ابعاد و فلسفه‌ي قيام عاشورا

چرا امام حسين(ع) با اين كه مي‎دانست به شهادت مي‎رسد، خانواده خود را به همراه برد؟ تكليف اجتماعي در آيين اسلام، ويژه‎ي مردان نيست، بلكه زنان متعهد و مسلمان نيز در برابر جريان حق و باطل و مسأله ولايت و رهبري، وظيفه دارتد و بايد از رهبري حق، دفاع و پيروي كنند و از حكومت و فسادهاي مسؤولان نالايق انتقاد نمايند و در صحنه‎هاي گوناگون اجتماعي حضوري مؤثر داشته باشند.
يکشنبه، 13 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابعاد و فلسفه‌ي قيام عاشورا
ابعاد و فلسفه‌ي قيام عاشورا
ابعاد و فلسفه‌ي قيام عاشورا

نويسنده: جمعی از نویسنگان
چرا امام حسين(ع) با اين كه مي‎دانست به شهادت مي‎رسد، خانواده خود را به همراه برد؟
تكليف اجتماعي در آيين اسلام، ويژه‎ي مردان نيست، بلكه زنان متعهد و مسلمان نيز در برابر جريان حق و باطل و مسأله ولايت و رهبري، وظيفه دارتد و بايد از رهبري حق، دفاع و پيروي كنند و از حكومت و فسادهاي مسؤولان نالايق انتقاد نمايند و در صحنه‎هاي گوناگون اجتماعي حضوري مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسيري كه حضرت زهرا (سلام الله علیها) در حمايت از امام معصوم(ع) و افشاگري عليه رويه‎هاي ناسالم زمام‎داران داشت، زنان ـ به خصوص حضرت زينب(سلام الله علیها) ـ نيز در نهضت كربلا دوشادوش امام حسين(علیه السلام) مشاركت داشتند.
هر قيام و نهضتي عمدتاً از دو بخش خون و پيام تشكيل مي‎گردد. مقصود از بخش خون، مبارزات خونين و قيام مسلحانه مي‎باشد كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازي در راه‌ آرمان مقدس است و مقصود از بخش پيام نيز، رساندن و ابلاغ پيام انقلاب و بيان آرمان‎ها و اهداف آن است.
با بررسي قيام مقدس امام حسين(علیه السلام) اين دو بخش كاملاً در آن به چشم مي‎خورد؛ زيرا انقلاب امام حسين(علیه السلام) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، يعني بخش خون و شهادت، بود و رهبري و پرچم‌داري نيز بر عهده‎ي خود ايشان قرار داشت، و پس از آن، بخش دوم به پرچم‎داري امام سجاد(علیه السلام) و حضرت زينب(س) آغازيد با سخنان آتشين خود، كه پيام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و يارانش را به آگاهي افكار عمومي رسانيدند و طبل رسوايي حكومت پليد اموي را به صدا درآوردند.
با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنه‎داري كه حكومت اموي از زمان معاويه ضد اهل‎بيت(ع) ـ به ويژه در منطقه‎ي شام ـ به راه انداخته بود، بي‎شك اگر بازماندگان امام حسين(علیه السلام)، يعني زن و بچه‎هاي ايشان، به افشاگري و بيدارسازي نمي‎پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‎هاي وقت، نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تاريخ كم ‎ارزش و چهره‎ي آن را وارونه نشان مي‎دادند؛ هم چنان كه برخي در تهمتي درباره‎ي امام حسن(علیه السلام) گفتند: «بر اثر ذات‎الريه و سل از دنيا رفت»؛ اما تبليغات گسترده‎ي بازماندگان حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) در دوران اسارت كه كينه توزي سفيهانه‎ي يزيد چنين فرصتي را براي آنان پيش آورده بود، اجازه چنين تحريف و جنايتي را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسي و مطالعه در حكومت امويان بر شام، بيش از پيش روشن مي‎شود.

دوران سلطه‎ي معاويه در شام

شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطره‎ي فرمان‎رواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين نه سخن پيامبر(صلی الله علیه واله) را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مي‎دانستند و نه اسلام را ـ دست‎كم آن‎گونه كه در مدينه رواج داشت ـ مي‎شناختند؛ البته يكصد و سيزده تن از صحابه‎ي پيامبر اكرم(ص) يا در فتح اين سرزمين شركت داشته، يا به تدريج در آن‎جا سكونت گزيده‎ بودند، ولي بررسي زندگي‎نامه اين افراد نيز روشن مي‎كند كه جز چند تن، باقي آن‎ها براي مدت كمي محضر پيامبر گرامي اسلام(ص) را درك كرده، و جز يك يا چند حديث، روايت نكرده‎اند؛ گذشته از آن، بيشتر اين افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه، وفات كردند و در زمان قيام امام حسين(علیه السلام) تنها يازده تن از آن‎ها زنده و در شام به سر مي‎بردند؛ مردماني در سنين هفتاد تا هشتاد سال كه گوشه‎نشيني را بر آميختن با توده ترجيح داده، در عامه مردم نيز نفوذي نداشتند و در نتيجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقيقي چيزي نمي‎دانستند و شايد در نظر آنان، اسلام هم حكومتي بود مانند حكومت كساني كه پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان مي‎راندند، و تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومي، ساختن كاخ‎هاي بزرگ و تبعيد و زنداني كردن و كشتن مخالفان براي آنان امري طبيعي بود؛ زيرا چنين نظامي نيم قرن پيش از آن سابقه داشت، و به يقين كساني بودند كه مي‎پنداشتند آنچه در مدينه‎ي عصر پيامبر گذشته نيز اين چنين بوده است.1 معاويه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در اين مدت نسبتاً طولاني، مردم شام را به گونه‎اي پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهي ديني باشند و در برابر اراده و خواست معاويه بي‎چون و چرا تسليم شوند.2 معاويه در طي اين مدت، نه تنها از نظر نظامي و سياسي مردم شام را تحت سلطه‎ي خود قرار داد كه از نظر فكري و مذهبي نيز مردم آن منطقه را كور و‎ ‏كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعليمات اسلام به آنان عرضه مي‎كند، بي‎هيچ اعتراضي بپذيرند.
حكومت پليد بني‎اميه با تبليغات زهرآگين و كينه توزانه‎اش، خاندان پاك پيامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بني‎اميه را خويشان رسول خدا و نزديك‎ترين افراد به او معرفي كرده بود، به طوري كه پس از پيروزي قيام عباسيان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراي شام نزد وي رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا زمان قتل مروان ـ آخرين خليفه اموي ـ نمي‎دانستيم كه رسول خدا(صلی الله علیه واله) جز بني‎اميه خويشاوندي داشته باشد كه از او ارث ببرند، تا آن كه شما امير شديد.3
بنابراين، جاي شگفتي نيست اگر در مقاتل مي‎خوانيم، به هنگام آمدن اسيران كربلا به دمشق، مردي در برابر امام زين‎العابدين(علیه السلام) ايستاد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد! حضرت كمي صبر كرد تا شامي هر چه در دل داشت بيرون ريخت؛ سپس با تلاوت آياتي مانند:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل‎البيت و يطهركم تطهيرا.4
فرمود: اين آيات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود كه مرد فهميد آن‌چه درباره‎ي اين اسيران شنيده، درست نيست، آنان خارجي نيستند، بلكه فرزندان پيامبر هستند؛ بنابراين از آن‌چه گفته بود پشيمان شد و توبه كرد.5
آيا امام حسين(علیه السلام) مي‎دانست شهيد مي‎شود؟ اگر چنين است، چرا با پاي خويش به سوي قتلگاه رفت؟
بر اساس احاديث و روايات شيعي علم امام(ع) موهبتي الهي است و نه اكتسابي؛ بدين صورت كه هرگاه هر چه را بخواهد بداند، مي‎داند. خداوند متعال مي‎فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً الّا من ارتضي من رسولٍ.6
اين آيه نشان مي‎دهد كه اختصاص علم غيب به خداوند به اين معني است كه غيب را مستقلاً و از پيش خود ـ با لذات ـ كسي جز خدا نمي‎داند، ولي ممكن است پيامبر با رضايت پروردگار متعال، بداند و نيز ممكن است ديگر انسان‎ها به تعليم پيامبران از آن آگاهي يابند.
نكته‎ي قابل توجه، اين است كه علم موهبتي ياد شده تخلف ناپذير مي‎باشد، زيرا علم ثبت شده در لوح محفوظ آگاهي به چيزي است كه قضاي حتمي خداوند بدان تعلق گرفته است.
مرحوم علامه طباطبايي (ره) ـ صاحب تفسير الميزان در ـ اين باره مي‎گويد: سيدالشهدا(علیه السلام) به عقيده شيعه‎ي اماميه سومين جانشين از جانشينان پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) و صاحب ولايت كليّه مي‎باشد. علم امام(ع) به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع ـ طبق آن چه از ادلّه نقليه و براهين عقليه بر مي‎آيد ـ دو قسم است؛ قسم اول: امام(علیه السلام) در هر شرايطي ـ به اذن خداوندي ـ به حقايق جهان هستي آگاه است، اعمّ از آن‎ها كه تحت حس قرار دارند يا آن‎ها كه از دايره‎ي حس بيرون مي‎باشند؛ مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده؛ قسم دوم: علم عادي است. پيامبر(صلی الله علیه واله)، به نصّ قرآن كريم و همچنين امام(ع) بشري است مانند ساير افراد و اعمالي كه در مسير زندگي انجام مي‎دهد، مانند اعمال ساير افراد، در مجراي اختيار و براساس علم عادي است و آنچه را شايسته مي‎بيند انجام مي‎دهد.7
لازمه‎ي قسم اول اين است كه هيچ گونه تكليفي بر متعلق اين گونه علم از آن جهت كه حتمي‎الوقوع است، تعلق نمي‎گيرد و نيز قصد و طلبي از انسان با آن ارتباط پيدا نمي‎كند؛ زيرا تكليف همواره از راه امكان، به فعل تعلق مي‎گيرد و لازمه‎ي امكان هم اختياري بودن فعل و ترك است و متعلق علم امام از جهت ضروري الوقوع و متعلق قضاي حتمي بودن آن، محال است مورد تكليف قرار گيرد؛ پس علم به قضاي حتمي در زندگي عملي انسان تأثير ندارد و تكليف‎آور نيست. اين شخص با علم به خطر، زندگي عادي خود را ادامه مي‎دهد اگر چه به خطر منتهي خواهد شد و مشمول آيه‎ي: و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة. 8
نيست؛ زيرا در تهلكه واقع شده است نه اين كه خود را به هلاكت انداخته باشد. شايان ذكر است كه اين آيه از آيات مربوط به جهاد است؛ زيرا از پيش از آن كه مي‎فرمايد: وأنقفوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة.
اين گونه فهميده مي‎شود كه اگر اموالتان را در راه جهاد، انفاق نكنيد پس همانا دشمن بر شما مستولي مي‎گردد و شما را به هلاكت مي‎رساند. روايتي در اين زمينه از براء بن عازب نقل شده است كه در يكي از جنگ‎ها مردي از مهاجرين بر صف دشمن حمله كرد، مردم فرياد زدند كه خودش را به هلاكت انداخت و به كشتن داد و آيه‎ي مذكور را قرائت كردند سپس ابوايوب انصاري گفت: من از شما به اين آيه عالم‎تر هستم، همانا اين آيه در شأن ما انصار نازل شده است كه پيامبر(صلی الله علیه واله) را همراهي، و وقتي اسلام قوّت گرفت و اهلش زياد شد، به سوي اهل و اموال خودمان برگشتيم و خودمان را به هلاكت افكنديم و منظور از هلاكت، ترك جهاد است.9
آري متعلق قضاي حتمي و مشيّت قاطعه‎ي حق تعالي، مورد رضا به قضاست؛ چنان كه سيدالشهدا(علیه السلام) در آخرين ساعات زندگي خود، در ميان خاك و خون مي‎فرمود: «اي خدا بر قضا و حكم تو صبر پيشه مي‎كنم، اي فريادرس كسي كه جز تو فريادرسي ندارد.»10 همچنين در خطبه‎اي كه به هنگام بيرون آمدن از مكه ايراد فرمود، آمده است: رضي الله رضانا اهل البيت.
آنچه بايد بدان توجه داشت اين است كه علم قطعي امام به حوادث تغييرناپذير، مستلزم جبر نيست؛ چرا كه در جهان هستي كه مخلوق الهي است، چيزي جز با مشيّت الهي و اذن خداوندي به وجود نمي‎آيد و مشيّت خداوندي به افعال اختياري انساني، از راه اراده و اختيار تعلق گرفته؛ مثلاً خداوند خواسته است كه انسان فعلي، را با اختيار و اراده انجام دهد. بديهي است كه تحقق اين فعل با اين اوصاف، لازم و قطعي خواهد بود و با اين همه، اختياري هم هست؛ زيرا اگر اختياري نباشد اراده‎ي خداوند از مرادش تخلف مي‎كند .
و ما تشاؤون الّا ان يشاء الله رب العالمين.11
بنابراين مي‎توان گفت: امام(علیه السلام) مي‎دانست كه تلاش در برابر قضاي حتمي سودي ندارد؛ چنان كه خداوند در كلام خود در سوره‎ي آل عمران در برابر آن‎ها كه در جنگ احد گفته بودند: اگر ياران كشته شده پيش ما بودند، نمي‎مردند. مي‎فرمايد: «بگو اگر در خانه‎هايتان نيز بوديد كساني كه برايشان قتل نوشته شده بود به سوي آرامگاه‎هاي خود بيرون مي‎آمدند.»12
اما درباره‎ي قسم دوم از علم امام: اين نوع علم امام تكليف آور است، بر خلاف قسم اول از علم امام(ع) كه علم غيبي است و تكليف آور نيست. امام حسين(علیه السلام) از جهت عادي خود نيز به شهادت خود و يارانش آگاهي داشت؛ بنابر ادله‎اي كه در پي خواهد آمد، ولي از اين جهت كه اسلام در خطر بود، ملاحظه و ترسي از كشته شدن نداشت و اهداف بلند و عالي آن حضرت بود كه در اين راه او را از انجام هر كاري براي اسلام باز نمي‎داشت.
مدارك و مصادر معتبر تاريخي دلالت دارند كه امام از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و مي‎دانست كه شرايط تأسيس حكومت اسلامي فراهم نيست؛ پس هدف آن حضرت از قيام، اساساً اعلان بطلان حكومت يزيد، احياء دين، رفع شبهات و انحرافات فكري و نجات نظام حكومت اسلامي و دفع ضربات كشنده‎ي حكومت يزيد، از دين بود. اينك برخي از فقرات كلام سيدالشهدا(علیه السلام) را كه بر علم ايشان دلالت دارد، بيان مي‎كنيم:
1. به عبدالله بن زبير در مكه مي‎فرمود: به خدا سوگند اگر من در هر پناهگاهي باشم، مرا بيرون مي‎آورند، تا مقصود خود را انجام دهند. به خدا سوگند! در تعدّي و ستم بر من از حد بگذرند؛ چنان‎كه يهود در مورد شنبه از حد گذشتند13 (و احترام روز شنبه را از بين بردند.)
2. امام حسين(علیه السلام) مي‎فرمود:
والله لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي فاذا فعلوا سلط الله عليهم من يذلهم حتي يكونوا اذلّ من فرام الامة (والفرام خرقة تجعلها المرأة في قلبها اذا حاضت).14
به خدا سوگند! مرا رها نمي‎كنند تا خون قلبم را بيرون آورند؛ پس وقتي چنين كردند، خداوند كسي را از آنان بر آن‎ها مسلط سازد كه آن‎ها را ذليل كند آن قدر كه از خرقه‎ي زنان هم خوارتر گردند. و مانند اين، شواهد بسيار است كه براي جلوگيري از اطاله‎ي كلام به همين مختصر اكتفا مي‎كنيم.
اما هدف امام حسين(علیه السلام) را با توجه به سخنان آن حضرت مي‎توان چنين بيان كرد: امر به معروف و نهي از منكر، امام حسين(علیه السلام) براي ارائه دادن الگويي برتر و واحد، با توجه به آيه‎ي شريفه‎ي 104 از سوره‎ي آل عمران كه مي‎فرمايد: و لتكن منكم امة يدعون الي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون
به اين حركت نمادين اقدام نمود و اين مطلب از كلام خود آن حضرت، در وصيتي كه به محمد‎بن‎حنفيه نگاشته است، به دست مي‎آيد؛ چرا كه فرمود:
اني لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً … انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي محمد(ص) اريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابي طالب…15
من از روي خودخواهي و سرمستي و گردنكشي و فساد و ظلم خارج نشده‎ام و جز اين نيست كه خارج شدم براي اصلاح در امت جدّم رسول خدا(صلی الله علیه واله) و اراده دارم كه امر به معروف و نهي از منكر كنم و مطابق سيره‎ي جدم(ص) و پدرم، علي بن ابي طالب(علیه السلام)، رفتار نمايم.
آري به راستي حضرت حسين بن علي(علیه السلام) از خطري كه متوجه دين شده بود، آگاه بود؛ از اين رو در همان آغاز كار كه مروان در مدينه به آن حضرت توصيه كرد كه با يزيد بيعت كند و به اصطلاح او، محترمانه و با آسايش خاطر زندگي نمايد، فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد؛16
همانا ما از خداييم و به سوي او باز مي‎گرديم؛ بايد با اسلام وداع كرد؛ زيرا امت به شباني مثل يزيد مبتلا شده است. دلايل فراوان ديگري نيز وجود دارد كه حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) اهدافي الهي و دور ازهواي نفس را جستجو مي‎كرد و در راه رسيدن به اين اهداف، جان گران‎قدر خويش و يارانش را فدا كرد.
در پايان توضيح اين نكته را لازم مي‎دانيم كه قيام امام حسين(علیه السلام) صرفاً يك قيام نظامي نبود، بلكه يك قيام سياسي بود كه تبعات نظامي نيز در برداشت؛ چرا كه امام حسين(علیه السلام) بنابر شواهد تاريخي؛ به تجهيز و تهيه سپاه جنگي، ادوات و نفرات اقدام نكرد.
چرا كوفيان كه امام حسين(علیه السلام) را مي‎شناختند و مي‎دانستند كه اسيران به شهر آمده، اهل‎بيت ايشانند؛ اما آن‎ها را خارجي ناميدند؟ آيا اين به صورت شايعه بوده يا واقعاً با آگاهي كامل و به خاطر دنيا، آن‎ها را خارجي نامسلمان قلمداد مي‎كردند؟
مورد سؤال، بيشتر بر مردم شام صدق مي‎كند نه مردم كوفه كه بيشتر شيعي بوده‎اند و اميرالمؤمنين(علیه السلام) سال‎ها در آن حكومت كرده بود. اخبار معتبري كه دلالت كند در كوفه عنوان خارجي بر امام حسين(علیه السلام) گفته شده، وجود ندارد؛ اما بيشتر مردم شام، امام حسين(علیه السلام) و اهل‎بيت آن حضرت را نمي‎شناختند كه علت اصلي آن تبليغات خصمانه‎ي بني اميه و وارونه نشان دادن حقايق اسلام و سفارشات پيامبر عظيم الشأن اسلام(صلی الله علیه واله) بود، كه به جهت دشمني ديرينه با بني‎هاشم و حسادت به اهل‎بيت(ع) اجازه‎ي نشر فضايل آن‎ها را نمي‎دادند؛ چرا كه بيم داشتند موقعيّت نامشروع آن‎ها در معرض خطر و نابودي قرار گيرد. در ميان مردم شام، تعداد كساني كه پيامبر را ديده بودند خيلي كم بود، و آنان نيز اسلام را چنان كه بايد، نمي‎شناختند؛ اما در كوفه از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه واله) و به ويژه شيعيان واقعي ائمه(ع)، افراد زيادي بودند كه اهل‎بيت را به خوبي مي‎شناختند و در حد توان و به سهم خود با زبان و بيان و برخورد عملي از آن‎ها دفاع مي‎كردند؛ مانند عبدالله بن عفيف17 و توابين و زيد بن ارقم ـ صحابه‌ي بزرگوار پيامبر ـ كه در كوفه به ابن زياد ـ لعنة الله عليه ـ گفت: «چوب از لب‎هاي حسين(علیه السلام) بردار، خودم بارها ديدم پيامبر(صلی الله علیه واله) لب‎هايش را روي اين لب‎ها قرار مي‎داد و مي‎مكيد».18 مرد ديگري نيز در كوفه چنين سخني را به ابن زياد گفت.19 شماري از مردم شام نيز امام حسين(علیه السلام) و اهل بيت او را مي‎شناختند، ولي نمي‎دانستند اسيران همان اهل بيت پيامبر(ص) هستند، مانند پيرمردي كه به امام سجاد(علیه السلام) خطاب كرد: الحمد لله كه خدا شما را كشت و …، امام سجاد(علیه السلام) پرسيد: آيا قرآن خوانده‎اي؟ گفت: آري؛ سپس امام آياتي كه در شأن اهل بيت(علیهم السلام) بود؛ قرائت كرد و فرمود: «نحن اولئك» آن اهل‎بيت ما هستيم. پيرمرد سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! من استغفار و توبه مي‎كنم.20
عدّه‎اي نيز ـ چه از كوفه و چه از شام ـ اهل‎بيت را مي‎شناختند، ولي به خاطر حفظ مال و منصب، دين را به دنيا فروختند؛ مانند منادي گمراهي كه در شام فرياد زد: اي اهل شام! اين اسيران، اهل‎بيت ملعون هستند!21
در كتاب «منتهي الآمال» آمده است: «قتله‎ي كربلا به فرماندار موصل نوشتند: ما مي‎آييم، از ما استقبال كن! فرماندار موصل با عده‎ي بسياري تا چند كيلومتر به استقبال آن‎ها رفتند؛ بعضي گفتند: مگر چه خبر است؟ گفتند: سر بريده‎ي خارجي‎ها را مي‎آوردند!، ولي مي‎بينيم در همان جا مردي شجاع و عارف به حق و مقام اهل‎بيت(ع) مي‎گويد: اي مردم اين سر بريده‎ي خارجي‎ها نيست، بلكه سر حسين بن علي(علیه السلام) و يارانش است؛ همين كه آگاه شدند، عده‎اي از مردم آماده‎ي جنگ با لشكر يزيد شدند.»22
چرا عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفيه در قضيه‎ي عاشورا شركت نداشتند؟
عوامل مختلفي مي‎تواند در اين امر دخالت داشته باشد؛ از جمله:
اولاً: عبدالله بن جعفر به سن كهولت رسيده بود و نزديك هفتاد سال داشت و به نقل علامه‎ي حلّي، جناب محمد حنفيه به سختي مريض و معلول بود.23 البته عبدالله بن جعفر دو پسرش محمد و عون را همراه امام حسين(علیه السلام) فرستاد و آن دو در كربلا به درجه‎ي شهادت نايل آمدند.
ثانياً: وجود اين دو نفر چندان لازم نمي‎نمود؛ زيرا به حدّ كافي از جوانان هاشمي و طالبي شركت داشتند و آنان چون قوم و قبيله‎اي جز بني‎هاشم كه همراه امام بودند، در اختيار نداشتند، نقش نظامي چنداني نمي‎توانستند ايفا كنند؛ از سويي ديگر، ماندن آن‎ها در حجاز لازم بود؛ چنان كه امام حسين(علیه السلام) در مدينه به برادرش محمد حنفيه وصيت كرد كه در مدينه بماند و رفت و آمد امويان را زير نظر بگيرد و به او گزارش دهد.24
ثالثاً: طبق برآوردها و محاسبات عادي، روشن بود كه نهضت امام حسين(ع) به نتيجه نمي‎رسد؛ چنان كه اين بزرگواران حضرت را از رفتن به سوي عراق برحذر مي‎داشتند و به مصلحت نبود كه همه‎ي خاندان علوي به شهادت برسند؛ زيرا اين خاندان تنها مدافعان و مبلّغان اسلام راستين بودند و محل رجوع مردم به شمار مي‎آمدند و اگر همه‎ي مردان خاندان هاشمي به شهادت مي‎رسيدند، نسل بني‎هاشم قطع مي‎شد و بعد از واقعه‎ي كربلا، اهل‎بيت ملجأ و پناه‎گاهي نداشتند. با توجه به اين مصالح بود كه از سوي امام حسين(علیه السلام) هيچ اصرار، بلكه هيچ تقاضايي مبني بر شركت آنان در نهضت نمي‎بينيم.
اما اين مطلب كه جناب محمد حنفيه به نفع امام خبر مي‎فرستاد،25 نمي‎تواند علّت تامه‎ي عدم حضور باشد، بلكه نتيجه‎ي حضور او در مدينه است؛ چنان‎كه پيش از او جناب عباس ـ عموي پيامبر ـ نيز در ميان مشركان مكه به نفع پيامبر(ص) عمل مي‎كرد و عقيل ـ برادر اميرالمؤمنين ـ نيز در حجاز به نفع آن جناب فعاليت مي‎نمود.
اما اين پاسخ كه تعداد شهدا و نام‎هاي آنان نزد خدا معلوم بود، اين علم خدا به واقعيات خارجي است، يعني خدا مي‎دانست كه محمد حنفيه با اختيار خود به كربلا نخواهد رفت و اين جبر نمي‎آورد. آري مي‎توان گفت اين مقام را خداي تعالي به هر كس ارزاني نمي‎داشت و هر كس درجه‎اي دارد اگر چه اهل بهشت و نجات باشد.

پي نوشت :

1- قيام امام حسين(ع)، دكتر سيد جعفر شهيدي، ص 185، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامي، سال 1359 ش.
2- بررسي تاريخ عاشورا، دكتر محمد ابراهيم آيتي، ص 47، چاپ دوم، تهران كتابخانه صدوق، سال 1347 ش.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 7، ص 159، مصر، داراحياء الكتب العربيه، 1961 م.
4- احزاب، 33، ترجمه: «بي‎شك خداوند مي‎خواهد هرگونه پليدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختني.»
5- مقتل الحسين(ع)، اخطب خوارزمي، ج 2، ص 61، قم منشورات المفيد، اللهوف في قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، ص 74، قم منشورات مكتبة الداوري.
6- داناي نهان است. و كسي را بر غيب خود آگاه نمي‎كند جز پيامبري كه از او خشنود باشد»، سورة جن، آية 26.
7- چهره‌ي درخشان حسين بن علي(ع)، علي رباني خلخالي، ص 134 ـ 140، انتشارات مكتب الحسين(ع)، چاپ 6، سال 1379 ش، قم.
8- بقره، 195.
9- تفسير كبير، فخر رازي، ج 5، ص 150، مكتبة الاعلام الاسلامي، قم، و مقدمه لهوف سيد ابن طاووس.
10- «صبراً علي قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالي رب سواك و لا معبود غيرك، صبراً علي حلمك يا غياث من لا غياث ‎له» مقتل الحسين(ع)، ص 283، سيد عبد الرزاق مقرم، دارالكتاب بيروت.
11- تكوير، 29.
12- آل عمران، 145، «قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتال الي مضاجعهم».
13- «وايم الله لو كنت في جحر هامّة من هذه الهوام لاستخرجوني حتي يقضوا بي حاجتهم و الله ليعتدن عليّ كما اعتدت اليهود في السبت»، الكامل في التاريخ، ج 4، ص 39، ابن اثير، نشر دار صادر، دار بيروت، سال 1385 هـ ق.
14- الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 78 ، انتشارات علميه اسلاميه، مترجم، سيد هاشم رسولي محلاتي.
15- بحارالانوار، تهران، ج 44، ص 329.
16- مثيرالاحزان، ابن نما، تحقيق و نشر مدرسه الامام المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، قم، سال 1406 هـ ق، محقق سيد محمد باقر موحد ابطحي.
17- الارشاد، ج 2، ص 117.
18- بحارالانوار، ج 45، ص 116.
19- همان، 154.
20- همان، ج 45، ص 155.
21- بحارالانوار، ج 45، ص 154.
22- منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 773 ، انتشارات هجرت، 1411هـ.
23- سفينة البحار، ج 1، ص 322.
24- سخنان حسين بن علي از مدينه تا كربلا، محمد صادق نجمي، ص 25.
25- مقتل عوالم، ص 54، مقتل خوارزمي، ج 1 ، ص 188، محمد صادق نجمي، سخنان حسين بن علي(ع) از مدينه تا كربلا، ص 2.

منبع: تحقيقی در نهضت عاشورا




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط