از عارفی در حال احتضار سؤالی شد. چشمان او پر از اشک شد و گفت: ای فرزند! نود و پنج سال است دری را میکوبم، حال آن در به روی من باز شد. نمیدانم این در سعادت است که به رویم باز شد یا در شقاوت؟ آن قدر میدانم که وقت پاسخ گفتن فرا رسیده است.
از عارفی در حال احتضار سؤالی شد. چشمان او پر از اشک شد و گفت: ای فرزند! نود و پنج سال است دری را میکوبم، حال آن در به روی من باز شد. نمیدانم این در سعادت است که به رویم باز شد یا در شقاوت؟ آن قدر میدانم که وقت پاسخ گفتن فرا رسیده است.
تازه های پیامک
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}