یادم نرفته صاعقه زد آسمان شهر
تاریک شد مقابل چشمان مجتبی
دستی گرفت قوت بینائی تو را
تا که شود عصای تو دستان مجتبی
با ضربه ای که زد به تو دیوار خون گریست
هم بر تو هم به...