هويت و بحران هويت اجتماعي
آگاهان بر مسايل ايران معتقدند که برخورد ايران با غرب بعد از برخورد ايران با اسلام، دومين برخورد فرهنگي ايرانيان با غير بوده است. منتها در برخورد اول سازگاري و در برخورد دوم ناسازگاري پديد آمد.
با ورود ناخوانده ي مدرنيته تحولات ژرفي در روابط و ساختارهاي اجتماعي و کلا طرز تفکر جامعه ي ايراني حادث شد. فرهنگ غرب به همراه ورود و گسترش روز افزون کالاهاي مصرفي و دستاوردهاي مادي اش در جامعه ي ايران بيش از پيش فزوني يافت . به طوري که بر دو نوع فرهنگ قبلي جامعه ايران يعني فرهنگ ايراني و فرهنگ اسلامي، نوع سومي از فرهنگ اضافه شد که همان فرهنگ غرب است، جمعي ناهماهنگ که در بلند مدت اثراتش به صورت بروز بحران هايي خودنمايي کرد، هويت ايراني کم رنگ و رفتارهاي غربي به صورت مد در نوع گفتار و کردار شخص ايراني بيشتر شد. از طرفي ديگر جلوه هاي هويت و فرهنگ اسلامي نيز تحت الشعاع قرار گرفت. آن چيزي که بيشتر مورد توجه قرار گرفته غرب بوده و بس. در چنين وضعيتي فرد ايراني نه تنها به خود نمي باليد، بلکه آن چه که موجب فخر و سربلندي وي مي شد نوع پوشاک، خوراک و ... غربي بود. بنابراين بحراني ريشه دار از تقابل دنياي جديد سکولار با دنياي بومي - مذهبي ما بوجود آمد که از آن مي توان به بحران هويت ياد کرد.
پاسخ به سؤال من کيستم؟ و از کجا آمده ام؟ و در کجا زندگي مي کنم؟ و ... در واقع مشخص کننده ي هويت فرد است که اين زمان از سوي فرد ايراني پاسخ روشن به آن داده نمي شد. بحث هويت و احياء و تکيه بر هويت ملي بعد از انقلاب اسلامي نيز از سوي روشن فکران و محافل علمي مورد توجه قرار گرفته است. خصوصا با پيشرفت هاي ارتباطي و گسترش شبکه هاي اطلاع رساني (اينترنت) که مرزها را در نورديده و فرد بيشتر از گذشته در معرض هجوم تبليغات قرار گرفته است. امروزه ديگر اراده ي افراد دخيل در شنيده ها و ديده ها نيست. بدون اين که بخواهد مي بيند و مي شنود. بنابراين جامعه و خصوصا جوانان بيش از حد آسيب پذير شده اند. جواناني که در ميان دنيايي از آرزوها و اميدها مسلما آمادگي بيشتري در رها ساختن خود و پيوستن به ديگري دارند. قرب فرهنگي و از خود بيگانگي بدون شک ناشي از فراموشي اصل خويشتن خويش است.
الف) هويت فردي: همان ويژگي هاي منحصر به فرد است که وي را متمايز از ديگري مي کند. هويت فردي بيشتر در چارچوب روابط بين اشخاص صورت مي پذيرد.
ب) هويت جمعي: در واقع ويژگي هاي جمعي و گروهي است که يک گروه يا جمع را متمايز ازجمع يا گروه ديگر مي سازد. هويت جمعي در چارچوب روابط گروهي مطرح مي شود. با اين تعريف هويت ملي نوعي هويت جمعي است.
بنابراين تفاوت هاي فرهنگي منجر به تفاوت هاي هويتي مي شود و از سوي ديگر بدون شک تفاوت هاي هويتي ناشي از تفاوت هاي فرهنگي است. لذا بحث هويت عين بحث فرهنگ است. چرا که بسياري از مؤلفه هاي هويتي که متمايز کننده ي يک فرد يا گروه از ديگري است در دل نظام فرهنگي جاي گرفته و شکل يافته اند.
