جستاری درفضائل وسيره امام کاظم (علیه السلام)

1- شيخ مفيد رضوان الله عليه فرموده: ابوالحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) عابدترين و فقيه‏ترين اهل زمانش بود، از همه سخى‏تر و از لحاظ كرامت نفس در عاليترين درجه قرار داشت... نوافل شب را مى‏خواند تا به وقت صبح مى‏رسيد، و بلافاصله نماز صبح را مى‏خواند، آنگاه تا طلوع آفتاب به تعقيب و ذكر الله اشتغال داشت، بعد سر به سجده مى‏گذاشت و مشغول دعا و حمد بود تا نزديكى ظهر.1
سه‌شنبه، 8 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جستاری درفضائل وسيره امام کاظم (علیه السلام)
جستاری درفضائل وسيره امام کاظم (علیه السلام)
جستاری درفضائل وسيره امام کاظم (علیه السلام)

تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون

فضايل امام كاظم(علیه السلام)ازنگاه شيخ مفيد

1- شيخ مفيد رضوان الله عليه فرموده: ابوالحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) عابدترين و فقيه‏ترين اهل زمانش بود، از همه سخى‏تر و از لحاظ كرامت نفس در عاليترين درجه قرار داشت... نوافل شب را مى‏خواند تا به وقت صبح مى‏رسيد، و بلافاصله نماز صبح را مى‏خواند، آنگاه تا طلوع آفتاب به تعقيب و ذكر الله اشتغال داشت، بعد سر به سجده مى‏گذاشت و مشغول دعا و حمد بود تا نزديكى ظهر.1
بسيار اوقات اين دعا را خواند: «اللهمّ اِنّى اسالك الرّاحةَ عند الموت و العفو عندالحساب» و آن را تكرار مى‏فرمود و از جلمه دعاهايش آن بود كه: «عظُم الذّنب من عبدك فليحسن العفو من عندك».
از ترس خدا گريه مى‏كرد تا جايى كه اشك از محاسنش جارى مى‏شد، از همه مردم بيشتر به خانواده‏اش و ارحامش مى‏رسيد، به فقراء اهل مدينه شبها سر مى‏زد و زنبيلهاى حاوى مال و پول نقره و آرد و خرما براى آنها مى‏برد، آنها نمى‏دانستند آورنده اينها كيست... موقع احسان دويست دينار تا سيصد دينار احسان مى‏كرد، كيسه‏هاى احسان موسى‏بن جعفر (ع)، ضرب المثل بود...
مردم از او بسيار روايت نقل كرده‏اند و او افقه اهل زمان و كتاب خدا را از همه بهتر حافظ بود، صوتش در قراءت قرآن از همه نيكوتر بود، چون قرآن مى‏خواند محزون مى‏شد، آنها كه قراءت او را مى‏شنيدند گريه مى‏كردند.
مردم مدينه او را «زين المتهجّدين» مى‏ناميدند،كاظم لقب يافت زيرا كه خشم خود را فرو خورد و بر ظلم ظالمان صبر كرد2.

عبادت

2- عبدالله قروى از پدرش نقل كرده گويد: محضر فضل بن ربيع رفتم، او در پشت بام نشسته بود، گفت: نزديك بيا، نزديك رفتم تا محاذى او شدم، گفت: به آن اتاق نگاه كن، نگاه كردم ،گفت: چه چيز مى‏بينى؟ گفتم: يك لباس كه به زمين انداخته‏اند. گفت: دقت كن، بدقت نگاه كردم، گفتم: مردى را مى‏بينم كه در حال سجده است .
گفت: او را مى‏شناسى؟ گفتم: نه، گفت: او مولاى تواست، گفتم: مولاى من كيست؟ گفت: خود را به نادانى مى‏زنى؟! گفتم: نه، ولى براى خود مولايى نمى‏شناسم. گفت: اين ابوالحسن موسى بن جعفر است، من شب و روز حال او را زير نظر دارم، او را هميشه در اين حال يافته‏ام، او نماز صبح را مى‏خواند، تا طلوع آفتاب به تعقيب مى‏نشيند، بعد سر به سجده مى‏گذارد تا ظهر مى‏رسد، به بعضى از خدمتكاران زندان گفته است چون ظهر شود او را خبر كند. وقتى كه غلام، اعلام ظهر مى‏كند، برخاسته بدون وضو شروع به نماز مى‏كند، از آن مى‏دانم كه در سجده نخوابيده است .3

دعا براى مومن

‎3- على بن ابراهيم از پدرش نقل كرده: عبدالله بن جندب را در موقف حج (ظاهراً عرفات) ديدم، بهتر از او كسى را در آن جا نديدم، دست به آسمان برداشته مرتب دعا مى‏كرد و اشك چشمانش بر صورتش جارى بود و به زمين مى‏ريخت چون مردم از وقوف برگشتند، گفتم يا ابا محمد! من بهتر از موقف تو نديدم. گفت: به خدا قسم دعا نكردم مگر براى برادران مؤمن، چون ابوالحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) به من فرمود: هر كه براى برادر مؤمنش در پشت سر دعا كند، از عرش ندا مى‏شود:
آگاه باش براى تو صد هزار برابر آن است، «و ذلك ان اباالحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) أَخبرنى انه من دعا لاخيه بظهر الغيب نودى من العرش:ها، و لك ماة الف ضعفٍ مثلِه» من خوش نداشتم صد هزار برابر ضمانتشده را بگذارم براى يك دعايى كه نمى‏دانم مستجاب خواهد شد يا نه. 4

فتواى امام كاظم(علیه السلام)

4- حسن بن على بن نعمان گويد: وقتى كه مهدى عباسى مسجدالحرام مكه را توسعه داد، خانه‏اى در مربع شدن مسجد باقى ماند، مهدى از صاحبان خانه خواست كه آن را بفروشند تا داخل مسجد الحرام كند، ولى آنها حاضر به فروش نشدند.
مهدى از فقها فتوا خواست، همه گفتند: چيز غصبى نمى‏شود داخل در مسجدالحرام شود و جزء آن باشد، على بن يقطين گفت: يا اميرالمؤمنين! اگر به موسى بن جعفر بنويسم، از چاره اين امر به تو خبر خواهد داد.
مهدى عباسى به حاكم مدينه نوشت از موسى بن جعفر بپرس: خانه‏اى است مى‏خواهيم داخل در مسجدالحرام بكنيم، صاحبانش حاضر به فروش نيستند، در اين امر چاره چيست؟ حاكم آن را از امام (علیه السلام) پرسيد، حضرت فرمود: ناچاريم كه جواب بدهيم؟ گفت: آرى، ضرورتى است كه پيش آمده است .
فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم اگر كعبه بعد از خانه ساختن مردم ساخته شده است، مردم به اطراف آن سزاوارترند و اگر مردم به اطراف كعبه آمده‏اند، كعبه به اطرافش اولى است:
«بسم الله الرحمن الرحيم ان كانت الكعبة هى النازلة بالناس فالناس اولى بفنائها و ان كان الناس هم النازلون بفناء الكعبة فالكعبة اولى بفنائها».
امام صلوات الله عليه يكى از احكام و مصاديق حريم را در اينجا بيان فرموده است و چون خانه اطراف كعبه، بعد از كعبه ساخته شده بود، حق كعبه در توسعه مقدم بود.
مهدى چون نامه را خواند بوسيد و دستور داد خانه مزبور را خراب كرده داخل مسجد نمايند، صاحبان خانه محضر امام (علیه السلام) آمدند كه به مهدى نامه بنويسد اقلاً قيمت خانه را بدهد، امام مرقوم فرمود: مقدارى به آنها پول بدهد، مهدى آنها را با پول راضى كرد. 5.

