با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را/ چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را/ به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد/ رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را/ دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی/ پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را/ من دهم با چه زبانی خبرت را به رباب/ آب دادَست سه شعبه گلوی عطشان را/ تا به محشر ز غبار غم تو گریه بپاست/ ای عجب داغ تو کردَست بپا طوفان را/ عید قربان من است و تو همان ذبحِ عظیم/ و خدا مُهر قبولی زند این قربان را