مفهوم ديپلماسي از ديد سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران
ديپلماسي، مفهوم و فني منتسب به غرب است. بعضي از مورخان، ديپلماسي را در واقع، علاجي براي جنگ از جانب تمدنهاي کهن مي دانند. از نظر سابقه، «بيزانس» مادر ديپلماسي به معناي اعم کلمه است؛ يعني اعزام فرستادگاني جهت تشريح نظريان و منويات حکام، اما تنظيم و به شکل کنوني درآوردن و تشکيل سابقه و بايگاني در ديپلماسي يا به عبارتي ديپلماسي کلاسيک، از «ونيز» سرچشمه گرفته است. رومي ها و يوناني ها و فرانسوي ها هر کدام بخشي از سيرتکاملي ديپلماسي را به سمت آنچه که امروز تحت اين نام داريم، به عهده داشته اند؛ لذا در واقع مبناي ديپلماسي، چه از حيث معناي لغوي و چه از نظر مفهوم و محتوا، از غرب است. به همين دليل است که شايد از حيث علمي، ناگزير باشيم، فقط براي تبيين ديپلماسي کلاسيک؛ يعني آنچه که غرب با محتوايي خاص تبيين و تشريح کرده است، از نام و کلمه ديپلماسي در تبيين نظريه هاي جمهوري اسلامي ايران در حيطه و مقوله سياست خارجي و اجراي آن استفاده کنيم و همان گونه که محتوا متفاوت است نام آن نيز مي تواند خاص و مغاير باشد.
به هر حال، جهت رسيدن به تعريفي کلي براي ديپلماسي در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، ضروري است از يک قالب يا چهارچوب کلاسيک بهره بگيريم و از طريق تعريفي از ديپلماسي کلاسيک به ديپلماسي جمهوري اسلامي ايران برسيم.
تعريف ديپلماسي، بر حسب مشربها و مکتبهاي گوناگون، متفاوت است. کمونيستها و کاپيتاليستها و فاشيستها و نظامي گرايان، هر کدام ديپلماسي را از زاويه نگرش خود، مورد مطالعه قرار داده اند، ولي قدر مسلم، نحوه بهره گيري از توانايي ها، شاخص مهم و قابل ملاحظه اي در اين مقوله است. کساني که سعي داشته اند. ديپلماسي را تحت نظمي کلاسيک درآورند، توانسته اند اصولي را براي اين مقوله پيدا کنند و آن را به نظم درآوردند؛ مثلا پاره اي از طرفداران نظم کلاسيک در ديپلماسي، معتقدند که ديپلماسي عبارت است از فن بيشترين بهره برداري از کمترين قدرت؛ يا به عبارتي فن بازي يا قدرت در صحنه ي بين الملل است.
در اين واقعيت، که ديپلماسي در ارتباط مستقيم و نزديک با پديده قدرت است، بحثي نيست. مي توان به خوبي تصور کرد که بهره گيري از هر امکاني محتاج به مديريت و فني است که بتواند بيشترين استفاده را از منافع موجود به دست دهد. البته اين استدلال از جنبه مقابل نيز صادق است؛ يعني قدرت هم، پشتوانه ديپلماسي است که در بحث قبل بدان پرداختيم.
پاره اي نظريه ها، خلاف اين مفهوم را القا مي کند؛ يعني، ديپلماسي راه علاج و فن و شگرد ضعيفان و بي قدرتهاست. اگر کشوري قدرتمند باشد محتاج به ديپلماسي نيست؛ اين ضعفا و بي قدرتها هستند که براي حفظ خود، ناگزير از ديپلماسي و بازي هاي سياسي در زمينه سياست خارجي هستند.
تعريف نسبتا جامع و مانع تري که براي ديپلماسي مي توان ارائه نمود و بر اساس آن به استدلال راجع به سياست خارجي و ديپلماسي جمهوري اسلامي ايران پرداخت، بدين شرح است:
ديپلماسي، عبارت است از فن و هنر بهره گيري از کليه امکانات در جهت تأمين منافع ملي در صحنه روابط بين الملل.
شايد اين تعريف، کليه ابعاد و اجزا و اصول موجود در ديپلماسي را درخود جاي ندهد ولي به عنوان مسير يا قالبي که ورود ما را به دنياي سياست خارجي تسهيل مي کند، مي تواند کارساز باشد؛ به همين دليل ابتدا به تحليل يک به يک اجزا و ارکان آن مي پردازيم و در اين خصوص، دست به ارزيابي اين نکته مي زنيم که هر کدام از اين اجزا و ارکان تا چه اندازه مورد قبول جمهوري اسلامي ايران و سياست خارجي اسلام است و يا اين مفهوم، تا چه حد، صرفا کلاسيک و منبعث از دنياي غرب است؛ که به ترتيب، تحليل و تشريح معاني موجود در تعريف را شروع مي کنيم:
عامل تمرين و تجربه در ديپلماسي يا فن اداره ي سياست خارجي، عامل بسيار مهم است؛ به همين دليل است که همه ديپلماسي هاي جوان و تازه کار مخصوصا سيستمهاي نوپاي ديپلماتيک و مخلوق انقلابهاي سياسي جهان، در ابتداي کار بي تجربه و مبتلا به اشتباه کاري بوده اند.
در اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، وزارت امور خارجه، تحت عنوان کميسارياي امور خارجه، تحت تصدي «چيچرين»، مارکسيستي انقلابي که در سوئيس زنداني بود، بنيانگذاري شد. «چيچرين» وزارت امور خارجه را به ناوي ها؛ يعني درجه داران نيروي دريايي شوروي، تشکيل و سازمان داد. از ويژگي هاي «چيچرين» اين بود که در کار اداري هرگز به کسي غير خودش اعتماد و اطمينان نمي کرد. به همين دليل وي، جهت نقل و انتقال نامه ها و ارسال پرونده ها از اتاقي به اتاق ديگر، از خدمتگزار استفاده نمي کرد، و خود شخصا اين امور را انجام مي داد و اکثر اوقات وي در رفت و آمد بين اتاقش و بايگاني يا ساير اتاقها مي گذشت. طبعا چنين وزارت امور خارجه اي که از تازه کاران تشکيل يافته، داراي مشکلات فراواني بود، البته اين براي ديپلماسي جوان، امري طبيعي است؛ هر چند چهل سال بعد در رأس همين وزارت امور خارجه، فردي چون «گروميکو» و در تشکيلاتش ديپلماتهاي زبده تري مشغول به انجام وظيفه بودند که با قدرت،چراغهاي اجرايي سياست جنگ سرد را به گردش درآوردند. بد نيست بدانيم که از عجايب وزارت آقاي چيچرين، اينکه ايشان هرگز قادر به خوابيدن در شب نبود بلکه به عکس، عادت به خواب در روز داشته، به همين دليل، در دوران وزارت يا کميسارياي چيچرين، وزارت امور خارجه شوروي، روزها تعطيل و شبها مشغول به انجام دادن وظيفه بود و از آنجا که سفارتخانه هاي خارجي نيز مي بايستي با وزارت امور خارجه شوروي، هماهنگ باشند، آنها نيز همگي شبها، انجام وظيفه نموده، روزها استراحت مي کردند.(1)
بنابراين اگر اجراي سياست خارجي فن است، پس فرد براي تبحر در آن، محتاج به تمرين و ممارست و تکرار است؛ و از طرفي ماهيت آن از جنس دانش نيست که بتوان با آموختن آن در مدتي کوتاه، مدعي شد که به آن مشرف هستيم. اگر فردي تصميم بگيرد که تاريخ و جغرافيا يا زباني خارجي را بياموزد، کافي است کتب مربوط را بخواند و پس از مدتي همه را در حافظه داشته باشد، ولي ديپلماسي را نمي توان به اين شکل آموخت بلکه محتاج به تمرين است، اگر چه براي اجراي آن، اشراف به سياست خارجي و آموختن سياست خارجي نيز لازم باشد، که آن ديگر ديپلماسي نيست بلکه سياست خارجي است؛ يعني قسمت ريشه اي و آموختني ديپلماسي.
اين ادعا در صحنه ي کنوني روابط بين الملل، به شکل واضح تر اثبات و تطبيق مي شود. هر کشوري در لابه لاي اعلام نظرها و مانيفستها و حرکات بين المللي که انجام مي دهد، صرفا به دنبال کسب منفعت بيشتر براي خود در صحنه ي رقابت بين الملل است. اگر دولتها با يکديگر دوستي مي کنند، دشمني مي کنند، اتحاديه تشکيل مي دهند، به سازمان ملل متحد متوسل مي گردند و يا در نهايت به جنگ، چنگ مي زنند و به بلواهاي بين المللي کشانده مي شوند، فقط و فقط به خاطر جلب منافع ملي است. واژه منافع ملي، از جمله واژه هايي است که به دليل نسبي بودن مفهوم آن، دچار سرگرداني و ابهام است، چرا که هر دولتي بر حسب مسلک و مشرب و مکتب و روالي که در روابط بين المللي پيش گرفته است، اين واژه را به يک شکل، تفسير و توجيه مي کند. اين لغت در واقع همان مفهوم منعکس در مثنوي را به ذهن تداعي مي کند که عده اي در تاريکي شب به فيلي برخوردند. هرکس بر حسب ميزان دريافت و ادراکي که در دل تاريکي از ابعاد و اجزاي بدن فيل داشت آن را به نحوي توصيف مي نمود و تلقي شان از حيواني به نام فيل، همان بود.
منافع ملي هم، همچون فيل مثنوي، برحسب تلقي هر کشوري از ابعاد آن، معنا و مفهوم ويژه خود را دارد. ايالات متحده امريکا از ماوراي درياها و از شمال قاره امريکا، لشکرکشي مي کند و به خليج فارس مي آيد تا عربستان سعودي و کويت را در مقابل تهاجم عراق، حفظ کند، با اين استدلال که امنيت و منافع ملي ايالات متحده ي امريکا در خطر است.
صدام حسين، قبل از حمله امريکا، تسخير کويت را حق خود و بخشي از منافع ملي عراق تلقي و اعلام نمود و در توجيه آن مي گفت که اين اقدام، حرکتي است در جهت منافع ملي عراق. وي اشغال فلسطين و وجود اسرائيل را خطري براي امنيت ملي عراق توصيف کرد و به همين بهانه، اقدام به حرکت نظامي و آمادگي رزمي عليه اسرائيل نمود.
اولين بار امريکايي ها بر واژه هاي «منافع ملي» و «امنيت ملي» تاکيد کردند و آنها را مورد توجه قرار دادند، و از آنجا بود که در روابط بين الملل متداول شد و به تبع همين تداول، تعريفها و تشريحها و توضيحات متفاوتي راجع به منافع ملي، مطرح گرديد که هر کدام به جلوه اي از اين مفهوم اشاره دارد. عده اي منافع ملي را مفهوم اساسي سياست خارجي مي دانند و تعريف عامه پذيري از منافع ملي را بدين شکل ارائه مي کنند که: منافع ملي عبارت است از هدفهاي عام و هميشگي که ملت، در راه تحقق آنها فعاليت مي کنند. يا در توصيف ديگر، منافع ملي،آرزوهاي دولت، توصيف شده است. (2)
اما از بين همه توضيحات و تفسيرهايي که راجع به مفهوم منافع ملي ارائه شده است، تحليلي که توسط «فرانکل »تبيين گرديده است، از همه به نتيجه اي که نگارنده از طرح اين بحث، قصد نيل به آن را دارد نزديکتر است:
درعمل، بين تصميم سياستمداري که به تئوري هگل مبني بر خير اعلا بودن دولت (بنيان توتاليتاريسم) معتقد است، با تصميم سياستمداري که دولت را فقط، وسيله اي جهت تامين نيازمندي هاي شهروندان مي داند، فرقي اساسي وجود ندارد. در واقع، تا زماني که دولت مسئول رفاه شهروندان در بيشتر زمينه هاي زندگي و تامين کننده نيازهاي عمده اجتماع است، هر دو سياستمدار، منافع ملي را يکسان تعبير و تفسير خواهند کرد.
سير تاريخ و دروس نهفته در دل تاريخ، اين واقعيت را به خوبي اثبات مي کند.
/خ
به هر حال، جهت رسيدن به تعريفي کلي براي ديپلماسي در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، ضروري است از يک قالب يا چهارچوب کلاسيک بهره بگيريم و از طريق تعريفي از ديپلماسي کلاسيک به ديپلماسي جمهوري اسلامي ايران برسيم.
تعريف ديپلماسي، بر حسب مشربها و مکتبهاي گوناگون، متفاوت است. کمونيستها و کاپيتاليستها و فاشيستها و نظامي گرايان، هر کدام ديپلماسي را از زاويه نگرش خود، مورد مطالعه قرار داده اند، ولي قدر مسلم، نحوه بهره گيري از توانايي ها، شاخص مهم و قابل ملاحظه اي در اين مقوله است. کساني که سعي داشته اند. ديپلماسي را تحت نظمي کلاسيک درآورند، توانسته اند اصولي را براي اين مقوله پيدا کنند و آن را به نظم درآوردند؛ مثلا پاره اي از طرفداران نظم کلاسيک در ديپلماسي، معتقدند که ديپلماسي عبارت است از فن بيشترين بهره برداري از کمترين قدرت؛ يا به عبارتي فن بازي يا قدرت در صحنه ي بين الملل است.
در اين واقعيت، که ديپلماسي در ارتباط مستقيم و نزديک با پديده قدرت است، بحثي نيست. مي توان به خوبي تصور کرد که بهره گيري از هر امکاني محتاج به مديريت و فني است که بتواند بيشترين استفاده را از منافع موجود به دست دهد. البته اين استدلال از جنبه مقابل نيز صادق است؛ يعني قدرت هم، پشتوانه ديپلماسي است که در بحث قبل بدان پرداختيم.
پاره اي نظريه ها، خلاف اين مفهوم را القا مي کند؛ يعني، ديپلماسي راه علاج و فن و شگرد ضعيفان و بي قدرتهاست. اگر کشوري قدرتمند باشد محتاج به ديپلماسي نيست؛ اين ضعفا و بي قدرتها هستند که براي حفظ خود، ناگزير از ديپلماسي و بازي هاي سياسي در زمينه سياست خارجي هستند.
تعريف نسبتا جامع و مانع تري که براي ديپلماسي مي توان ارائه نمود و بر اساس آن به استدلال راجع به سياست خارجي و ديپلماسي جمهوري اسلامي ايران پرداخت، بدين شرح است:
ديپلماسي، عبارت است از فن و هنر بهره گيري از کليه امکانات در جهت تأمين منافع ملي در صحنه روابط بين الملل.
شايد اين تعريف، کليه ابعاد و اجزا و اصول موجود در ديپلماسي را درخود جاي ندهد ولي به عنوان مسير يا قالبي که ورود ما را به دنياي سياست خارجي تسهيل مي کند، مي تواند کارساز باشد؛ به همين دليل ابتدا به تحليل يک به يک اجزا و ارکان آن مي پردازيم و در اين خصوص، دست به ارزيابي اين نکته مي زنيم که هر کدام از اين اجزا و ارکان تا چه اندازه مورد قبول جمهوري اسلامي ايران و سياست خارجي اسلام است و يا اين مفهوم، تا چه حد، صرفا کلاسيک و منبعث از دنياي غرب است؛ که به ترتيب، تحليل و تشريح معاني موجود در تعريف را شروع مي کنيم:
1. فن ديپلماسي
عامل تمرين و تجربه در ديپلماسي يا فن اداره ي سياست خارجي، عامل بسيار مهم است؛ به همين دليل است که همه ديپلماسي هاي جوان و تازه کار مخصوصا سيستمهاي نوپاي ديپلماتيک و مخلوق انقلابهاي سياسي جهان، در ابتداي کار بي تجربه و مبتلا به اشتباه کاري بوده اند.
در اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، وزارت امور خارجه، تحت عنوان کميسارياي امور خارجه، تحت تصدي «چيچرين»، مارکسيستي انقلابي که در سوئيس زنداني بود، بنيانگذاري شد. «چيچرين» وزارت امور خارجه را به ناوي ها؛ يعني درجه داران نيروي دريايي شوروي، تشکيل و سازمان داد. از ويژگي هاي «چيچرين» اين بود که در کار اداري هرگز به کسي غير خودش اعتماد و اطمينان نمي کرد. به همين دليل وي، جهت نقل و انتقال نامه ها و ارسال پرونده ها از اتاقي به اتاق ديگر، از خدمتگزار استفاده نمي کرد، و خود شخصا اين امور را انجام مي داد و اکثر اوقات وي در رفت و آمد بين اتاقش و بايگاني يا ساير اتاقها مي گذشت. طبعا چنين وزارت امور خارجه اي که از تازه کاران تشکيل يافته، داراي مشکلات فراواني بود، البته اين براي ديپلماسي جوان، امري طبيعي است؛ هر چند چهل سال بعد در رأس همين وزارت امور خارجه، فردي چون «گروميکو» و در تشکيلاتش ديپلماتهاي زبده تري مشغول به انجام وظيفه بودند که با قدرت،چراغهاي اجرايي سياست جنگ سرد را به گردش درآوردند. بد نيست بدانيم که از عجايب وزارت آقاي چيچرين، اينکه ايشان هرگز قادر به خوابيدن در شب نبود بلکه به عکس، عادت به خواب در روز داشته، به همين دليل، در دوران وزارت يا کميسارياي چيچرين، وزارت امور خارجه شوروي، روزها تعطيل و شبها مشغول به انجام دادن وظيفه بود و از آنجا که سفارتخانه هاي خارجي نيز مي بايستي با وزارت امور خارجه شوروي، هماهنگ باشند، آنها نيز همگي شبها، انجام وظيفه نموده، روزها استراحت مي کردند.(1)
بنابراين اگر اجراي سياست خارجي فن است، پس فرد براي تبحر در آن، محتاج به تمرين و ممارست و تکرار است؛ و از طرفي ماهيت آن از جنس دانش نيست که بتوان با آموختن آن در مدتي کوتاه، مدعي شد که به آن مشرف هستيم. اگر فردي تصميم بگيرد که تاريخ و جغرافيا يا زباني خارجي را بياموزد، کافي است کتب مربوط را بخواند و پس از مدتي همه را در حافظه داشته باشد، ولي ديپلماسي را نمي توان به اين شکل آموخت بلکه محتاج به تمرين است، اگر چه براي اجراي آن، اشراف به سياست خارجي و آموختن سياست خارجي نيز لازم باشد، که آن ديگر ديپلماسي نيست بلکه سياست خارجي است؛ يعني قسمت ريشه اي و آموختني ديپلماسي.
2. هنر ديپلماسي
3. بهره گيري از کليه امکانات
4. هدف ديپلماسي منافع ملي است
اين ادعا در صحنه ي کنوني روابط بين الملل، به شکل واضح تر اثبات و تطبيق مي شود. هر کشوري در لابه لاي اعلام نظرها و مانيفستها و حرکات بين المللي که انجام مي دهد، صرفا به دنبال کسب منفعت بيشتر براي خود در صحنه ي رقابت بين الملل است. اگر دولتها با يکديگر دوستي مي کنند، دشمني مي کنند، اتحاديه تشکيل مي دهند، به سازمان ملل متحد متوسل مي گردند و يا در نهايت به جنگ، چنگ مي زنند و به بلواهاي بين المللي کشانده مي شوند، فقط و فقط به خاطر جلب منافع ملي است. واژه منافع ملي، از جمله واژه هايي است که به دليل نسبي بودن مفهوم آن، دچار سرگرداني و ابهام است، چرا که هر دولتي بر حسب مسلک و مشرب و مکتب و روالي که در روابط بين المللي پيش گرفته است، اين واژه را به يک شکل، تفسير و توجيه مي کند. اين لغت در واقع همان مفهوم منعکس در مثنوي را به ذهن تداعي مي کند که عده اي در تاريکي شب به فيلي برخوردند. هرکس بر حسب ميزان دريافت و ادراکي که در دل تاريکي از ابعاد و اجزاي بدن فيل داشت آن را به نحوي توصيف مي نمود و تلقي شان از حيواني به نام فيل، همان بود.
منافع ملي هم، همچون فيل مثنوي، برحسب تلقي هر کشوري از ابعاد آن، معنا و مفهوم ويژه خود را دارد. ايالات متحده امريکا از ماوراي درياها و از شمال قاره امريکا، لشکرکشي مي کند و به خليج فارس مي آيد تا عربستان سعودي و کويت را در مقابل تهاجم عراق، حفظ کند، با اين استدلال که امنيت و منافع ملي ايالات متحده ي امريکا در خطر است.
صدام حسين، قبل از حمله امريکا، تسخير کويت را حق خود و بخشي از منافع ملي عراق تلقي و اعلام نمود و در توجيه آن مي گفت که اين اقدام، حرکتي است در جهت منافع ملي عراق. وي اشغال فلسطين و وجود اسرائيل را خطري براي امنيت ملي عراق توصيف کرد و به همين بهانه، اقدام به حرکت نظامي و آمادگي رزمي عليه اسرائيل نمود.
اولين بار امريکايي ها بر واژه هاي «منافع ملي» و «امنيت ملي» تاکيد کردند و آنها را مورد توجه قرار دادند، و از آنجا بود که در روابط بين الملل متداول شد و به تبع همين تداول، تعريفها و تشريحها و توضيحات متفاوتي راجع به منافع ملي، مطرح گرديد که هر کدام به جلوه اي از اين مفهوم اشاره دارد. عده اي منافع ملي را مفهوم اساسي سياست خارجي مي دانند و تعريف عامه پذيري از منافع ملي را بدين شکل ارائه مي کنند که: منافع ملي عبارت است از هدفهاي عام و هميشگي که ملت، در راه تحقق آنها فعاليت مي کنند. يا در توصيف ديگر، منافع ملي،آرزوهاي دولت، توصيف شده است. (2)
اما از بين همه توضيحات و تفسيرهايي که راجع به مفهوم منافع ملي ارائه شده است، تحليلي که توسط «فرانکل »تبيين گرديده است، از همه به نتيجه اي که نگارنده از طرح اين بحث، قصد نيل به آن را دارد نزديکتر است:
درعمل، بين تصميم سياستمداري که به تئوري هگل مبني بر خير اعلا بودن دولت (بنيان توتاليتاريسم) معتقد است، با تصميم سياستمداري که دولت را فقط، وسيله اي جهت تامين نيازمندي هاي شهروندان مي داند، فرقي اساسي وجود ندارد. در واقع، تا زماني که دولت مسئول رفاه شهروندان در بيشتر زمينه هاي زندگي و تامين کننده نيازهاي عمده اجتماع است، هر دو سياستمدار، منافع ملي را يکسان تعبير و تفسير خواهند کرد.
سير تاريخ و دروس نهفته در دل تاريخ، اين واقعيت را به خوبي اثبات مي کند.
5. «منافع ملي» مصلحتي تاريخي
پینوشتها:
1- عبدالحسين مسعود انصاري، زندگي من و نگاهي به تاريخ سياسي ايران و جهان، انتشارات ابن سينا، تهران، 1352.
2- جوزف فرانکل، روابط بين الملل در جهان متغير، ترجمه عبدالرحمن عالم، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، تهران، 1369.
/خ