کارتون های دوران کودکی - رابین هود
خانة رابين به دستور لُرد آلوين، پادشاه ناتينگهام، سوزانده ميشود و پدر و مادرش کشته ميشوند. رابين به همراه همة بچههاي فاميل به جنگل شروود پناه ميبرد تا از آزار و اذيت سربازان آلوين در امان باشند، اما توي جنگل با گروه راهزني به سرکردگي جان کوچولو مواجه ميشوند. بعد از آن، رابين و جان کوچولو با هم متحد ميشوند و تصميم ميگيرند که به ظلم و ستم آلوين پايان دهند. آنها ماريان لنکستر را از دست اسقف هرفورتِ طماع نجات ميدهند و به جمع خودشان ميآورندش. ماريان بايد ثروت خانوادگياش را از چنگال لرد پس بگيرد و رابين و جان، همة تلاششان را مي کنند تا او به حقش برسد.
رابرت هانتينگتون (رابينهود): وارث خانوادة اشرافي هانتينگتون. خانة رابين به دستور لُرد آلوين سوزانده مي شود و او مجبور مي شود که با بچه هاي فاميل به جنگل شروود فرار کند و با دار و دستة جان کوچولو روي هم بريزد.
ماريان لنکلستر: از خانوادة اشرافي لنکلستر که فعلا پيش اُسقف هرفورتِ طماع زندگي ميکند. صليب طلايي که هميشه به گردن ماريان آويزان است در واقع نشان خانوادگي لنکلستر است.
ويلفرد (ويل): دوست رابين که هميشه توي مواقع سخت به کمكش ميآيد.
پدر تاک: يک راهب پير که حوالي جنگل شروود زندگي ميکند. او از هيچ کمکي به رابين دريغ نميکند.
جان کوچولو: رهبر دار و دستة راهزنهاي جنگل شروود که از کار کردن بيزارند. توي همان برخورد اولشان با رابين ثابت کردند که اتحادي شکستناپذير دارند.
آدم بدها:
لرد آلوين: پادشاه ناتينگهام که مالياتهاي سنگين از مردم بدبخت ناتينگهام ميگيرد. به دستور او قصر خانوادة هانتينگتون ويران شد. او ترکيبي از داروغة ناتينگهام و پرنس جان در رابينهودِ والت ديزني است.
اسقف هرفورت: يک اسقف طماع که ماريان را به خاطر ثروت خانوادگياش پيش خودش نگه داشته.
گيلبرت: جنگجوي خطرناک و باوفايي که زيرنظر لُرد آلوين کار ميکند. اولين بار توي قسمت سوم ديده شد، همان موقع که خانة هانتينگتون داشت آتش ميگرفت و او با رابين جنگ ميکرد. او يک زخم روي چشمش دارد که هميشه زير موهاي بلندش پنهان ميشود. يک بار که براي نجات ماريان به جنگل شروود ميرود اتفاقي عجيبي برايش ميافتد و تصور ميشود که نيروهاي طبيعيِ جنگل، او را کشتهاند، اما بعدا (در قسمتهاي بعدي) معلوم ميشود که زنده است. گيلبرت، بعدا دشمن شاه ريچارد (شاه کشور) مي شود و تصميم ميگيرد که ديگر براي لُرد آلوين کار نکند.
سيلو: خواهر گيلبرت. بعد از مرگ فرضي گيلبرت، لُرد آلوين بهاش ميگويد که مرگ برادرش تقصير رابين بوده. سيلو، نقشهاي ميکشد تا به همراه گروه «رز سياه» انتقام برادرش را بگيرد، در حالي که مرگ گيلبرت هيچ ربطي به رابين ندارد.
گانبا و هفت موش كه كوچولو ميخواستند دريا را ببينيد راسوي شهر اُز دريا. گانبا و بوبو ميخواستند به آن جا بروند، به دريا، جايي كه خط افق، آن آبيِ رؤيايي را از سفيدي بالاي سرش جدا ميكرد.
دوروتي، دوباره آمده بود. همان دختر كوچولوي «جادوگر شهر اُز» گانبا دوروتي، جديد بود و بوبو كوچولو، يك جانشين درست و حسابي براي سگ دوروتي. مترسك و آدم آهني و شير هم مثل دوروتي آرزويي داشتند، ميخواستند به چيزي برسند و براي رسيدن به آن بايد تا شهر اُز را پياده گز ميكردند. وضعيت گانبا و بوبو و شش موش كوچولوي ديگر هم چيزي شبيه آن بود، يويشوي فروشنده، چوتاي آسيبديده و زخمي، گاكوشاي دانشمند، ايكاساماي غرغرو و آن موش دكتر و آن يكي موش دائمالخمر هم ميخواستند به جايي بروند، به شهري، چيزي شبيه شهر اُز، شهري وسط دريا به اسم «يوممي گاجيما».