فلاسفه معتقداند که هويت انسان را دو چيز مي سازد: نخست رابطه فرد با ديگران (رابطه گفتماني)، دوم رابطه انسان با خودش. بنابراين هويت مجموعه ايست از ويژگي ها، وابستگي ها و پيوندهاي مذهبي، عاطفي، تاريخي، جغرافيايي، فرهنگي، قومي و حماسي که زندگي انسان را در برمي گيرد و عضو اين جامعه به آن مي بالد و افتخار مي کند. بنابراين هويت پديده اي تاريخي است. تاريخي به قدمت حيات انسان. از اين روست که جامعه شناسان معتقدند که اصلا فرد بي فرهنگ وجود ندارد چرا که به هر صورت فرد نشانه هايي از فرهنگ (دين، زبان، انديشه و عادت و ...) را دارد.
بنابراين مبنا و پايه ي هويتي خويشتن بستگي تام به رابطه و گفتگو با ديگري دارد. در جستجوي ديگري بودن به معناي جستجوي خويش است. به تعبيري ديگر يافتن خويش در آينه ي ديگران. گفتگو با ديگري شکل دهنده ي هستي و هويت انساني است و اين امري است که در هر ارتباطي از جمله ارتباط با منشاء هستي و امر قدسي نيز لازم است. جستجوي خود در ديگران، به روز دهنده ي فرديت حقيقي و تکاملي آدمي است. (2) هويت متضمن يگانگي و هماهنگي است و گفتگو نشانگر داشتن متاعي براي عرضه است، اما ممکن است اين هماهنگي و گفتگو با ضرباتي همراه باشد، که بتوان نام بحران را بر آن گذاشت. امروزه مدرنيسم هويتهاي متفاوتي را ناگزير ساخته است. لذا از يک سو مدرنيسم ارتباط دهنده است و از سويي ديگر بحران آفرين. بحران هويت يعني هضم فرديت در ديگري. آدمي داراي ايده ها، دانسته ها، معتقدات و تجاربي است که سازنده ي شخصيت اوست. وضوح يا ابهام در اين مرتبط با هويت اوست. بدين معنا که اگر افراد يا جامعه شناخت خود را از ميراث فرهنگي و اندوخته هاي دروني خود تکميل ننمايند، بيرون آمدنشان از بحران هويت ناممکن است. دراثر اين عدم شناخت، خود حقيقي فراموش مي شود. انسان به غير خود مبدل مي گردد. از خود بيگانگي از اين جهت با هويت آدمي در ارتباط است. خصوصا اليناسيون فرهنگي که عبارت است از مستحيل شدن در فرهنگ بيگانه و يا تشابه به آن و فراموش کردن فرهنگ اصيل خود.
هويت منبع شناخت و راهنماي رفتار انسان، احساس و ... مي باشد. در اثر حلول ديگري در وي فلج گرديده است. بي هويتي همچون از خود بيگانگي ، مقوله اي است رواني و ذهني که به روزش در فرد حيات منظم و طبيعي او را مختل مي سازد. بحراني عظيم که از مقابله ي خود و من با ديگري حادث مي شود. بي هويتي به راستي همچون از خود بيگانگي، خود فروختن ارزان خود است. هم چنان که اميرمؤمنان علي (ع) مي فرمايد: «و لبئس المتجرأن تري الدنيا لنفسک ثمنا و ممالک عندالله عوضا» (3) -(چه بد تجارتي است که دنيا را به بهاي جان خود بداني و با آن چه که در نزد خداست معاوضه نمايي). و نيز قرآن مي فرمايد: «... و لبئس ماشروا به انفسهم لو کانوا يعلمون» (4) -(البته آنان خود را به طرز بدي فروختند، اگر مي دانستند).
چنين انسان هايي بريده از گذشته و بدبين به آينده هستند، ظواهر را مي پذيرند بدون اين که باطن را دريابند. در سطح اجتماعي نيز چون افراد سازنده ي اجتماع هستند و اجتماع نيز در صحنه ي رقابت بين جوامع قرار مي گيرد، لذا نيازمند به افرادي هدفمند، خودآگاه و با اراده است، نه افرادي خود باخته که از عناصر دانايي، آزادي و اختيار بي بهره اند. هويت دارا بودن، عين هدفدار بودن است. هدف يعني آن حقيقت مطلوب که اشتياق وصول به آن محرک انسان به انجام دادن کارها و انتخاب وسايلي است که آن حقيقت را قابل وصول نمايد. (5) در حاليکه افراد خودباخته شخصيت مستقلي ندارند و همچون افراد با هويت نمي توانند هدف گيري نمايند:
مولانا نيز به بهترين وجه از خود بيگانگي انسان را شرح داده است:
گفت آن يعقوب با اولاد خويش
جستن يوسف کنيد از حد بيش
هر حس خود را در اين جستن به جد
هر طرف را نيد شکل مستعد
گفت از روح خدا لاتيا سوا
همچو گم کرده پسر رو سو به سو
از ره حس دهان پرسان شويد
گوش را بر چاره راه آن نهيد
هر کجا بوي خوش آيد بو بريد
سوي آن سرکاشناي آن سريد
هر کجا لطفي بيني از کسي
روي اصل لطف ره يابي عسي
اين همه جوها ز دريايي است ژرف
جزء را بگذار و بر کل دار طرف
جنگهاي خلق بهر خويي است
برگ بي برگي نشان طوبي است
خشمهاي خلق بهر آشتي است
دام راحت دايما بي راحتي است
هر زدن بهر نوازش را بود
هر گله از شکر آگه مي کند
بوي بر از جزء تا کل اي کريم
بوي بر از ضد تا ضد اي حکيم
جنگها مي آشتي آرد درست
مارگير از بهر ياري مار جست
بهر ياري مار جويد، آدمي
غم خورد بهر حريف بي غمي
اون همي جستي يکي ماري شگرف
گرد کوهستان و در ايام برف
اژدهايي مرده ديد آنجا عظيم
که دلش از شکل او شد بر زبيم
مارگير اندر زمستان شديد
مار مي جست اژدهايي مرده ديد
مارگير از بهر حيراني خلق
مارگيرد اينت ناداناني خلق
آدمي کوهي است چون مفتون شود
کوه اندر مار حيران چون شود
خويشتن نشناخت مسکين آدمي
از فزوني آمد و شد در کمي
خويشتن را آدمي ارزان فروخت
بود اطلس خويش بر دلقي بدوخت
صد هزاران مار و که حيران اوست
او چرا حيران شده ست و مار دوست
دفتر سوم ابيات 982 - 1002
در زمين مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بيگانه مکن
کيست بيگانه تن خاکي تو
کز براي اوست غمناکي تو
تا تو تن را چرب و شيرين مي دهي
جوهر خود را نبيني فربهي
گر ميان مشک تن را جا شود
روز مردن گند او پيدا شود
مشک را بر تن نزن بر دل بمال
مشک چه بود جز نام پاک ذوالجلال
دفتر دوم ابيات 261 - 267
با توجه به مطالب مطروحه مي توان اشتراک دو مفهوم از خود بيگانگي و بي هويتي را در چند بند ذيل اشاره کرد:
مفهوم روانشناسانه ي خود (Self - Concept) پايه ي اصلي مطرح شدن بحث هويت است. خودي که در مطالعات بسياري از روانشناسان به صورتي جامع مورد بررسي قرار گرفته است. خود در مفهوم ساده اش جوهره ي انسان، معرفت نفس و خودآگاهي است. هويت ملي، هويتي اجتماعي است و در کشاکش تصور ما از ديگران شکل مي گيرد. ايراني در برابر غير ايراني، ترک در برابر کرد و ... به عبارتي ديگر مقايسه کردن ويژگي هاي خود با ديگران، تفاوت هاي نمايان مي شود که به هر يک از طرفين هويتي منحصر به فرد مي دهد که وجه تمايز او از ديگري است.
هويت ملي زماني شکل مي گيرد که افراد عضو يک واحد سياسي در سرزميني مشخص با هم زندگي مي کنند، در چنين نظامي فرد خود را موضوع قوانين و از لحاظ رواني عضو آن جامعه مي داند، و با چنين تصور و احساسي است که بقاي جامعه و نظام سياسي تضمين مي شود . به عبارت ديگر در جامعه ويژگي هاي مشترک و عمومي جانشين ويژگي هاي خاص و خصوصي مي شود. مشترکات عامل وحدت مي شود.
هويت ملي با ملي گرايي (ناسيوناليسم) همزاد و هر دو با تشکيل دولت هاي ملي (Nation - States) مطرح شده اند. لذا مفهومي جديد است.
هويت ملي و ملي گرايي شکل دهنده به زندگي اجتماعي بر اساس اشتراکات اجتماعي است و از اين جهت جامعه متمايز از قوم، قبيله، طبقه و ... است.
نقطه ظهور و آغاز هويت، به لحاظ سياسي و تاريخي، در ايران به دوران حکومت صفويه و آغاز سلطنت قاجاريه بر مي گردد. زماني که ايراني در برابر غير ايراني قرار مي گيرد و خود را با او مقايسه مي کند. به عبارتي ديگر دوران برخورد ايران با مدرنيته، اما هويت ملي در آثار و گفتمان انديشمندان ايراني از اواخر دوره ي قاجار يعني دوران انقلاب مشروطيت مطرح مي شود. زماني که دولت ملي در ايران تشکيل گرديد.
هجوم مظروف هاي فرهنگي غرب به ظرف فرهنگي ما و باز بودن آغوش فرهنگي ما بر روي هر کالا و پديده و تفکر غربي زمينه ساز به روز هويتي شد که لوسين پاي آن را نشانه زوال و اضمحلال دولت ها مي داند، يعني بحران هويت.
تجدد گرايان تأکيد شان بيشتر بر ساخت ذهني، فرهنگي و ارزشي است. و معتقدند که اعتقادات سنتي جوامع عقب مانده مانع از رشد و توسعه آنهاست. لذا تحول و استحاله فرهنگي مقدم بر تحول اقتصادي است. در ايران نيز اين جريان فکري هواداراني دارد که اخذ فرهنگ غرب، ورود به نظام سرمايه داري جهاني، کمرنگ کردن هويت و نفي مبارزه با استعمار را پيش شرطهاي توسعه مي دانند. با ترويج چنين الگويي واکنش هايي در جامعه ي ايران پديد آمد. و بسياري از متفکرين به ترويج و احياي مفاهيمي از قبيل ايراني، هويت مذهبي، هويت قومي و ... با جريان فکري تجددگرايان به چالش پرداختند. اوج تأکيد بر هويت ملي در دوران مشروطه است. دو نگرش نسبت به هويت ملي در ايران وجود دارد:
برخي بر گفتمان هويتي مبتني بر ملي گرايي باستاني ايران تأکيد مي کنند. به عبارتي ديگر به نوعي ايران گرايي رمانتيک معطوف به دوره ي ساساني نظر دارند. (پايان ايرانيسم)
ديدگاه دوم ديدگاهي است که به جاي تأکيد بر هويت قومي و نژادي، بر هويت فرهنگي تأکيد مي کند. و اساس هويت ملي در ايران را فرهنگ مشترک ايراني - اسلامي مي داند. اين نوع قرائت در بين مذهبيون بيشتر مطرح بود، مانند سيد جمال الدين اسد آبادي.
از نظر اينان علت زوال و انحطاط جوامع شرقي، دور ماندن از اصل خويش، هويت ملي و دين است، و فراموش کردن فرهنگ و توانايي هاي خود علت عقب ماندگي و تسلط بيگانگان است. آنان خواستار بازگشت به خويشتن خويش هستند. آنها به جاي غربي شدن به رسيدن به جامعه اي بر اساس ارزش هاي اصيل و اسلامي پاي مي فشارند. آنها از يکسو فناوري و علم غرب را مي پذيرند، اما از سوي ديگر با وجه استعماري تمدن غرب به مبارزه برخاستند. اينان دنيا را به دارالاسلام و دارالکفر تقسيم نموده و دفاع از هويت و ارزش هاي دارالاسلام در مقابل دارالفکر را مهم ترين عامل جهت دفاع از هويت اسلامي مي دانند. جلال آل احمد، در زمره ي اين نحله قرار مي گيرد.
/س
با ورود ناخوانده ي مدرنيته تحولات ژرفي در روابط و ساختارهاي اجتماعي و کلا طرز تفکر جامعه ي ايراني حادث شد. فرهنگ غرب به همراه ورود و گسترش روز افزون کالاهاي مصرفي و دستاوردهاي مادي اش در جامعه ي ايران بيش از پيش فزوني يافت . به طوري که بر دو نوع فرهنگ قبلي جامعه ايران يعني فرهنگ ايراني و فرهنگ اسلامي، نوع سومي از فرهنگ اضافه شد که همان فرهنگ غرب است، جمعي ناهماهنگ که در بلند مدت اثراتش به صورت بروز بحران هايي خودنمايي کرد، هويت ايراني کم رنگ و رفتارهاي غربي به صورت مد در نوع گفتار و کردار شخص ايراني بيشتر شد. از طرفي ديگر جلوه هاي هويت و فرهنگ اسلامي نيز تحت الشعاع قرار گرفت. آن چيزي که بيشتر مورد توجه قرار گرفته غرب بوده و بس. در چنين وضعيتي فرد ايراني نه تنها به خود نمي باليد، بلکه آن چه که موجب فخر و سربلندي وي مي شد نوع پوشاک، خوراک و ... غربي بود. بنابراين بحراني ريشه دار از تقابل دنياي جديد سکولار با دنياي بومي - مذهبي ما بوجود آمد که از آن مي توان به بحران هويت ياد کرد.
پاسخ به سؤال من کيستم؟ و از کجا آمده ام؟ و در کجا زندگي مي کنم؟ و ... در واقع مشخص کننده ي هويت فرد است که اين زمان از سوي فرد ايراني پاسخ روشن به آن داده نمي شد. بحث هويت و احياء و تکيه بر هويت ملي بعد از انقلاب اسلامي نيز از سوي روشن فکران و محافل علمي مورد توجه قرار گرفته است. خصوصا با پيشرفت هاي ارتباطي و گسترش شبکه هاي اطلاع رساني (اينترنت) که مرزها را در نورديده و فرد بيشتر از گذشته در معرض هجوم تبليغات قرار گرفته است. امروزه ديگر اراده ي افراد دخيل در شنيده ها و ديده ها نيست. بدون اين که بخواهد مي بيند و مي شنود. بنابراين جامعه و خصوصا جوانان بيش از حد آسيب پذير شده اند. جواناني که در ميان دنيايي از آرزوها و اميدها مسلما آمادگي بيشتري در رها ساختن خود و پيوستن به ديگري دارند. قرب فرهنگي و از خود بيگانگي بدون شک ناشي از فراموشي اصل خويشتن خويش است.
هويت (Identity):
الف) هويت فردي: همان ويژگي هاي منحصر به فرد است که وي را متمايز از ديگري مي کند. هويت فردي بيشتر در چارچوب روابط بين اشخاص صورت مي پذيرد.
ب) هويت جمعي: در واقع ويژگي هاي جمعي و گروهي است که يک گروه يا جمع را متمايز ازجمع يا گروه ديگر مي سازد. هويت جمعي در چارچوب روابط گروهي مطرح مي شود. با اين تعريف هويت ملي نوعي هويت جمعي است.
