تنها سطحى‌نگرى و ساده‌لوحى توأمان مى‌تواند موجب ندیدن مبارزات فراگیر امام ‌هادى(علیه السلام) باشد. ساده‌لوحى از آن‌جهت که مبارزه را تنها در صورت آشکار آن پنداریم و سطحى‌نگرى از آن‌جهت که تحلیل عمیق نوع رفتارهاى حضرت را مورد توجه قرار ندهیم.
 
به گزارش راسخون به نقل از تسنیم، تنها سطحى‌نگرى و ساده‌لوحى توأمان مى‌تواند موجب ندیدن مبارزات فراگیر امام ‌هادى(علیه السلام) باشد. ساده‌لوحى از آن‌جهت که مبارزه را تنها در صورت آشکار آن پنداریم و سطحى‌نگرى از آن‌جهت که تحلیل عمیق نوع رفتارهاى حضرت را مورد توجه قرار نداده و ساده از کنار آن بگذریم.
 
در این نوشتار اندکى از مسندات این حقیقت را از نظر مى‌گذرانیم.

 
مبارزات سیاسى، اجتماعى و فرهنگى امام‌ هادى(علیه السلام)
 
امام‌ هادى(علیه السلام) با به‌کارگیرى یک سلسله برنامه‌هاى ارشادى، فرهنگى و تربیتى، مبارزه غیر‌مستقیمى را با حاکمیت آغاز کرد و بى‌آن‌که حساسیت دستگاه را متوجه خود سازد، به انجام فعالیتهایى بر ضد آن‌ها پرداخت. در مواقع لازم نیز تا جایى که حیات شیعه را به مخاطره نمى‌انداخت، دامنه آن‌را گسترده‌تر مى‌ساخت و با این فعالیتها، بى‌اساس بودن این تصور را که «امام به‌دلیل مراقبت دشمن در مسایل سیاسى مداخله‌ نمی‌کرد و هیچ‌گونه مبارزه سیاسى نداشت» آشکار کرد.
 
امام در شرایط حاکم، به بهترین شیوه‌هاى مبارزاتى دست مى‌زد که در بسیارى موارد، دشمن را مرعوب خود مى‌ساخت و او را غافلگیر مى‌کرد. اکنون به برخى از مهم‌ترین مبارزات امام(ع) اشاره مى‌شود:
 
1. زیر سؤال بردن مشروعیت دستگاه‌
 
امام با استفاده از فرصتهاى مناسب، با نامشروع معرفى کردن عباسیان، مسلمانان را از هرگونه همکارى با آنان مگر در موارد ضرورت برحذر مى‌داشت و با این‌کار، چهره این جرثومه‌هاى فساد را براى مردم بیشتر آشکار مى‌کرد.
 
«محمد‌بن على‌بن عیسى» که از کارکنان دولت عباسى است، در نامه‌اى به امام‌ هادى(ع) نظر ایشان را درباره کارکردن براى بنى‌عباس و پول‌گرفتن از آنان در مقابل کار جویا مى‌شود. امام در پاسخ او مى‌نویسد: «آن مقدار از همکارى که به جبر و زور صورت گرفته، اشکال ندارد و خداوند عذرپذیر است، ولى به‌جز آن، ناروا و ناپسند است. ناگزیر اندکش بهتر از افزونش است.»
 
او دوباره براى روشن‌تر‌شدن مطلب به امام مى‌نویسد که‌ انگیزه او از همکارى با آنان فقط یافتن راهى براى ضربه‌زدن به آن‌ها و تشفى خاطر است. امام پاسخ مى‌دهد: «در چنین صورتى، همکارى با آن‌ها نه تنها حرام نیست، بلکه پاداش و ثواب نیز دارد».
 