يوممي گاجيما، جزيرهاي تحت سلطة «نورويي» بود، يك راسوي سفيد و بدجنس كه زندگي را به كام موشهاي جزيره، زهرمار كرده بود. نورويي معادل همان جادوگر بدطينتي بود كه دوروتي با سطل آب او را از بين برد. حالا گانبا ميبايست به دوروتي اداي دين ميكرد، بايد با شر ميجنگيد، شري كه برخلاف جادوگر بدطينت، سفيدرنگ بود.
مترسك و آدم آهني، كلاغهاي قصر جادوگر را تار و مار كردند و شير، دوروتي را از مهلكة داخل قصر نجات داد. آنها مثل گانبا و هفت موش كوچولوي ديگر متحد شدند، سر راسوي سفيد همان بلايي آمد كه سطل آب بر سر جادوگر آورده بود.
گانبا هم مثل «جادوگر شهر اُز» پر از پيام اخلاقي بود: اتحاد، بلوغ، دوستي و... در اين جور موارد، معمولا پاي اسم كليشهاي اوديسه و سفر كليشهاياش دوباره به وسط ميآيد، ولي فكر كنم حداقل براي فيلمبينها، جادوگر شهر اُز آنقدر قديمي و كلاسيك شده است كه در اين يك مورد بتوانيم بيخيال اوديسه شويم و با قطعيت بگويم كه سفر گانبا، شبيه سفر دوروتي «جادوگر شهر اُز» بود.
كارگردان گانبا، يعني اوساما دزاكي، همان كسي است كه بعدها كارتون فوقالعادة «يونيكو» را ساخت. لقب هنري دزاكي، «ماكورا ساكي» است و توي ژاپن بهاش ميگويند «خداي انيميشنهاي مانگو.» گانبا، ممول و كماندار نوجوان جز همين انيميشنهاي مانگو است. فرق اصلي كارهاي دزاكي با بقية انيماتورهاي ژاپني در استفادة زياد او از تكنيكهاي پردة چند تكه (Split Screen)، ثابت كردن يكدفعهاي تصوير (Free-Zframe) و Strack Lighting است. البته اين تكنيكها ربطي به انيميشنهاي مانگو ندارد. انيميشنهاي مانگو به لحاظ تصويري، يك سري مشخصة بارز دارند: چشمهاي بزرگ، بينيهاي ريز و موهاي بلند و تيزتيزي كه روي صورت ميريزد
شخصيتها
رابرت هانتينگتون (رابينهود): وارث خانوادة اشرافي هانتينگتون. خانة رابين به دستور لُرد آلوين سوزانده مي شود و او مجبور مي شود که با بچه هاي فاميل به جنگل شروود فرار کند و با دار و دستة جان کوچولو روي هم بريزد.
ماريان لنکلستر: از خانوادة اشرافي لنکلستر که فعلا پيش اُسقف هرفورتِ طماع زندگي ميکند. صليب طلايي که هميشه به گردن ماريان آويزان است در واقع نشان خانوادگي لنکلستر است.
ويلفرد (ويل): دوست رابين که هميشه توي مواقع سخت به کمكش ميآيد.
پدر تاک: يک راهب پير که حوالي جنگل شروود زندگي ميکند. او از هيچ کمکي به رابين دريغ نميکند.
جان کوچولو: رهبر دار و دستة راهزنهاي جنگل شروود که از کار کردن بيزارند. توي همان برخورد اولشان با رابين ثابت کردند که اتحادي شکستناپذير دارند.
آدم بدها:
لرد آلوين: پادشاه ناتينگهام که مالياتهاي سنگين از مردم بدبخت ناتينگهام ميگيرد. به دستور او قصر خانوادة هانتينگتون ويران شد. او ترکيبي از داروغة ناتينگهام و پرنس جان در رابينهودِ والت ديزني است.
اسقف هرفورت: يک اسقف طماع که ماريان را به خاطر ثروت خانوادگياش پيش خودش نگه داشته.
