فریاد غربتت دل ما را تمام عمر با کاروان نیزه از این جاده می‌برد / این جاده دیده قافلۀ اشک و آه را بر روی نیزه‌ها سر خورشید و ماه را / دیده‌ست در تلاطم طوفان بی‌کسی یک کاروان بنفشۀ بی‌سرپناه را . آن شب که ماند یاس سه‌ساله میان راه یک لحظه برنداشته از او نگاه را / در آخرین وداع غریبانۀ حرم دیده عبور خواهری از قتلگاه را... / در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان داغی نشانده بر دل آلاله‌ها، خزان / اما گذشت هر چه که بود آن چهل غروب برگشته سوی کرب‌وبلا باز کاروان . با کاروان غربت از این جاده آمدیم ما را رسانده قافلۀ تو به آسمان / حالا رسیده‌ایم... سحرگاه جمعه است «عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان»