چکیده

ابوحنیفه نعمان بن ثابت در میان مسلمانان بیشتر به عنوان محدث، فقیه و پیشوای مذهب حنفی شناخته شده است. در حالی که وی دارای دیدگاه ها، نظرات و مواضع مهمی درباره ی حکومت و سیاست است، که در سایه ی چهره ی فقهی او پنهان مانده است. نگارنده ی این مقاله بر آنست تا پس از بررسی دیدگاه ها، نظرات و مواضع این عالم برجسته درباره ی سیاست و حکومت گامی در جهت تبیین یکی از راهکارهای تقریب میان مذاهب اسلامی بر دارد.
 
نعمان بن ثابت بن زوطی مشهور به ابوحنیفه، به سال ۸۰ ﻫ ق در کوفه زاده شد. جد او زوطی از اهالی کابل بود که به هنگام فتح آن دیار به دست مسلمانان به اسارت درآمد و مولای قبیله ی بنی تیم شد (خطیب بغدادی،  به گفته ی ابن خلکان دربارهی محل زندگی جد او اختلاف است، زیرا گروهی او را اهل کابل و گروهی دیگر او را اهل بابل، انبار، نساء و ترمذ دانسته اند).
 
زوطی پس از اسارت به اسلام گروید و بعدها فرزندان وی در کوفه اقامت گزیدند که ابوحنیفه در عصر عبدالملک بن مروان در این شهر به دنیا آمد. وی دوران کودکی را در کوفه که در این روزگار از مراکز مهم علم و دانش در جهان اسلام بود، سپری کرد و نزد استادانی چون حماد بن ابی سلیمان، عامر شعبی، عاصم بن النجود، قیس بن مسلم، سماک بن حرب، عطیة بن سعد، عطاء بن ریاح، نافع، هشام بن عروه، سعید بن مسروق، ابی جعفر محمد بن علی (علیه السلام)، تلمیذ(شاگرد) کرد و به سبب آن که حداقل چهار تن از صحابه ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به نام های وائله بن الاسفح ، عبدالله بن اوفی ، سهل بن ساعدی  و انس بن مالک را درک کرده است، از جمله ی تابعین به شمار می رود. ابوحنیفه در علومی چون قرائت، حدیث، نحو، ادب، شعر، کلام مهارت یافت (1) اما تخصص و تبحر ویژه ی او در فقه بود و در واقع میراث دار سلسله ی جلیله ای شد که پس از اقامت حضرت امام علی (علیه السلام) در کوفه پدید آمد. این سلسله از امام علی (علیه السلام) آغاز و از طریق علقمه، مسروق، ابراهیم بن مالک اشتر و حماد به ابوحنیفه انتقال یافت (2) و به سبب تحولی که در نظام فقهی کوفه بویژه در بحث قیاس پدید آورد، به زودی به عنوان پیشوای فقیهان کوفه و یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت در فقه شهرت یافت .
 
اساس فقاهت ابوحنیفه بر منابعی چون کتاب، سنت، سخنان صحابه، قیاس، استحسان، اجماع و عرف بود با این همه به دلیل استفاده ی جدی از قیاس، وی را پیشوای اهل قیاس دانسته اند، گرچه پیش از او حماد بن ابی سلیمان نیز بطور محدود در استنباط احکام از قیاس بهره جسته بودند (3).
 
باری با آن که ابوحنیفه بیشتر به عنوان یک فقیه و پیشوای مذهبی شناخته شده است اما هم در زمینه ی موضوعات اعتقادی و کلامی و هم در زمینه ی موضوعات سیاسی و حکومت، نظرات و دیدگاه های مهمی دارد که در خور توجه و امعان نظر است. و با آن که دیگر فقهای بزرگ اهل سنت نظیر مالک و شافعی بیش از هر چیز از دخالت در موضوعات سیاسی و گفتگوهای بحث انگیز کلامی پرهیز داشتند، ابوحنیفه به سبب حضور در محافل کلامی و مجالس اعتقادی در دوره ی جوانی اش در شهر کوفه، علاقه و کششی برای پرداختن به این گونه مباحث یافته بود که تا پایان عمرش کم و بیش برقرار بود. خاصه آنکه ابوحنیفه در یکی از حساس ترین دوره های تاریخ اسلام می زیسته است. زمانه ی ابوحنیفه مقارن نیمه ی آخر حکومت امویان و دهه های نخست دولت عباسی است. در این دوره، درگیری های نظامی بر سر قدرت از یک سو و گفتگوها و مناقشات سیاسی بر سر حق خلافت و حکومت از دیگر سو در میان مدعیان پدید آمده و رهبران مذهبی و صاحب نظران را به چالش کشیده بود. از یک سو امویان به استناد اصالت عربی، سیادت قرشی و غلبه ی نظامی، خود را شایسته ی خلافت می دانستند و از دیگر سو عباسیان به سبب انتساب به خاندان پیامبر و برخورداری از حق وراثت، خود را اولی بدان مقام می پنداشتند. در چنین اوضاعی ابوحنیفه هم برای پاسخ گویی به پرسش های پیروان خود و هم به جهت علایق شخصی در مقام پاسخ گویی برآمده و دیدگاه های خود را در موضوعات مختلف بیان داشته که اهم آنها چنین است:

 

یکم - در انتخاب خلیفه

از بررسی سخنان و مواضع سیاسی ابوحنیفه می توان بدین نتیجه رسید که از نظر وی کسب قدرت و دستیابی بر حکومت از طریق زور، اجبار و اکراه، روا نبوده است و تنها راه مقبول و صحیح کسب قدرت مشاوره و تبادل نظر با اهل رأی و انتخاب خلیفه بر اساس نظر خردمندان، اهل فتوی و اهل حل و عقد است. گفتگوی ابوحنیفه با منصور عباسی در این باره گواه این مدعا است. بر اساس منابع، منصور عباسی مالک بن انس، ابوحنیفه و ابن ابی ذویب را به دربار خود احضار کرد تا نظر آنان را در باب مشروعیت خلافت خود جویا شده و احیانا آنان را با خود همراه سازد. از این رو، از آنان پرسید آیا من شایسته ی خلافت هستم یا نه؟ مالک در پاسخ گفت: اگر تو شایسته ی آن نبودی، خداوند آن را به تو واگذار نمی کرد. اما ابوحنیفه در پاسخ وی گفت: اگر وجدانت را به داوری برداری، خواهی دانست که ما را به خاطر خدا بدین جا نخوانده ای. تو می خواهی که ما از ترس، سخنانی مطابق خواست تو بگوییم تا از آنها به نفع خود بهره برداری کنی. حقیقت آن است که تو جامه ی خلافت را بر تن کردهای در حالی که حتی دو تن از اهل فتوا بدان رضایت نداده اند حال آن که خلافت تنها از طریق مشورت با اهل حل و عقد و رضایت و خواست مسلمانان صورت می پذیرد. (4). از این روایت و روایاتی مانند آن، چنین بر می آید که:
 
اولا: انتخاب خلیفه از نظر ابوحنیفه تنها از طریق بیعت عمومی امکان پذیر خواهد بود.
ثانیا: هر کس که خود را بدون رضایت مسلمانان خلیفه بخواند بر حق نخواهد بود.
ثالثا: وصایت، غلبه و نظیر آن راهی به تحقق خلافت مشروع نمی برد.
رابعا: تسلیم از سر اجبار و تعظیم از سر اکراه دلیلی بر مشروعیت خلافت و حقانیت: مدعی خلافت نخواهد بود.

 
دوم - در بیان شرایط لازم برای احراز خلافت

در حالی که بیشتر فقها عامه ی شرایطی چون اسلام، مردانگی، علم، سلامت جسم و توانایی را برای احراز خلافت کافی دانسته اند، ابوحنیفه معتقد است که موارد مزبور به تنهایی برای تصدی چنین مقام مهمی کافی نیست از این رو نامزد خلافت افزون بر این گونه موارد باید شایستگی های دیگری را که ذیلا بدان ها اشاره می رود، دارا باشد.
 