گيلبرت: جنگجوي خطرناک و باوفايي که زيرنظر لُرد آلوين کار ميکند. اولين بار توي قسمت سوم ديده شد، همان موقع که خانة هانتينگتون داشت آتش ميگرفت و او با رابين جنگ ميکرد. او يک زخم روي چشمش دارد که هميشه زير موهاي بلندش پنهان ميشود. يک بار که براي نجات ماريان به جنگل شروود ميرود اتفاقي عجيبي برايش ميافتد و تصور ميشود که نيروهاي طبيعيِ جنگل، او را کشتهاند، اما بعدا (در قسمتهاي بعدي) معلوم ميشود که زنده است. گيلبرت، بعدا دشمن شاه ريچارد (شاه کشور) مي شود و تصميم ميگيرد که ديگر براي لُرد آلوين کار نکند.
سيلو: خواهر گيلبرت. بعد از مرگ فرضي گيلبرت، لُرد آلوين بهاش ميگويد که مرگ برادرش تقصير رابين بوده. سيلو، نقشهاي ميکشد تا به همراه گروه «رز سياه» انتقام برادرش را بگيرد، در حالي که مرگ گيلبرت هيچ ربطي به رابين ندارد.
گانبا و هفت موش كه كوچولو ميخواستند دريا را ببينيد راسوي شهر اُز دريا. گانبا و بوبو ميخواستند به آن جا بروند، به دريا، جايي كه خط افق، آن آبيِ رؤيايي را از سفيدي بالاي سرش جدا ميكرد.
دوروتي، دوباره آمده بود. همان دختر كوچولوي «جادوگر شهر اُز» گانبا دوروتي، جديد بود و بوبو كوچولو، يك جانشين درست و حسابي براي سگ دوروتي. مترسك و آدم آهني و شير هم مثل دوروتي آرزويي داشتند، ميخواستند به چيزي برسند و براي رسيدن به آن بايد تا شهر اُز را پياده گز ميكردند. وضعيت گانبا و بوبو و شش موش كوچولوي ديگر هم چيزي شبيه آن بود، يويشوي فروشنده، چوتاي آسيبديده و زخمي، گاكوشاي دانشمند، ايكاساماي غرغرو و آن موش دكتر و آن يكي موش دائمالخمر هم ميخواستند به جايي بروند، به شهري، چيزي شبيه شهر اُز، شهري وسط دريا به اسم «يوممي گاجيما».
يوممي گاجيما، جزيرهاي تحت سلطة «نورويي» بود، يك راسوي سفيد و بدجنس كه زندگي را به كام موشهاي جزيره، زهرمار كرده بود. نورويي معادل همان جادوگر بدطينتي بود كه دوروتي با سطل آب او را از بين برد. حالا گانبا ميبايست به دوروتي اداي دين ميكرد، بايد با شر ميجنگيد، شري كه برخلاف جادوگر بدطينت، سفيدرنگ بود.
مترسك و آدم آهني، كلاغهاي قصر جادوگر را تار و مار كردند و شير، دوروتي را از مهلكة داخل قصر نجات داد. آنها مثل گانبا و هفت موش كوچولوي ديگر متحد شدند، سر راسوي سفيد همان بلايي آمد كه سطل آب بر سر جادوگر آورده بود.
گانبا هم مثل «جادوگر شهر اُز» پر از پيام اخلاقي بود: اتحاد، بلوغ، دوستي و... در اين جور موارد، معمولا پاي اسم كليشهاي اوديسه و سفر كليشهاياش دوباره به وسط ميآيد، ولي فكر كنم حداقل براي فيلمبينها، جادوگر شهر اُز آنقدر قديمي و كلاسيك شده است كه در اين يك مورد بتوانيم بيخيال اوديسه شويم و با قطعيت بگويم كه سفر گانبا، شبيه سفر دوروتي «جادوگر شهر اُز» بود.
كارگردان گانبا، يعني اوساما دزاكي، همان كسي است كه بعدها كارتون فوقالعادة «يونيكو» را ساخت. لقب هنري دزاكي، «ماكورا ساكي» است و توي ژاپن بهاش ميگويند «خداي انيميشنهاي مانگو.» گانبا، ممول و كماندار نوجوان جز همين انيميشنهاي مانگو است. فرق اصلي كارهاي دزاكي با بقية انيماتورهاي ژاپني در استفادة زياد او از تكنيكهاي پردة چند تكه (Split Screen)، ثابت كردن يكدفعهاي تصوير (Free-Zframe) و Strack Lighting است. البته اين تكنيكها ربطي به انيميشنهاي مانگو ندارد. انيميشنهاي مانگو به لحاظ تصويري، يك سري مشخصة بارز دارند: چشمهاي بزرگ، بينيهاي ريز و موهاي بلند و تيزتيزي كه روي صورت ميريزد