با احسان عليخاني مجري آشناي شبهاي رمضان
روياي وکالت
دوست داشتم وکيل شوم ،اتفاقاً کنکورهم دادم و درتهران قبول شدم.يکي ازاقوام مان که وکيل است مرابرد تا يک دادگاه را از نزديک ببينم. گفت تو فقط وکيل ها را توي فيلم ها ديده اي شايد فضاي يک دادگاه واقعي حتي منزجرت کند .وقتي رفتيم همه روياي وکالت را پشت درهاي دادگاه جا گذاشتم. از درگيري ها و داد و دعواهاي آنجا هم حالم بد شد. نمي خواهم بگويم خيلي ظريف و شکننده و انسانم و هرکس درفضاي دادگاه کارمي کند آدم سختي است. اما آن فضا و حس و حال با روحيه ام جور نبود. مثل رشته پزشکي که دلخواه همه آدم ها نيست، چون بعضي ها دل دکترشدن را ندارند ديدم اکسيژن اين فضا برايم سمي است،پس عطايش را به لقايش بخشيدم .درنهايت در رشته مديريت درس خواندم چون خيلي به اين رشته اعتقاد دارم.
خانواده ام مخالفت کردند
خانواده ام به شدت مخالف وارد شدنم به عرصه هاي هنري بودند.من هميشه سينما رادوست داشتم و مي دانستم خانواده ام به شدت مخالف اند اما به رويم نمي آورند. يکي از دوستان نزديک برادربزرگم به نام علي آخوندي دفترفيلم سازي داشتند به نام «پژمان فيلم»که فيلم سينمايي «روزسوم» برنامه«صندلي داغ »و کارهاي خوب زيادي ساخته بودند.آن موقع پيش دانشگاهي بودم و به قصد سرکشي و تماشا رفتم. علي آخوندي وقتي اصرارو علاقه ام را ديد کاري به من سپرد که تعريفش را درست نمي دانم.کاري درحد دستيارهشت سينما! مثلاً وقتي پنکه را درون کانال روشن مي کنند خاک بريزم درمسيرباد پنکه تا باد خاک ها رابه سروصورت عبدالرضا اکبري بريزد و با همين ها شروع شد.
اولين اجرا
بعد ازاين کار که يک فيلم 90 دقيقه اي بود.سريالي کارکردم به نام«پرونده هاي مجهول»به کارگرداني جمال شورجه که دراين سريال شدم.دستياردوم کارگردان و بعد کارها و فيلم هاي ديگر. بعد رفتم تلويزيون براي کارگرداني يک فيلم مستند! دردوره دستياري دکوپاژتصويربرداري ،فيلمبرداري و تمام مراحل ساخت فيلم راياد مي گيريد.
سپس براي شبکه يک چند کاربه عنوان کارگردان تلويزيوني ساختم.تهيه کننده اي سفارش کارداد وگفت:مي تواني خودت برنامه رااجرا کني؟ گفتم:نه دوست ندارم .او اصرارکرد امتحان کن و همين اتفاق شد براي شروع اجراها!
راحت مثل خودم
دنبال اجراي ويژه نبودم.دنبال ادبيات عجيب و غريبي هم نبودم، هم ازاجراهاي صبح آمد تا اجراهاي ماه رمضان هميشه خواسته ام اجراهايم اسپورت و جوان پسند و حرف هايم ازجنس حرف هاي مردم کوچه و خيابان باشد .طوري که اگر مردم درخيابان حرف زدنم راببينند تعجب نکنند چرا طور ديگري صحبت مي کند. خواستم اجراهايم عام، راحت و روان باشد.
به خودم رحم نمي کنم
عادت عجيبي دارم وقتي برنامه زنده دارم ،تا وقتي شب برنامه رانبينم،نمي توانم بخوابم و بايد فيلم اجرايم را ببينم وچند بد و بيراه به خودم بگويم ،عين يک مخاطب تنگ نظر و بدسليقه وسواسي فيلم را نگاه مي کنم و اصلاً هم به خودم رحم نمي کنم. الان هم براي بيشتر برنامه هايم،تهيه کننده و کارگردان بوده ام و به همين علت نبايد به خودم آسان بگيرم.
نمي ترسم ، وسواس دارم
به شدت اعتماد به نفس دارم ،اما اگرنتوانم کاري را انجام دهم ،مي گويم نمي توانم ،مي توانستم جاهايي خيلي محکم بايستم و يک فيلم 90 دقيقه اي تلويزيوني بسازم، ولي نخواستم .يامثلاً يکسال بعد ازاجراهاي تلويزيوني به شدت به من پيشنهاد بازيگري شد .هميشه دودل بودم و مي ترسيدم .با اين که ازاول به عشق بازيگري وارد وادي سينما شدم، اما احساس کردم شايد نتوانم دربازيگري خوب باشم. ترسو نيستم ،وقتي بخواهم کاري راانجام دهم، محکم تاآخرش مي ايستم. اما بعد دچار وسواس شدم که ممکن است نتوانم خوب ازعهده اش برآيم و نرفتم.
استثنايي ولي معمولي
اگرسراغ چنين سوژه هايي رفتيم شايد به اين خاطربود که نمي توانستيم سراغ سوژه هاي ديگر برويم ديگران سوپراستارها را مي آوردند و با آنها خيلي شيک گپ مي زدند. طبيعي هم بود که برنامه شان مخاطب داشته باشد وقتي چنين سوژه هايي به ما پيشنهادشد،کمي اکراه داشتم ،اما کم کم ميهمان هاي برنامه آمدند و درعين عادي بودن.حرفي براي گفتن داشتند که براي مردم جذاب بود و بيننده داشت.معلوم است نشستن کنارهر سوپراستاري به هرحال براي عموم مردم برنامه اي جذاب مي سازد .ولي يک معلول، يک جانبازيک آدمي که از دستفروشي توي دانشگاه به تحصيلات عالي رسيده، همين آدم هاي عادي که آنها را نمي بينيم،ولي به عنوان يک آدم موفق ،يک آدمي که قصه دارد،راهش را بلد است .بعد مجذوب اين سوژه ها شدم چون ديدم مردم هم دلشان قصه هاي تازه مي خواهد.
گفتند بايد موهايت را بتراشي
قراربود به شدت به من سخت بگيرند تا دلزده شوم. کارفيلم درشهرک سينمايي بود و مجبور بودم براي آن که به سرويس برسم، هرروز4 صبح بيدارشوم و برسم ميدان بهمن و آنجا آيا به سرويس برسم يانرسم .پسرتهيه کننده هم با من بود و بعضي وقت ها از سرويس جا مي مانديم .يادم هست موهاي بلندي داشتم و آنها گفتند:اگردوست داري بازي کني بايد موهايت را از ته بتراشي !بازي ام درحد 2 پلان بود. اين کار راکردم و موهايم رابانمره 4 زدم و از رونرفتم. بعدها آقاي آخوندي اعتراف کرد ، ما آن روزها ازعمد به توسخت مي گرفتيم تا روز دوم بگذاري و بروي.خيلي ها به عشق سينما مي آيند و بعد ازچند روز سرخورده مي شوند و مي روند. اما تو 40 روزاين شرايط را تحمل کردي و رفتي و آمدي!تا اينکه ازدستيارهشت فيلم رسيدم به دستيار سوم سينما و تجربه اي که به من مي گفت :«مي توانم.»
مقوله عجيب اجرا
مقوله تصوير داشتن مقوله عجيبي است .حتماً شنيده ايد که مي گويند روزي شما به دنبال تصويرمي دويد و روزبعد پشت قاب عينک آفتابي تان قايم مي شويد تا شما رانشناسند. الان اجرا برايم خيلي دوست داشتني است هرحرفي که مي زنم و هربرنامه اي که اجرا مي کنم واکنش آن را توي صورت تک تک آدم ها مي بينم.خيلي مقوله عجيب و غريبي است .بااين حال غايت و خواسته من کاراجرا نيست .دوست دارم مستند بسازم و وقت داشته باشم عکاسي کنم اگرچه اجرا براي من اتفاق مبارکي بوده و هست اما هدفم اين نيست.
اجرا فقط سالي يک بار!
کاراجرا برايم دوست داشتني است،اما سالي يک بار بازيگر فقط بازي مي کند. هرنقشي رابه او بدهيد بازي مي کند، ولي يک مجري بايد ازخودش خرج کند و به خاطرهمين بايد يک روز تمام بخواند و سفرکند و باآدم ها حشرونشر داشته باشد و اجراهايش را گزينش کند تا دچارتکرار وروزمرگي نشود .به خاطرهمين مي گويم؛سالي يک بار!
دارم شبيه حرف هايم مي شوم
خيلي وقت ها به عنوان مجري مجبورم حرف هاي خوب بزنم، حتي اگرخودم آن رارعايت نکنم .مثل اين است که من مغازه کفش فروشي داشته باشم آن وقت ناچارم به مشتري بهترين کفش مغازه راپيشنهاد کنم. ممکن است آن راپانکنم و قدرت خريدش را نداشته باشم يا به هزار و يک دليل ديگر نتوانم اما درنهايت موثراست و يک جا خواسته يا ناخواسته ،شبيه حرف هايت مي شوي.
حرفي ازجنس مردم
مشکل اکثرکساني که کارهاي تلويزيوني خوبي نمي سازند، اين است که مي خواهند تعداد معدود همکارانشان را به جاي عموم راضي نگه دارند. هروقت مخاطب عام را راضي نگه داشتيم دررسانه اي عمومي مثل تلويزيون موفق بوده ايم. چون قرارنيست احسان عليخاني بدون مردم تعريفي داشته باشد .درعين حال مي توان درهمين برنامه هايي که با عموم مردم ارتباط برقرارمي کند، حرف تازه اي داشت و باديد ديگري به اتفاقات دورو برنگاه کرد برنامه اي که به ظاهرجذابيتي ندارد. يک معلول نشسته و دارد با من مجري حرف مي زند ولي وقتي همين برنامه 20 ميليون بيننده دارد يعني توانسته ايم ارتباط برقرارکنيم و اين خيلي لذتبخش است .اين ارتباط مولفه هايي دارد،مثلاً تبليغات برنامه ماه عسل در2 سال گذشته از تبليغات سريالهاي تلويزيون درماه رمضان بيشتربود.سريالهايي که خرج بالايي صرف ساخت شان شده بود که برنامه ماه عسل تقريباً يک برنامه بي خرج به حساب مي آمد.
ا نتقاد گلفروش
براي بهترشدن سعي مي کنم سرم توي کتاب باشد تا مي توانم ازهمه ياد بگيريم،چون يک بارگلفروش سرچهارراه جنت آباد آن قدرانتقاد درستي ازمن کرد که حرفه اي ترين همکارانم به من نگفتند.آن زمان برنامه «صبح آمد» را اجرا مي کردم و چون دراين برنامه کلوزآپ زياد مي گرفتند و من سرم را زياد تکان مي دادم.اين گلفروش سرچهارراه به من گفت چون برنامه ات صبح پخش مي شود و تصويرت خيلي نزديک است خيلي تکان مي خوري آدم سرش درد مي گيرد و کانال را عوض مي کند. به حرفش خنديدم. آمدم دفتر و فيلم راگذاشتم و سرم درد گرفت .از بس که توي آن تصوير تکان خورده بودم.
قصه من و ماه رمضان
کاراجرا کارسختي است به خصوص درماه رمضان آن هم يک ساعت مانده به افطار!قراراست صحبت کني ،سرحال هم باشي،صاف بنشيني، لبخند بزني و پاي چشم هايت هم گود نيفتاده باشد. تمرکزهم داشته باشي به عوامل اتاق هم فکرکني و... خيلي سخت است با اينکه اگردست خودم باشد ترجيح مي دهم اين اجراي يک بار درسال را وقت بهتري اجراکنم. مثلاً پاييز و يا زمستان! ولي نمي دانم چرا 4 سال است که نه من دست از سرماه رمضان برمي دارم و نه ماه رمضان دست از سرمن.ازنظرشرايط خاص کاري دوست ندارم درماه رمضان اجرا داشته باشم.اما به لحاظ قلبي دلم مي خواهد اين اتفاق بيفتد. خيلي وقت ها هم به توافق نرسيده ايم، مثل همين پارسال 10 روز که گذشت زنگ زدند و گفتند بايد برگردي.
خاصيتي به اسم ماه رمضان
سوژه هايي که درماه رمضان به برنامه ام دعوت مي شوند، شايد اگر درروزهاي معمولي به برنامه بيايند،اينقدر جذاب نباشند.چون درماه رمضان زمينه پذيرش اين سوژه ها بيشتر است.نمي دانم چرا ؟شايد چون درماه رمضان همه مي خواهند بهترباشند،خوب تر رفتارکنند و خالص تر باشند.مطمئنم به خاطرحال و هواي ماه رمضان است.انگارپنجره دل آدم ها بازتر مي شود.ممکن بود اگراين برنامه ها شب هاي زمستان پخش مي شد،هيچ جذابيتي نداشته باشد.اين خاصيت ماه رمضان است،چون آدم ها اين بستررا دارند که بهترگوش کنند. هميشه هم گفته ام من هيچ کارفوق العاده اي انجام نداده ام و اگرکاري شاخص مي شود.به دليل خصلت ماه رمضان است ،چون مردم دراين ماه صميمي ترومهربان ترند.
اولين عکس العمل ها
اولين عکس العمل ها را از همکارانم مي گيرم.همين که برنامه تمام مي شود ودراتاق فرمان را بازمي کنم.ازقيافه همکارانم مي فهمم چه کاره ام؟ چون کساني که جنس برنامه را مي شناسند و ساعت هاي زيادي درآن شرايط گرما و نور درون يک چهارديواري حبس شده اند تا برنامه بسازند وقتي ازکار راضي مي شوند معلوم است برنامه موفقي ضبط کرده ايم.
يک جهان عادلانه
به شدت معتقدم اتفاقي که قرارباشد بيفتد مي افتد يادم هست درسينما سپيده رفتم که ازيک کارگردان تلويزيوني که خيلي دوستش داشتم سوالي بپرسم .نه تنها سوالم راجواب نداد که با حالت خيلي بدي مراازخودش راند .آن شب از سينماي سپيده تا خانه مان گريه کردم خيلي به من برخورد .4 سال بعد همان کارگردان التماس مي کرد برايش بازي کنم. بعدازآن اتفاق هم افسردگي نگرفتم فقط با همه توانم تلاش کردم .چون من با تمام توان به حضور وجودي به نام خدا اعتقاد دارم، چون توان دارد هرکاري بخواهد انجام مي دهد .بعد هم تلاش کردم و دويدم و احساس کردم دارد نگاهم مي کند. ديدم يک سيستم عادلانه متعالي وجود دارد که بايد به آن توکل کرد نااميد هم نشد.
.چندوقت يکبار تاکسي سوار مي شوم، بتوانم سواراتوبوس هم مي شوم با مترو هم سفر مي کنم. چون دوست دارم ببينم مردم به هم چه مي گويند. اگراين توهم راداشته باشم که مهم نيست بدانم دغدغه مردم چيست و چطور فکر مي کنند و درباره چه چيزهايي حرف مي زنند. طبيعي است از مردم فاصله گرفته ام.
احساساتي نيستم
خيلي وقت ها سربرنامه اي گريه ام گرفته و دوستانم انتقاد کرده اند انتقاد درستي هم هست .از نظرحرفه اي، مجري ،گزارشگر و خبرنگار بايد بي طرف باشد .ولي سخت است ،اگريکي دوبارگريه ام گرفته به خاطراين بوده که خود واقعي ام بوده و خودم را سرزنش نکرده ام. چون مي خواهم موقع اجرا خودم باشم .يعني وقتي عصباني ام،داد بزنم، وقتي خنده ام مي گيرد، بخندم و اگر بغض دارم و نمي توانم جلوي گريه ام را بگيرم ،اصراري نداشته باشم آن را پنهان کنم .با اينکه اصلاً رمانتيک و احساساتي نيستم ولي وقتي به گره آدم ها مي رسم، مي برم. اجرا مرا با خيلي از سليقه ها،زندگي ها، آرزوها ،تلخي ها و شيريني ها آشنا کرده،به خاطرهمين دوستش دارم.
سوژه ها انتخاب مي شوند
بعضي از سوژه ها راازقبل مي شناسيم .بعضي از سوژه ها راحين برنامه به ما معرفي مي کنند و بعضي سوژه ها هم کاملاً اتفاقي هستند. مثلاًيکي ازمهمانان برنامه پارسال حميد مهراز بود که برنامه اش خيلي گل کرد درحالي که اصلاً قرارنبود بيايد .ميهمان ديگري داشتيم که صبح روزجمعه زنگ زد و قرار برنامه را کنسل کرد.مانده بودم چه بايد بکنم،3 صبح روز جمعه بود ،يکي از شب هاي قدر به حامد،تدوينگر برنامه گفتم فيلمي دردفترهست يک نگاهي به آن بينداز.مصاحبه 6 ماهي بود روي ميزم مانده بود و خاک مي خورد. حامد فيلم راديد و گفت: خيلي خوب است،بيا فيلم راببين .4 صبح رفتم دفتر و فيلم راديدم اولش مي خنديدم ،اما کم کم مجذوبش شدم وآخرش گفتم :«ازاين بهتر نمي شود».بعد احساس کردم من نيستم که آدم ها رابراي برنامه موقع افطار انتخاب مي کنم فيلم را ديدم. خيلي وقت ها اين آدم ها انتخاب مي شوند.
شايد نويسنده شدم
هنوزنمي دانم چه مي خواهم؟فقط دارم سرک مي کشم توي حوزه مستند سازي، اجرا ،عکاسي و برنامه سازي، ولي مي دانم غايت آنچه مي خواهم اينها نيست. آنقدر دلم مي خواهد نويسنده شوم که حد ومرزندارد. چون مرتب کتاب مي خوانم به خصوص رمان خارجي ولي احساس مي کنم. هميشه بايد منتظرفرصتي باشم، گوشه دنجي، ساعت خلوتي، تا بنشينم و براي خودم بنويسم و به خاطر همين تا الان نشده!نمي خواهم اداي فضاهاي روشنفکري را دربياورم،مي دانم نويسندگان بزرگ هم درشرايط سختي نويسنده شده اند،اما انگار توقعم زياد است و دارم دنبال شرايط آرماني مي گردم .
منبع: نشريه زندگي ايده آل ,شماره 48.
/1002
جذب خبرنگار افتخاري
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}