امام كاظم (علیه السلام) و قيام علمى

در زمان حضرت كاظم صلوات الله عليه براى قيام مسلحانه بر عليه طاغوت و تشكيل حكومت اسلامى، زمينه‏اى فراهم نبود، و گرنه بر آن حضرت واجب بود كه دست به كار شده و حكومت اسلامى بوجود آورد، چنانكه از قيام حسين بن على شهيد فخ كه مورد تأييد امام (علیه السلام) بود معلوم گرديد، حضرت به او فرمود: مردم فاسقند، كارى از پيش نخواهى برد.
ولى براى مبارزه منفى و قيام علمى و ارشاد مردم، شرايط، آماده بود، بدين جهت، امام فعاليت خويش را در دو جبهه آغاز فرمود، يكى مبارزه منفى و عدم تسليم در برابر طاغوت و متنفر كردن مردم از دستگاه ظلم و جور، دليل اين مدعا زندانى شدن آن حضرت و سالها در زندان ماندن و شهادت در زندان است و ديگر آنكه آن حضرت صفوان جمال را وادار به فروش شترهايش كرد تا هارون الرشيد حتى دررفتن به حج آنها را كرايه نكند و امام به وى فرمود: هر كه بقا هارون را دوست دارد ولو بمدت دادن كرايه شتران، در قيامت با او محشور خواهد بود.
ديگرى در جهت ارشاد و هدايت مردم و نشر احكام و تربيت افراد، شيخ مفيد در ارشاد فرموده: مردم روايات بسيارى از آن حضرت نقل كرده‏اند و آن حضرت افقه اهل زمان خويش بود.6
مرحوم شيخ طوسى در رجال نام دويست و هفتاد و دو نفر از روايان را ذكر كرده كه همه از آن حضرت نقل حديث كرده‏اند، مطالعه نام آنها در همان كتاب بسيار ديدنى است، با مراجعه به كتب اربعه و بحار و امثال آن خواهيم ديد كه بخش قابل توجهى از احكام و اعتقادات و اخلاق اسلامى و تفسير توسط آن جناب بوده است .
وصيت آن حضرت به هشام كه در كافى: كتاب العقل و الجهل ص 13 - 23 و در تحت العقول در ذكر ارشادات آن حضرت نقل شده، حائز اهميت است. على بن جعفر برادر آن حضرت كه از تربيت شدگان آن حضرت و از خواص آن بزرگوار بود همه «كتاب المناسك و المسائل» را از آن حضرت نقل كرده است.
مرحوم مجلسى همه آن كتاب را در بحارالانوار ج 10 از صفحه 249 تا صفحه 291 يعنى در چهل و يك صفحه آورده است تحت عنوان «ما وصل الينا من اخبار على بن جعفر عن اخيه موسى عليه السلام...» و آنها حدود چهار صد و هيجده سؤال و جواب است كه بصورت: «سالته...قال» منقول است شيخ طوسى در اختيارالرجال فرموده: اماميه اتفاق دارند بر شش نفر از فقها از اصحاب امام كاظم و امام رضا (علیه السلام) و آنها عبارتنداز: يونس بن عبدالرحمان، صفوان بن يحيى ، بيّاع سابرى، محمد بن ابى عمير، عبدالله بن مغيره، حسن محمود سرّاد و احمد بن ابى نصر بزنطى 7اينك به عده‏اى از بزرگان و فقهاء و محدثين كه از تربيت يافتگان آن حضرت و پدرش امام صادق و پسرش امام رضا (عليهم السلام) بوده‏اند، اشاره مى‏كنيم .
1- يونس عبدالرحمن مولى آل يقطين. در فهرست شيخ آمده كه او بيشتر از سى كتاب در احكام جمع و تأليف كرده است. صدوق فرمود: از ابن الوليد شنيدم مى‏فرمود: روايات كتب يونس همه صحيح است مگر آنچه محمد بن عيسى بن عبيد بتنهايى از او نقل كرده است .
نجاشى در رجال خود فرموده: در ميان اصحاب ما متقدم و عظيم المنزلة بود، در ايام هشام بن عبدالملك متولد شد، امام صادق (علیه السلام) را در ميان صفا و مروه ديد ولى از وى چيزى نقل نكرده و از امام كاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) روايت نقل فرموده است، امام رضا (علیه السلام) در علم و فتوا دادن به او اشاره مى‏كرد.
ابوهاشم جعفرى گويد: كتاب «يوم و ليلة» يونس را به امام حسن عسكرى (علیه السلام) عرضه كردم، فرمود: اين كتاب تصنيف كيست؟ گفتم: تصنيف يونس آل يقطين است. فرمود: «اعطاه الله بكل حرف نوراً فى الجنة».
2- صفوان بن يحيى، شيخ طوسى در فهرست مى‏فرمايد: صفوان بن يحيى كه لباس سابرى خريد و فروش مى‏كرد، اوثق اهل زمانش در نزد اصحاب حديث و عابدترين اهل روزگارش بود، روزى صد و پنجاه ركعت نماز مى‏خواند و سالى سه ماه روزه مى‏گرفت و هر سال زكات مالش را سه برابر مى‏داد.
او و عبدالله جندب و على بن نعمان در بيت الله الحرام عهد كردند كه اگر يكى از دنيا رفت، بقيه بعد از او نماز او را بخوانند، روزه او را بگيرند، حج او را به جاى آورند و زكات او را بدهند، دو رفيقش قبل از او از دنيا رفتند، لذا صفوان به عهد خود عمل مى‏كرد.
او از حضرت رضا و امام جواد و امام هادى (علیه السلام) روايت كرده و نيز از چهل نفر از اصحاب امام صادق (علیه السلام) نقل حديث مى‏كند و براى او كتب زيادى هست و از موسى بن جعفر (علیه السلام) مسائلى و رواياتى دارد.
نجاشى فرموده: صفوان بن يحيى ثقةٌ ثقةٌ عَينٌ. از حضرت رضا (علیه السلام) روايت نقل كرده و در نزد آن حضرت مقام شريفى داشت، كشى او را در رجال امام كاظم (علیه السلام) ذكر كرده، وكيل امام رضا و امام جواد عليهماالسلام بود، به طرف مذهب واقفيه نرفت، او در سال دويست و ده وفات يافته است .
3- محمد بن ابى عمير. نجاشى فرمود: كنينه‏اش ابو احمد، بغدادى الاصل، امام كاظم (علیه السلام) را ملاقات كرد و از او احاديث بسيارى شنيد و در بعضى احاديث، امام او را أبا احمد خطاب كرده است و نيز از حضرت رضا (علیه السلام) حديث نقل كرده، در نزد خاصه و عامه داراى منزلت است، شيخ در فهرست فرمود: «و كان من أوثق الناس عندالخاصة و العامة و أنسكهم نسكاً».
او همان است كه به هارون الرشيد خبر دادند: كه او نامهاى همه شيعه را در عراق مى‏داند، هارون او را گرفت و گفت: نام شيعيان را بگو، او قبول نكرد، او را لخت كرده و آويزان نموده و صد ضربه شلاق زدند. مى‏گويد: تحمل فشار بقدرى سخت شد كه عن قريب بود نام شيعيان را فاش كنم، ناگاه نداى محمد بن يونس بن عبدالرحمان را شنيدم كه مى‏گفت: ابن ابى عمير! از خدا بترس، و موقف خود را در پيش خدا بياد آور، اين گفته باعث قوت قلب شد كه تحمل كردم و نگفتم والحمدلله؛ و در آن گرفتارى بيشتر از صد هزار درهم ضرر ديد. (رجال كشى).
او چهار سال بعلت طرفدارى از امامت بزندان رفت، خواهرش كتابهاى او را دفن كرد و از بين رفت، بقولى خودش در غرفه‏اى گذاشته بود كه باران بر آنها جارى گرديد و ششسته شدند، لذا از حفظ، نقل حديث مى‏كرد، اصحاب ما بر مراسيل او اعتماد كرده‏اند، كتابهاى زيادى تأليف كرده است، او در سال دويست و هفده به جوار حق پيوست. (رجال نجاشى).
سندى بن شاهك بامر هارون او را صد و بيست تازيانه زد و در حبس افكند، او بيست و يك هزار درهم داد تا خلاص شد... از مردى ده هزار درهم طلب داشت، آن مرد خانه خود را به ده هزار درهم فروخت، پولش را پيش ابن ابى عمير آورد و گفت: اين طلب تو است .
گفت: اين پول از كجاست؟ آيا به ارث برده‏اى يا كسى به تو بخشيده است؟ گفت: خانه‏اى را فروخته‏ام، پول آن است. ابن ابى عمير گفت: ذريح محاربى از امام صادق (علیه السلام) به من نقل كرد كه فرمود: «لا يُخرج الرجل من مَسقط رأسه بالدّين» يعنى بعلت قرض مرد را از خانه‏اش بيرون نمى‏كنند. لذا اين پولها را قبول نمى‏كنم با آنكه به خدا قسم فعلاً به يك درهم نيز احتياج دارم (تحفة الاحباب). ببين تربيت امامان صلوات الله عليهم چه مردانى به وجود آورده است. اگر انسان خودش خانه‏اش را بفروشد و بياورد مانعى ندارد ولى آن بزرگوار احتياط كرده است .
4- عبدالله بن مغيره ابو محمد بجلى. نجاشى فرموده: ثقة ثقة، كسى در جلالت و دين و ورع به او نمى‏رسد، از ابى الحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) حديث نقل كرده و گويند سى كتاب تأليف نموده است .
كشى در رجال خود نقل كرده: عبدالله بن مغيره گويد: قول واقفيها را قبول كرده بودم، به حج مشرف شدم، به وسوسه و ترديد افتادم، به پرده كعبه چسبيده و گفتم: خدايا! مطلوب و اراده مرا مى‏دانى، مرا به بهترين اديان هدايت كن، در آن وقت به دلم افتاد كه محضر امام رضا (علیه السلام) بروم، به مدينه آمدم و به در خانه آن حضرت رفتم، به غلام آن حضرت گفتم: بگو مردى از اهل عراق اجازه ورود مى‏خواهد. در اين بين صداى امام را شنيدم كه فرمود: عبدالله بن مغيره! داخل شو، داخل خانه شدم، امام چون به من نگاه كرد، فرمود: خدا دعايت را قبول فرمود و تو را به دين خود هدايت كرد، گفتم: «اشهد انك حجة الله و امينه على خلقه».
5- على بن جعفر صادق (ع)، برادر امام كاظم و از تربيت شدگان آن حضرت است و زمان چهار امام را درك كرده است، مفيد رحمةالله در ارشاد فرموده: على بن جعفر رضى الله عنه از روايان حديث، صحيح العقيده، شديدالورع و كثيرالفضل است، ملازم برادرش موسى بن جعفر (علیه السلام) بود و ازوى روايات بسيارى نقل كرده است (ارشاد: ص 269) شيخ در فهرست فرموده: «على بن جعفر... جليل القدر ثقة و له كتاب المناسك و مسائل اِلأَ خيه موسى بن جعفر (علیه السلام) سأله عنها».
در مناقب فرموده: از جمله ثقات آن حضرت، حسن بن على بن فضال كوفى، عثمان بن عيسى، داوود بن كثير رقى، و على بن جعفر صادق (علیه السلام) است و از خواص اصحابش على بن يقطين، ابوالصلت عبدالله بن سلام، اسماعيل بن مهران، على بن مهزيار، ريان بن صلت، احمد بن محمد حلبى، موسى بن بكير و اسطى و ابراهيم بن أبى البلاد كوفى است (ج 4 ص 325).

امام کاظم(علیه السلام)، عالم عصرخويش

امام موسي كاظم (علیه السلام) براي انجام اعمال حج رهسپار مكه شد، آن سال خليفه «هارون‌‌الرشيد» نيز در مكه بود. در هنگام انجام اعمال احساس كردم، امام (علیه السلام) به او بي‌اعتناست. اما او را نمي‌شناخت. به همين علت سؤالاتي را از فرزند پيامبر (ص) پرسيد؛ امام (علیه السلام) با بي‌اعتنايي آنان را پاسخ داد؛ خليفه ناراحت شد و با عصبانيت گفت:«اگر نگويي فرض چيست؟ تو را اذيت مي‌كنم. حضرت (علیه السلام) فرمودند:«فرض يكي و پنج، هفده و 34 و 94 و153 در هفده، از دوازده عدد يكي و از دويست عدد پنج عدد و از همه عمر يكي و يكي به يكي است. هارون فرياد زد من از تو سؤال مي‌پرسم، تو شماره و حساب به من مي گويي». سپس امام (علیه السلام) فرمودند:«مگر نمي‌داني دين اسلام حساب است و اگر دين حساب و كتاب نداشت خداوند از بندگانش حساب نمي‌كشيد». اگر به مقدار سنگيني يك خردل باشد آن را حاضر مي‌كنيم و كافي است كه ما حساب‌كننده باشيم. اين كه گفتم واجب يكي است، آن دين اسلام است. پنج نماز دارد كه هفده ركعت است كه 34 سجده، 94 تكبير و 153 تسبيح دارد. و از دوازده يكي منظورم روزه ماه رمضان است. كه از دوازده ماه سال فقط يك ماه روزه مي‌گيريم. چهل عدد يكي به اين معناست كه بر مالك چهل دينار، يك دينار و بر مالك دويست دينار، پنج دينار زكات واجب است. از همه عمر يكي نيز حج است كه در تمام عمر يك مرتبه واجب مي‌شود. همچنين منظورم از يكي به يكي، قصاص است كه اگرخون كسي را بريزد واجب است خون او ريخته شود. خليفه كيسه‌اي زر به امام (علیه السلام) داد. پس افرادي را به تعقيب حضرت (علیه السلام) فرستاد تا نام و نشان او را جويا شوند. ساعتي بعد هارون متوجه شد او از ذريه زهراي اطهر و علي‌بن‌ابيطالب (علیه السلام) است.

موعظه امام كاظم علیه السلام و بشر حافى‏

ابونصر بشر بن الحارث معروف به «بشر حافى» از اولاد روساء و درباريان بود، اغلب به لهو و لعب و بى‏عارى و كارهاى قبيح اشتغال داشت، چنان كه رسم اينگونه اشخاص است .
روزى امام كاظم (علیه السلام) در بغداد از خانه او عبور مى‏كرد، صداى ساز و آواز و ملاهى شنيد، در اين بين كنيزى از خانه بشر بيرون آمد تا خاكروبه را بيرون ريزد.
امام (علیه السلام) به او فرمود: صاحب اين خانه آزاد است يا عبد؟ گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتى، اگر عبد بود از مولايش مى‏ترسيد. كنيز به خانه برگشت، بشر كه بر سفره شراب نشسته بود، گفت: چرا تأخير كردى؟!
گفت: با مردى سخن مى‏گفتم كه چنين گفت. بشر كه معنى كلام را فهميد پا برهنه در عقب امام (علیه السلام) دويد، تا خود را به امام رسانيد و بدست آن حضرت توبه كرد و اعتذار نمود و گريست. (الكنى و الالقاب - حافى).
او بالاخره از زهاد عصر خود گرديد، مواعظ بسيارى از او در كتب اخلاق نقل شده است. گويند: بعد از آن ديگر كفش نپوشيد و پيوسته پا برهنه بود كه لقب حافى (پا برهنه) يافت. لفظ بشر بضم اول بر وزن «عذر» است.

امام كاظم (علیه السلام) و صفوان بن مهران

صفوان بن مهران جمال گويد: روزى به خدمت ابوالحسن اول (امام كاظم (علیه السلام)) رسيدم، فرمود: صفوان! همه چيز تو خوب است، مگر يك چيز. گفتم: فدايت شوم، آن كدام است؟!
فرمود: آن كه شتران خود را به هارون رشيد كرايه مى‏دهى، گفتم: به خدا قسم من براى تكبر، افتخار، شكار ولهو كرايه نمى‏دهم، بلكه فقط براى سفر مكه كرايه مى‏دهم، وانگهى خودم با شتران نمى‏روم، بعضى از غلامان خود را مى‏فرستم.
فرمود: يا صفوان! آيا پول كرايه را مقروض مى‏مانند يا در اول مى‏دهند؟ گفتم: بعد از عمل حج مى‏دهند. فرمود: دوست دارى زنده بمانند تا كرايه تو را بدهند؟ گفتم: آرى.
فرمود: هر كه بقا آنها را دوست دارد، با آنهاست و هر كه با آنها باشد اهل آتش است .
صفوان گويد: رفتم همه شتران را فروختم، هارون چون از اين كار مطلع شد، مرا خواست و گفت: گزارش رسيد كه شتران خود را فروخته‏اى، گفتم: آرى، گفت: چرا؟ گفتم: خودم پير شده‏ام، غلامان نيز درست كار نمى‏كنند.
گفت: هيهات هيهات، مى‏دانم كدام كس به اين كار دلالت كرده است، موسى بن جعفر به اين عمل اشاره كرده است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه كار؟ گفت: ساكت باش، به خدا اگر حسن مصاحبتت نبود تو را مى‏كشتم .8
نگارنده گويد: صفوان بن مهران أسدى از روايان موثق و از اهل كوفه بود، او از احاديث امامان صلوات الله عليهم كتابى نوشته است، او از كرايه دادن شتران امرار معاش مى‏كرد، كه صفوان جمال نام گفته بود، او دفعات متعددى حضرت صادق صلوات الله عليه را از مدينه به كوفه و بغداد آورده است .
او همان است كه زيارت وارث و دعاى علقمه و زيارت رجبيه امام حسين صلوات الله عليه را از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده است، رضوان الله عليه .

امام كاظم (علیه السلام) و مرد عمرى‏

مفيد رحمه الله نقل مى‏كند: در مدينه مردى بود از نسل عمربن الخطاب، او امام كاظم (علیه السلام) را اذيت مى‏كرد، هر وقت آن حضرت را مى‏ديد به او و على بن أبى طالب (علیه السلام) ناسزا مى‏گفت، بعضى از ياران امام گفتند: اجازه بدهيد او را بكشيم، حضرت آنهارا از اين كار بسختى نهى كرد.
حضرت از حال آن مرد عمرى پرسيد. گفتند: او در بعضى از نواحى مدينه به شغل زراعت مشغول است، امام بر مركب خويش سوار شده به ديدار او رفت و داخل مزرعه او شد، عمرى فرياد كشيد: زراعت مرا پايمال نكن، امام به حرف او اهميت نداد تا خودش را به او رسانيد. و نزد او نشست و با او شوخى و خوشرويى كرد، بعد فرمود: براى اين زراعت چقدر خرج كرده‏اى؟ گفت: صد دينار، فرمود: چقدر اميد دارى عايدت شود؟ گفت: علم غيب نمى‏دانم، فرمود: من گفتم: چقدر اميد دارى؟ گفت: دويست دينار.
امام كيسه‏اى به او داد كه سيصد دينار داشت، فرمود: مزرعه‏ات نيز مال تو باشد، خدا آنچه اميد دارى به تو روزى فرمايد. مرد عمرى برخاست، سر مبارك امام را بوسيد و از گذشته‏ها معذرت خواست، امام تبسم فرمود و به مدينه برگشت و چون به مسجد داخل شد ديد مرد عمرى در مسجد نشسته و مى‏گويد: «الله اعلم حيث يجعل رسالته».
ياران مرد عمرى پيش او آمده گفتند: چه شده!؟ چرا عوض شده‏اى؟! گفت: آنچه را كه گفتم شنيديد؟ آنگاه شروع به دعا كردن براى امام كرد، با او مخاصمه كردند، او نيز با آنها مخاصمه نمود، امام چون نزد ياران خويش آمد، فرمود: كدام كار بهتر بود، آنچه شما گفتيد يا آنچه من كردم. كار او را با مقدارى پول اصلاح كردم و از شرش راحت شدم.(ارشاد: ص 278).

امام کاظم صلوات الله عليه و حمادبن عيسى‏

ثقه جليل حمادبن عيسى گويد: در شهر بصره به خدمت حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر رسيدم، گفتم: فدايت شوم، از خدا بخواه به من خانه‏اى و همسرى و فرزندى و خدمتكارى و پنجاه دفعه زيارت حج روزى فرمايد، امام دست به دعا برداشت كه:
«اللهم صل على محمد و آل محمد و ارْزُق حمّادبن عيسى داراً و زوجةً و ولداً و خادماً والحّج خمسين سنةً»
حماد گويد: چون حج را پنجاه بار گفت، دانستم كه بيشتر از پنجاه بار حج نخواهم كرد، آنگاه حماد به راوى حديث من در اثر دعاى امام چهل و هشت بار حج رفته‏ام، اين خانه من است كه خدا روزى كرده و اين همسر من است كه در پس پرده سخن مرا مى‏شنود و اين پسر من و اين خدمتكار من است، كه خدا عطا فرموده است .
راوى گويد: حماد بعد از آن دو بار نيز به حج رفت كه پنجاه حج شد، بار پنجاه و يكم براى حج حركت كرد و با ابوالعباس نوفانى هم كجاوه بود، چون به ميقات رسيد، داخل آب شد كه غسل كند، در آن بين سيل آمد و او را غرق كرد و قبرش در «سياله» (محلى در حجاز) واقع است. (رجال كشى - حماد).
بدين طريق نتوانست حج پنجاه و يكم را به جا بياورد، حماد بن عيسى يكى از روايان موثق راستگوست، ابوالعباس نجاشى در رجال خود مى‏فرمايد: او از امام صادق و امام كاظم و امام رضا عليهم السلام حديث نقل كرده و در زمان امام جواد صلوات الله عليه فوت كرده است، گويد: از امام صادق (علیه السلام) هفتاد حديث شنيدم، پيوسته در آنها شك مى‏كردم تا به بيست حديث اقتصار نمودم.

امام كاظم صلوات الله عليه و على بن يقطين‏

مردى به نام محمد بن على صوفى نقل مى‏كند: ابراهيم جمال كه شغل شتردارى داشت براى عرض حاجتى محضر على بن يقطين وزير آمد، على او را اجازه ورود نداد و رد كرد. اتفاقاً در آن سال على بن يقطين به حج مشرف شد و در مدينه به زيارت امام كاظم (علیه السلام) آمد، امام به او اجازه ورود نداد، على بن يقطين در روز دوم امام را ملاقات كرد و گفت: مولاى من! گناه من چيست؟!
امام فرمود: من از ورود تو مانع شدم، زيرا كه تو از ورود برادرت ابراهيم جمال مانع شدى و نگذاشتى پيش تو بيايد، خدا عمل تو را قبول نخواهد فرمود، مگر آن كه ابراهيم جمال از تو بگذارد.
على گفت: سرور من و مولاى من! اين چطور ممكن است، من در مدينه هستم و او در كوفه!!! امام فرمود: چون شب رسيد بتنهايى به قبرستان «بقيع» برو، بى آن كه كسى از يارانت بداند، خواهى ديد در آن جا اسب اصيلى زين كرده آماده است، آن تو را به كوفه خواهد رسانيد.
على بن يقطين شب به «بقيع» آمد و به آن مركب سوار شد، بعد از كمى آن اسب او را در كوفه به درخانه ابراهيم جمال رسانيد، على در را زد و گفت: من على بن يقطين هستم .
ابراهيم از درون خانه صدا زد: على بن يقطين وزير در خانه من چه مى‏كند؟ على بن يقطين گفت: كار من بزرگ است، آنگاه اجازه گرفت و داخل شد گفت: اى ابراهيم! سرورم موسى كاظم (علیه السلام) مرا قبول نكرده مگر آن كه تو از من عفو كنى. گفت: خدا تو را بيامرزد.
على بن يقطين گفت: من صورتم را به زمين مى‏گذارم، تو قدم بر صورت من بگذار. ابراهيم گفت: اين كار را نكنم، على بن يقطين اصرار كرد كه بكن، ابراهيم پا به صورت على مى‏گذاشت و على مى‏گفت: خدايا! شاهد باش.
بعد از خانه ابراهيم بيرون آمد، سوار آن اسب شد و اسب همان شب، او را به درخانه امام رسانيد، امام (علیه السلام) به او اجازه ورود داد و قبولش فرمود. 9
نگارنده گويد: نظير اين مطلب در نوادر حضرت باقر (علیه السلام) در قضيه «يادرجان» گذشت، امامان عليهم السلام از اين كرامات زياد داشته‏اند.
عبدالله بن سنان گويد: روزى هارون الرشيد مقدارى لباس بعنوان تحفه به وزيرش على بن يقطين داد، از جمله جبه سياهى زر دوخت از لباس پادشاهان بود، على بن يقطين همه آن لباسها و همان جبه را با مقدارى پول از خمس مالش طبق معمول، محضر امام كاظم (علیه السلام) فرستاد.
امام (علیه السلام) پول و لباسها را قبول كرد ولى جبه را بر گردانيد و در نامه خود نوشت: اين جبه را حفظ كن و از دستت خارج نكن، بزودى كارى پيش مى‏آيد كه به آن ضرورت پيدا مى‏كنى، على بن يقطين از اين جريان به ترديد افتاد و ندانست سبب آن چيست، به هر حال جبه را نگاه داشت .
او بعد از چندى به غلام مخصوص خويش خشم گرفت و او را از خدمتش معزول كرد، غلام مى‏دانست كه ابن يقطين از ارادتمندان موساى كاظم (علیه السلام) است و از ارسال پول و لباس و غيره به محضر آن حضرت مطلع بود، او پيش هارون رفت، سعايت كرد و گفت: على بن يقطين معتقد به امامت موسى بن جعفر است. و هر سال خمس مال خويش را به وى ارسال مى‏كند، حتى جبه مخصوص را كه هارون به او داد به مدينه فرستاده است .
هارون با شنيدن اين سخن از خشم آتش گرفت و گفت: در اين رابطه تحقيق خواهم كرد، اگر درست باشد، خونش را خواهم ريخت، در دم به احضار على بن يقطين فرمان داد. چون او به دربار آمد، هارون گفت: جبه‏اى را كه به تو داده بودم چه كرده‏اى؟
گفت: يا اميرالمؤمنين، آن در يك ظرف مهر زده و معطر كرده در نزد من است. اغلب در وقت بامداد آن را باز كرده و به عنوان تبرك تماشا مى‏كنم و مى‏بوسم و به محلش بر مى‏گردانم. موقع شبها نيز چنين مى‏كنم. گفت: الان آن را بياور، گفت: آرى، يا اميرالمؤمنين !
آنوقت به بعضى از خدمه‏اش گفت : برو به فلان اتاق در خانه من، كليد آن را از دربان من بگير، پس از آنكه اتاق را باز كردى، فلان صندوق را نيز باز كن و ظرف مهر شده‏اى را كه در آن است بياور، غلام بعد از كمى آن ظرف را آورد و در پيش هارون به زمين نهاد، هارون گفت: مهر را برداشته، ظرف را باز كنند، چون باز كردند، ديد جبه در آن جا و در ميان عطر است، غضب هارون فرو نشست، گفت آن را به محلش باز گردان و پى كار خود برو، ديگر هيچ سعايتگرى را درباره تو تصديق نخواهم كرد و گفت: جايزه خوبى نيز به على بن يقطين دادند.بعد گفت به غلام كه سعايت كرده بود هزار شلاق بزنند، چون ضربات به پانصد رسيد، غلام چشم از جهان فرو بست، 11 علم غيب خدايى كه در نزد امام بود على بن يقطين را نجات داد.

امام كاظم(علیه السلام) و نماز

كمال الدّین محمّد بن طلحه شافعی در حق او فرموده: اوست امام كبیر القدر عظیم الشّأن، كثیر التهجّد، مجد در اجتهاد، و مشهور به عبادات، مواظب بر طاعات، مشهور به كرامات، شب را به روز می آورد به سجده و قیام، و روز را به آخر می رسانید به تصدّق و صیام، و به سبب بسیاری حلمش و گذشتن از جرم تقصیر كنندگان در حقّش كاظم خوانده شد، جزا می داد كسی را كه بدی كرده بود به او با احسان به او وكسی را كه جنایتی بر او وارد آورده به عفو از او، و به جهت كثرت عبادتش نامیده شد به عبد صالح، و معروف شده در عراق به«باب الحوائج الی الله» زیرا، كه هر كه متوسّل به آن جناب شده به حاجت خود رسیده12حضرت امام موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ عابدترین اهل زمان خود و اَفقه از همه و سخی تر و گرامی تر بود، روایت شده كه شبها برای نوافل شب برمی خاست، و پیوسته نماز می گذاشت، تا نماز صبح و چون فرض صبح را ادا می كرد، تعقیب می خواند تا طلوع آفتاب، پس برای خدا سجده می كرد و پیوسته در سجود و تحمید بود و سر بر نمی داشت تا نزدیكی زوال و این دعا را بسیار می گفت:«اللّهم انّی أسئلك الرّاحه عند الموت و العفو عند الحساب» و مكررّ می كرد این را.13
خطیب بغدادی كه از اعاظم اهل سنّت و موثّقین از مورّخین و قدمای ایشانست، گفته كه: موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ را عبد الصالح می گفتند، از شدّت عبادت و كوشش و اجتهادش، و گفته: روایت شده است كه آن حضرت داخل مسجد پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شد و به سجده رفت. در اوّل شب، شنیدندكه پیوسته می گوید:«عظم الذّنب من عبدك فلیحسن العفو من عندك»، یعنی: گناه بنده تو بزرگ است، پس بخشش از جانب تو نیكو است. و این را مكرّر گفت تا داخل صبح شد.14
و در خبری كه از مأمون نقل شده در ورود حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ بر هارون الرّشید، مأمون گفته:«اذ دخل شیخ مسخد قد نهكته(خ ل) العباده، كانّه شن بال قد كلم السّجود وجهه و انفه»، یعنی: وارد شد بر پدرم پیرمردی كه صورتش از بیداری شب و عبادت زرد ورم دار شده بود، و عبادت او را رنجور و لاغر كرده بود به حدّی كه مانند مشك پوسیده شده بود، و كثرت سجده صورت و بینی او را مجروح كرده بود، و در صلوات بر آن حضرت در وصف آن جناب گفته شده:«حلیف السّجده الطّویله و الدّموع الغزیره.». 15

تأثیر سجده امام هفتم ـ علیه السّلام ـ :

روایت شده كه هارون الرشید فرستاد به نزد حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ در وقتی كه در حبس بود، كنیزی عاقله و صاحب جمال را كه آن جناب را خدمت كند در زندان، و ظاهراً نظرش در این كار آن بود كه شاید حضرت به سوی او میل نماید، و قدر او در نظر مردم كم شود، یا آن كه برای تضییع آن جناب بهانه بدست آورد، و خادمی فرستاد تفحّص از حال او نماید، خادم دید كه كنیز را كه پیوسته برای خدا در سجده است، و سر بر نمی دارد، و می گوید:«قدّوس قدّوس، سبحانك سبحانك»، پس بردند او را به نزد هارون، دیدند از خوف خدا می لرزد، و چشم به آسمان دوخته، و مشغول گشت به نماز، از او پرسیدند، این چه حالتی است كه پیدا كرده ای گفت: عبد صالح را دیدم كه چنین بود، و پیوسته آن كنیز به همین حال بود تا وفات كرد، و ابن شهر آشوب این روایت را مفصّل نقل كرده، و علّامه مجلسی ـ رحمه الله علیه ـ آن را در جلاء العیون نوشته است. 16

صلابت و مدارا در سيره امام كاظم عليه السلام

يكى از بحثهايى كه امروزه مورد توجه گروهى از افراد جامعه‏قرار گرفته، مساله تسامح و تساهل در دين است. اين افراد دودسته‏اند:
الف- مغرضان، كج انديشان و التقاطى‏مذهبان كه شناخت درستى ازدين نداشته، هرچه به نفع نيات پليد خود باشد، مى‏پذيرند و باسلاح تسامح به جنگ دين مى‏آيند.
ب- متدينان ساده و خوش باور كه بدون تامل در گفته‏هاى‏ديگران، اسلام را دين سهل و سمح دانسته، ناخواسته آب در آسياب‏دشمن مى‏ريزند; اينان چون متحجران خوارجند كه كاغذپاره‏هاى برسرنى را اساس قرآن دانستند و در مقابل قرآن ناطق ايستادند.
از آنجا كه اگر اسلام از چشمه زلال اهل‏بيت‏به ما نرسد نه تنها،شفا بخش نبوده، بلكه سمى مهلك خواهد بود، به نظر مى‏رسد در باره‏مساله تساهل و تسامح دينى نيز بايد به پيشوايان معصوم عليهم‏السلام پناه برد تا ما را از زلال خويش سيراب سازند. بررسى ابعادمختلف سيره اين بزرگواران حدو مرز تساهل و تسامح را به‏خوبى‏روشن مى‏سازد. اين نوشتار سيره امام موسى بن جعفر(ع)در اين باره‏را به اختصار بررسى مى‏كند.
دوران امامت اين امام همام از سال 148 ه .ق كه حضرت امام‏صادق(ع)به شهادت رسيد. آغاز شد. آن حضرت در اين دوران با چهارخليفه سفاك به مقابله پرداخت:
منصور دوانيقى، مهدى عباسى، هادى و هارون‏الرشيد خلفاى جلادبنى عباس در اين عصر بودند.
سيره امام كاظم(ع)نشان مى‏دهد آنجا كه بحث دفاع از دين مطرح‏است امام تا مرز شهادت پيش مى‏رود و ذره‏اى سياسى‏كارى و تساهل وسازش در وجود مباركش پيدا نمى‏شود. امام از دو سلاح تقيه و زندان‏براى دفاع از دين استفاده مى‏كند و در جاهايى كه مبسوط‏اليد باشدبه ترويج و اقامه احكام دين مى‏پردازد. آنچه به عنوان مدارا وتساهل در زندگى امام كاظم(ع)رخ داده است، به زندگى شخصى و گذشت‏و ايثار آن حضرت مربوط است. نمونه‏هاى زير گوشه‏اى از برخوردقاطع امام كاظم(ع)در جهت عزت و صلابت دينى، اقامه عدل و برپايى‏حدود الهى است.

الف- صلابت امام كاظم(علیه السلام)

1- امام كاظم(ع)و قيام فخ
قيام و نهضت فخ كه در نتيجه ستم بسيار دستگاه خلافت‏به‏علويان و شيعيان رخ داد. با روش پيشواى هفتم بى‏ارتباط نبود;
زيرا آن حضرت نه تنها از آغاز تا تشكيل نهضت از آن اطلاع داشت‏بلكه با رهبر آن(حسين شهيد فخ)نيز در تماس و ارتباط بود. امام‏هنگامى كه احساس كرد حسين در تصميم خود براى مبارزه با دستگاه‏ستم پيشه استوار است، به او فرمود: «گرچه شهيد خواهى شد ولى‏باز درجهاد و پيكار كوشا باش. اين گروه(عباسيان)مردمى پليد وبدكارند كه اظهار ايمان مى‏كنند ولى در باطن ايمان و اعتقادى‏ندارند. من دراين راه پاداش شما را از خداى بزرگ مى‏خواهم.» 17
هادى عباسى كه مى‏دانست قيام فخ بدون مشورت و چراغ سبز امام‏كاظم(ع)صورت نگرفته است، امام را به قتل تهديد كرد و گفت: به‏خدا سوگند، حسين به دستور موسى بن جعفر بر ضد من قيام و از اوپيروى كرده; زيرا پيشواى اين خاندان، كسى جز موسى بن جعفرنيست. خدا مرابكشد، اگر او را زنده بگذارم 18

2- صلابت در اجراى حدود

يكى از ويژگيهاى مهم حكومت اسلامى، اجراى حدود بدون هيچ ملاحظه‏و مسامحه است. اگر در نظامى حدود براى توده مردم كه دستشان‏به جايى نمى‏رسد. به شديدترين‏وجه جارى شود ولى وقتى نوبت‏به دانه درشت‏ها مى‏رسد، هزار و يك‏حيله براى تخفيف مجازات آنان به كار رود، آن نظام از اسلام دورشده است. امام كاظم(ع)در مورد اجراى حدود مى‏فرمايد: منفعت‏اقامه حد براى خداوند در روى زمين از بارش چهل روز باران بيشتراست. و اين كه در قرآن آمده است: (يحيى الارض بعد موتها)خداوندزمين مرده را زنده مى‏كند. منظور زنده كردن به وسيله قطرات‏باران نيست، بلكه منظور اين است كه خداوند مردانى را در روى‏زمين بر مى‏گزيند تا عدالت را بر پا دارند و با اقامه عدل زمين‏را زنده كنند. 19
اسحاق بن عمار مى‏گويد: از امام موسى بن جعفر(ع)در موردچگونگى و كيفيت اجراى حد بر شخص زناكار پرسيدم; فرمود: شديدترين نوع تازيانه بر او زده شود. 20

3- ممنوعيت‏بازى با مقدسات

امام موسى بن جعفر(ع)مى‏فرمايد: اگر كسى نزد حاكم فاسقى برودو براى اين كه دنيايش آباد شود، آياتى از قرآن را برايش‏بخواند، به خاطر هر حرفى كه از دهانش خارج مى‏شود، ده‏بار لعنت‏مى‏گردد.21

4- عدم سازش بر سر اصول

روزى هارون الرشيد به امام موسى بن جعفر(ع)عرض كرد: مى‏خواهم‏فدك را به تو برگردانم. امام فرمود: من فدك را نمى‏خواهم مگر باحدود آن. هارون گفت: حدود آن رامشخص كن. امام فرمود: اگر حدودش‏را بگويم آن را به من نخواهى داد. هارون اصرار كرد و گفت; فدك‏را با حدودش به امام خواهد بخشيد. امام فرمود: حد اول فدك، عدن‏است. هارون باشنيدن اين جمله درهم كشيده شد. امام فرمود: حددوم آن سمرقند و حد سوم آن آفريقا و حد چهارم آن نواحى درياى‏خزر و ارمنستان است. هارون الرشيد در حالى كه به شدت عصبانى‏شده بود، گفت: با اين حال چيزى براى ما باقى نمى‏ماند. امام‏فرمود: من از اول گفتم: اگر فدك را بخواهم با حدود آن است و توآن را به ما نخواهى داد. 22
اين حديث نشان مى‏دهد كه قضيه فدك رمز حكومت عدل است و امام‏با بيان اين مطلب بر حكومت‏بنى‏عباس خط بطلان كشيد.