هويت و فرهنگ (Culture):
بنابراين تفاوت هاي فرهنگي منجر به تفاوت هاي هويتي مي شود و از سوي ديگر بدون شک تفاوت هاي هويتي ناشي از تفاوت هاي فرهنگي است. لذا بحث هويت عين بحث فرهنگ است. چرا که بسياري از مؤلفه هاي هويتي که متمايز کننده ي يک فرد يا گروه از ديگري است در دل نظام فرهنگي جاي گرفته و شکل يافته اند.
فلاسفه معتقداند که هويت انسان را دو چيز مي سازد: نخست رابطه فرد با ديگران (رابطه گفتماني)، دوم رابطه انسان با خودش. بنابراين هويت مجموعه ايست از ويژگي ها، وابستگي ها و پيوندهاي مذهبي، عاطفي، تاريخي، جغرافيايي، فرهنگي، قومي و حماسي که زندگي انسان را در برمي گيرد و عضو اين جامعه به آن مي بالد و افتخار مي کند. بنابراين هويت پديده اي تاريخي است. تاريخي به قدمت حيات انسان. از اين روست که جامعه شناسان معتقدند که اصلا فرد بي فرهنگ وجود ندارد چرا که به هر صورت فرد نشانه هايي از فرهنگ (دين، زبان، انديشه و عادت و ...) را دارد.
رابطه خود و ديگري:
بنابراين مبنا و پايه ي هويتي خويشتن بستگي تام به رابطه و گفتگو با ديگري دارد. در جستجوي ديگري بودن به معناي جستجوي خويش است. به تعبيري ديگر يافتن خويش در آينه ي ديگران. گفتگو با ديگري شکل دهنده ي هستي و هويت انساني است و اين امري است که در هر ارتباطي از جمله ارتباط با منشاء هستي و امر قدسي نيز لازم است. جستجوي خود در ديگران، به روز دهنده ي فرديت حقيقي و تکاملي آدمي است. (2) هويت متضمن يگانگي و هماهنگي است و گفتگو نشانگر داشتن متاعي براي عرضه است، اما ممکن است اين هماهنگي و گفتگو با ضرباتي همراه باشد، که بتوان نام بحران را بر آن گذاشت. امروزه مدرنيسم هويتهاي متفاوتي را ناگزير ساخته است. لذا از يک سو مدرنيسم ارتباط دهنده است و از سويي ديگر بحران آفرين. بحران هويت يعني هضم فرديت در ديگري. آدمي داراي ايده ها، دانسته ها، معتقدات و تجاربي است که سازنده ي شخصيت اوست. وضوح يا ابهام در اين مرتبط با هويت اوست. بدين معنا که اگر افراد يا جامعه شناخت خود را از ميراث فرهنگي و اندوخته هاي دروني خود تکميل ننمايند، بيرون آمدنشان از بحران هويت ناممکن است. دراثر اين عدم شناخت، خود حقيقي فراموش مي شود. انسان به غير خود مبدل مي گردد. از خود بيگانگي از اين جهت با هويت آدمي در ارتباط است. خصوصا اليناسيون فرهنگي که عبارت است از مستحيل شدن در فرهنگ بيگانه و يا تشابه به آن و فراموش کردن فرهنگ اصيل خود.
نسبت دو مفهوم از خود بيگانگي و هويت:
هويت منبع شناخت و راهنماي رفتار انسان، احساس و ... مي باشد. در اثر حلول ديگري در وي فلج گرديده است. بي هويتي همچون از خود بيگانگي ، مقوله اي است رواني و ذهني که به روزش در فرد حيات منظم و طبيعي او را مختل مي سازد. بحراني عظيم که از مقابله ي خود و من با ديگري حادث مي شود. بي هويتي به راستي همچون از خود بيگانگي، خود فروختن ارزان خود است. هم چنان که اميرمؤمنان علي (ع) مي فرمايد: «و لبئس المتجرأن تري الدنيا لنفسک ثمنا و ممالک عندالله عوضا» (3) -(چه بد تجارتي است که دنيا را به بهاي جان خود بداني و با آن چه که در نزد خداست معاوضه نمايي). و نيز قرآن مي فرمايد: «... و لبئس ماشروا به انفسهم لو کانوا يعلمون» (4) -(البته آنان خود را به طرز بدي فروختند، اگر مي دانستند).
چنين انسان هايي بريده از گذشته و بدبين به آينده هستند، ظواهر را مي پذيرند بدون اين که باطن را دريابند. در سطح اجتماعي نيز چون افراد سازنده ي اجتماع هستند و اجتماع نيز در صحنه ي رقابت بين جوامع قرار مي گيرد، لذا نيازمند به افرادي هدفمند، خودآگاه و با اراده است، نه افرادي خود باخته که از عناصر دانايي، آزادي و اختيار بي بهره اند. هويت دارا بودن، عين هدفدار بودن است. هدف يعني آن حقيقت مطلوب که اشتياق وصول به آن محرک انسان به انجام دادن کارها و انتخاب وسايلي است که آن حقيقت را قابل وصول نمايد. (5) در حاليکه افراد خودباخته شخصيت مستقلي ندارند و همچون افراد با هويت نمي توانند هدف گيري نمايند:
مولانا نيز به بهترين وجه از خود بيگانگي انسان را شرح داده است:
گفت آن يعقوب با اولاد خويش
جستن يوسف کنيد از حد بيش
هر حس خود را در اين جستن به جد
هر طرف را نيد شکل مستعد
گفت از روح خدا لاتيا سوا
همچو گم کرده پسر رو سو به سو
از ره حس دهان پرسان شويد
گوش را بر چاره راه آن نهيد
هر کجا بوي خوش آيد بو بريد
سوي آن سرکاشناي آن سريد
هر کجا لطفي بيني از کسي
روي اصل لطف ره يابي عسي
اين همه جوها ز دريايي است ژرف
جزء را بگذار و بر کل دار طرف
جنگهاي خلق بهر خويي است
برگ بي برگي نشان طوبي است
خشمهاي خلق بهر آشتي است
دام راحت دايما بي راحتي است
هر زدن بهر نوازش را بود
هر گله از شکر آگه مي کند
بوي بر از جزء تا کل اي کريم
بوي بر از ضد تا ضد اي حکيم
جنگها مي آشتي آرد درست
مارگير از بهر ياري مار جست
بهر ياري مار جويد، آدمي
غم خورد بهر حريف بي غمي
اون همي جستي يکي ماري شگرف
گرد کوهستان و در ايام برف
اژدهايي مرده ديد آنجا عظيم
که دلش از شکل او شد بر زبيم
مارگير اندر زمستان شديد
مار مي جست اژدهايي مرده ديد
مارگير از بهر حيراني خلق
مارگيرد اينت ناداناني خلق
آدمي کوهي است چون مفتون شود
کوه اندر مار حيران چون شود
خويشتن نشناخت مسکين آدمي
از فزوني آمد و شد در کمي
خويشتن را آدمي ارزان فروخت
بود اطلس خويش بر دلقي بدوخت
صد هزاران مار و که حيران اوست
او چرا حيران شده ست و مار دوست
دفتر سوم ابيات 982 - 1002
در زمين مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بيگانه مکن
کيست بيگانه تن خاکي تو
کز براي اوست غمناکي تو
تا تو تن را چرب و شيرين مي دهي
جوهر خود را نبيني فربهي
گر ميان مشک تن را جا شود
روز مردن گند او پيدا شود
مشک را بر تن نزن بر دل بمال
مشک چه بود جز نام پاک ذوالجلال
دفتر دوم ابيات 261 - 267
با توجه به مطالب مطروحه مي توان اشتراک دو مفهوم از خود بيگانگي و بي هويتي را در چند بند ذيل اشاره کرد:
1- اصالت دادن به ديگري:
2- عدم اعتدال و تعادل روحي:
3- بي هدفي و بي معياري:
4- نداشتن قدرت در تغيير وضعيت به مطلوب:
هويت ملي: (National Identity)
مفهوم روانشناسانه ي خود (Self - Concept) پايه ي اصلي مطرح شدن بحث هويت است. خودي که در مطالعات بسياري از روانشناسان به صورتي جامع مورد بررسي قرار گرفته است. خود در مفهوم ساده اش جوهره ي انسان، معرفت نفس و خودآگاهي است. هويت ملي، هويتي اجتماعي است و در کشاکش تصور ما از ديگران شکل مي گيرد. ايراني در برابر غير ايراني، ترک در برابر کرد و ... به عبارتي ديگر مقايسه کردن ويژگي هاي خود با ديگران، تفاوت هاي نمايان مي شود که به هر يک از طرفين هويتي منحصر به فرد مي دهد که وجه تمايز او از ديگري است.
