مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت : حضرت عبدالعظیم بین شیعیان خوب شناخته شده است و هر که از پاکستان، هند و عراق به ایران بیاید، وقتی برای زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) می‌آید، بر خود واجب می‌داند به زیارت ایشان هم برود.
 
به گزارش راسخون به نقل از فارس، آیت‌ الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در شب پنجم ماه محرم به عوامل ایجاد واقعه کربلا اشاره کرد که مشروح آن در ادامه می‌آید:
 
*تفاوت دین‌ حقیقی و ظاهری
 
آن کسانی که ایمان ندارند و دین برایشان اعمال عبادی صرف است، چون تصوّری در ذهنشان به وجود می‌آید، موقعی که خدمت نبیّ مکرّم می‌آمدند، عرضه می‌داشتند: یا رسول‌الله! ما مؤمنینم و به تو ایمان داریم. پیامبر فرمودند: شما مؤمن نیستید و ایمان ندارید؛ بلکه به ظاهر تسلیمید. «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا».
 
ذیل این آیه شریفه روایاتی است که بیان می‌کند: اتّفاقاً آن‌هایی آمدند که در بُعد عبادی قوی بودند؛ یعنی در عبادت کم نگذاشتند. اهل نماز بودند، اهل روزه بودند، حتّی اهل زکات و به ظاهر گذشت از مال بودند امّا چون دین را فقط صرف مطالب عبادیِ تکلیفیِ ظاهری می‌دانستند - به این نکته‌ خوب دقّت بفرمایید - مؤمن نبودند. امّا عدّه‌ای دین را مطالب عبادیِ تکلیفیِ حقیقی می‌بینند؛ یعنی فقط صرف نماز و روزه نیست بلکه حقایق بندگی است که برایشان تکلیف درست می‌شود. تکلیفی و حقیقی. وقتی این‌طور ببینند، این دین حقیقی می‌شود.
 
ابوجارود یکی از صحابه باقرین صادقین است که هم شاگرد است، هم صحابه؛ چون بعضی‌ها شاگرد امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) بودند امّا جزء صحابه نبودند. او هم شاگرد بود و هم من الاصحاب بود و لذا حضرت برایش نکاتی را راجع به دین‌داران حقیقی بیان ‌فرمودند. به تعبیری حضرت پرده را بالا زدند و ‌فرمودند دین‌دار حقیقی کیست.
 
*چرا حضرت عبدالعظیم حسنی، محور امام‌زادگان ری قرار گرفت؟
 
یکی از نکات عبد خدا، عرضه عمل خود، به حجّت خدا و در زمان غیبت، عرضه اعمال به اولیاء خداست که این عمل من است، چه کنم؟ این نکته خیلی مهمّی است.
 
می‌دانید امامزاده‌ها زیادند. اتّفاقاً حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) وقتی غریق رحمت الهی شد: گفت من را جایی دفن کنید که کنار حضرت حمزه بن موسی الکاظم است؛ یعنی اوّل حضرت حمزه محور بود و در آنجا قبرهایی از مؤمنین بود و حضرت عبدالعظیم حسنی هم فرمود من را کنار قبر این مرد الهی دفن کنید. امّا حضرت عبدالعظیم مقامی پیدا کرد که با این که قبر شریف ایشان با حضرت حمزه بن موسی الکاظم و بعد که قبر شریف طاهر بن زین العابدین پیدا شد - که جریانی دارد و حالا نمی‌خواهم از اصل بحث دور شوم. امّا مطالبی هست و نکات ریزی هم دارد که قبر شریف ایشان چگونه پیدا شد - همه در یک حریم و در یک جایگاه، در ری تقریباً نزدیک به هم هستند - دو تا نزدیک، یکی یک مقدار آن‌طرف‌تر ولی باز نزدیک - امّا محور، حضرت عبدالعظیم حسنی قرار گرفت؛ چون معصوم(ع) امضاء کرد که «من زار عبد العظیم الحسنی بری کمن زار الحسین ع بکربلا».
 
لذا حضرت عبدالعظیم بین شیعیان، به خصوص شیعیان اثنی‌عشری خوب شناخته شده است و از اقصی نقاط عالم برای زیارتشان می‌آیند. هرکه از پاکستان، هند، عراق به ایران بیاید، وقتی برای زیارت حضرت معصومه(س) می‌آید، بر خود فرض می‌داند که به زیارت ایشان هم برود.
 
مثل این که وقتی ما سامرا زیارت امامین همام، هادیین عسکریین(ع) می‌رویم، زیارت آن امام‌زاده واجب التعظیم و التکریم، آقا سیّد محمّد، فرزند امام هادی در بلد هم می‌رویم.
 
لذا شیعه‌ها هم خودشان را مکلّف می‌دانند که وقتی زیارت حضرت معصومه(س) می‌آیند، به زیارت ایشان هم بیایند. شاید شما هم هندی‌ها و پاکستانی‌ها را دیده باشید، به خصوص این‌ها تابستان یک مواقعی می‌آیند. حتّی با اتوبوس‌های مخصوص خودشان که گل‌کاری و ... هم هست می‌آیند. من این را بارها دیدم. همه جا می‌گردند و زیارت می‌کنند و حضرت عبدالعظیم هم می‌آیند و همه هم می‌گویند: زیارت حضرت عبدالعظیم می‌رویم، در حالی که وقتی آن‌جا می‌رویم به زیارت حضرت حمزه بن موسی الکاظم - که اوّل او بود و حضرت عبدالعظیم گفت: من را کنار او دفن کنید - و حضرت ‌طاهر - که بعد قبر شریفشان پیدا شد - و علما و بزرگانی هم که در آن‌جا به برکت این امامزادگان باعظمت دفن هستند، می‌رویم.
 
سؤال: امّا چرا حضرت عبدالعظیم محور قرار گرفت؟ می‌گویند: یک دلیلش عرضه مطالبش به امام است. حضرت عبدالعظیم حسنی، سه امام همام را دیده است و به هر کدام هم عرضه اعمال داشته است.
 
در یکی از منابع می‌خواندم: «فی کل سنة» یعنی در هر سال عرضه اعمال می‌داشت که یک موقع در دینش انحراف نیاید. به تعبیر امروزی‌ها جریان انحرافی به وجود نیاید. خودش را با امامش تطبیق دهد که نه جلو بیافتد، نه عقب.
 
*سؤالی کوتاه امّا با عظمت
 
ابوالجارود هم که عرض کردیم هم برای امام باقر شاگرد است و هم من الصحابه است، همین‌طور است. در حالاتش هم هست که خیلی مؤدب بود. یکی از کسانی است که مثل ابی‌‌بصیر وقتی با حضرت حرف می‌زند و خودش به عنوان سائل، اعمالش را به امام خودش عرضه می‌دارد، می‌گوید: «جعلت فداک» فدایت بشوم. اکثر روایاتی که از ابوالجارود داریم، این‌گونه است. لذا مؤدّب است.
 
«لمّا قال ابوالجارود للامام الباقر ع جعلت فداک أَخْبِرْنِی بِدِینِکَ الَّذِی تَدِینُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ أَنْتَ وَ أَهْلُ بَیْتِکَ لِأَدِینَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ»  خیلی قشنگ است! خیلی با معرفت بوده است. می‌گوید: آقاجان من! فدایت شوم! من را از دینی که خودت و خانواده‌ات با آن خدا را عبادت می‌کنید، باخبر کن.
 
با مقدّمه بحثی که عرض کردیم، جلو بیایید. بیان کردیم: بعضی دین را فقط در عبادات محض می‌بینند. گفتیم این را می‌گوییم: عبادت ظاهری تکلیفی امّا به آن‌هایی که دین را در مقام ایمان، آنچه که امام، آنچه که حجّت خدا، آنچه که دین بما هو دین است، می‌دانند، می‌گوییم: عبادی تکلیفی حقیقی. پس دو قسم شد.
 
حالا ابوالجارود بیان می‌کند: آقاجان! من را از آن دین حقیقی خبر بده - دین که یکی است، چطور خبر بدهم؟! خوب دقّت بفرمایید. با معرفت بودن این است - «جعلت فداک أَخْبِرْنِی بِدِینِکَ الَّذِی تَدِینُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ أَنْتَ وَ أَهْلُ بَیْتِکَ لِأَدِینَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ» آقای من! به من از آن دینی خبر بده که خودت- خیلی جالب است! مگر دین امام فرق می‌کند؟ - و خانواده‌ات به وسیله آن دین به حقیقت خدا را عبادت می‌کنید. چرا؟ تا من هم همان‌طور باشم و همان کار را بکنم. قدم جای قدم‌های شما بگذارم.
 
حضرت می‌داند او بامعرفت است. لذا ببینید اوّل چه جوابی می‌دهند. «قالَ إِنْ کُنْتَ أَقْصَرْتَ الْخُطْبَةَ فَقَدْ أَعْظَمْتَ الْمَسْأَلَةَ» می‌فرمایند: تو مطلب کوچکی سؤال کردی امّا غوغاست، باعظمت است؛ یعنی حضرت می‌خواهد بگوید که یاد بگیرید. می‌خواهید سؤال هم کنید، این‌طور سؤال کنید. چرا؟ چون دارد می‌گوید من می‌خواهم دینت را به من بگویی. آن دینی که تو و خانواده‌ات دارید با آن خدا را عبادت می‌کنید. آقاجان! من را از آن دین آگاه کن که من هم همان‌طور دین داشته باشم و دینداری کنم. «لِأَدِینَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ». لذا حضرت می‌فرمایند: خطبه و صحبتت خیلی کوتاه بود امّا «فَقَدْ أَعْظَمْتَ الْمَسْأَلَةَ» یک سؤال خیلی بزرگی کردی که پرمحتواست.
 
من این نکته را هم به شما بگویم. یک دلیل این هم که بعضی‌ بلدند این‌طور سؤال کنند، همان ادبشان است. ابوالجارود کسی است که مثل ابی‌بصیر و جابر خیلی پای درس امام باقر(ع) بوده و بعد پای درس امام صادق(ع) هم بوده است و در اکثر درس‌ها هم شرکت داشته و خیلی چیز می‌دانسته امّا یک بار هم ادّعا نکرده است. در عوض تا دلتان بخواهد امام به حرکات او مهر تأیید زدند – حالا إن‌شاءالله یکی دو نمونه را بیان می‌کنم - و هر حرکتی هم که می‌خواسته انجام بدهد، مثل همین سؤال، به تعبیر امروزی‌ها با امام چک می‌کرده که آیا من این عمل را انجام بدهم یا نه؟ گرچه دیگر خودش صاحب خرد شده با امام نشسته و نفس امام به او خورده ولی باز با امام چک می‌کند. این را می‌گویند: آدم. این‌هایی که این سؤال‌ها را می‌کنند، چون مؤدبند، خدا هم فکرشان را باز می‌کند.
 
اینجا هم امام او را تأیید کرده، می‌فرمایند: عجب کوتاه امّا چه سؤال با عظمتی! روایات را ببینید کم داریم حضرت به کسی این‌طور بگویند، « إِنْ کُنْتَ أَقْصَرْتَ الْخُطْبَةَ فَقَدْ أَعْظَمْتَ الْمَسْأَلَةَ ».
 
*هر آنچه که از قول و فعل پیامبر است، از ناحیه خداست
 
بعد حضرت بیان می‌فرمایند: «وَ اللَّهِ لَأُعْطِیَنَّکَ دِینِی وَ دِینَ آبَائِیَ الَّذِی نَدِینُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ» به خدا قسم من دین خودم را، همان دینی که اجدادم به آن دیندار بودند، به تو هبه و عطا می‌کنم. در مرحله نخست، همان مطلبی است که خیلی شنیدیم امّا بعدی‌هایش را دقّت کنیم.
 
حضرت می‌فرمایند: در مرحله نخست این است «شَهَادَةَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْإِقْرَارَ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» شهادت می‌دهم به خدا و شهادت می‌دهم به رسول خدا و اقرار به این که هرچه به پیامبر آمد، از خداست.
 
یک عدّه می‌گفتند: هر چیزی که به پیغمبر آمده وحی نیست و برای همین است که اینجا حضرت می‌فرمایند: « وَ الْإِقْرَارَ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ » اقرار می‌کنم که هرچه برای پیامبر آمده، همه من ناحیه الله است. «بما جاء» است، نه «بما وحی». «بما جاء» به معنی این است که هرآنچه که بر آن حضرت وارد شد، من الاقوال و الافعال.
 
قرآن راجع به پیغمبر می‌فرماید: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏»  آنچه که نطق می‌کند هوی و هوس نیست إلّا به این که وحی است. امّا «بما جاء» برتر است؛ یعنی نه تنها «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » است بلکه آنچه هم که من الافعال است، مِن عندالله است، « بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ».
 
چه شد که یک عدّه در جبهه امیرالمؤمنین بودند، امّا از خوارج شدند؟
 
بعد حضرت بیان فرمودند: «وَ الْوَلَایَةَ لِوَلِیِّنَا» منِ امام باقر به ولایت خودمان  «ولیّنا» اقرار دارم، عمل آن‌ها را انجام می‌دهم «وَ الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا» و برائت داشتن از دشمنان « وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا» من تسلیمم. اگر می‌خواهی دین ما را داشته باشی، باید به فرمان و امر ما، تسلیم باشی. من خودم تسلیم پدرم بودم، پدرم تسلیم پدرش و ... . ولایت ما این‌طور است. اگر می‌خواهی، باید تسلیم باشی «وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا » .
 
به این مطلب دقّت کنید، خیلی جالب است. حالا در این شب‌ها برایتان تمثیل‌هایی را می‌آورم که دین‌داری حقیقی چیست. با این مقدّمات می‌خواهیم بگوییم چه شد که کربلا این‌طور شد؟ اصلاً چه شد که سقیفه شد؟ چه شد که امیرالمؤمنین شکست خورد؟ چه شد که یک عدّه در جبهه امیرالمؤمنین بودند، امّا مخالف حضرت شدند و خوارج شدند؟ «وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا»  را نداشتند وإلّا «وَ الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا» بود.
 
یک مطلبی به شما بگویم که خیلی جالب است. می‌دانید یک عدّه از خوارج، برای چه در قضیه خوارج قرار گرفتند؟
 
اوّل که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: قرآن‌ها را بزنید، یک عدّه از آن‌ها گفتند نه، قرآن‌ها را نمی‌زنیم امّا یک عدّه موافق بودند. ولی آن‌ها غلبه کردند و شلوغ کردند. وقتی جو این‌طور شد، امیرالمؤمنین گفتند: نزنید. گفتند: باشد.
 
بعد بنا بر حکمیّت شد، امیرالمؤمنین گفتند: برای حکمیّت ابن‌عبّاس را بفرستیم. یک عدّه از آن‌هایی که موافق بودند، قرآن‌ها را بزنند، گفتند: ابن‌عبّاس نه. امیرالمؤمنین تعجّب کردند و گفتند: شما که تا حالا موافق با من بودید! این عدّه هم با همان‌هایی که می‌گفتند قرآن‌ها را نزنید، هم‌نوا شدند.- إن‌شاءالله بعدا اسم می‌برم و مستندات تاریخی‌اش را عرض می‌کنم – حضرت گفتند: شما دیگر چرا می‌گویید: نه؟ گفتند: ابن‌عبّاس فامیل است! شما حکمیّت پذیرفتید، حکم باید بی‌طرف باشد. حالا دارند به امام درس عدالت می‌دهند! خاک بر سر امّتی که درس عدالت را از امام یاد گرفته و دارد به امام یاد می‌دهد که داری اینجا پایت را کج می‌گذاری! گفتند: فامیل‌بازی نمی‌شود! او طرف تو را می‌گیرد.
 
ببینید تاریخ چه بوده و بر حضرات معصومین چه گذشته و بعد ببینید که تاریخ چطور در ازمنه تکرار می‌شود. من در مباحث یهودشناسی در مقدّمه جلد اول کتاب محوریّت باطل در عالم که چاپ شد، بیان کردم که تاریخ یعنی چه و تاریخ را برای چه می‌خوانیم و واقعاً باید تاریخ را بدانیم. تاریخ، رمان و داستان نیست، بلکه عبرت گرفتن از آن حقایقی است که بوده. لذا آن مقدّمه و مطالب را که دو جلسه‌ای راجع به تاریخ صحبت کردیم، بخوانید.
 
حضرت باز پذیرفتند. گفتند: باشد، اشکالی ندارد. ابوموسی اشعری -که یک عدّه گفتند این پیر خرفت بوده و فریبش دادند و ...، که بنده با ادلّه و براهینی که در تاریخ است، اثبات کردم که او یهودی‌زاده بوده است- را انتخاب کردند. مع‌الأسف عمرو عاص به ابوموسی اشعری گفت که اوّل تو باید بروی. به ظاهر، جلوی مردم گفت: شما بزرگتری، پیرمردی امّا پشت پرده گفته بود باید تو اوّل بروی. با هم عهد بسته بودند که هر دو بروند و انگشتر را در بیاورند و بگویند: همان‌طور که انگشتر را درمی‌آوریم هم امیرالمؤمنین(ع) -حالا به اسم کوچک گفتند- و هم معاویه، هر دو را خلع می‌کنیم و به جای آن‌ها یک شخص سومی را انتخاب می‌کنیم که بی‌طرف باشد. بالاخره هر کدام را بگذاریم این جنگ و خونریزی بین مسلمانان هست. گفت:  امیرالمؤمنین است، علی بن ابی طالب است و با بقیه فرق می‌کند. گفت: باشد! دارد در جامعه اسلامی خونریزی می‌شود، یکی دیگر را انتخاب می‌کنیم.
 
ابوموسی اشعری بالای منبر رفت و همین کار را کرد. انگشتر را درآورد و گفت: همان‌طور که انگشتر را از انگشتم در آوردم، هم علی – اسم آقا را به اسم کوچک گفت، چون معمولاً این‌طور می‌گفتند- و هم معاویه را خلع کردم. بنا شد عمر و عاص هم همین را بگوید تا بعد مشورت کنند و دو مرتبه یک شورایی باشد، مثل همان قضایای سقیفه و شورایی که بود، یک نفر را انتخاب کنند. گفتند همه چیز مثل همان شورا باشد، خوب است. آن شورا خیلی خوب بود، انتخاب کند و مردم هم بپذیرند. امّا عمروعاص رفت و انگشتر را درآورد و گفت: همان‌طور که انگشتر را درآوردم علی را خلع کردم و همان‌طور که انگشتر را به دست کردم، معاویه را نصب کردم.
 
سرو صدا بلند شد که قرار بر این نبود، یا علی! حرفی بزن. امیرالمؤمنین فرمودند: نه. گروه دیگری از همین‌ها که گفتند قرآن را بزنید عیبی ندارد و باز گفتند عیبی ندارد ابن‌عبّاس باشد، مخالفت کردند. گفتند: دیدید ما گفتیم ابن‌عباس باشد و دیدید اشتباه شد. این گروه با آن دو گروه قبلی شدند خوارج و در مقابل امیرالمؤمنین ایستادند و گفتند: تو اشتباه می‌کنی. حضرت فرمودند: ما حکمیّت را پذیرفتیم. گفتند: نه، فریب بوده، نمی‌شود. حضرت فرمودند: من که از اوّل گفتم قرآن را بزنید. این‌ها قرآن‌شان هم فریب بوده. گفتید: نه قرآن مقدّس است و آیات است و ... . «کفانا کتاب الله» گفتید، همین حالت شد. بعد گفتم: ابن‌عبّاس، گفتید: فامیل بازی است. حالا من دیگر پذیرفتم.
 
پس همین‌ها عضو خوارج شدند و به امام ایراد گرفتند. خوب دقّت کنید، این‌ها از دشمن امیرالمؤمنین برائت داشتند و از معاویه بدشان می‌آمد. لذا می‌دانید سران خوارج هیچ موقع به سمت معاویه نرفتند. آخر هم تصمیم گرفتند چهار نفر را بکشند که بعد تبدیل شد به سه تا. یکی امیرالمؤمنین، یکی عمروعاص و یکی هم معاویه. گفتند: معاویه دشمن خداست، دشمن رسول الله است، دشمن اهل‌بیت است، می‌دانستند امّا خوب دقّت کنید « وَ الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا » بود « وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا »، تسلیم به امر نشدند.
 
گاهی برای ما هم این‌طور است. امیرالمؤمنین در جنگ جمل اجازه نداد که به عایشه اهانت شود. حتّی بعضی خواستند اهانت کنند، گفت: نه، اجازه ندارید، او همسر پیغمبر بوده است. امّا ما یک موقعی می‌گوییم که دشمن امیرالمؤمنین است مثلاً فلان است، «الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا». بعد نعوذبالله، به زنان پیامبر، از جمله عایشه اهانت می‌کنیم. حالا او که در مقابل امیرالمؤمنین ایستاد و ما معتقدیم که بالاخره فردای قیامت مؤاخذه می‌شود، عذاب می‌شود و ...، این‌ها هست و در این شکّی نیست ولی اهانت و جسارت نباید بشود. حتّی بیان این‌ها بعضی مواقع که ولیّ امر می‌گوید: نگویید، باید بگوییم: چشم، الان هیچ نمی‌گوییم. امّا اگر بگویی: نه، ما برائت داریم و اعلان هم می‌کنیم، پس معلوم است که تو «وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا» ، که امیرالمؤمنین می‌خواهد، نیستی.
 
*چه کسی می‌تواند منتظر حضرت حجّت(عج) باشد؟
 
ابوالجارود به امام باقر می‌گوید: آقاجان! فدایت شوم، «جعلت فداک أَخْبِرْنِی بِدِینِکَ الَّذِی تَدِینُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ أَنْتَ وَ أَهْلُ بَیْتِکَ لِأَدِینَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ»  یک طوری دینی را که تو و خانواده و اهل‌بیتت دارید، به من بگو که من هم عین آن دین، دیندار باشم «لِأَدِینَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ». حضرت می‌فرمایند: « إِنْ کُنْتَ أَقْصَرْتَ الْخُطْبَةَ» چقدر کوتاه پرسیدی، جمله‌ و صحبتت خیلی کوتاه بود ولی « فَقَدْ أَعْظَمْتَ الْمَسْأَلَةَ» بارک الله! چه سؤال بزرگی کردی. چون هم مطیع است و هم ادب دارد، این ادب فهم را هم این‌طور باز می‌کند.
 
بعد حضرت قسم می‌‌خورند، والله می‌آورند. چرا حضرت این والله را می‌آورند در حالی که بارها عرض کردم، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) منع کردند و گفتند: قسم نخورید. همین‌طوری بیخودی نگویید: به خدا قسم، به جان شما، به جان مادرت و ... . بی‌جهت قسم نخور، حرفت را بزن. می‌خواهد باور کند، می‌خواهد باور نکند. قسم هم بخوری، اگر نخواهد باور کند باور نمی‌کند، امّا گاهی خود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به خاطر اهمیّت زیاد آن مسئله قسم می‌خورند، آن هم قسم جلاله که می‌فرمایند: اصلاً قسم جلاله نخورید.
 
می‌فرمایند: «وَ اللَّهِ لَأُعْطِیَنَّکَ دِینِی» به خدا قسم، من به تو عطا می‌کنم دینم را «وَ دِینَ آبَائِیَ الَّذِی نَدِینُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ » و دین پدرانم را که با آن دین‌دار شدند نسبت به پروردگارعالم.
 
در ابتدا «شَهَادَةَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْإِقْرَارَ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» - که این را در حدّ خودمان و مجلس توضیح دادیم - «وَ الْوَلَایَةَ لِوَلِیِّنَا» ولایت ما را بپذیرید، «وَ الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا  وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا» تسلیم امر ما باشید. «وَ انْتِظَارَ قَائِمِنَا»  انتظار حضرت حجّـت(عج) را داشته باشید.
 
چه کسی می‌تواند منتظر حضرت حجّت(عج) باشد؟ این یک پیام است که حضرت می‌دهند. درود خدا بر ابوالجارود که این‌گونه سؤال کرد که حضرت این‌طور جواب دهند.
 
حضرت می‌فرمایند: کسی که منتظر آخرین حجّت خدا است، آن کسی است که تسلیم امر ما باشد و الّا مدام بگو یابن الحسن! به درد نمی‌خورد. اگر تسلیم نشوی، هزار بار یابن الحسن هم بگویی، «عجّل علی ظهورک» بگویی، فایده نخواهد داشت.
 
باید تسلیم باشی. می‌گوید: از دشمنان ما برائت بجو، امّا اهانت نکن، چشم. ما برائت می‌جوییم امّا اهانت نمی‌کنیم. این تسلیم خیلی مهم است.
 
می‌خواهی در زمان غیبت تسلیم ولایت الله باشی؟ امام راحل و عظیم‌الشأن فرمودند: ولایت فقیه، همان ولایت رسول‌الله است. این اعتقاد قلبی ماست. آقا می‌فرمایند: در سینه‌زنی برهنه نشو، چشم. نه آقا، عشق است نمی‌دانی. دروغ می‌گویی، عشق نیست، اگر عشق بود، تسلیم می‌شدی. «وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا».
 
چرا بیان می‌کنیم «وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا» یعنی باید تسلیم ولایت فقیه باشیم؟ چون خودشان فرمودند: در زمان غیبت  «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِینِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ» نمی‌فرماید: «مَنْ کَانَ هم الْفُقَهَاء»، می‌فرماید «مِن الفقها»، یکی از فقها. این که می‌گوییم ولایت فقیه، همین است. اگر می‌فرمود: «مَنْ کَانَ مِنَ المجتهدین»، به جای ولایت فقیه، می‌گفتیم: ولایت اجتهادیه. یعنی اصلاً این لفظ ولایت فقیه هم از خود روایت آمده است.
 
یا مثل این است که می‌فرمایند: وقتی عین نجاست برطرف شد، با آب قلیل دو بار آب بکشی تمام است، آب کر هم یک بار کافی است، این حکم فقهی است و همه آقایان هم همین را می‌فرمایند، اختلافی نیست، امّا این‌ها که وسواسی هستند، آن حاجیه خانم یا حاج آقا سر حوض می‌رود، تازه بعد از سه بار و چهار بار که مدام لباس را در آب فرو می‌کند، باز هم می‌گوید: به دلم ننشست. معلوم می‌شود این نفس است، هوا و هوس است. این همزات الشیاطین برای این مؤمن این طوری آمده. ببینم دلم چه می‌خواهد. باید ببینی خدا چه می‌خواهد.
 
یکی از خانم‌های فامیل ما، پیرزنی است که خدا حفظش کند. ایشان وسواسی بود. این قضیه مربوط به سی و پنج یا چهل سال پیش است. بیچاره سر حوض حیاط، بیست بار، سی بار این لباس را بالا و پایین می‌برد. بعد بند رخت در حیات بود، امّا پهن نمی‌کرد، می‌رفت روی پشت بام که کسی نباشد، خانه‌شان پلّه‌های بلندی هم داشت، در راه‌پلّه‌ها که داشت لباس‌ها را بالا می‌برد، این بچّه‌ها شوخی می‌کردند، می‌گفتند: حاج خانم فوت کردیم. حالا فوت هم نمی‌کردند، او را اذیّت می‌کردند. این بنده خدا یک موقع می‌دیدی نزدیک پشت بام بود و آخرین پلّه‌ها را بالا می‌رفت ولی برمی‌گشت پایین، سر حوض می‌رفت تا دو مرتبه آب بکشد. وسواسی این است. می‌گفت: باید به دلم بچسبد! حکم این چیست؟ داری گناه می‌کنی. داری ظلم به بدنت می‌کنی.
 
این که تو می‌گویی من باید قمه بزنم تا راحت شوم، وقتی می‌فرمایند در خفا هم حرام است؛ یعنی حرام است. حالا من می‌روم در تنهایی می‌زنم، در عموم نمی‌زنم! وقتی آقا گفتند: حرام است، دیگر تمام شد.
 
پس اگر این «وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا» شد، بعد انتظار حجّت(عج) است.
 
*جهد و کوشش با پرهیزگاری
 
بعد می‌فرمایند: «وَ الِاجْتِهَادَ وَ الْوَرَعَ» از شما کوشش هم می‌خواهند. اجتهاد یعنی باید تلاش کنید. جهد و کوشش برای دین از شما می-خواهند و الّا اگر تلاش کردید امّا این تلاش بدون پرهیزگاری باشد، به درد نمی‌خورد.
 
عزیز دلم! همه این‌ها مثل حلقه‌های زنجیر به هم اتّصال دارد. مثل آن طناب زربافت است که همه این گره‌ها به هم اتّصال دارد. از آنجایی که می‌گویی: «شَهَادَةَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْإِقْرَارَ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ الْوَلَایَةَ لِوَلِیِّنَا وَ الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا  وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَاوَ انْتِظَارَ قَائِمِنَا»  تا «وَ الِاجْتِهَادَ وَ الْوَرَعَ». باید برای این انتظار کوشش کنی. دلیل این که اجتهاد را بعد از انتظار آورده این است. بنشینی، دست روی دست بگذاری که بگویند: بیاید، فایده‌ای ندارد.
 
*هر چه قوی‌تر شدیم به ظهور نزدیک می‌شویم
 
من عرض کردم و مُصرّ به این هستم که بگویم و تا زمانی که زنده هستم می‌گویم که خدایا! به حق اولیاء و انبیاء، به حقّ این محرّم قسمت می‌دهیم، به عزّت و جلالت، به قطره قطره خون ابی‌عبدالله و شهدا، این محاصره اقتصادی را بر ما روزافزون بگردان. واقعاً این دعاست. بعضی آمین نگفتند. می‌دانید چرا؟ چون اجتهاد می‌آورد، برای این‌که کوشش و تلاش برای من و تو می‌آورد. من و تو باید دستمان در دست کافر باشد؟ از کافر کمک بگیریم؟
 
زمانی که بلندگو آمد و این بلندگوهای بوقی روی پشت‌بام‌ها بود، مقدّسینی به آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی اعتراض کردند که چرا ایشان از این بلندگوها استفاده می‌کنند. می‌دانستند ایشان عارف بالله است. یکی از اولیاء خدا برای بنده تعریف کردند: ما برای درس رشحات‌البحار آقا می‌رفتیم، یکی دو نفر می‌آمدند، آن‌ها هم خیلی عجیب بودند، وقتی آقا رشحات‌البحار را توضیح می‌دادند، به یک سوم بحث که می‌رسیدند، این‌ها همین‌طور اشک می‌ریختند. دیدیم این‌ها یک مدّت نیامدند. گفتیم: چرا شما نیامدید؟ گفتند: ما فکر می‌کردیم این عارف است، فریب خوردیم، ندیدید این بوق‌های شیطان را گذاشت؟!
 
آقا عصبانی شدند، فرمودند: چه می‌گویید؟! ما این را باید خودمان تولید می‌کردیم. اینکه شما امروز از آن فراری هستید، فردا خود شما به سینه‌تان می‌چسبانید. این‌ها یک طور دیگر برداشت کرده بودند که یعنی فردا خود شما هم این‌ها را می‌خواهید. امّا بعد معلوم شد که در نمازهایمان میکروفون را به سینه می‌زنیم. آقا درست فرموده بودند. بعد فرموده بودند: چرا آن‌ها باید تولید کنند؟ من ناراحت هستم که آن‌ها تولید کردند. ما باید تولید کنیم.
 
«الاجتهاد» یعنی برای انتظار، جهد و کوشش کن. منتظر حقیقی در ابتدا باید صالح باشد تا دنبال مصلح باشد. باید وسایل و ابزار برای ظهور آماده کنی. یکی از آن‌ها قوّت است.
 
چرا استکبار، استعمار و متکبّرین عالم با ما بد هستند و نمی‌گذارند ما پیشرفت کنیم؟ برای این‌که می‌دانند اگر این مملکت امام زمان، این مملکت شیعه اثنی‌عشری رشد کند، دیگر تمام است. دیگر صحنه برای ظهور آماده است. یهود مطالعه دقیق نسبت به دین دارد. من روایاتش را راجع به این انقلاب و این‌که این انقلاب شکست نمی‌خورد و پرچم به دست ایرانی‌ها است تا به دست آقا جان برسد و ...، در شب هفده بهمن ماه خواندم - حتماً آن عزیزانی که این مطلب را گوش ندادند، آن را بگیرند و گوش بدهند. یک مطلب دیگر هم که روی آن تأکید دارم،  بحث 28 صفر سال گذشته، مطلب نور لولاکیه راجع به پیامبر است که آن را هم همه گوش بدهند و ترویج کنند. این‌ها مطالب من نیست، بنده نوار هستم و این‌ها را بیان می‌کنم - آن‌ها این مطالب را خوب می‌دانند و می‌دانند یکی از عوامل ظهور این است که باید مسلمانان قدرت و قوّت بگیرند و روی پای خودشان بایستند.
 
یکی از مطالبی که بارها و بارها امام‌المسلمین در فرمایشاتشان آن را بیان کردند امّا متأسّفانه نه صدا و سیما روی آن تبلیغ کرده و نه مخصوصاً دولت‌ها روی آن حرف می‌زنند این است که یک کاری کنید که ما اصلاً به این نفت وابسته نباشیم. آقا یک چیز دیگری را بیان می‌کنند ولی ما فکر می‌کنیم فقط بعد اقتصادی مدّ نظر ایشان است. آقا که نمی‌تواند پرده را بالا بزند و بیان کند. امّا من به شما عرض کنم – عیبی ندارد دشمن هم بشنود؛ چون دشمن خودش خوب می‌داند، ما نمی‌دانیم – آقا بیان می‌فرمایند، برای این ‌که ما باید قوی بشویم، هر چه قوی‌تر شدیم به ظهور نزدیک می‌شویم – این مطلب را کسانی که منتظر آقاجان هستند، به ذهن بسپارند - چون مملکت امام زمان باید قوی باشد. فکر نکنید شعار می‌دهم، خدا گواه است، عین حقیقت است. از عین حقیقت برای شما پرده‌برداری کردم. شعاری نیست. آن کسانی که منتظر آقاجان هستند باید قوی‌ترین باشند.
 
اتّفاقاً این مطلب را در روایت داریم که قوی باشند، یعنی چه؟ آیا باید خیلی یل بزرگی باشند؟ بعضی که در زمان ظهور رجعت می‌کنند، قدشان هم کوتاه است و نمی‌توانند خیلی هم قوی باشند. کدام‌یک از کسانی مثل آیت‌الله العظمی بهجت یا آیت‌الله العظمی خوشوقت، یا آیت‌الله العظمی ادیب که ما یقین داریم این‌ها در زمان ظهور آقا برمی‌گردند، هیکل قوی داشتند؟! درست است حالا جوان می‌شوند، امّا نه قد بلندی داشتند، نه ... . لذا قوی یعنی در مباحث علمی قوی باشند تا بتوانند. «و الاجتهاد» یعنی این.
 
لذا حضرت برای همین برملا کرد، اگر ابوالجارود آن‌گونه صحبت نمی‌کرد، حضرت این‌گونه پرده‌برداری نمی‌کرد. ابوالجارود سؤال می‌کند: «أَخْبِرْنِی بِدِینِکَ الَّذِی تَدِینُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ أَنْتَ وَ أَهْلُ بَیْتِکَ لِأَدِینَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ» من را از دین خود و خانواده‌ات با خبر کن تا من هم مثل همان‌ها دین‌دار باشم. حضرت فرمودند: «إِنْ کُنْتَ أَقْصَرْتَ الْخُطْبَةَ فَقَدْ أَعْظَمْتَ الْمَسْأَلَةَ» چه خطبه کوتاهی امّا چه با عظمت! چقدر سؤال عجیبی بیان کردی و چقدر هم با عظمت است. برای همین هم حضرت افشاگری کردند. در ابتدا هم از همین شروع می‌شود، اوّل شهادت به توحید است و بعد شهادت به پیامبر. بعد «وَ الْإِقْرَارَ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» است. بعد ولایت فقیه است. بعد برائت از عدو است. بعد تسلیم لامر است. بعد انتظار حضرت است. بعد برای این انتظار، اجتهاد؛ کوشش و تلاش است. منتها کوششی که بدون ورع و پرهیزگاری باشد به درد نمی‌خورد.
 
نمونه‌اش را ما در سایت انرژی هسته‌ای می‌دیدیم. یک عدّه از دوستان که با آیت‌الله خوشوقت ارتباط داشتند، با آن ارتباط ورعی و نمازشان، با آن شب‌خیزیشان چه کارهایی توانستند انجام بدهند. همین آقای احمدی روشن بزرگوار - که شب‌های قدر اینجا بودند - و امثال ایشان، با آن حال عبادی و ... معلوم است که موفق می‌شدند.
 
«والورع»، لذا جهد تنها هم بیان نمی‌کند. دینداری باید این‌طور باشد.
 
*دوره آزمایشی تمرین برای امامت و امّت
 
منتها زمان ابی‌عبدالله این چنین کسانی به‌وجود نیامدند. دست روی دست می‌گذاشتند تا امام کار کند. یک بُعد امام است، امّا بدانید تا امّت نباشد، امام نیست. خودش امام هست، اشتباه نشود، امّا ظهور امامت امام معلوم نمی‌شود. امیرالمؤمنین خانه‌نشین شد، چون آن امّت اجازه ندادند که امامت امام ظهور پیدا کند. امامت امام بود امّا ظهور امامت محقّق نشد؛ چون امّت نبود. لذا هر چه حضرت بیان کردند، به امّت گفتند.
 
«السلام علیک یا اباعبدالله»
 
ای کاش شما آن‌جا بودید. شما خیلی باوفا هستید. قضیه فتنه 78 شد، مردم چه کردند. بعد فتنه 88 که برتر از آن بود، شد امّا آقا آرام بودند؛ چون می‌دانستند شما هستید. بدانید الان هم امیدشان به شما است. امید اصلی آقا، شما امّت هستید. امّت و امام.
 
خدا نگذرد از آن کسانی که گفتند: از این به بعد امام نمی‌گوییم. ببخشید، مگر به امام خمینی که امام می‌گفتند، منظور این بود که ایشان امام معصوم است؟ اگر این‌ طور بود چرا امام خمینی در همان زمان خودش در دهان یک عدّه نزد؟ نعوذبالله هوا و هوس داشت؟! خیر، برای اینکه این امامت و امّت جا بیافتد که کسی که منتظر امام زمان است قبلاً یک دور آزمایشی امامت و امّت را تمرین کند – این نکته بسیار زیبا را به ذهنت بسپار – امّا بعضی از این حسودها می‌گویند از این به بعد دیگر امام نمی‌گوییم. مگر امام خمینی امام سیزدهم بود؟ معصوم بود که او را امام می‌گفتیم امّا این یکی را امام نمی‌گوییم!!!
 
این آزمایش و یک دوره تمرین برای امامت و امّت است که وقتی امام زمان، حجّت حقیقی می‌آید، برای من و تو دیگر مثل دوران امیرالمؤمنین نشود. چون آخرین مهره خدا است. این آخرین مهره نباید سوخته بشود. نباید امام مجتبی بشود. نباید ابی‌عبدالله بشود که او را به قتلگاه ببریم و به شهادت برسانیم. تمرین است.
/2759/