5- اقتدار دينى

در يكى از سالها، هارون الرشيد براى انجام اعمال حج‏به مكه‏رفت. اطرافيان خليفه مسجدالحرام را خلوت كرده، مانع طواف‏ديگران شدند. در اين هنگام، امام موسى بن جعفر(ع)در كسوت مردى‏كه لباس اعراب بيابانى را به تن داشت، وارد شد و بدون توجه به‏امر و نهى اطرافيان خليفه به طواف پرداخت و فرمود: اينجا مكانى‏است كه خداوند بين همه مردم از خليفه و غير خليفه تساوى برقراركرده است. جالب توجه اين كه امام در طواف جلوتر از هارون قرارگرفت و هارون شت‏سر امام طواف به جاى آورد. هنگام استلام‏حجرالاسود نيز امام قبل از هارون حجر را استلام كرد. بعد از تمام‏شدن اعمال، هارون كه امام را نمى‏شناخت. گفت: اين اعرابى رابياوريد تا علت كارهايش را بازگو كند. وقتى به امام عرض كردند; هارون او را خواسته است. امام فرمود: من با او كارى ندارم. اگراو كار دارد، پيش من بيايد. 23

6- مبارزه با كاخ نشينى

روزى امام كاظم(ع)وارد يكى از كاخهاى هارون در بغداد شد. هارون به قصر خود اشاره كرده و با نخوت وتكبر پرسيد: اين قصراز آن كيست؟(هدف او از اين كار آن بود كه شكوه و قدرت خود رابه رخ امام بكشد.)حضرت بدون آن كه كوچكترين اهميتى به كاخ پرزرق و برق او دهد، با كمال صراحت فرمود: اين خانه، خانه فاسقان‏است; همان كسانى كه خداوند در باره آنان مى‏فرمايد: «به زودى‏كسانى را كه در زمين به ناحق كبر مى‏ورزند و هرگاه آيات الهى راببينند، ايمان نمى‏آورند و اگر راه رشد و كمال را ببينند، آن رادر پيش نمى‏گيرند; ولى هرگاه راه گمراهى را ببينند، آن را طى‏مى‏كنند، از آيات منصرف خواهم كرد; زيرا آنان آيات ما را تكذيب‏كرده، از آن غفلت ورزيده‏اند.» هارون الرشيد از اين پاسخ سخت‏ناراحت‏شد و در حالى كه خشم خود را به سختى پنهان مى‏كرد باالتهاب پرسيد: پس اين خانه از آن كيست؟ امام بى‏درنگ فرمود: اين‏خانه ملك شيعيان و پيروان مااست، ولى ديگران آن را بازور تصاحب‏كرده‏اند. اين خانه در حال عمران و آبادى از صاحب اصلى‏اش گرفته‏شده است و هر وقت‏بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت. 24

7- مبارزه با عوامفريبى هارون

يكى از شگردهاى تبليغاتى دستگاه خلافت، مساله انتساب هارون‏به خاندان رسالت‏بود و شخص هارون بر اين مساله بسيار تكيه‏مى‏كرد. او روزى وارد مدينه شد و سمت قبر پيامبر اكرم(ص)رهسپارگرديد. هنگامى كه به حرم رسيد و انبوه جمعيت را ديد، رو به قبرپيامبر كرد و گفت: درود بر تو اى پيامبر خدا، درود برتو اى‏پسرعمو. او اين كلمات را با صداى بلند گفت تا مردم بدانندخليفه پسرعموى پيامبر است. در اين هنگام امام هفتم(ع)كه در آن‏جمع حاضر و از هدف هارون آگاه شده بود. نزديك قبر پيامبر رفت‏و باصداى بلند فرمود: درود بر تو اى پيامبرخدا(ص)، درود برتواى پدر. هارون از اين سخن سخت ناراحت‏شد، رنگ صورتش تغيير يافت‏و بى‏اختيار گفت: واقعا اين افتخار است. 25
هارون نه تنها كوشش مى‏كرد انتساب خويش به مقام رسالت را به‏رخ مردم بكشد، بلكه به وسايلى مى‏خواست پيامبرزادگى اين‏پيشوايان بزرگ را نيز انكار كند. او روزى به امام كاظم(ع)گفت: شما چگونه ادعا مى‏كنيد فرزند پيامبريد در حالى كه فرزندان‏على(ع)هستيد; زيرا هركس به جد پدرى خود منسوب مى‏شود، نه جدمادرى!؟ امام كاظم(ع)در پاسخ آيه‏اى را تلاوت فرمود كه خداوندضمن آن مى‏فرمايد: «... و از نژاد ابراهيم، داوود، سليمان،ايوب، زكريا، يحيى، عيسى و الياس را كه همگى از نيكان وشايستگانند. هدايت كرديم.» آنگاه فرمود: در اين آيه، عيسى ازفرزندان پيامبران پيشين شمرده شده است در صورتى كه او پدرنداشت وتنها از طريق مادرش مريم نسبتش به پيامبران مى‏رسيد. پس‏به حكم اين آيه، فرزندان دخترى نيز فرزند شمرده مى‏شوند. ما نيزبه واسطه مادرمان حضرت زهرا(س)فرزند پيامبريم. 26
در مناظره مشابه ديگرى، امام در پاسخ به اين پرسش كه چرا شماخود را فرزندان رسول خدا(ص)مى‏ناميد؟ فرمود: اى هارون! اگرپيامبر زنده شود و دختر تو را براى خود خواستگارى كند، آيادخترت را به پيامبر تزويج مى‏كنى؟ هارون گفت: نه تنها تزويج‏مى‏كنم بلكه با اين وصلت‏به تمام عرب و عجم افتخار مى‏كنم.
امام فرمود: ولى اين قضيه در مورد من صادق نيست. نه‏پيامبر(ص)دختر مرا خواستگارى مى‏كند و نه من دخترم را به اوتزويج مى‏كنم; زيرا من از نسل اويم و اين ازدواج حرام است; ولى‏تو از نسل پيامبر نيستى. 27

8- نتيجه توهين به مقام ولايت

هارون از ساحرى خواست وقتى امام كاظم(ع)كنار سفره غذا نشست،كارى كند اهل مجلس به ايشان بخندند و امام كوچك شود. وقتى سفره‏حاضر شد خادم امام(ع)دست‏برد كه نان را بردارد و نزد امام‏بگذارد، نان پريد و هارون و اهل مجلس خنديدند. در اين لحظه،امام به تمثال شيرى كه بر پرده‏اى در اتاق نقاشى شده بود، اشاره‏كرده وفرمود: اى شير خدا، دشمن خدا را بگير. تمثال به صورت شيرواقعى در آمده و ساحر را پاره پاره كرد و بلعيد. هارون واطرافيانش از ديدن اين صحنه از هوش رفتند. چون به‏هوش آمدند،هارون عرض كرد: كارى كنيد تا ساحر زنده شود. امام فرمود: اگرعصاى موسى آنچه بلعيده بود، برگرداند، اين تمثال شير نيز چنين‏خواهد كرد. 28
در اين قضيه اهميت جايگاه امامت و ولايت‏به خوبى روشن مى‏شود; زيرا امام در اين مجلس به عنوان رهبرى و امامت تشيع مورد اهانت‏قرار گرفت نه به عنوان شخص. به همين جهت نيز با قاطعيت‏به‏مقابله پرداخت.

9- امام و مبارزه با ترويج افكار باطل

هشام بن سالم مى‏گويد: من و ابوجعفر(مؤمن طاق)بعد از وفات‏امام صادق(ع)در مدينه بوديم; مردم مى‏گفتند: بعد از امام‏صادق(ع)، عبدالله امام است، زيرا او پسر بزرگ است. ما برعبدالله وارد شديم، ديديم مردم گرد او جمع شده‏اند. ما چنان كه‏قبلا از پدرش مى‏پرسيديم، در مورد زكات و مقدار آن از اوپرسيديم، گفت: در دويست درهم، پنج درهم و در صد درهم، دو و نيم‏درهم. گفتيم: حتى مرجئه هم چنين حرفى نزده است، درحالى كه‏حيران بوديم از نزد او بيرون آمديم. من و ابوجعفر در كوچه‏هاى‏مدينه سرگردان بوديم و نمى‏دانستيم كجا برويم و از چه كسى‏بپرسيم. با خود گفتيم: آيا به سوى مرجئه رويم يا به سوى قدريه‏يا زيديه يامعتزله و يا خوارج؟ در درياى اين افكار غوطه‏وربوديم كه پيرمردى به من اشاره كرد تا همراهش بروم. با نگرانى‏از اين كه مبادا اين پيرمرد از اعوان و انصار دستگاه خلافت‏باشد، به دنبالش راه افتادم. پيرمرد مرا به خانه موسى بن‏جعفر(ع)هدايت كرد. حضرت خطاب به من فرمود: به سوى من بيا نه به‏سوى مرجئه و نه قدريه و نه زيديه و نه معتزله و نه خوارج، به‏سوى من. 29

10- امام كاظم و مبارزه با لهو ولعب

علامه حلى در كتاب «منهاج الكرامه‏» آورده است كه روزى امام‏موسى بن جعفر(علیه السلام) از درخانه بشرحافى در بغداد مى‏گذشت، صداى سازو آواز و غنا و نى و رقص از خانه بشر بلند بود. در اين هنگام‏كنيزكى از خانه بيرون آمد تا خاكروبه بيرون بريزد. حضرت به اوفرمود: آيا صاحب اين خانه آزاد است‏يابنده؟ كنيزك گفت: آزاداست. امام فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولايش مى‏ترسيد.
كنيزك چون برگشت، بشر علت دير آمدنش را پرسيد. كنيز حكايت رابازگفت. بشر با پاى برهنه بيرون دويد، خود را به حضرت رسانده،عذر خواست و به دست آن حضرت توبه كرد. بعد از آن هرگز كفش‏نپوشيد و هميشه پا برهنه راه مى‏رفت. 30

11- امام و مبارزه با خرافات

ابن شهرآشوب مى‏گويد: منصور دوانيقى در يكى از روزهاى نوروزاز امام دعوت كرد تا به مناسبت عيد نوروز در مجلس شركت كند. امام فرمود: من در اخبارى كه از جدم رسول خدا(ص)وارد شده، سندى‏براى اين عيد نيافتم. اين عيد، سنت فارسيان است و اسلام آن رامحو كرده است. پناه مى‏برم برخدا از آن كه احياكنم چيزى را كه‏اسلام محو كرده باشد. 31

ب- نمونه‏هايى از مداراى امام موسى‏بن‏جعفر(علیه السلام)

در مورد مداراى معصومان عليهم السلام با مخالفان، به ويژه‏كسانى كه از روى نادانى و جهالت‏به آنان اسائه ادب مى‏كردند،روايات متعددى رسيده است. در مورد امام كاظم(ع)نيز نگاهى به‏صفات او، همين مطلب را ثابت مى‏كند. او را «كاظم‏» مى‏گويند،زيرا در باره مسايل شخصى از كسى خشمگين نشد. در تاريخ آمده است‏كه يكى از مخالفان امام را بسيار مى‏آزرد و حتى به ايشان دشنام‏مى‏داد. صبر ياران امام به سر آمد و به ايشان عرض كردند: اجازه‏دهيد او را به سزاى عملش برسانيم. امام از اين كار نهى كردندونشانى آن مرد را پرسيده، سوار بر مركبى شد و به سوى مزرعه وى‏در خارج از مدينه رهسپار گرديد. به محض اين كه مركب امام واردمزرعه شد، آن شخص شروع به فحاشى كرد كه چرا وارد مزرعه من‏شده‏اى؟
امام(ع)فرمود: ارزش مزرعه‏ات چقدر است و اميددارى امسال چه‏مقدار سود ببرى؟
گفت: روى هم دويست اشرفى. امام سيصد اشرفى به او داد و باروى گشاده چند كلمه‏اى با او صحبت كرد. آن شخص از رفتار زشت‏خويش پشيمان شد و از امام عذر خواست. روز بعد آن شخص را درمسجد نشسته يافتند. چون چشمش به امام افتاد، عرض كرد: «الله‏اعلم حيث‏يجعل رسالته‏» 32
خدا مى‏داند رسالت‏خود را كجا و نزد چه كسى قرار دهد. 33

امام و حفظ آبروى ديگران

يكى از نزديكان امام(ع)نقل مى‏كند: شبى امام مشغول استراحت‏بود كه ناگاه بلند شده، به سرعت از اتاق بيرون رفت. من دنبالش‏حركت كردم. نزديك ديوار حياط شنيدم، دو نفر از غلامان امام ازپشت ديوار با دو نفر از كنيزها مشغول صحبت هستند. امام وقتى‏متوجه آمدن من شد، فرمود: آيا توهم حرفهاى آنها را شنيدى؟ گفتم: آرى.
صبح حضرت آن دو غلام را به شهرى و كنيزها را به شهر ديگرى‏فرستاد تا اين راز مخفى بماند و آبروى آنان حفظ شود. 34

حكومت و سیاست در سیره امام كاظم علیه السلام

امامت حضرت امام كاظم (ع) با دوران خلافت هارون الرشید، مقارن بود. هارون كسى است كه طرفدارانش را كه براى استحكام پایه هاى حكومت او، سر از پا نمى شناختند و از هیچ گونه فداكاری اى دریغ نمى كردند، همین كه از آینده ى آن‌ها احساس خطر مى كرد، از بین مى‌برد (چون ابومسلم خراسانى و غیره) . معلوم است كه با علویان خصوصاً با حضرت موسى ابن جعفر(ع) چگونه باید رفتار نماید؟ فشار و خفقان، خوف و وحشت بر آل على (ع) در عصر هارون الرشید به مرحله اى رسید كه امام موسى بن جعفر و دوستان نزدیكش در حال تقیه به سر مىبردند.
حضرت امام كاظم علیه السلام در چنین جو خفقان آمیزی، مسؤولیت عظیمى را كه حداقل آن حفظ شیعیان به صورت یك جمع متشكل و هدفمند بود، به عهده داشت و محوریت آن حضرت براى شیعیان و مرتبط ساختن و شكل دادن به جمع شیعیان براى عباسیان خطر بزرگى به حساب مىآمد.
هارون الرشید كه به صفت یك امپراطور درآمده بود، و به خورشید خطاب مىكرد كه: بتاب، هر جا بتابى در قلمرو حاكمیت من مىتابى! و قیام‌هاى ضد دستگاه حكومت را هم سركوب كرده بود، در عین حال از وجود موسى ابن جعفر(ع) وحشت داشت و خاطرش ناآسوده بود، و آن حضرت را بزرگ‌ ترین مانع و مزاحم حكومت خود مىدانست، ترس هارون بیشتر از دو جهت بود:
1- خود را در برابر شخصیت انسانى امام (ع) حقیر مىدید.
2- مىدانست كه امام كاظم (ع) خود را اولى و احق به امامت مىداند و شیعیان او نیز با این عقیده با او در ارتباط و رفت و آمد هستند.
در مورد اول، هارون مىكوشید كه با توجیهات دینى، و انتساب خود به پیامبر، ضعف روحى خود را جبران كند و در نظر مردم وجهه و آبرو كسب نماید، و از این طریق پایه‌هاى حكومت خود را استحكام بخشد. امام كاظم(ع) نقشه او را نقش بر آب می كرد و ماهیت اصلى او را آشكار و بر ملا مىنمود. معروف است كه هارون یك سال به جنگ مىرفت، و یك سال به حج؛ در سال 197قمرى كه نوبت حج بود، از هارون استقبال كردند. هارون در این مسافرت خود علاوه بر حج، هدف سیاسى دیگرى نیز داشت، و آن این كه مىخواست از همه مردم براى فرزندان خود به عنوان ولیعهدهاى بعدى بیعت بگیرد كه در راه رسیدن به این هدف از هیچ شخصیت با نفوذ جهان اسلام وحشت نداشت، فقط امام (ع) را مانع و مزاحم خود مىدید.
هارون رشید براى آن كه كسب وجهه كند و به حكومت خود مشروعیت دهد، وقتى كه وارد مسجد پیغمبر شد، گفت: «السلام علیك یابن عم !» و قرابت خود را به رسول الله (ص) به رخ مردم كشید، امام موسى ابن جعفر(ع) كه آن جا حضور داشت بلادرنگ فرمود: «السلام علیك یا اباه ! » هارون كه رنگش متغیر شده بود، در عین حال گفت: واقعاً این فخر از تو است اى ابوالحسن(ع)؛ و رو كرد به یحیى ابن جعفر و چنین گفت: اشهد انه ابوه كان حقا. همین بود كه هارون در حضور مردم به قبر پیامبر خطاب كرد كه یا رسول الله درباره تصمیمى كه دارم از شما عذر مىخواهم، و آن این كه موسى ابن جعفر(ع) را دستگیر كرده و به زندان مى افکنم، زیرا او سبب تفرقه امت شده است؛ و در همان مسجد پیامبر حضرت را كه در حال نماز بود، دستگیر كرد. هارون با آن همه قدرت و عظمت سیاسى، تحمل وجود امام را نداشت و براى خاموش كردن شعله هاى خشم مردم، به چنین توجیهاتى دست مى زد، و تفرقه افکنى میان امت را بهانه و تمسك قرار مى داد تا مورد سرزنش مردم قرار نگیرد. این سیره همیشگى حكام جور و عناصر ضد مردمى است كه سعى مىكنند با اتهام و ترور(5) شخصیت، چهره‌هاى مردان حق را مخدوش و لكه دار نشان دهند.
قرآن مى فرماید: فرعون، حضرت موسى را به بى دینى و فساد متهم مى كرد تا از چشم مردم بیفتد: "انى اخاف ان یبدل دینكم او ان یظهر فى الارض الفساد."
هارون اعتقاد شیعیان را به امامت امام كاظم (ع) و رفت و آمد شبانه و پنهانى آن‌ها را به نزد آن حضرت مىدانست، و این را براى بقاى حكومت خود خطر جدى تلقى مى كرد، از این رو هارون براى آن كه از رمز و راز، و اسرار تشكیلاتى امام كاظم (ع) اطلاع یابد، پرسید كسى را از نزدیكان موسى ابن جعفر(ع) كه خیلى فقیر و دست تنگ باشد معرفى كنید. على ابن اسماعیل پسر برادر آن حضرت را معرفى كردند. هارون با دادن مال‌هاى هنگفت او را از مدینه به پایتخت خود دعوت كرد و او هم براى این كار حاضر شد، امام(ع) براى انصراف او از این كار، زیاد تلاش كرد و پول هاى زیادى به او داد، ولى او به خانه هارون رفت و از امام موسى بن جعفر(ع) سعایت مى كرد.
امام موسى ابن جعفر(ع) در شرایطى قرار داشت كه نمى توانست مبارزات علنى و آشكارى داشته باشد، بلكه با مبارزات مخفى و در تقیه و استتار كه مهم ترین اصل است براى بیشتر ضربه زدن و كمتر ضربه را متحمل شدن، دست اندركار براندازى حكومت هارون و سایر خلفاى زمانش بود. شیعیان نیز موظف بودند مطالبى را كه از طرف امام و رهبرى و تشكیلات به آن ها گفته مىشد، مخفى نگه دارند و اسرار رهبرى و تشكیلاتى را افشاء نكنند.
ولى گاهى اتفاق مىافتاد كه مطالبى پیرامون امامت موسى بن جعفر(ع) و واجب بودن پیروى از آن حضرت را افشاء مى كردند، طبیعى است كه این كار اسباب دردسر براى خود امام (ع) و آن‌ها را فراهم مىآورد، و مى توان گفت یكى از اسباب زندانى شدن امام كاظم همین بود. هشام ابن حكم كه یكى از تربیت یافتگان حضرت امام كاظم بود، از طرف امام مأمور بود كه سكوت كند، ولی او سكوت را شكست و در نتیجه از ترس دستگاه متوارى شد،و هارون برادران او را توقیف و زندانى كرد و درباره وى گفت: در صورتى كه چنین مردى زنده باشد، حكومت براى من یك ساعت هم ممكن نیست. به خدا كه كاربرد زبان او از صدهزار شمشیر زن بیشتر است .
مبارزه با علماى خود فروخته و فاسدى كه خود را به دربار فروخته بودند، نمونه دیگرى از مبارزات آن حضرت است، زیرا وجود چنین اشخاصى در دستگاه، مشروعیت دادن به آن است. از این رو چنین اشخاصى محبوبیت خاصى در دستگاه خلافت داشتند. و امام فرمود:
"العلماء امناء الرسل مالم یدخلوا فى الدنیا، قالوا و ما دخولهم فى الدنیا؟ قال: اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلك فاحذروا على ادیانكم"؛ علما امانتداران پیامبرانند، مادامى كه خود را به دنیا نفروخته باشند، گفتند: دخول در دنیا چیست؟ فرمود: متابعت دربار؛ وقتى كه چنین كنند، در مورد دینتان از آنان بترسید.
وقتى امام كاظم (ع) دید كه مهدى عباسى رد مظالم مىكند، فرمود: چرا آن چه را از ما از راه ستم گرفته اید، برنمىگردانى؟ مهدى پرسید آن چیست؟ حضرت فدك را مطرح كرد، مهدى گفت: حدود آن را تعیین كن تا برگردانم، امام (ع) حدود تمام جهان اسلام را به عنوان فدك غصب شده تعیین كرد.
بنابراین امام كاظم (ع) در قبال مسئله خلافت و زعامت امت بى تفاوت نبوده و خود را از هر كس دیگر اولى و احق براى حكومت و اداره سرزمین اسلامى مىدانست .
مبارزات منفى و كناره گیرى امامان از دستگاه خلافت نیز اعتراضى بود از جانب آن‌ها بر علیه حاكمیت‌هاى زمانشان كه مشروعیت و لیاقت خلفاء را زیر سؤال می برد و خبث باطنى آن‌ها را علنى مىساخت، و مردم را نسبت به آنان بدبین و خشمگین مىنمود. شیوع و رسوخ چنین نگرشى، خطر مهمی براى حكومت به شمار مىرفت، زیرا اگر اعتقاد مردم نسبت به مشروعیت یك نظام از میان برود، هر لحظه ممكن است به منظور براندازى آن به پا خیزند و یا از چنان اقداماتى حمایت كنند. اگر مبارزات منفى ائمه علیهم السلام نبود و با این كار خود ماهیت اصلى خلفاء را افشا نمىكردند، خلفاى بنى امیه و بنى عباس با همه آن فسق و فساد و ستمكارى در تاریخ جزء خوبان و قدیسین بشرى قرار مى گرفتند.
امامان نه تنها با دور نگه داشتن خود از دستگاه خلافت، مشروعیت آن را زیر سؤال مىبردند، كه یاران و دوستان خود را نیز اجازه نمىدادند به نفع دستگاه كار کنند. امام موسى بن جعفر(ع) به صفوان جمال كه از دوستان آن حضرت است فرمود: همه كارهایت خوب است جز آن یكى. (یعنى چرا شترهایت را به هارون كرایه دادى؟) عرض كرد چه اشكال دارد من براى حمل و نقل اثاثیه او در سفر مكه، سفر اطاعت، كرایه دادم، نه آن كه رایگان در اختیار او گذاشته باشم؟ امام (ع) فرمود:
"مگر دوست ندارى هارون زنده برگردد و كرایه تو را بدهد؟"
صفوان گفت: چرا؟ امام (ع) فرمود: "همین مقدار كه به بقاى ظالم راضى هستى، گناه است." صفوان با آن كه با هارون سوابق دوستى داشت، فى الفور پیش از آن كه كاروان به طرف مكه حركت نماید، همه شترهاى خود را با تمامى وسایل آن فروخت، هارون از قضیه با خبر شد و پرسید چرا فروختى؟ صفوان گفت: دیگر پیر شده ام و این كار از من ساخته نیست، هارون گفت: مىدانم كه موسى بن جعفر(ع) به تو گفته: این كار را نكن كه خلاف شرع است . به خدا قسم اگر سوابق زیادى كه از سالیان دراز با خاندان تو داریم نبود، امر مى كردم ترا گردن زنند.
در عین حال به كسانى كه مىتوانست از پست و مقامش حسن استفاده نمایند، و از مظالم و شرور بكاهند، و به نفع جامعه مسلمین همكارى نمایند، اجازه مىداد كه وارد دستگاه شوند؛ چنانکه به على ابن یقطین كه از تربیت شدگان آن حضرت بود و در تقوا و علم و سیاست مقام برجسته داشت، تأكید مىكرد كه به عنوان وزیر در دستگاه هارون بماند و تشیع خود را كتمان نماید و تقیه را شدیداً مراعات دارد، تا شیعیان و اموال آنان حفظ شوند . و به او نوشت:
"ان لله مع كل طاغیة وزیراً من اولیائه یدفع بدعتهم"؛ خداوند با هر حاكم ستمگرى، از دوستان خود وزیرى دارد كه به سبب او بدعت‌هاى آنان را دفع مى كند. یكى از ایرانىها كه از شیعیان اهواز بود، مىگوید: من مشمول مالیات‌هاى خیلى سنگین شدم كه اگر مىخواستم آن را بپردازم، از زندگى ساقط مىشدم . اتفاقاً والى اهواز معزول شد و والى دیگرى آمد و من خیلى نگران شدم . ولى بعضى از دوستان به من گفتند او باطناً شیعه است و تو هم شیعه هستى با این همه من جرأت نكردم نزد وى بروم و بگویم كه شیعه ام، رفتم به مدینه خدمت امام موسى بن جعفر(ع) و داستان خود را شرح دادم. امام (ع) نامه اى نوشت كه سه چهار سطر بیشتر نبود، جمله‌هاى آمرانه اما از آن نوع كه امامى به تابع خود مىنویسد، راجع به آن كه قضاى حاجت مؤمن و رفع گرفتارى ها از مؤمن در نزد خدا چنین است والسلام .
نامه را مخفیانه آوردم و شبى به خانه والى اهواز رفتم و نامه را به او سپردم، نامه را گرفت و به چشم مالید و مرا برد در منزل و مانند کودکی مقابل روى من نشست و پرسید گرفتاریت چیست؟ گفتم یك چنین مالیات سنگینى برایم بسته اند كه اگر بپردازم از زندگى ساقط مىشوم، دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند.

پي نوشت :

1- ظاهراً سر به سجده گذاشتن در ايام حبس بوده است .
2- ارشاد مفيد ص 277 - 279.
3- بحار: ج 48 ص 210.
4- كافى: ج 4 ص 465 كتاب الحج.
5- تفسير عياشى: ج 1 ص 187 ذيل آيه «ان اوّل بيت وضع للناس» آل عمران: 96.
6- ارشاد: ص 279.
7- مناقب: ج 4 ص 325.
8- رجال كشى: (صفوان).
9- بحار الانوار: ج 48 ص 85 از عيوان المعجزات.
10- الدراعة بالضم جبة مشقوقه المقدم.
11- ارشاد مفيد: ص 274.
12-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ 122 و 123.
13-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ 123.
14-عوالم/ ج 21/ 186.
15-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ 123.
16-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ ص 124.
17- بحار الانوار، ج 48، ص 169.
18- همان، ص 151.
19- كافى، ج 7، ص 174.
20- همان، ص 183.
21- اختصاص، ص 262.
22- بحار، ج 48، ص 144.
23- مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص ؟
24- بحار، ج 48، ص 138.
25- سيره پيشوايان، ص 431.
26- همان، ص 433.
27- همان، ص 432.
28- منتهى الآمال، ج 2، ص 230.
29- همان، ص 221.
30- همان، ص 214.
31- همان، ص 212.
32- سوره انعام، آيه 124.
33- منتهى الآمال، ج 2، ص 211.
34- بحار الانوار، ج 48، ص 119، ح 38.

منابع:

www.andisheqom.com
www.balagh.net
www.sobh.org
خاندان وحى، سيد على اكبر قريشى
ماهنامه كوثر





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط