زينب كبرى (س) اسوه فضائل (3)
پرستارى از امام سجاد(علیه السلام)
پس على بن الحسين (علیه السلام) سخت گريست تا اينكه از حركت و جنبش افتاده و بيهوش شد. چون به هوش آمد، از هر يك از عموهايش پرسيد و امام حسين به او فرمود: كشته شدند.
على بن الحسين گفت : برادرم على و حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهير بن قين كجا هستند؟ امام حسين به او فرمود: اى پسرم ! بدان مرد زنده اى جز من و تو در خيمه ها نيست ، و كسانى را كه از ايشان مى پرسى همه آنها بر روى زمين افتاده اند (كشته شده اند) (1)
در خواست شمشير از زينب (سلام الله علیها)
امام حسين (علیه السلام) او را از آن كار منع نموده و جلوگيرى كرد، و وى را به سينه اش چسبانيده به او فرمود: اى فرزندم تو پاكيزه ترين فرزندانم هستى . (چون معصوم و بازداشته از گناهى) و افضل و برترين خانواده ام مى باشى . (2)
استمداد حضرت زينب (سلام الله علیها)
وداع امام حسين (علیه السلام) با زينب
زينب گريه مى كرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى ، وقت گريه طولانى است .
همين كه خواست به عزم ميدان ، از خيمه بيرون آيد، زينب (سلام الله علیها) دامن امام را گرفت و صدا زد:
((مهلا يا اخى ، توقف حتى اتزود منك و اودعك وداع مفارق لا تلاقى بعده ))؛ برادرم ! آهسته باش ، توقف كن تا تو را سير ببينم و با تو وداع كنم ، آن وداع جدا كننده اى كه بعد از آن ديگر ملاقاتى با تو نخواهد بود.
بگذار تا بگيرم چون ابر نو بهاران
كز سنگ ناله خيزد، روز وداع ياران
فمهلا اخى قبل الممات هنيئة
لتبرد منى لوعة و غليل
يعنى : برادرم ! آهسته برو و قبل از مرگ ، اندكى با ما باش ، تا با ديدار تو، درون سوزان ، و سوز قلب پريشان و بى قرارم خنك گردد))(4)
اى جان ما جانان ما آهسته رو آهسته رو
مشكن دل سوزان ما آهسته رو آهسته رو
بر خواهر زارت نگر، بر طفل بيمارت نگر
آهسته رو ، آهسته رو ، آهسته رو
كرده وصيت مادرم تا من ببوسم حنجرت
آهسته رو، آهسته رو، آهسته رو
دلدارى امام بر زينب (سلام الله علیها)
((و امر يده على صدرها و سكنها من الجزع )) ؛ سرانجام ، امام حسين (علیه السلام) دستش را بر سينه خواهرش زينب كشيد ، زينب آرام گرفت و ديگر بى قرارى نكرد.
امام به او فرمود: افرادى كه صبر مى كنند، پاداش بسيار در پيشگاه خدا دارند، صبر كن تا به پاداشهاى الهى برسى ...
آن گاه زينب (سلام الله علیها) خشنود شد و اظهار سرور كرد و عرض كرد: ((يا ابن امى طب نفسا و قر عينا فانك تجدنى كما تحب و ترضى))؛ اى پسر مادرم . خاطرت شاد و چشمت روشن باد، چرا كه مرا آن گونه كه دوست دارى و خشنود هستى ، خواهى يافت .
زبان حال زينب (سلام الله علیها) در اين وقت اين بود:
صبرت على شىء امر من اصبر
ساصبر حتى يعجز الصبر عن صبرى
يعنى: بر چيزى كه تلخ تر از تلخى گياه صبر است ، صبر مى كنم ، و به زودى چنان صبر مى كنم ، كه نيروى صبر از قدرت صبر من ، درمانده گردد. آرى ، به گونه اى صبر كنم ، كه صبر از من خسته شود.
هان برو زينب كه درد است بى دوا
دردمند حق طبيب دردها است
تند رو زينب كه خواهى شد اسير
زين اسيرى هست جانت ناگزير
رو يتيمان مرا غمخوار باش
در غريبى بى كس اند، تو يار باش
گر خورد سيلى سكينه دم مزن
عالمى زين دم زدن بر هم مزن (5)
درخواست پيراهن كهنه
سپس جامه كهنه اى آوردند و امام حسين (علیه السلام) آن را چاك زده و اطراف و كنارهايش را پاره كرد، و زير جامه هايش قرار داد و آن حضرت را شلوار تازه اى بود كه آن را نيز پاره كرد تا از آن بزرگوار ربوده نشود (دشمن غارت ننموده به يغما و چپاول نبرد) و چون كشته شد مردى قصد و آهنگ آن حضرت را نموده آن جامه و شلوار را از او ربود و در بيابان روى زمين گرم عريان و برهنه اش گذاشت و در همان حال دو دستش شل و خشك شده از كار افتاد و عذاب و كيفر و رسوايى به او روى آورد، و هنگامى كه امام حسين (علیه السلام) آن جامه پاره شده را پوشيد اهل و كسان و فرزندانش را وداع كرده و بدرود گفت وداع و بدرود مفارق و جدا شونده اى كه هرگز باز نمى گردد. ((صلى الله عليك يا ابا عبدالله الحسين )).(6)
وقتى امام از روى اسب افتاد
كنار بدن برادر
عمل به وصيت مادر
((برادرم لحظه اى درنگ كن تا وصيت مادرم فاطمه (سلام الله علیها) را نسبت به تو جا آوردم)).
زينب (سلام الله علیها) عرض كرد: مادرم به من وصيت فرمود، هنگامى كه نور چشمم حسين (علیه السلام) را روانه ميدان براى جنگ با دشمن كردى ، عوض من گلوى او را ببوس ، آن گاه زينب (سلام الله علیها) گلوى برادرش را بوسيد و به خيمه بازگشت .(9)
دعوت به استقامت
به سوى خيمه روانه مى گردد. اهل خيام را صدا مى زند و همه را بر صبر و بردبارى و تحمل سفارش مى نمايد: ((مبادا در مقابل دشمن بلند گريه نماييد تا دشمن شاد گردد...))
در ميان اهل بيت ، متوجه عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى مى شود كه مى لرزد. حسين بر سينه خواهر خويش دست ولايت مى نهد و او را به طمانينه و استقامت بشارت مى دهد: ((خواهرم ! پس از من ، در قبال تمام مشكلات صابر باش . پس از من ، مصايب زيادى بر تو وارد خواهد گشت .))
دختر حضرت على (علیه السلام) و يادگار فاطمه مى فرمايد: ((برادر! فرمانت را تحمل مى كنم ، ولى اگر اين اطفال سراغ تو را بگيرند، چه جوابى بدهم ؟))
حسين نگاهى محبت آميز به خواهرش مى نمايد: ((زينبم ! مرا در نماز شب خودت فراموش نكن .))(10)
آخرين لحظات در كنار برادر
امام در حالى كه بيهوش بود ، با گريه و زارى زينب به هوش آمد.
زينب گفت : برادرم ! به حق جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله) تو را قسم مى دهم با من سخن بگو.
امام (علیه السلام) فرمود: ((يا اختاه هذا يوم التناد ، و هذا يوم الذى و عدنى به جدى و هو الى مشتاق )).
سپس فرمود: اى خواهرم ! قلبم شكست و سختى و كرب من زياد شد. به خدا قسمت مى دهم كه ساكت شوى و صبر پيشه كنى ، زينب فرياد زد: واويلا! برادرم ! فرزند مادرم ! چگونه ساكت باشم در حالى كه تو چنين حالتى دارى ... الخ ))(11)
بنابراين ، آخرين كسى كه توانست در آن لحظات آخر سخن برادر خود را بشنود و از وصايا و سفارشات آن حضرت آگاه گردد، زينب بود. اين مهمترين ويژگى زينب بود كه ديگران از آن بهره اى نداشتند.(12)
زينب (سلام الله علیها) بر فراز تل زينبيه
زينب بر فراز تل زينبيه شاهد اين ظلم آشكار است و صحنه را با چشم سر و دل مشاهده مى كند. از دل سوخته خويش فرياد برآورد: ((يابن محمد المصطفى ! جواب خواهرت را بده ))
بار دوم فرمود: ((برادر! جواب مرا بده .))
