكيم وحدت. مركز انجمنهاي اسلامي دانشگاهها به اين نتيجه رسيده بودند.
نه تلهفيلم. جلوتر بود . يك سري از اين بچه ها بعدا به باغ فردوس رفتند
اغلب آقاي اكبر عالمي بحثهاي لابراتواري را آموزش مي داد. آقاي كلهر كه در حال حاضر نماينده رئيس جمهور در هيأت نظارت بر صدا و سيما است، آقاي دكتر مكي، آموزش موسيقي را بر عهده داشت و همچنان در اين زمينه فعاليت ميكند. عدهاي از هنرمندان اين دوره را تحريم كردند و دليلشان اين بود كه اگر اينها كار ياد بگيرند، بعداً چوب لاي چرخ هنرمندان قديمي ميگذارند.
البته از روشنفكراني كه در حال حاضر در سينما فعاليت ميكنند نام نميبرم اما همين بزرگان سينماي كنوني ميگفتند كه اينها نبايد وارد كار شوند و اگر بيايند ما هيچ نوع همكاري با آنها نميكنيم. البته هيچ كار و كمكي نيز نكردند.
بله. آقاي مسعود شاهي، مشيري، اثني عشري، خاكبازان، علي مرداني، شمقدري، درمنش، حاجي ميري و ... بسياري از اين افراد سالها در ارشاد داراي مسئوليت بودند. عدهاي از اينها خيلي سريع جذب مديريت شدند مانند آقاي دكتر شهابالدين صدر كه در حال حاضر رئيس سازمان نظام پزشكي است و سالها معاونت فرهنگي را بر عهده داشت يا آقاي مرادخاني كه سالهاي بسياري مسئول مركز موسيقي بود.
نه. اين دوره زير نظر انجمنهاي اسلامي بود اما صدا و سيما و ارشاد هم كمك كردند.
خيلي از بچهها جدا شدند. رضا مقدم، خدا رحمتش كند، يكي از همان بچهها بود، جنگ كه شروع شد گفت من اصلاً نميمانم. گفتيم كه حداقل با فيلمسازي به جنگ برو. اما قبول نكرد، رفت و بالاخره هم شهيد شد.
ارديبهشت شروع دوره بود و شهريور هم جنگ شروع شد. با آغاز جنگ عدهاي از بچهها يكباره راهشان را جدا كردند، عدهاي هم ماندند و عده ديگري هم جنگ و كارهاي هنري را با هم تلفيق كردند. آذر 59 من، مصطفي دالايي و حاج محمد باقر به اين عرصه وارد شديم، خاكبازان و حيدريان هم ميگفتند اگر ميخواهيد كار كنيد يك آدم دانه درشتي در جمع 15 - 10 نفره ما به نام آويني هست كه همه كاره است. اگر چه مسئوليتي ندارد ولي خوب است كه با او صحبت كنيد. ما هم رفتيم و طرحي را كه در سر داشتيم با او در ميان گذاشتيم. مرتضي خيلي استقبال كرد و سريع وارد كار شديم، چون آن موقع بحث حقوق و پول و ... نبود. اصلاً كسي به اين چيزها فكر نميكرد. دوربين و امكانات به ما دادند ما هم دست به كار شديم و فيلمسازي را شروع كرديم.
تا آنجا كه من ميدانم، اين افراد با انگيزههاي ارتباط با آويني، جذب آنجا نشده بودند. سال 58 كه جهاد تشكيل شد، اولين مركزي بود كه در تلويزيون شكل گرفت تا كار تلويزيوني انجام بدهد. در همان مقطع جهاد، فقط جهادسازندگي نبود، جهاد وزارت نيرو بود، جهاد وزارت كار بود و
...
بله. يعني مركزي از انقلاب كه همان كار را ميخواست انجام بدهد با اين تفاوت كه بسيج در عرصه نظامي فعال بود.
در يك دوره، سيدمحمد بهشتي، يك دوره كوتاهي هم آقاي سميع آذر و رضا بهزاديان.
نميدانم، فكر مي كنم آن موقع رضا بهزاديان مسئول گروه جهاد بود اما چون قرار بود برود ميخواست حميد خاكبازان را به جاي خود بگذارد. آويني طبق گفته خودش، تابستان 58 براي ساختن فيلمي در مورد فعاليتهاي جهاد در شهرستان دورود به تلويزيون آمده بود تا از آنها امكانات بگيرد كه آنها هم امكانات داده بودند و آويني هم كارش را مونتاژ كرد. از آن به بعد ديگر آويني ماندگار شد.
جمع آنها كه از فارغالتحصيلان دانشكده هنرهاي زيباي معماري و آرشيتكت بودند قصد داشتند روستايي را براي مستضعفين آن منطقه بسازند. آنها با افرادي مثل آقاي مهندس تبريزي، مهندس مخبر، دوست بودند و با هم كار ميكردند.
من بر اساس آنچه كه در زندگينامهاش آورده ميگويم.
مي گفت: به من پيشنهاد ميكردند كه برو فلان جا كار كن، من هم ميرفتم و كار ميكردم. آنها انتظار آرشيتكتي داشتند من هم روحيه لطيف هنري داشتم.
سه ماه كار ميكردم اما وقتي بدبختي كارگرها را ميديدم ديگر نميتوانستم ادامه بدهم، براي همين كار را رها ميكردم و ميرفتم.
روحيه هنرمندانهاي داشت، نميتوانست نسبت به آنچه در اطرافش ميگذرد بيتفاوت باشد. اما از سوي ديگر، خيلي تندمزاج و چكشي بود و دوست داشت فضاي كاري برايش فراهم باشد كه البته فراهم هم بود. او ميخواست كار جنگ انجام دهد. بچههايي مثل آقاي خاكبازان موضوع را خيلي مديريتي ميديدند.
آكادميك ياد نگرفته بود. ميتوان گفت به طور تجربي.
قبل از انقلاب خيلي به فيلمسازي علاقه داشت اما فيلمسازي و مونتاژ نكرده بود. فيلم زياد ديده بود. آثار سينمايي بسياري را خوانده و ديده بود ولي در اين زمينه كار نكرده بود. تا اين كه تابستان 58 فيلمسازي را آغاز كرد و طي مدت كوتاهي توانست فيلمهاي خوبي هم بسازد. از اولين آثاري كه ساخت ميتوان سيل خوزستان ، شش روز در تركمن صحرا را نام برد. مشهورترين اثرش هم خان گزيدهها بود. با ساخت خان گزيدهها،
آن مجموعه و كار خود مرتضي شهرت يافت. اين فيلم اثر بينظيري بود كه نگاه جديدي داشت و در جايگاه سياست وقت، خيلي اثرگذار بود چون مقطعي بود كه بنيصدر حاكم بود و حزباللهيها و نيروهاي انقلاب با او مخالف بودند ولي تلويزيون دست بنيصدر بود. اين اثر كه پخش شد، گفتند اين حزباللهيها بالاخره راهي پيدا كردند كه به بنيصدر ضربه بزنند. بني صدر و مسئولين وقت تلويزيون شكايت كردند چون آن اثر نگاهي كاملاً مغاير با نگاه بني صدر به جريانات داشت. بدين ترتيب آويني پس از ساخت خان گزيدهها با نگاه جديدي در مستندسازي آشنا شد و آن را آموخت. بلافاصله پس از آغاز جنگ، همين كار را در جنگ ادامه داد و در پي آن توانست اثر گرانبهاي حقيقت را بسازد.
از اين جهت پشت امام بود و به هر قيمتي با امام همراه بود . فقط كاري را كه با نگاه امام سازگاري داشت، انجام ميداد. با بني صدر اصلاً خوب نبود اما وارد درگيريهاي سياسي هم نميشد. ناخواسته با ساختن خان گزيدهها ضربهاي به بني صدر زد كه گرچه مخالف اين ضربه نبود اما از سوي ديگر وارد بازيهاي سياسي نميشد. در حقيقت، قصد او از ساخت اين فيلم، برخورد با بنيصدر نبود اما فيلم كه ساخته شد به ضرر بني صدر تمام شد.
فرمايش شما كاملاً صحيح و متين است. آويني در مقاطع پاياني حياتش كاملاً در برابر بعضي مسايل، موضع بسيار تندي داشت اما اين موضع باعث نميشد كه عليه اين جريانها فيلم بسازد. او آن فيلمي را ميساخت كه فكر ميكرد درست است. اما گاه اين فيلمها مخالف با بعضي جريانات در ميآمد. شما نميتوانيد بگوييد روايت فتح عليه چه كسي بود، چون عليه كسي نبود يا فيلم نسيم حيات با ويژگيهاي خاصي كه داشت نميتوان گفت از حزبا... حمايت ميكند. مثلاً اگر چه در دوران طولاني حاكميت بنيصدر با او ميانه خوبي نداشت اما در اوج حوادثي كه براي بنيصدر اتفاق افتاد مثل جريان 14 اسفند - هيچ وقت عليه او فيلم نساخت با آنكه ميتوانست به عنوان يك هنرمند به موضوع 14 اسفند بپردازد، 14 اسفندي كه قبل و بعد هم داشت اما او چنين نكرد.
در يكي از مقاطع آقاي هاشمي رئيس وقت مجلس چندين بار توپ و تشر آمد كه پس اين هنرمندان تلويزيون چه كاري انجام ميدهند؟ سينما كه محلي نداشت و تلويزيون به عنوان يك رسانه جدي فراگير مطرح بود. ايشان ميگفت در جهت اين انقلاب چه كاري ميكنيد؟ به نفع اين انقلاب چه كاري ميكنيد؟ فقط بدبختي، فقر و فلاكت را ميگوييد! اين حرفها حاصل چند اثر ساخته شده مرتضي در سال 61 بود مانند هفت قصه از بلوچستان و بشاگرد . بشاگرد توانست جامعه را تكان دهد.
نه، بشاگرد و هفت قصه محصول سال 61 است. در اين مقطع، به نظر مرتضي در جنگ اتفاقاتي نميافتاد كه لازم باشد از آن فيلم ساخته شود. مرتضي كاري نداشت انجام بدهد، براي همين دو، سه اثر گرانبها مثل بشاگرد ساخت كه آن موقع جامعه را تكان داد. در حال حاضر تصور اين موضوع هم محال است كه بشاگرد مردم ايران را ديوانه كرد! اكنون شايد موضوع عجيب و غريبي نباشد اما آن زمان جامعه را بسيار تكان داد.
مرتضي با انگيزه و ارادتي كه به امام داشت اين كار را كرد. پس از مدت كوتاهي نيز هفت قصه از بلوچستان را ساخت. من نيز در آن دوره به عنوان عضوي از گروه به سفر رفتيم. زمان فيلمبرداري ارديبهشت 61 بود. يكي دو ماه پس از آن نيز فيلم ماندگار هفت قصه از بلوچستان با متن شعرگونه مرتضي ساخته شد. فكر ميكنم بشاگرد چند ماه قبل يا تقريباً همزمان ساخته شد. اگر طبق زمانبندي پيش برويم، آذر 60 هنگام عمليات طريق القدس مرتضي مجموعه حقيقتها را ساخت و پس از آن اين است فتحالفتوح مربوط به عمليات طريقالقدس را ساخت كه مصادف شد با شهادت علي طالبي. اواخر 60 و اوايل 61 اين كارها پخش شد، سال 61 تقريباً بيكار بوديم. مرتضي مانده بود و اكيپش.
سهيل نصيري جزو اعضاي ثابت اكيپ بود و پس از مدتي نيز با خواهر مرتضي ازدواج كرد. اوايل 60، سهيل از گروه جدا شد و مرتضي درگير اين قضيه بود كه چه اكيپي را تشكيل دهد كه كار جنگ را انجام دهند. آن زمان جهاد تلويزيون، درگير اين قضيه بود. 10، 15 عضو داشت. مرتضي كسي جز علي طالبي را پيدا نكرد. علي طالبي ميگفت من مردانه پاي جنگ هستم و با او همه جا آمد.
سهيل نصيري رفت اما حميد خاكبازان و حيدريان مانده بودند. حيدريان كارهايي انجام ميداد . افرادي چون من، مصطفي دالايي و حاج محمدباقر، هم جوانتر بوديم و هم تازه كار و چون به لحاظ هنري به اندازه كافي با كار آشنا نبوديم فيلمهايي كه ميساختيم قابل دفاع نبود. تيم مرتضي به فردي چون علي طالبي نياز داشت. با شهادت علي طالبي در آذرماه 60 مرتضي خلع سلاح شد. از اين مرحله به بعد فتحالمبين پيش آمد و گروهي را به منطقه فرستاديم براي اين كه اين بچهها آموزش ببينند و نه براي اين كه مرتضي تيم تشكيل داده باشد. براي همين فتحالمبين اصلاً يك كار جدي نيست. از بيتالمقدس هم يكي، دو كار معمولي داريم كه اصلاً قابل دفاع نيستند. مقطع حقيقت و والفجر كه تمام شد روايت فتح در سال 65 آغاز شد. به نظر ميرسد مرتضي در يك دوره طولاني فيلمي نساخته است اما ميتوان به عنوان مشهورترين آثار سالهاي 61 تا 65 همين بشاگرد و هفت قصه از بلوچستان و چند اثر ديگر را نام برد. مرتضي با تيمهايي كار ميكرد كه انگيزه يا توان ساخت فيلم درباره جنگ را نداشتند و فقط ميتوانستند فيلمهاي غير جنگي بسازند. با اين تيمها كارش را ادامه داد كه حاصل آن بشاگرد بود. يعني توانست اثر و تيم خوبي درست كند. از اين آثار حقيقت
درنيامد اما اين تيمها توانستند بعدها روايت فتح را بسازند.
به خاطر دارم كه پس از ساخت بشاگرد كه بسيار نيز موثر واقع شد آقاي رفسنجاني گفت كه چرا از بدبختي و مصيبت حرف ميزنيد. پس از مدت كوتاهي از ساخت بشاگرد، هفت قصه و بشاگرد2 پخش شدند كه كار همين تيم بود. اعتقاد مرتضي بر اين بود كه گفته هاي آقاي هاشمي درست است و بايد به نحوي استمالت جست البته از انقلاب نه از آقاي هاشمي. فكر مي كرد شايد در اين مورد كوتاهي شده كه درباره فعاليت هاي مثبتي كه براي مستضعفان انجام شده، فيلمي ساخته نشدهاست. از اين رو يك تك قسمتي به نام بشاگرد ديگر ديار فراموشي نيست، ساخت كه توانست تا حدي اثرات منفي آن فيلم تكان دهنده بشاگرد ديار فراموشي را جبران كند اما ديگر آن اثر، اثر هنري نشد چرا كه واقعاً از دل مرتضي برنيامده بود و صرفاً نوعي انجام وظيفه بود. از آن دوره يك اثر ديگر هم باقي است كه تنها براي انجام وظيفه ساخته شده و يك اثر هنري محسوب نمي شود. ساخت اين اثر با نام قيام لله
زمان بسياري را صرف كرد يعني شش ماه از سال 63 براي 69 دقيقه ، گر چه مستند زيبايي است اما درباره فعاليت هاي جهاد در كشور و برگرفته از آيه «انما اعظكم بواحده ان تقوموالله مثني و فرادا» است؛ آيه اي كه در آرم جهاد نيز گنجانده شده . در شرايطي كه از يك سو جهاد از او انتظار داشت فعاليت هاي مثبت جهاد را منعكس كند و از سوي ديگر تيمي نداشت تا درباره جنگ بسازد در اين ايام، مرتضي به مرتضايي تبديل شد كه براي قيام لله شش ماه زمان صرف كرد. اين امر براي مرتضايي كه كارها را به سرعت انجام مي داد بعيد بود.
پس از تمام شدن جنگ افرادي كه زندگيشان با جنگ تعريف ميشد، حالا بايد از زندگيشان تعريف جديدي ميكردند. آنها نميدانستند حالا بايد چه كار كنند. اصلاً ما تصويري براي خودمان نداشتيم، فكر ميكرديم جنگي شروع شده و قطعاً در آن كشته ميشويم و پايان جنگ را نخواهيم ديد. طبيعتاً درباره اين كه بعد از جنگ چطور زندگي و كار كنيم تصويري نداشتيم، دست كم ما نداشتيم. حالا جنگ تمام شده بود و ما در واقع با يك زندگي جديد بدون تصوير رو بهرو بوديم.
بله، كارگردان جدي آن بود اما خودش به منطقه نرفت، اساساً نوع ساخت مستند مرتضي از اين گونه نبود. روايت فتح اين همه زيبا ساخته شد و هيچكس هم نميتواند منكر شود كه روايت فتح را مرتضي آويني كارگرداني كرده، اما دوراني كه خود وي در خطوط مقدم حضور داشت خيلي كم بود.
بله. مهمترين مقطعي كه حضور بسيار جدي داشت، دوران شروع جنگ بود كه حقيقتها را ساخت. تقريباً در پنجاه درصد از سفرها خودش حضور داشت. پس از حضور در عمليات طريقالقدس فيلم «اين است فتحالفتوح» را ساخت و ماجراي شهادت طالبي در دامن مرتضي اتفاق افتاد. تا سال 65 در عملياتها نبود تا آن كه دوباره در كربلاي پنج حضور جدي داشت و مجدداً حضور نداشت تا آن كه جنگ پايان يافت.
دوست عزيزي داشتيم به نام حاج محمد باقر كه پيشنهاد كرد به كمك بعضي از بچههاي وزارت اطلاعات و بعضي از مراكز ديگر، درباره ايرانياني كه ميخواهند به كشورهاي ديگر پناهنده بشوند و مشكلاتي كه برايشان پيش ميآيد اطلاعاتي را جمعآوري كنيم. مقدمات اين كار را خود حاج محمد باقر فراهم كرد البته حضور آويني در اين كار كمرنگتر از كارهاي ديگرش بود. يعني مرتضي كه مثلاً در نسيم حيات به عنوان كارگردان حضور جديتر داشت، سهمش در سراب از 40 - 30 درصد هم كمتر بود. در حقيقت، حاج محمد باقر، آقاي مقدم و دوست عزيز ديگري كه از لحاظ محتوايي بسيار به حاج محمد باقر كمك ميكرد، در شكل گرفتن سراب نقش مهمي داشتند. مرتضي از جايي وارد كار شد كه كمي عقبتر از جايي بود كه هميشه وارد ميشد. اما همان زمان هم سعي بسياري كرد تا شكل قابل قبولي به اين مجموعه بدهد.
بله، اين هم در گروه جهاد ساخته شد و محصول 69 - 68 بود.
در حقيقت، مرتضي بيشتر به جنبه دراماتيك قضيه كمك كرد. همچنين از قسمت دهم به بعد از لحاظ محتوايي نيز تاثيرگذار بود. اما آنچه پخش شد، عمدتاً قبل از ورود مرتضي از لحاظ محتوا شكل گرفته بود. از جمله مستندهايي كه به نحوي به مرتضي منتسب هستند، سراب يكي از ضعيفترين كارهاي منتسب به او است. در ساير كارها نقش مرتضي بسيار برجستهتر و پررنگتر بود
اواخر سال 69، من، مرتضي آويني و چند نفر ديگر به اين نتيجه رسيديم كه نميتوانيم به كار با جهاد تلويزيون كه هم به جهاد و هم به تلويزيون وابسته بود، ادامه دهيم. ما نتوانستيم با غلامرضا فروزش كه آقاي هاشمي او را به عنوان وزير جهاد معرفي كرده بود، به تفاهم برسيم. فروزشي كه وزير جهاد شد، همان كسي نبود كه ما زمان جنگ مي شناختيم.
جهاد تلويزيون و مديران جهاد مي گفتند ما ديگر نميخواهيم شما درباره ارزشهاي انقلاب اسلامي به مفهومي كه به جنگ و صدور انقلاب پرداختيد، كار كنيد. شما يك واحد وابسته به جهاد سازندگي هستيد و ما ميخواهيم الان درباره مرغ و خروس و گاو و گوسفند و كود دامي كار كنيد!
فكر ميكرديم وقتي آقاي فروزش - كه قبلاً از مسئولان جنگ بود - وزير جهاد بشود، اتفاقهاي مثبتي مي افتد اما قضيه كاملاً برعكس شد. هر كس حاضر بود گاو و گوسفندي كار كند، ماند و هر كس دوست نداشت، رفت!
نگاه آويني را نميپسنديدند و ديگر برايشان قابل قبول نبود. بعد از بحث مفصلي كه با آقاي كلانتري معاونت وقت جهاد كرديم و به نتيجهاي نرسيديم، قرار شد در جلسهاي با فروزش كه وزير بود، حرفهايمان را بزنيم و اتمام حجت كنيم. با آويني پيش فروزش رفتيم موقع بازگشت، تصميم گرفتيم از جهاد برويم. آقاي فروزش حرفهايي را زد كه ما اصلاً انتظار نداشتيم. يا كار جديد جهاد را انجام بدهيد و يا جايي برويد كه فكر ميكنيد ميتوانيد آنجا كار كنيد.