١- عدالت
عدالت امام و خلیفه همواره از موضوعات مناقشه برانگیز در میان مسلمان بوده است. گروهی همچون مرجئه و عموم اهل حدیث معتقد بودند که پس از آن که امام بر مسند قدرت نشست، امامتش جایز و حکمش نافذ خواهد بود و احدی از مأمومین اجازه ی مخالفت با او را ندارد. چنان که اهل سنت به طور عام و مرجئه به طور خاص خلافت و حکومت امویان را پذیرفتند و در برابر ستمگری ها و زورگویی های آنان لب به اعتراض نگشودند. اما بنابر نظر ابوحنیفه عدالت شرطی لازم و جدی برای خلیفه قاضی و حاکم است و کسی که از این ویژگی برخوردار نباشد، نباید این گونه مقام ها را تصدی نماید. وی این دیدگاه را بر آیاتی از قرآن کریم مبتنی ساخته است. از آن جمله آیه ی کریمه ی 124 سوره بقره است که می گوید: «... لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» در واقع ابوحنیفه از این آیه و آیاتی مشابه آن چنین استنباط کرده است که عدالت شرط قطعی و لایتغیر احراز خلافت و حکومت است و امامت شخص فاسق باطل و اطاعت مردم از وی نه تنها واجب نیست که باید از فرمان او سرپیچی کنند و از اطاعت او بیرون روند. (5) در همین حال برخی تصور کرده اند که ابوحنیفه در جای دیگر امام فاسق را جایز دانسته است، در حالی که این داوری ناشی از نوعی سوء تفاهم و منشأ آن به برخی فتاوای ابوحنیفه در موضوعات دیگر باز می گردد. از آن جمله دیدگاه ابوحنیفه در مورد قاضی عادلی است که از سوی امام فاسق گمارده شده باشد. بنابر نظر ابو حنیفه رأی و نظر قاضی عادل واجب الاطاعه و لازم الاجراست اگر چه آن قاضی را حاکم ظالم و خلیفه ی فاسقی گماشته باشد. (6). نیز ممکن است چنین اشتباهی از آن جا پدید آید که ابوحنیفه معتقد است وجود امام عادل برای جامعه، امری لازم است اما در صورتی که امام عادل یافت نشود چاره ای جز پذیرش امام ظالم نیست، زیرا به فرض نبود امام عادل نمی توان جامعه را به حال خود واگذاشت. در حالی که خوارج و گروهی از معتزله معتقد بودند که جامعه تنها به امام عادل نیاز دارد و در صورتی که دسترسی به امام عادل امکان پذیر نباشد، بهتر است جامعه را به حال خود رها کرد، زیرا تبعات چنین وضعی آسان تر و کم هزینه تر از پذیرش امام فاسق و ظالم است.

 
2- قریشی بودن
مانند جمهور اهل سنت، ابوحنیفه معتقد است که خلیفه باید از قریش باشد و این کار از عهده ی غیر قریش خارج است . در واقع، این سخن مبتنی بر حدیثی منسوب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که می گوید: «الائمة من قریش» (7). با آن که صحت محتوای این حدیث و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عقلا و نقلا قابل تشکیک است، اما به نظر می رسد که ابوحنیفه تحت تأثیر شرایط سیاسی صدر اسلام و چگونگی انتخاب خلفای اولیه که به خلفای راشدی موسومند و خاطره ی خوشی که آنان در اذهان عامه بر جای نهادند، به چنین دیدگاهی گرایش یافته باشد.
 
۳- امانت
امانت داری خلیفه نسبت به اموال مردم و بیت المال مسلمین در نظر گاه ابوحنیفه از شروط مسلم احراز خلافت است. وی معتقد است اگر خلیفه یا حاکمی بگونه ای نامشروع در بیت المال دخل و تصرف کند یا اموال شخصی افراد را به زور تصرف نماید، صلاحیت و شایستگی خود را از دست خواهد داد و حق خلافت از او سلب می گردد. هم از این رو بود که وی نه تنها هدیه یا جایزه ای از خلفا و حاکمان غاصب نمی پذیرفت، هرگونه بخشش و هدیه ای را که مردم از سر ناچاری یا برای جلب رضایت خلیفه بدو می دادند، جایز نمی دانست. بگفته ی ابوزهره، منصور عباسی بارها با فرستادن هدایایی، ابوحنیفه را آزمود، اما وی هر بار از پذیرش آنها خودداری کرد  و در پاسخ وی گفت: این هدایا از بیت المال است و من سهمی از آن ندارم، زیرا نه در راه آن جنگیده ام و نه از زمره ی مستمندانم در این باره آورده اند، بدین نتیجه می رسیم که:
 
اولا: در دیدگاه ابوحنیفه بیت المال متعلق به مسلمانان است.
ثانیا: هیچ کس حتى خلیفه نمی تواند به ناحق در آن دخل و تصرف کند.
ثالثا: در صورتی که خلیفه یا حاکم با هدف منفعت خود و نزدیکانش و یا برای جلب رضایت مخالفان و یا خوش آمد علاقه مندان، بیت المال را مورد سوءاستفاده قرار دهد، شایستگی خود را برای تصدی خلافت از دست خواهد داد.
 

سوم: در موضع گیری های سیاسی

اعتراض به رفتارهای ضد اخلاقی یا ضد دینی خلیفه و قیام مسلحانه بر ضد خلیفه یا فرمانروای ستمگر به عنوان یک موضوع مهم سیاسی از دیر باز محل اختلاف و گفتگوی صاحب نظران بوده است. عامه ی اهل سنت بر آن بوده اند که مردم تنها می توانند در قالب خیر خواهی و نصیحت، حاکم خطاکار را به راه راست باز خوانند، اما حق قیام و مبارزه مسلحانه بر ضد او را ندارند.(8) اینان این نظر خود را بر حدیثی از پیامبر مستند می سازند که فرمود:«سلطان ستمکار از فتنه ی پایدار بهتر است. بنابراین، اهل حدیث از بیم افتادن جامعه ی اسلامی در فتنه ای مخرب و با هدف دفع افسد به وسیله ی فاسد، سکوت در برابر حاکم و نظام ستمگر را جایز دانسته اند. اما به نظر ابوحنیفه اولا مشروعیت اقتدار حاکم و خلیفه ی ظالم باطل است و ثانیة قیام و مبارزهی مسلحانه بر ضد او واجب است. بدان شرط که قیام کنندگان از سودمندی قیام خود مطمئن باشند و بتوانند پس از سرنگون ساختن او جانشینی عادل و پرهیزگار را بر جای وی بنشانند. با آن که برخی از روایات سخنان دیگری درباره ی هماهنگی میان نظر ابوحنیفه با دیگر بزرگان اهل حدیث نقل کرده اند (9) اما بنابر شهادت و گواهی تاریخ و روایات فراوانی که درباره ی موضع گیری های ابوحنیفه در برابر حکومت گران معاصر او وجود دارد، به نظر می رسد که وی نه تنها در مقام نظریه پردازی بلکه حتی در میدان عمل به حمایت از انقلابیونی نظیر زید بن علی بن حسین (10)، محمد نفس زکیه و ابراهیم بن عبدالله حسنی برخاست و از پی آمدهای گران و سنگین این اقدام نهراسید. به گفته ی مورخان، ابوحنیفه نه تنها فتوایی در حمایت و حقانیت زید صادر کرد بلکه بخشی از اموال خود را برای تأمین مخارج قیام در اختیار او قرار داد (11). هم چنان که به حمایت از قیام محمد نفس زکیه در برابر منصور عباسی برخاست و از قدرت فراوان و خشونت بسیار منصور ترسی به دل راه نداد. وی در آن شرایط حساس ابراهیم بن عبدالله برادر نفس زکیه را به کوفه فراخواند (12) آنگاه مردم را به حمایت از وی تشویق کرد و برای ترغیب آنان به همراهی با ابراهیم، پاداش مشارکت در قیام او را برابر با پنجاه تا هفتاد حج عمره دانست. و در جای دیگر، همراهی با ابراهیم و کشته شدن در این قیام را هم چون جهاد با کفار دانسته است (13). بنابراین، از این گونه روایات چنین بر می آید که ابوحنیفه بر خلاف عموم اهل حدیث نه تنها سکوت در برابر خلیفه ی ستمگر و سلطان جائر را روا نمی دانسته است، بلکه عملا و علنا به مبارزه با آنان برخاسته و سختی های آن را بر خود هموار ساخته است. از همین رو از پذیرش همکاری با منصور عباسی که در دید ابوحنیفه مصداق بارز خلیفه ای ستمگر بود خودداری ورزید(14).
 
 از مجموعه روایات مورخان چنین بر می آید که منصور عباسی به منظور جلب نظر ابوحنیفه و برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود، منصب قضا را به او پیشنهاد کرد و برغم انکار ابوحنیفه، منصور بر پذیرش آن اصرار می ورزید با این همه ابوحنیفه هیچ گاه زیر بار نرفت، زیرا به احتمال فراوان نیت منصور را از این پیشنهاد دریافته بود.(15) هم چنان که از برخی روایات بر می آید که ابوحنیفه هیچ گاه خلافت امویان و عباسیان را به رسمیت نشناخت و با تدبیر و زیرکی از بیعت با سفاح و منصور طفره رفت (16). شاید بدین سبب بود که منصور در واپسین روزهای زندگی، این فقیه کهنسال را به بغداد فراخواند و او را به زندان افکند و چندی بعد ابوحنیفه در همان زندان درگذشت. (17)
 
پی‌نوشت‌ها:
1- مناقب الامام الاعظم ابی حنیفه ج 1ص90
2- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد ج13 صص333 - ۳۳۶
3- همان، ص ۳۳۶
4- ابوالاعلی مودودی، خلافت و ملوکیت، ص ۳۰۷
5- همان،ص ۳۰۸ به بعد
6- أحکام القرآن،صص ۸۰-۸۱
7- احمد ابن حنبل ،ج3 ص130
8- اشعری، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین ،ج2 ص ۲۶۹
9- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص ۳۹۵
10- تاریخ الیعقوبی ، ج2 صص۳۲۵ - ۳۲۶
11- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۱۰۷
12- همان،ص ۳۱۶
13- همان،ص ۱۳۱
14- تاریخ طبری، ج3 ص459
15- همان،ج6 ص ۶۵۹ ؛ ابن الطقطقی، الفخری فی آداب السلطانیه، ص ۲۱۹
16- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،ج ۱۹ص ۱۰۸
17- ابن سعد، الطبقات الکبیره ج6 ص ۲۵۹
 
منابع:
١. قرآن کریم
٢. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۸۹م
٣. ابن اثیر، عزالدین على بن الکرم، الکامل فی التاریخ، دار الکتاب العربی، ط1، بیروت، بی تا.
4. ابن طقطقی، محمد بن على، الفخری فی آداب السلطانیه، به کوشش درنبورگ، شالون، ۱۸۹۶.
5. ابن خلکان، ابی العباس شمس الدین احمد بن محمد، وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، تحقیق: دکتر احسان عباس، دار صادر، بیروت.
٦. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبیره، به کوشش زانا و دیگران، لیدن، 1904 - ۱۹۱۵ م.
٧. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، تحقیق: سید احمد صقر، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۹۰۸.
۸. ابوزهره، محمد، ابوحنیفه حیاته، عصره، آراءه و فقهه، دار الفکر العربی، 1960.
9. اشعری، ابوالحسن علی ابن اسماعیل، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، استانبول، ۱۹۲۰.
۱۰. بارتولد، خلیفه و سلطان، ترجمه: سیروس ایزدی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۸.
۱۱. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، مصر، ۱۳۲۸.
۱۲. خطیب بغدادی، أبی بکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، دار الکتب العلمیه، بیروت.
13. دینوری، ابی حنیفه احمد بن داود، تحقیق عبدالمنعم عامر، ط1، 1960، قاهره.
14. قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به کوشش جلال الدین محدث، تهران، ۱۳۵۸.
15. مسعودی، ابی الحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الفکر،1393
16. مکی، موفق ابن احمد، مناقب الامام الاعظم ابی حنیفه، حیدر آباد کن، ۱۲۳۱.
17. مودودی، ابوالاعلی، خلافت و ملوکیت، ترجمه: خلیل احمد حامدی، انتشارات بیان، پاوه، رمضان، 1405. ﻫ
18. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، منشورات الشریف الرضی،ط1 ،1373 قم
 
منبع: مجموعه مقالات استراتژی تقریب مذاهب اسلامی، نویسنده: دکتر سید احمدرضا خضری، چاپ اول، ناشر: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، تهران، 1384ش، صص 338-329