گویند شخصی در راه به نابینایی برخورد. وی در عوض آنکه دست او را بگیرد، هوس کرد سر به سر او بگذارد. جلو آمد و گفت: «ای مرد کور! آیا نشنیده‌ای که وعاظ در بالای منبرها می‌گویند: هرگاه خداوند نعمتی را از کسی بگیرد، بهتر از‌ آن را به او عطا می‌کند، بگو بدانم، خداوند به جای چشم چه نعمتی را به تو داده است؟» کور گفت: «دیگر چه نعمتی از این بهتر که چشم ندارم قیافه امثال تو را ببینم!» آن شخص بسیار شرمنده شد و رفت.