راسخون: البته واضح و مبرهن است که ازدواج چيز خيلي خوبي است! به قول مامانمان انگار نسل مردان همانند دايناسورها در حال انقراض است. بابايمان هم مي گويد: مردم هم مرداي قديم، حداقل ماها اگه پول نداشتيم قيافه مون شبيه آدم بود. مرداي امروزي را بايد يک ربعي نگاهشون کني تا بفهمي دخترند يا پسر!

موها که هميشه سيخ وگاهي هم شبيه چوب جارو رنگارنگ و بلند است. توي صورتهاشون هم انواع مارکهاي لوازم آرايشي را مي توني پيدا کني. پناه برخدا آخه اينم شده قيافه! لباساشون اصلاً به آدميزاد نمي خورده. من نمي دونم کي اين لباسا را مي دوزه. باز هم به انسانهاي عصر حجر که لباسهاي آبرومندي مي پوشيدند.

خواهرمان که دانشگاه قبول شد، مامانمان کلي ذوق زده شد و يک هفته قبل از شروع شدن کلاسهاي دانشگاه، براي خواهرمان کلاس آموزشي گذاشت، البته ورود بچه هاي زير 18 سال به کلاس ممنوع بود و به همين جهت ما از پشت در يک عالمه آموزش ديديم.

مامانمان به خواهرمان درباره پيدا کردن يک پسر آبرومند و خانواده دار آموزشهاي لازم را داد . قرار شد در طول هفته و زمانهايي که خواهرمان کلاس ندارد به بهانه مطالعه کتابهاي درسي آدرس تمام دانشکده ها و کتابخانه هاي آن را ياد گرفته و هرچه سريعتر در آنجا عضو شود. البته دانشکده هاي آبرومند در اولويت هستند. کار به اينجا ختم نمي شود. خواهرمان بايد در مرحله  بعد طي تحقيقات گسترده پسرهاي پولدار (پسرهاي بدون مادر و خواهر در اولويت هستند) و بالاشهري را پيدا نموده و براي گرفتن جزوه از آنها اقدامات لازم را انجام دهد. طي کردن تمامي اين مراحل با موفقيت لازم به IQ و خلاقيت خواهرمان بستگي خواهد داشت. از آنجايي که خواهرمان در دانشگاه دولتي قبول شده بود، مامانمان به او توصيه کرد که در اسرع وقت به دانشگاههاي آزاد که رشته هاي پزشکي و مهندسي در آنها وجود دارد هم مراجعه کرده و پسران مرفه بدون درد را شناسايي کند.

آقا اجازه ! مي گويند ازدواج دانشجويي خيلي خوب است و به همين دليل هم همه دخترها سعي دارند که بروند دانشگاه . اما هنوز نفهميده ايم که چرا پسرها دوست ندارند بروند دانشگاه!

زحمات و آموزشهاي مامانمان بعد از يک سال نتيجه داد و بالاخره خواهرمان ازدواج دانشجويي کرد. هنوز يک ماهي از عاقبت به خيري خواهرمان نگذشته بودکه مامانمان دو دستي بر سرش زد و ما فهميديم که مامانمان يادش رفته آموزش فرهنگي را هم در درسهاي خواهرمان بگنجاند. شوهر خواهرمان و خانواده اش اصلاً مثل ما فکر نمي کردند و از آنجايي که به قول مامان ما با فرهنگ تر بوديم بنابراين ما کوتاه نمي آمديم.

ريش سفيدها آمدند و رفتند تا فرهنگها کمي شبيه هم شد. خانواده شوهر خواهرمان اهل يکي از شهرستانهاي بوشهر بودند و مسافت ميان اصفهان و بوشهر هم که خيلي زياد است. شوهر خواهرمان تک پسر است و خيلي بچه ننه است مامان جانشان مي گويند خواهرمان بايد برود همانجا زندگي کند، بنابراين دوباره دعواها شروع شد . بالاخره قرار شد خواهرمان برود در شيراز زندگي کند که نه سيخ بسوزد نه کباب!

دور از جان شما وقتي همه مشکلات حل شد، شوهر خواهرمان از رشته مهندسي جاروسازي دانشگاه آزاد انصراف داد. تازه خانواده آنها اصلاً هم پولدار نبود.تحقيقات دايي جان ما نشان مي دهد که مامان جان شوهر خواهرمان هم به پسرش قبل از ورود به دانشگاه يک عالمه آموزشهاي لازم را داده بوده . به همين علت شوهر خواهر ما خودش را مي کشد تا حتماً دانشگاه آزاد در يکي از شهرهاي بزرگ و يک رشته مهندسي قبول شود تا با يک دختر پولدار ازدواج کند. حالا هم که مشکل حل شده ديگر دليلي ندارد که درس بخواند و يک عالمه پول بدهد.

حالا پدر ما مانده با يک داماد بدون پول و سربازي نرفته که خيلي زياد به قرض الحسنه ها، بانکها و فاميلهايشان بدهي دارد. آخه دامادمان براي خريد پرايد، کيف سامسونت، لباسهاي گران و دادن شهريه خيلي پول لازم داشته است. ما نتيجه مي گيريم که خواهرمان عاقبت به خيرنشد و مادر دامادمان در دادن آموزشهاي همسريابي خيلي موفق تر از مامانمان بوده است.
/10271002

جذب خبرنگار افتخاري