قله های احد- ویژه تلفن همراه

يکي ازسران يهودکه دردشمني وجسارت عليه اسلام فروگذارنمي‏کرد،يهودي اي تاجربه نام ابن‏سنينه بود. او ازيهوديان بني‏حارثه بود...اوراگروهي يهودي درميان گرفته وپاسش مي‏داشتند واتفاقا ثروت وقدرت مالي‏اش سپروزره‏اي استوارودست نايافتني برحفظ جانش بود.اين ابن‏سنينه،درشهردودوست ويارهمکارداشت که گويي دوچشم روشن اوبودند.دوبرادربه نام حويصة بن مسعودومحيصة بن مسعود.حويصه برادر بزرگتربودکه اسلام نياورده بود.اما محيصه برادر کوچکتر بود که اسلام آورده و به پيامبر گرويده بود...
اين دوبرادر،هم حويصه وهم محيصه هردوازهم پيمانان تاجر يهودي بودندوازدوستان نزديک ومدافعان همواره اوبه حساب مي‏آمدند.وقتي خبرفرمان پيامبربه جامعه اسلامي رسيد،برادرکوچکترمحيصه که به راحتي برمردتاجريهودي دسترسي داشت، تيغ برگرفت ودرروزروشن مرديهودي راکشت وبه خانه خود آمد...خبرمرگ ابن‏سنينه درشهرپيچيد...وشگفت ترازهمه آن که مردتاجربه دست نزديکترين دوستان،ياران وهم پيمانان خودکشته شده بود.برادربزرگترحويصه که مسلمان نشده بودازشنيدن خبرديوانه شد.شگفتاچگونه بودکه محيصه برادرکوچکتر،دست به چنان کاري زده ودوست وهم پيمان خانواده راازدم تيغ گذرانده وبه آساني وآسودگي تمام کشته بود...ازشدت غضب به خودمي‏پيچيد و قرار و آرم نداشت.نه.نمي توانست فاجعه را برتابد و چنان چيزي راباور کند...آياديوانه شده ودچارجنون گشته بود. خود را به خانه رساند.برادرش درخانه بود.دربرابرش قرارگرفت وسيلي‏اي سخت به صورتش زد.محيصه سرفرو افکنده بودودربرابرضربه برادر،کوچکترين واکنشي نشان نمي داد...اماحويصه اوراهمچنان مي‏زد.ضربات سيلي بودکه پياپي برگونه‏اش فرودمي‏آوردوبرادرکوچکتربي آنکه بجنبدوياحتي سخني گويدونيزحتي يکبار ضربات اوراپاسخ دهدباشکيبايي ومدارايي حيرت بارسيلي‏ها رامي‏خوردودم برنمي‏آورد