مرتضي زود خودش را پيدا كرد. به نظرش رسيد كه بايد در عرصه نگارش و به تعبيري مطبوعات و در كنارش در زمينه سينما فعاليت كند. البته هدف وي كارگرداني، يا داشتن شغلي از مشاغل سينما نبود بلكه هدفش مديريت، نقد سينما و نظريهپردازي براي سينما بود اما به نظر ميآمد كه سينماي ما نظريهاي ندارد. اين دوره با استعفاي سيد محمد از سوره مصادف بود. اين عمل استعفا نبود، در واقع تحت فشار قرار دادن آقاي زم براي اين بود كه شرايط بچهها را بپذيرد. بچهها تصميم دسته جمعي گرفته بودند كه سوره را بخوابانند براي اين كه امتيازهايي بگيرند. منظورم امتيازهاي معنوي براي اداره سوره در سال 69 است.
نمي دانم، شايد ديدگاه خاصي را دنبال ميكرد. من هيچ وقت از او يا سيد محمد در اين باره سؤال نكردم. در اين دوره، مرتضي يكي از نويسندگان سوره بود. مرتضي از اين لجبازيها زياد داشت و در بعضي از كارهايش بسيار لجوج و يكدنده بود. او تصميم گرفت سردبيري را بعد از سيد محمد قبول كند و بيايد يك تنه سوره را بچرخاند، ولو بلغ مابلغ، ولو همه دوستان و همه خوديها با او بد شوند و همه او را بگذارند و بروند و همه بگويند تو با اين كارت عملاً به جامعهاي از بچههاي خودي سوره پشت كردي. چون جمع خودي در آن مقطع خيلي كم بود، اين طور نبود كه مثل الان طيف نويسندگان اينقدر زياد باشد. اما او تصميمش را گرفته بود، اصرار بقيه هم فايدهاي نداشت. در جواب بچهها ميگفت: من مسئوليتش را ميپذيرم، هر كسي هم ميخواهد برود، برود. من به هر قيمتي شده سوره را نگه ميدارم. فكر ميكنم آذرماه سال 69 بود كه مرتضي سردبير سوره شد. در آن زمان من نسبتي با سوره نداشتم بعداً هم با سوره نسبتي پيدا نكردم. بعد از مدتي متوجه شدم درگير كار سوره شده و خيلي هم در اين كارش مصمم و جدي است. به ما علت جديتش را نميگفت اما تصميمش را گرفته بود. تقريباً 2 - 3 ماه بعد آقاي زم به او پيشنهاد كرد در بخشهاي سينمايي حوزه هنري هم مسئوليت بپذيرد، سينمايي، تلويزيوني، فيلمنامه، آن موقع حوزه واحدهاي مختلفي داشت. نمي دانم الان هم هست يا نه. من هم كه دوست داشتم در جوارش باشم وقتي به من پيشنهاد همكاري كرد ، پذيرفتم. طي صحبت با آقاي زم پي برديم كه ايشان ميخواهد يك واحد تلويزيوني تازه راه بيندازد كه با بخشهاي سينمايي و قسمت هاي ديگر رابطه جدي داشته باشد. شايد سوره هم با اين قسمتهاي تلويزيوني و سينمايي حوزه بيارتباط نبود، چون بخشي از نگاه او را به سينما در سوره منعكس ميكرد و لازم بود كه سياست واحدي بر آن حاكم شود. گر چه من به سوره آمدم، اما كاري با آن نداشتم. رفت و آمدهاي زيادي به سوره داشتم اما ديگر نسبتي با سوره نداشتم. وارد بخش تلويزيوني شدم و در بخش فيلمنامه در كنار مرتضي مشغول شدم . در واقع ما كمك كرديم تا آن بخشها شكل بگيرد، طي مدت كوتاهي، مرتضي به عنوان نظريهپردازي علاقهمند سايهاش بر همه بخشهاي فيلمي حوزه افتاد. يعني كار به جايي رسيد كه غير از سوره، عملاً مسئول بخش فيلمنامه هم شد و در پي آن مسئوليت تاثيرگذاري بر ساخت آنها نيز به عهده او قرار گرفت. در توليد هم وارد شوراها شد و بدين ترتيب بهتدريج سايه مرتضي بر همه بخشهاي فيلم حوزه گسترده شد و در سوره هم حرفهايش را زد.
با حضور مرتضي در عرصه سينماي حوزه، سياستگذاري جديدي از سال 69 شكل گرفت. حوزه دوره مخملباف و دوره مستقل از مخملباف را هم طي كرده بود و به يك مقطع جنجالي رسيده بود. به نظر من نوعي بلاتكليفي در سياستهاي جديد حوزه در عرصه سينما وجود داشت كه دليل آن نيز از يك سو جذب طيفي از بچههاي قديمي حوزه در عرصه سينما و از سوي ديگر بايكوت حوزه از سوي عدهاي بود. طيفي از بچه مسلمانها، حوزه را بايكوت كرده و آن را ترك كردند. طيف كمي هم كه مانده بود حرف و حديث و درگيري داشتند. شايد اگر بخواهيم سوءتفاهم ايجاد كنيم بايد بگوييم كه آقاي زم ميخواست پشت آويني سنگر بگيرد، كسي نتواند به او حمله كند كه شما ضدانقلاب شدهايد و روشنفكر شدهايد و ...! و ديگر اين كه مرتضي بتواند آن نگاه درستي را كه به سينما دارد در حوزه اعمال كند. حساسترين مقطع اين دوره ساخت فيلم عروس است، عروس در حوزه ساخته نشد، اما حمايت جنجالي كه سوره به راه انداخت همه اذهان را به اين سمت كشاند كه عروس بر اساس تفكر حوزه سال 70 - 69 ساخته شدهاست، حمايت مرتضي آويني كه مسئول ارشد سياستگذاري سينماي حوزه بود از عروس افخمي باعث شد تا همه نگاهها دوباره به سمت حوزه بازگردد و همه بپرسند كه چي شد؟! شما آن موقع كه توبه نصوح را منكر شديد و كنار گذاشتيد، دنبال عروس بوديد؟! آن دوره خيلي متشنجي بود. الان حرفها را بهراحتي ميتوانم بگويم كه زياد با ساخت عروس موافق نبودم، بهروز را از قديم ميشناختم و خيلي هم به وي ارادت داشتم. آن زمان، بهروز يكي از اعضاي شوراي تصميمگيري سينماي حوزه بود كه مرتضي او را آورده بود. يعني مرتضي آن موقع كه مسئوليت پذيرفت، از جمله كساني را كه دعوت به همكاري كرد بهروز افخمي و مرحوم مهرزاد مينويي بود.
نه، بايد سوابقش را مرور كنيد، افخمي تازه ميرزا كوچك خان را ساخته بود، به خاطر مسئوليتي كه در تلويزيون داشت توانسته بود اين امتياز را از تلويزيون بگيرد و حالا با تلويزيون قهر كرده بود و ميخواست به سينما بيايد و هيچكس حمايتش نميكرد.
اينها طيف بچه مسلمانهاي تلويزيون بودند مثل مهرزاد مينويي، افخمي. با افخمي الان مقايسه نكنيد. افخمي سال 69 كه هنوز فيلم نساخته و در تلويزيون بوده، حالا ميخواهد وارد سينما بشود و براي سينما حرفهايي دارد كه بزند، ولي نه كسي قبولش دارد و نه ... اما آويني از او حمايت كرد و اين اتفاق افتاد. آمدن طيف جديدي از بچهها براي طيف قبلي حوزه خيلي گران تمام شد. آنها مرتضي را هم جزئي از اين دسته ميدانستند. آنها درست يا غلط مرتضي را كسي ميدانستند كه آمده تا نگاه تازهاي به سينما، داشته باشد و اين موضوع اصلاً براي آنها قابل قبول نبود. حتي مسئولين وقت مؤسسه فارابي مثل سيد محمد بهشتي و ... به اين نگرش با ترديد يا با شك نگاه ميكردند يا اگر معتقد بودند ترديد ميكردند كه مبادا عليه آنها حرف و حديثي درست شود، لذا خيلي با احتياط برخورد ميكردند اما مرتضي آدم رك و صريحاللهجهاي بود. در آن مقطع وارد بازي سياست سينماي وقت كشور شده بود و طبيعتاً شمشيرهاي زيادي عليه او از غلافها درآمده و آماده شد تا به هر قيمتي مرتضي و نگاه او را منكوب كنند. با همه اين فشارها نظرش عوض نشد.
طي اين مدت در مورد سينما، مقاله و مطلب مينوشت اما رويكردش عوض نشد. گرچه ميدانست صراحت، آن هم از طريق مجلهاي متعلق به ارگان خاصي مانند حوزه هنري، كار دشواري است اما اين امر باعث نشد كه نگاه او تغيير كند. از اينرو در رويكردهاي بعدي از پوراحمد و سينماي او و فيلم نياز داودنژاد بسيار حمايت كرد. ديدگاه او همان ديدگاه بود، از همان ديدگاههايي كه سال 70 - 69 مطرح بود. استوار ماند و حرفش را عوض نكرد. آن ديدگاه باعث شد طيفي از بچههاي ظاهراً متدين سينما بهشدت در مقابل مرتضي آويني موضع بگيرند. اين طيف همان كساني بودند كه بعداً در روزنامهها و مجلات وقت مقالات تندي نوشتند و بهشدت به مرتضي حمله كردند تا جايي كه يكي دو ماه پيش از شهادتش، كاملاً گذشته مرتضي را زير سؤال بردند، حتي گذشته پس از انقلاب او را! آنها آويني را يك روشنفكر ميناميدند و ميگفتند كه تاكنون در اشتباه بودند و مرتضي را نشناخته بودند. اين وقايع مربوط به 3 - 2 ماه قبل از شهادت اوست. من خود از نزديك شاهد اين جريانات بودم. آنها كاملاً او را بايكوت كردند. در جلسات راهش نميدادند، به خاطر حضور او در جلسات شركت نميكردند. اصلاً جواب سلامش را هم نميدادند. مرتضي ميگفت: فلاني و فلاني امروز من را در خيابان ديدند اما حتي جواب سلام مرا ندادند! در حقيقت آنها هرگز قايل به مرتضي آويني و ويژگيهاي او به عنوان يك هنرمند و نويسنده انقلابي نبودند و مقالات شديد اللحن دو - سه ماه آخر بر همين امر دلالت دارد. جمعي از بچههاي متدين هنر، جمعي را راه انداختند تحت عنوان مجمع هنرمندان مسلمان يا هنر هم داشت. هيأت هم داشت! ماجرا هم از همين جا شروع شد كه بعد از ولايت مقام معظم رهبري، آقا در عرصه هنر حرفهاي زيادي داشت و صاحب نظر بود. جامعه روشنفكري كه هيچ چيز را نميپذيرفت و در مقابل مقام معظم رهبري هم ايستاده بود! بايد يادآوري كنيم آقا در شرايطي مسئوليت پذيرفته بود كه مراكز مختلف از جمله صدا و سيما با نگاه ايشان اداره نميشد. چند سال طول كشيد تا رئيس وقت صدا و سيما، با نظر آقا عوض شد. ايشان هر قدر تلاش كردند تا تغييراتي در صدا و سيما صورت بگيرد ميسر نشد اين شرايط ادامه داشت تا آن كه ايشان رئيس سازمان را عوض كردند. اين مجمع شكل گرفته بود كه به نوعي پايگاه هنرمندان و نويسندگان مسلمان باشد و مرتضي هم در آن حضور داشت.
مرتضي در هيچ كاري دمدمي مزاج نبود، او اهل فكر، انديشه و مطالعه بود. در همان زمان بود كه كتاب آينه جادو را نوشت. بايد سازنده، فيلمساز و صاحب اثر هنري، هنرمند بوده و ذوق هنري داشته باشد. او معتقد بود كه طيف قابل توجهي از اهالي سينما كه متأسفانه بعضي از بچههاي متدين پس از انقلاب نيز در ميان آنها هستند هنرمند نيستند. او معتقد نبود كه آنها آدمهاي خوبي نيستند. او ميگفت: فلاني كه الان با من قهر است، پشت سرش نماز ميخوانم، اما فيملساز نيست. و مي گفت: متأسفانه سالها از آن زمان گذشته و بسياري از همان افراد فيلم ساختند و هماكنون نيز فيلم ميسازند.
آويني معتقد بود كه اينها هنرمند نيستند چون سينما را نشناختهاند بهتر است فيلم نسازند و به فعاليتهاي ديگري بپردازند. آن زمان، آقاي مهدي نصيري سردبير كيهان بود و با مرتضي هم در اين موضوع خيلي مشكل داشت. به ياد دارم كه در همان جلسات هيأت هنرمندان مسلمان نيز اين مشكل بروز كرد.
آقاي نصيري يكي از علمدارهاي جدي مخالفان با ديدگاه سينمايي مرتضي بود و آن مقالات تند عليه آويني ولو به قلم اشخاص ديگر، در روزنامه ايشان منتشر مي شد. مرتضي حقيقتاً يك هنرمند بود. هيچ دليلي وجود نداشت كه او از پوراحمد يا از فيلمش حمايت كند. براي او مهم نبود كه اين نماز ميخواند يا نه، خانمش حجاب دارد يا نه، اصلاً كاري به اين حرفها نداشت. به اعتقاد مرتضي، او اين سينما را شناخته بود و ميتوانست براي سينماي ملي كار كند. از سوي ديگر، وقتي موضوع به مسايل اسلام ميرسيد، محكم ميايستاد. يعني اگر كسي ميخواست حريم اسلام را نقض يا با حقيقت آن مخالفت كند، مرتضي محكم و استوار در مقابل او ميايستاد. اين ديدگاهها و نظرات هرگز عوض نشد و رويكردش هميشه همين بود.
كسي كه كاملاً وقف جنگ بود، يك باره به منتقد تمام عيار سينما تبديل شده بود. معلوم است كه چه اتفاقي افتاده بود و تا اين حد موضوع برايش اهميت يافته بود. اگر اكنون چنين مي شد، اين همه جاي تعجب نداشت. 15 سال پيش كه جامعه متدين و متشرع اهل هنر و فرهنگ اصلاً اين اتفاق را نميپذيرفت و به سيدمرتضي آويني خرده ميگرفت، فكر ميكرد سينما وظيفه اصلي جامعه مسلمان نيست. بعضي سينما را جاي نحسي ميدانستند كه نبايد وارد آن شد.
سيدمرتضي آويني از وقتي نظرش را به طور دقيق درباره مصداقهاي خاص سينمايي نوشت، مورد انتقاد جدي قرار گرفت. وقتي گفت مثلاً سينماي مطلوب از نظر من عروس است يا فلاني اصلاً كارگردان نيست، يا هميشه استاد، يعني هيچكاك شمشيرهاي زيادي عليه او كشيده شد.
مرتضايي كه در زمان جنگ ميشناختم، با مرتضاي سالهاي 71 و 72 هيچ فرقي نداشت. همان ويژگيها را داشت با همان ايمان و تعهد و تقيد. اما عدهاي سعي ميكردند اين طور نشان دهند كه در ايمان و تعهد وي خللي وارد شده. آنها و حتي خود ما نميفهميديم اين فرد با اين درجه از معنويت و تعبد، به فضايي مثل سينما نزديك يا عضو هيات داوران جشنواره بشود! اگر در خانه مينشست و مرتاض ميشد، بهتر قابل درك بود اما وقتي از بعضي از فيلم ها دفاع ميكرد، آنها و حتي ما نميتوانستيم مساله را براي خودمان حل كنيم. اصلاً به آناني كه عليه مرتضي حرف زدند و مطلب نوشتند، خرده نميگيرم، اما يك چيز را نميپذيرم خب، قبول نداري بگو مرتضي آويني را قبول ندارم. اين را هم به خوبي درك ميكنم. اما چرا آدمهاي متدين اهل فرهنگ و هنر با مرتضي قهر باشند و جواب سلامش را ندهند. چرا بايد حرفهاي ناروا پشت سرش بگويند؟
جريان ديگري كه غير از مطبوعاتي ها در برابر مرتضي موضع داشتند تلويزيوني ها بودند. حوزه هنري به خاطر وضعيتي كه تلويزيون زمان محمد هاشمي داشت، شروع به ساختن برنامههايي كرد كه براي پخش در تلويزيون مناسب باشد. كارهايي در واحد تلويزيوني حوزه شروع شد. كارها ساخته ميشد و به طور رايگان براي پخش به تلويزيون ميرفت. محمد هاشمي موضع نشان داد و كارهايي كه ساخته ميشد - خوب يا بد - برميگرداند و ميگفت خوب نيست! كار به جايي رسيد كه آقاي زم، طي نامههايي به محمد هاشمي از او خواست كه فلان برنامه پخش شود. از معروفترين اين كارها خنجر و شقايق محصول مشترك نادر طالبزاده و سيدمرتضي آويني بود اما تلويزيون اين برنامه را پخش نكرد. ديگر درباره اين برنامه، آقاي زم كوتاه نيامد و نامهاي به دفتر رهبري نوشت كه اين طور نمي شود و ...
جريان حاكم بر تلويزيون كه در اوج قدرت بود و ميخواست با آقاي زم مقابله كند، در موضعي سياسي سعي كرد آويني را تنبيه كند چون آن زمان وي مسئول رسمي واحد تلويزيوني حوزه هنري بود. اين جريان ديگري غير از جريان مطبوعاتي عليه آويني بود. كار به جايي رسيد كه جمعي از بچههاي قديميتر جهاد تلويزيون را كه نسبت كمتري با كارهاي جنگ و روايت فتح داشتند تحريك كردند تا طي نامهاي اعلام كنند اساساً آويني هيچ نسبتي با روايت فتح نداشته و مجموعه روايت فتح را ما ساختهايم و آويني كارهاي نبوده است!
اينها كساني بودند كه در جنگ و ساختن كارهايي مربوط به آن حضور فعالي نداشتند و اگر هم حاضر بودند كاري كنند، نميخواستند در سايه آويني باشند و بيشترشان رفتند. كار تلويزيوني جهاد زير نظر آويني بود و او هم چيزي غير از جنگ نميساخت. آنقدر فاصله حرفهاي بين كارهاي آويني و چيزهايي كه آنها سعي ميكردند بسازند، زياد بود كه نميشد اصلاً با هم مقايسه كرد. شايد به همين خاطر سعي كردند از آويني انتقام بگيرند. شايد تلويزيون هم قولهايي به آنها داده بود. طيفي كه معتقد بودند بايد گفت مرتضي در روايت فتح كارهاي نيست، هنوز هم نظرشان عوض نشدهاست. اين دو جريان موازي هم بودند و يك كار انجام ميدادند ولي ظاهراً ارتباطي با هم نداشتند. جرياني كه شكل گرفته بود و جريان مطبوعاتي كه عليه آويني فعاليت ميكرد، كارشان حذف سيد مرتضي آويني از فضاي فرهنگي و هنري كشور بود. شعارشان هم اين بود: خانه نشين كردن مرتضي آويني.
اين كارها آنقدر ادامه پيدا كرد كه اواخر اسفندماه به آويني گفتم با اين وضعيت دوستان مطبوعاتي و تلويزيوني و حوزه هنري! ... چه خواهي كرد؟ گفت با اين وضعيت ديگر در سوره نخواهم ماند و از ابتداي سال 72، حوزه هنري را ترك خواهم كرد.
آقاي زم از وقتي بحثهاي سينماي مطلوب و سينماي اسلامي مطرح شد، نظرش با نظر آويني يكي نبود و لااقل تغاير داشت. مرتضي هم كه به طور شفاف و روشن موضعش را در مجله وابسته به حوزه هنري منتشر ميكرد، مورد نظر آقاي زم نبود. فشارهايي به مرتضي آمد كه شايد معنياش اين بود كه ديگر در سوره نمان! همه حوزه هنري آن روز هم سوره بود و واحد سينمايي و تلويزيوني. بخشهاي ديگر كه اصلاً حرفي براي گفتن نداشتند. همه اينها به طور همزمان براي آويني پيش آمد. مرتضي بار سنگيني را بر دوش مي كشيد. فشارها، حملات مربوط به سوره، تبليغات مطبوعاتي، جريان تلويزيون و ... همه اينها فشارهايي بود كه بر او تحميل ميشد.
آويني كه پيش از اين بسيار به مجمع هنرمندان مسلمان علاقه داشت و اميدوار بود كه آنها بتوانند در فضاي فرهنگي جامعه كاري انجام بدهند، ديگر به جايي رسيد كه در مجمع شركت نميكرد، در نتيجه ما هم نميرفتيم. ميگفت چه اصراري است ما در جمع دوستاني باشيم كه ما را دوست ندارند. و....و....و... هيچ كدام علاقهاي به آويني نشان نميدادند.
حرفهاي مختلفي ميزنند، اما مرتضي آويني به بهانههاي مختلف، ديگر حاضر به شركت در اين جلسات نبود.
فشارهاي مختلف مرتضي را از پاي درآورد. هفتههاي اول سال، دو سفر به فكه رفت و در سفر دوم شهيد شد.
1300/
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}