بار سوم فرمود: ((الان تو را به كسى قسم مى دهم كه حتما جواب مرا بدهى . حسينم تو را به جان مادرمان زهرا جوابم را بده .))
امام در لحظات مرگ و زندگى سر خويش را بلند نمود و امر فرمود: ((از اين صحنه ، دور شويد.))
امر امام واجب است . زينب بچه ها را به سوى خيمه ها روانه نمود؛ اما مقاتل نويسان مى نويسند: زينب پشت به حسين ننمود؛ بلكه عقب عقب به طرف خيام مى رفت و چشم از چهره حسين بر نمى داشت .(13)
آيا در ميان شما مسلمانى نيست
شمر كه ديد به سادگى نمى تواند بر حسين (علیه السلام) دست پيدا كند سواره ها را به كمك خوانده و آنها را پشت سر پياده ها قرار داده و به تير اندازان دستور داد تا بدن شريف او را هدف تيرها ساختند و بالاخره آن قدر تير بر بدن آن حضرت وارد شد كه گويى از تير پر برآورده بود.
حسين (علیه السلام) از زيادى خستگى و نوك پيكانهاى بيداد از كار ماند و دست از نبرد برداشت . لشكر هم در برابر او ايستادند. زينب كه برادر را از هر جهت بى يار و ياور ديد، پيش خيمه ها آمده عمر سعد را مخاطب ساخته و فرمود: اى پسر سعد! مى بينى زاده زهرا را مى كشند و تو همچنان ايستاده و تماشا مى كنى . پسر سعد پاسخى نداد و رو از آن جناب برگردانيد. زينب (سلام الله علیها) به لشكر توجه كرده گفت : آيا در ميان شما مسلمانى نيست ، باز هم پاسخى نشنيد. در اين وقت شمر سواره و پياده را مخاطب ساخته و گفت : واى بر شما ! در انتظار چه هستيد؟ مادرتان به عزايتان بنشيند، چرا كار او را به پايان نمى رسانيد؟
لشكر كه خود را جيره خوار پسر زياد مى دانستند، ديدند از ادب دور است پاسخ او را هم ندهند، به همين مناسبت از هر طرف به او حمله آوردند(14)
زينب از خيمه بيرون آمد
در اين موقع حضرت زينب كبرى (سلام الله علیها) از در خيمه بيرون آمد و با صداى بلند فرياد مى زد: ((برادرم ! سرورم ! سرپرست خانواده ام !))
و مى گفت : ((اى كاش آسمان بر سر زمين خراب مى شد واى كاش كوها از هم مى پاشيد و بر روى زمين مى ريخت .))(15)
مصايب گلهاى كربلا
حضرت زينب (سلام الله علیها) بانوان و كودكان پراكنده را جمع آورى كرد، با هر كدام از آنها سخنى مى گفت و گريه مى كرد. يكى از پدر مى پرسيد، ديگرى از عمو سؤال مى كرد، سومى از اصغر تشنه كام ياد مى كرد، چهارمى از اكبر و قاسم و عون و مسلم و...
يكى مى گفت :اى عمه جان ! سيلى خورده ام ، ديگرى مى گفت : گوشم مى سوزد، زيرا گوشم را به طمع گوشواره ، دريده اند، سومى مى گفت : تازيانه خورده ام ، زينب (سلام الله علیها) در برابر دهها حوادث جانسوز قرار گرفته كه به قول شاعر از زبان زينب (علیه السلام):
اگر دردم يكى بودى چه بودى
اگر غم اندكى بودى چه بودى ؟(16)
ممانعت از به ميدان رفتن عبدالله
عبدالله بن حسن (علیه السلام) كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، با سرعت از ميان خيمه ها بيرون آمده و مى خواست خود را به كنار عموى بزرگوارش رساند. زينب (علیه السلام) خواست او را از رفتن ممانعت كند و حسين (علیه السلام) هم به خواهرش دستور داد او را از آمدن كنار عمش جلوگيرى نمايد، ليكن آن پاك گهر شديدا از رفتن به خيمه ها امتناع مى ورزيد و مى گفت : سوگند به خدا، از عمويم جدا نخواهم شد.
در اين وقت ابجر بن كعب با شمشيرى به جانب حسين (علیه السلام) حمله آورده عبدالله فرمود: واى بر تو اى زنازاده ! مى خواهى عمويم را شهيد كنى و مرا داغدار سازى ؟
ابجر به سخن او اعتنايى نكرده تيغ فرود آورد و دست آن طفل را كه فدايى حسين (علیه السلام) بود به پوست آويخت .
عبدالله مادر خود را به فرياد خواند حسين (علیه السلام) يادگار برادر را به سينه چسبانيده و فرمود: اى فرزند برادر آرام بگير و شكيبا باش و اين پيش آمد را به خير خود به شمار آور، زيرا به همين زودى خداى متعال تو را به پدران نيكو كارت ملحق خواهد ساخت .(17)
زينب (سلام الله علیها) در سوگ عباس (علیه السلام)
((وا اخاه ! وا عباساه ! وا قله ناصراه ! واضيعتاه ! من بعدك ))؛ واى برادرم ، واى عباس ، واى از كمى ياور و مصايب جانكاه ، واى از ديدن جاى خالى تو!(18)
زينب (سلام الله علیها) به امام حسين (علیه السلام) عرض كرد: ((چرا برادرم عباس را با خود نياوردى ؟))
امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: ((خواهرم ! هر چه خواستم بدن برادرم را بياورم ، ديدم به قدر اعضاى بدنش بر اثر زخمها از همديگر گسيخته كه نتوانستم ، آن را حركت دهم .))
زينب (سلام الله علیها) گفتار فوق را به زبان مى آورد و مى گريست ، از جمله گفت :
((آه ! از كمى ياور و فقدان برادر!))
امام حسين (علیه السلام) فرمود: ((آرى ، آه از فقدان برادر و شكستن كمر!)).(19)
زينب (سلام الله علیها) در بالين على اكبر
سپس اضافه كرد: پس از شهادت تو، خاك بر سر دنيا و زندگانى آن .
زينب (سلام الله علیها) كه از شهادت يادگار برادرش باخبر شد، به سرعت از خيمه بيرون آمده ، با ناله اندوهناكى برادر و برادرزاده را ندا مى داد و بالاخره بى تاب شده ، خود را بر اندام او افكند.
امام حسين (علیه السلام) كه خواهر را سخت ناراحت ديد پيش آمده او را از روى نعش فرزند بزرگوارش برداشت و او را به خيمه ها روانه كرد و به جوانان دستور داد و فرمود: اينك بياييد نعش برادرتان را برداريد.
آنها حسب الامر آمده و نعش پاكيزه يادگار حيدر كرار را در پيش خيمه اى كه برابر آن كارزار مى كردند گذاردند.(20)
زينب (سلام الله علیها) بر سر پيكر على اكبر
اى حبيب و دوست من ، اى ميوه دلم ، اى روشنى چشمانم !
پس پرسيدم : آن زن كيست ؟
گفته شد: او زينب دختر على (علیه السلام) است ، و آمد و بر روى (جسد و تن ) او (على اكبر) افتاد پس امام حسين (علیه السلام) آمد و دستش را گرفته او را به خيمه و خرگاه باز گردانيد و به جوانان خود روى آورده فرمود: برادرتان را برداريد، پس آنان او را از جاى افتادنش به زمين برداشته آوردند تا نزد خيمه اى كه در جلو آن كارزار مى نمودند، نهادند(21)
زينب (سلام الله علیها) كنار بدن على اكبر
با شتاب بر بالين على اكبر آمد
امام حسين (علیه السلام) با شتاب به بالين جوانش آمد و ايستاد و فرمود: ((قتل الله قوما قتلوك ، يا بنى ما اجراءهم على الرحمان و انتهاك حرمة الرسول )).
خداوند آن قوم را بكشد كه تو را كشتند. اى پسرم ! چه بسيار اين مردم بر خدا و دريدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى باك گشته اند؟
اشك از ديدگان امام سرازير شد، سپس فرمود: ((على الدنيا بعدك العفا)) بعد از تو خاك بر سر دنيا.
در اين حال ، زينب كبرى (سلام الله علیها) از خيمه بيرون دويده ، و فرياد مى زد: اى برادرم ، و اى برادرم ! با شتاب آمد و خود را به روى پيكر به خون تپيده آن جوان افكند.
حسين (علیه السلام) سر خواهر را بلند كرد و او را به خيمه باز گردانيد.(23)
بغل كردن بدن على اكبر(علیه السلام)
درخواست آب براى على اصغر
هنگامى كه حسين (علیه السلام) با ايشان سخن مى گفت ، يك نفر از لشكريان تيرى پرتاب نمود كه گلوى كودك امام را پاره كرد. سپس امام او را نفرين كرد كه اجابت آن به دست مختار به وقوع پيوست . هنگامى كه حرملة را دستگير كردند و مختار او را ديد گريست و گفت : ((واى بر تو! چه چيز سزاى كار توست كه كودكى كوچك را كشتى و گلويش را دريدى . اى دشمن خدا! آيا نمى دانستى كه او فرزند پيامبر است ؟)) سپس دستور داد تا او را نشانه تيرها قرار دهند و آن قدر به او تير زدند تا مرد.(25)
امانتى از ما مانده
زنان شام ازدحام كردند و در حالى كه سياه پوش شده بودند، براى بدرقه اهل بيت (علیه السلام) از خانه ها بيرون آمدند. صداى ناله و گريه آنها از هر سو شنيده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بيت (علیه السلام) وداع نمودند، و تا كاروان اهل بيت (علیه السلام) پيدا بود، مردم شام گريه مى كردند.(26)
زينب (سلام الله علیها) از اين فرصت استفاده هاى بسيار كرد. از جمله اينكه هنگام وداع ، ناگاه سر از هودج بيرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
((اى اهل شام ، از ما در اين خرابه امانتى مانده است ؛ جان شما و جان اين امانت . هر گاه كنار قبرش برويد (او در اين ديار غريب است ) آبى بر سر مزارش بپاشيد و چراغى در كنار قبرش روشن كنيد))(27)
در سوگ عبدالله اصغر، فرزند امام مجتبى (علیه السلام)
امام حسين (علیه السلام) آن كودك عزيز را در آغوش كشيد و فرمود: عزيزم صبر كن به زودى به جد و پدر و عموهايت ملحق مى شوى و با آنها ديدار مى كنى ، هنوز دلجويى امام تمام نشده بود كه حرمله ملعون گلوى نازكش را هدف تير خود قرار داد، و آن آقازاده در آغوش عمو پرپر زد و به شهادت رسيد.
وقتى كه زينب كبرى (سلام الله علیها) جريان را فهميد به قدرى اين بار مصيبت بر او سنگينى كرد كه با صداى جگر سوز گريه كرد و گفت :
اى عزيز برادر واى نور چشمم ((ليت الموت اعدمنى الحياة ))؛ اى كاش مرده بودم و اين منظره را نمى ديدم .
آه كز تيغ جفا دست وى آويخت بپوست
سوخت بر حالت آن طفل دل دشمن و دوست
ناگهان ظالم سنگين دلى از راه جفا
بفكند تير سه شعبه ، سر او كرد جدا(28)
ذكر مصيبت دو فرزند زينب (سلام الله علیها)
امام نخست اجازه نمى داد، حتى فرمود: شايد همسرت عبدالله خشنود نباشد، زينب عرض كرد: چنين نيست ، بلكه همسرم به خصوص به من سفارش كرد كه اگر كار به جنگ كشيد پسرانم جلوتر از پسران برادرت به ميدان بروند.
زينب (سلام الله علیها) بيشتر اصرار كرد، سرانجام امام اجازه داد، زينب آن دو گل را به ميدان فرستاده است )).
آن دو برادر به جنگ پرداختند، سرانجام محمد به شهادت رسيد، عون كنار بدن گلگون محمد آمد و گفت : ((برادرم شتاب مكن به زودى من نيز به تو مى پيوندم )).
محمد نيز جنگيد تا به شهادت رسيد، امام حسين (علیه السلام) پيكر پاك آن دو نوجوان را بغل گرفت در حال كه پاهايشان به زمين كشيده مى شد آنها را به سوى خيمه آورد.
عجيب آنكه بانوان به استقبال جنازه هاى آنها آمدند، هميشه زينب (سلام الله علیها) در پيشاپيش بانوان بود، ولى اين بار زينب (سلام الله علیها) ديده نمى شد، او از خيمه بيرون نيامده بود تا مبادا چشمش به پيكرهاى به خون تپيده پسرانش بيفتد و بى تابى كند و از پاداشش كم بشود.(29)
و شايد از اين رو كه مبادا برادرش او را در اين حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده يا بى جواب بماند.
حضرت زينب (سلام الله علیها) در اين هنگام بيرون نيامد، ولى براى على اكبر(علیه السلام) در پيشاپيش بانوان به استقبال آمد (چنان كه قبلا ذكر شد).
مگو زينب بگو ام المصائب كاندرين عالم
قضا آماده بهرش صد بلاى ناگهان دارد
مگو زينب بگو يك آسمان ، صبر شكيبايى
غلط گفتم ز صبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى در كربلا او شش برادر را كفن پوشيد
غلط گفتم زصبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى بيند به جاى شادى قاسم عزاى او
گهى بر سينه ، داغ اكبر رعنا جوان دارد
گهى بيند جدا بازوى عباس على از تن
دو چشم پر ز خون بر اصغر شيرين زبان دارد(30)
پرستارى زينب (سلام الله علیها) از فاطمه صغرى
كنار خيمه ايستاده بودم و پيكردهاى پاره پاره شهيدان كربلا را مى نگريستم ، در اين فكر بودم كه بر سر ما چه ..خواهد آمد، آيا ما را مى كشند يا اسير مى كنند؟ ناگاه سوارى از دشمن به سوى ما آمد، با گره نيزه اش به بانوان مى زد و چادر و روسرى آنها را مى كشيد و غارت مى كرد و آنها با فريادهاى خود، پيامبر (صلی الله علیه واله) على ، حسن و حسين (علیه السلام) را به يارى مى طلبيدند، بسيار پريشان بودم و بر خود مى لرزيدم ، به عمه ام زينب (ام كلثوم كبرى) پناه بردم . در اين هنگام ديدم ، ستمگرى به سوى من آمد، فرار كردم و گمان نمودم كه از دستش نجات مى يابم ، با كعب نيزه بر بين شانه هايم زد، از جانب صورت به زمين افتادم ، گوشواره ام را كشيد و گوشم را دريد و گوشواره و مقنعه ام را ربود. خون از ناحيه گوش بر صورت و سرم جريان يافت ، بى هوش شدم ، وقتى كه به هوش آمدم ، ديدم سرم بر دامن عمه ام زينب (سلام الله علیها) است و او گريه مى كرد و به من مى فرمود: ((برخيز به خيمه برويم و ببينيم تا بر بانوان حرم و برادر بيمارت چه گذشت )).
برخاسم و گفتم : ((اى عمه جان ! آيا پارچه اى هست تا با آن سرم را از نگاه ناظران بپوشانم ؟)) زينب (سلام الله علیها) فرمود: ((يا بنتاه ! عمتك مثلك )) دخترم ! عمه تو نيز مثل تو است . با هم به خيمه بازگشتيم ، ديدم آنچه در خيمه بود، همه را غارت كردند و امام سجاد (علیه السلام) به صورت بر زمين افتاده است و از شدت گرسنگى و تشنگى و دردها قدرت حركت ندارد، ما براى او گريه كرديم و او براى ما گريه كرد.
به دنبال دو يادگار امام حسين (علیه السلام)
تسلى رباب
با عجله راهى خيمه نيمه سوخته مى گردد و پرده خيمه را بالا مى زند كه ناگهان رباب را مى بيند كه زانوان خويش در بغل گرفته و گريه مى كند.
با متانت خاص خود مى فرمايد: ((همسر برادرم ! چه شده ؟ مگر قرارمان بر سكوت نبود؟!))
رباب به گريه خويش با خواهر همسرش تكلم مى كند: ((امروز قدرى آب خوردم . سينه ام قدرى شير پيدا كرده و ياد على اصغر و لب تشنه او افتادم كه در اثر عطش ، بر سينه من چنگ مى زد و تقاضاى آب داشت .))(32)
مصايب بعد از شهادت امام حسين (علیه السلام)
شنيدن شيهه اسب
سخن با ذوالجناح
يكى گفت : اى اسب چرا حسين (علیه السلام) را بردى و نياوردى ؟
ديگرى گفت : چرا امام را در ميان دشمن گذاشتى ؟
زينب (سلام الله علیها) فرمود: آه ، صورت خون آلود تو را مى بينم .
سكينه گفت : پدرم هنگام رفتن تشنه بود، ((يا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا))؛ اى اسب ، آيا پدرم را آب دادند يا با لب تشنه شهيد كردند؟(34)
نظاره به آتش كشيدن خيمه ها
زينب (سلام الله علیها) فرمود: اى عمر! دست از ما بردار.
عمر سعد گفت : اى دختر على ! بيرون بياييد تا شما را اسير نماييم .
زينب (سلام الله علیها) فرمود: از خدا بترس ، آنقدر به ما ستم نكن .
عمر سعد گفت : چاره اى جز اسير شدن نداريد.
زينب (سلام الله علیها) فرمود: ما به اختيار خود بيرون نمى آييم .
عمر سعد در آن وقت دستور داد آتش آورده و خيمه ها را آتش زدند، آن گاه بانوان حرم و كودكان با پاى برهنه از خيمه ها بيرون آمدند، و به سوى بيابان روى خارهاى مغيلان مى گريختند، در حالى كه دامن دختركى آتش گرفته بود.(35)
پى نوشت:
1- زينب كبرى ، ص 222 و 223.
2- زينب كبرى ، ص 223
3-الخصائص الزينبيه ، ص 164
4-معالى السبطين ، ج 2 ص 26
5-سوگنامه آل محمد، ص 342 و 343.
6-زينب كبرى ص 220
7- همان منبع ، ص 230
8-زينب كبرى ، ص 231
9- سوگنامه آل محمد، ص 344.
10-عقيله بين هاشم ، ص 28 و 29.
11-معالى السبطين ، ج 2 ص 22.
12- زينب كبرى (سلام الله علیها) عقيله بنى هاشم ، ص 107 و 178.
13-عقيله بنى هاشم ، ص 30 و 31
14-كتاب الارشاد، ص 466 و 467.
15-لهوف ص 143.
16-سوگنامه آل محمد، ص 390 و 391.
17-كتاب الارشاد، ص 465.
18-كبرت الاحمر، ص 162.
19- الحوادث و الوقايع ، ج 3 ص 23.
20-كتاب الارشاد، ص 459
21- الحوادث و الوقايع ، ج 3 ص 23.
22-معالى السبطين ج 1 ص 415
23- ترجمه ارشاد مفيد ج 2 ص 110.
24-سوگنامه آل محمد ص 280
25- لهوف ص 137
26-الخصائص الزينبيه ، ص 296.
27- رياض القدس ، ج 2 ص 237
28-سوگنامه آل محمد، ص 288 و 289.
29-تذكرة الشهدا ء ص 156 و 157.
30-سوگنامه آل محمد، ص 291 و 292.
31-زينب كبرى ، ص 237.
32- عقيله بنى هاشم ، ص 34 و 35.
33-زينب كبرى ، ص 233 و 234.
34- مصائب المعصومين مطابق نقل الوقايع و الحوادث ، ج 3 ص 237.
35-سوگنامه آل محمد، ص 379
/خ