به ناگه کافری زان قوم گمراه/ حوالت کرد تیغی بر سر شاه/ ز بهر حفظ شاه کودک حذر کرد/ بر آن تیغ دست خود سپر کرد/ جدا گردید دست کودک از تن/ به شه گفتا ببین چون کرد با من/ چو دیدش حرمله آن کفر یک لخت/ بزد بر سینه‌اش تیری چنان سخت/ که کودک جان بداد و بی‌محابا / پرید از دست شه تا نزد بابا