در این روایت، امام آشکارا، روش مبارزه را براى این فرد تبیین کرده و به‌خوبى براى او و دیگر شیعیان روشن مى‌سازد که دستگاه حاکم از کوچک‌ترین مشروعیتى برخوردار نیست و مى‌توان از بودجه خودش براى ضربه‌زدن و مبارزه با آن‌ها بهره برد.
 
2. مبارزه با فقیهان دربارى‌
 
یکى از ابزارهاى مردم‌فریبى خلفاى عباسى، بهره‌گیرى آنان از فقیهان دربارى براى جلب اعتماد مردم و ترسیم چهره‌اى اسلام‌گرا از خود بود. امام‌ هادى(ع) نیز با رویارویى با آنان، به‌نوعى دیگر مشروعیت دستگاه را زیر سؤال مى‌برد و آنان را رسوا مى‌کرد. دانش گیتى‌فروز امام به‌اندازه‌اى بود که کورسوى این دانشمندان مزدور را به خاموشى ‌مى‌گرایاند و حتى تحسین آنان و خلفا را برمى‌انگیخت و آنان را وادار به تسلیم مى‌کرد. نمونه‌هاى بسیارى‌از این‌گونه موارد در تاریخ یافت مى‌شود که به ذکر نمونه‌اى از آن بسنده مى‌شود.
 
روزى فرد مسیحى را که با زنى مسلمان زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست حد شرعى را بر او جارى سازد که در همین لحظه، مرد مسیحى اسلام آورد. حکم را به قاضى‌القضات، «یحیى‌بن اکثم»، ارجاع دادند. او گفت: «مسلمان‌شدن او کفر و عملش را از میان برده و نباید بر او حد جارى شود.» قضیه مورد اختلاف قرار گرفت و برخى دیگر از فقیهان گفتند: باید سه مرتبه حد بر او جارى شود. برخى دیگر نیز به‌گونه‌اى دیگر فتوا صادر کردند. پراکندکى نظرها، متوکل را بر آن داشت تا مسأله را با امام‌ هادى(ع) در میان بگذارد. امام در پاسخ فرمود: «او باید آن‌قدر شلاق زده شود تا بمیرد.»
 
این فتواى امام با انتقاد و مخالفت شدید فقهاى دربار به‌ویژه یحیى‌بن اکثم روبه‌رو شد و آنان اذعان داشتند که این فتوا هیچ‌گونه پشتوانه‌اى در آیات و روایات ندارد. 
 
از این‌رو، از متوکل خواستند در نامه‌اى، مدرک و مستندات فتواى ‌ایشان را بخواهد. متوکل موضوع را به امام نوشت و امام در پاسخ، پس از نام خدا، این آیه را نگاشت: «هنگامى که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خداى یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصرى که آن‌ها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم، ولى ایمانشان هنگام دیدن قدرت ما سودى نخواهد بخشید. این سنت و حکم الهى است که در میان بندگان وى جارى است و پیروان باطل در چنین شرایطى زیان‌کار شدند».
 
امام با این آیه به آنان فهماند که اسلام‌آوردن آن مسیحى، حد را ساقط نمى‌کند. متوکل پاسخ امام را پذیرفت و دستور داد حکم همان‌گونه که امام فرموده بود، اجرا شود.
 
اهمیت چنین ذلتى که امام به این جماعت وارد مى‌ساخت، آنگاه روشن مى‌شود که بنا به نقل، بعد از یکى از همین موارد، بزرگ عالمان دربار، خلیفه را نسبت به‌قتل امام مجاب مى‌سازد.
 
3. نفوذ عاطفى در برخى درباریان‌
 
درباریان، فرماندهان و سرداران نظامى دستگاه عباسى، به‌سان اربابانشان پایبند و دلبسته به حکومت و سلطه بر مردم بودند و نسبت به امامان و شیعیانشان، کینه خاصى در دل داشتند. دلیل انتخاب این‌گونه افراد و سپردن پستهاى‌کلیدى به آنان نیز جهت‌دادن به کینه‌توزى آن‌ها در سرکوب شیعیان بود. بر این اساس، امامان، خود و شیعیانشان را از آنان دور نگه مى‌داشتند، ولى در برخى موارد که زمینه را فراهم مى‌یافتند، با آنان تماس حاصل کرده و آن‌ها را به مسیر حق رهنمون مى‌کردند. یا دست‌کم از وجود آنان براى کاهش فشار بر شیعیان و رفع مشکلاتشان بهره مى‌گرفتند.
 
ازجمله آنان، بُغاى بزرگ را مى‌توان نام برد. او در میان دیگر فرماندهان و سرداران، پایبند به دین بود و نسبت به علویان، از خود مهربانى و خوش‌رفتارى نشان مى‌داد. روزى معتصم به او دستور داده بود که یکى از علویان را به قفس درندگان بیندازد. هنگامى که بغا مى‌خواست چنین کند، نجواى نیایش او را مى‌شنود و دلش به رحم آمده، وى را رها مى‌کند و از او قول مى‌گیرد که تا وقتى معتصم زنده است، او را نبینند.
 
پس از این جریان، بغا خواب رسول گرامى اسلام صلّى الله علیه و آله و امیر مؤمنان على(ع) را مى‌بیند و از دعاى خیر آن دو بزرگوار بهره‌مند مى‌شود.
در سال 235 هجرى که امام در مدینه به‌سر مى‌برد، این شهر مورد تاخت و تاز شورشیان «بنى سلیم» قرار مى‌گیرد و واثق، بغا را براى سرکوب شورشیان با لشکرى مجهز گسیل مى‌دارد. بغا با آنان وارد جنگ شده و آنان را شکست مى‌دهد.
 
هنگامى‌که وارد مدینه مى‌شود، امام‌ هادى(ع) به یاران خود مى‌فرماید: «بیایید با هم به بیرون مدینه برویم تا ببینیم که این سردار ترک، چگونه لشکر خود را براى سرکوبى شورشیان آماده و مجهز کرده است.» سپس به بیرون شهر رفته و لشکر او را در حال عبور تماشا مى‌کنند. وقتى امام، بغا را دید، با او به زبان‌ ترکى سخن گفت. بغا سریع از مرکب خود پیاده شد و پاى مرکب امام را بوسید.
 
«ابوهاشم جعفرى» که راوى این جریان است، مى‌گوید: «من بغا را سوگند دادم که بگوید امام به او چه گفته است. بغا نخست پرسید: آیا این فرد پیغمبر است؟ گفتم: نه. گفت: او مرا به اسمى خواند که در کودکى و در سرزمین خودم، مرا بدان نام مى‌خواندند و تا کنون هیچ‌کس از آن آگاهى نداشته است؟!»
 
امام با این رفتار، اسباب نفوذ عاطفى در یکى از فرماندهان بزرگ دستگاه را فراهم آورد و او را چنان مجذوب و شیفته خود ساخت که وى پاى ‌مرکب ایشان را بوسه زد. سپس او را براى سرکوب غارتگرانى که با چپاول اموال عمومى و کشتار مردم مدینه، آنان را آزرده بودند، تشویق وترغیب کرد. گذشته از آن، امام فردى مورد اطمینان از دولتمردان را یافته بود و مى‌توانست از نفوذ او در دستگاه به سود شیعیان ستم‌دیده در برابر ستم‌ورزى حکمرانان بهره‌گیرى کند.
 
در این‌راستا، رفتار مهربانانه امام با «یحیى‌بن هرثمه»، فرمانده اعزامى متوکل براى تبعید امام به سامرا و تغییر رویه او و شیفتگى‌اش نسبت به امام نیز اهمیت فراوان دارد.
 
امام در سال 243ق از مدینه به سامرا تبعید شد. در بین راه کرامتهایى از امام رخ داد که سبب علاقه‌مندى و تغییر رویه یحیى‌بن هرثمه شد. او در ابتداى سفر بسیار با امام بدرفتارى مى‌کند اما عاقبت تسلیم مى‌شود. خود او مى‌گوید: «در بین راه دچار تشنگى شدیدى شدیم به‌گونه‌اى‌که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسیدیم که درختها و نهرهاى بسیارى در آن بود. بدون آن‌که کسى را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکبهایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر مى‌توانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم.
 
پس از این‌که مقدارى از آنجا دور شدیم، متوجه شدیم که یکى از همراهان، کوزه نقره‌اى خود را جا گذاشته است. فورى بازگشتیم، ولى وقتى به آنجا رسیدیم، چیزى جز بیابان خشک و بى‌آب و علف ندیدیم. کوزه را یافته و به‌سوى‌کاروان برگشتیم، ولى با کسى هم از آنچه دیده بودیم، چیزى نگفتیم. هنگامى‌که خدمت امام رسیدیم، بى‌آن‌که چیزى بگوید، با تبسمى فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن‌را یافته‌ام».
 
این کرامت امام، شگفتى یحیى را برمى‌انگیزد، او در گزارش دیگرى از مأموریت خود مى‌گوید: «براى احضار على‌بن محمد(ع)، عراق را به سمت حجاز ترک گفتیم. در بین یاران من یکى از سران خوارج وجود داشت و نیز کاتبى بود که اظهار تشیع مى‌کرد و من نیز بر آیین «حشویه» بودم. فرد خارجى و کاتب، درباره مسائل اعتقادى با هم مناظره مى‌کردند و من هم براى گذراندن وقت به مناظره آنان گوش مى‌دادم. وقتى به نیمه راه رسیدیم، مرد خارجى به کاتب گفت: مگر این گفته سرورتان، على‌بن ابى‌طالب(ع) نیست که هیچ قطعه از زمین نیست که یا قبرى است و یا قبرى خواهد شد؟ اینک به این بیابان بنگر، کجاست آن‌که در اینجا بمیرد تا خدا آن‌را قبرى قرار دهد؟
 
به کاتب گفتم: آیا این سخن شماست؟ گفت: بله. گفتم: مرد خارجى راست مى‌گوید، چه کسى در این بیابان وسیع خواهد مرد تا خدا، آن‌را پر از قبر کند؟ و به این گفتار خندیدیم؛ به‌گونه‌اى‌که کاتب شرمنده و سرافکنده شد.
 
وقتى به مدینه رسیدیم، نزد على‌بن محمد رفته، نامه متوکل را به او تسلیم کردیم. او نامه را خواند و فرمود: مانعى‌ براى این سفر نیست. وقتى فردا نزد او رفتیم، با این‌که فصل تابستان و هوا در نهایت گرمى بود، امام به گروهى از خیاطان دستور داده بود تا پارچه‌هاى ضخیم پشمى بدوزند و فردا بیاورند.
 
من از این سفارش امام تعجب کردم و با خود گفتم: در این فصل گرما و در این سرزمین تفتیده حجاز و در حالى‌که بین حجاز و عراق ده روز فاصله است، چه نیازى به این لباسهاست؟ او مردى است که سفر نکرده و فکر مى‌کندکه در هر سفرى انسان نیازمند چنین لباسهایى است و شگفت از شیعیان که چگونه چنین فردى را امام خود مى‌پندارند. هنگام حرکت، امام به همراهان خود دستور داد تا لباسها را بردارند. تعجب من بیشتر شد...
 
از مدینه خارج شدیم و به همان محلى که مناظره مى‌کردیم، رسیدیم که ناگهان ابرى تیره پدیدار شد و رعد و برق زد. هنگامى که بالاى سر ما رسید، تگرگهاى درشتى، مانند سنگ باریدن گرفت. امام و همراهانش لباسهاى گرمشان را پوشیدند و به من و کاتب هم دادند. بر اثر بارش مهیب تگرگ، هشتاد نفر از همراهیان من هلاک شدند. ابر از سر ما گذشت و دماى هوا به حالت پیشین بازگشت. امام به من فرمود: اى یحیى! به بازماندگان یارانت بگو مردگان را دفن کنند. خداوند این بیابان را این‌چنین پر از قبر مى‌کند. من خود را از مرکب پایین انداختم و پاى امام را بوسیدم و گفتم: گواهى مى‌دهم که جز الله معبودى نیست و محمد بنده و فرستاده او و شما جانشینان خدا روى زمین هستید. من تا کنون کافر بودم، ولى هم‌اکنون به‌دست شما مسلمان شدم.» از آن لحظه تشیع را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت.
 
رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه‌مندى یکى از فرماندهان بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتى امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبه‌رو شد، او تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چراکه این شهر سالیان سال، پایتخت حکومت عباسیان بود و مردم آنجا به‌طور طبیعى باید به‌دلیل رفتار خلفا بیشتر از دیگر شهرها نسبت به خاندان پیامبر کینه به دل داشته باشند.
 
یحیى در میان آنچه دیده بود، مى‌گوید: «پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق‌بن ابراهیم، امیر بغداد، روبه‌رو شدم. وى به من گفت: اى یحیى! این مرد فرزند پیامبر است. اگر متوکل را بر کشتن او تشویق کنى، بدان که دشمن تو، رسول خدا صلّى الله علیه و آله خواهد بود. من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند، تا به حال جز نیکى و خوبى از او ندیده‌ام که بخواهم دست به چنین کارى بزنم.»
 
4. تقویت پایگاه‌هاى مردمى‌
 
امام با مشاهده اوضاع وخیم حاکم، براى جلوگیرى از انهدام پایگاه‌هاى مقاومتى مردم و ناامیدى از گشایش در کار خود، با دلدارى‌دادن و پشتیبانى از مردم و آگاهى‌یافتن لحظه به لحظه از شرایط معیشتى آنان، حیات جامعه اسلامى‌ را تداوم مى‌بخشید تا هنگام رویارویى با مشکلات و ستمگریها، آنان امیدوارى خود را از دست ندهند.
 
مطابق روایتى، حضرت به ابوهاشم جعفرى که از فقر شکایت داشت، با یادآورى نعمت ایمان و قناعت و سلامت، دلدارى داده و در عین حال کیسه پولى به او عطا نمودند و هم‌چنین وقتى او در داخل زندان به حضرت نامه شکواییه‌آمیزى نوشت، حضرت به او خبر دادند که ظهر همان روز در خانه کنار اهلش خواهد بود و برایش مبلغى فرستادند. و...
 
هم‌چنین امام با بهره‌گیرى از آگاهى و دانش امامت خویش، شیعیان را با آگاه‌کردن از آینده، به برچیده‌شدن بساط ستم امیدوار مى‌کرد. مردى از اهالى مداین‌که گویا از ستم متوکل به تنگ آمده بود، از امام درباره مدت حکومت متوکل پرسید، امام در پاسخ این آیات را نوشت:
 
«هفت سال پى‌در‌پى زراعت مى‌کنید و آنچه درو کردید جز اندکى که مى‌خورید در خوشه‌هاى خود بگذارید. پس از آن هفت سال سخت خواهد آمد که آنچه را شما براى آنان ذخیره کرده‌اید، خواهید خورد جز اندکى که [براى‌ بذر] نگه مى‌دارید. سپس سالى فرا مى‌رسد که باران فراوان نصیب مردم مى‌شود و در آن سال، مردم عصاره [میوه‌ها و دانه‌هاى روغنى‌] مى‌گیرند.»
 
سرانجام همان‌گونه که امام هادى(ع) پیش‌بینى کرده بود، متوکل در نخستین روزهاى پانزدهمین سال حکومتش به قتل رسید.
/2759/