هويت ملي زماني شکل مي گيرد که افراد عضو يک واحد سياسي در سرزميني مشخص با هم زندگي مي کنند، در چنين نظامي فرد خود را موضوع قوانين و از لحاظ رواني عضو آن جامعه مي داند، و با چنين تصور و احساسي است که بقاي جامعه و نظام سياسي تضمين مي شود . به عبارت ديگر در جامعه ويژگي هاي مشترک و عمومي جانشين ويژگي هاي خاص و خصوصي مي شود. مشترکات عامل وحدت مي شود.
هويت ملي با ملي گرايي (ناسيوناليسم) همزاد و هر دو با تشکيل دولت هاي ملي (Nation - States) مطرح شده اند. لذا مفهومي جديد است.
هويت ملي و ملي گرايي شکل دهنده به زندگي اجتماعي بر اساس اشتراکات اجتماعي است و از اين جهت جامعه متمايز از قوم، قبيله، طبقه و ... است.
نقطه ظهور و آغاز هويت، به لحاظ سياسي و تاريخي، در ايران به دوران حکومت صفويه و آغاز سلطنت قاجاريه بر مي گردد. زماني که ايراني در برابر غير ايراني قرار مي گيرد و خود را با او مقايسه مي کند. به عبارتي ديگر دوران برخورد ايران با مدرنيته، اما هويت ملي در آثار و گفتمان انديشمندان ايراني از اواخر دوره ي قاجار يعني دوران انقلاب مشروطيت مطرح مي شود. زماني که دولت ملي در ايران تشکيل گرديد.
هجوم مظروف هاي فرهنگي غرب به ظرف فرهنگي ما و باز بودن آغوش فرهنگي ما بر روي هر کالا و پديده و تفکر غربي زمينه ساز به روز هويتي شد که لوسين پاي آن را نشانه زوال و اضمحلال دولت ها مي داند، يعني بحران هويت.
بحران هويت (Identity crisis)
تجدد گرايان تأکيد شان بيشتر بر ساخت ذهني، فرهنگي و ارزشي است. و معتقدند که اعتقادات سنتي جوامع عقب مانده مانع از رشد و توسعه آنهاست. لذا تحول و استحاله فرهنگي مقدم بر تحول اقتصادي است. در ايران نيز اين جريان فکري هواداراني دارد که اخذ فرهنگ غرب، ورود به نظام سرمايه داري جهاني، کمرنگ کردن هويت و نفي مبارزه با استعمار را پيش شرطهاي توسعه مي دانند. با ترويج چنين الگويي واکنش هايي در جامعه ي ايران پديد آمد. و بسياري از متفکرين به ترويج و احياي مفاهيمي از قبيل ايراني، هويت مذهبي، هويت قومي و ... با جريان فکري تجددگرايان به چالش پرداختند. اوج تأکيد بر هويت ملي در دوران مشروطه است. دو نگرش نسبت به هويت ملي در ايران وجود دارد:
برخي بر گفتمان هويتي مبتني بر ملي گرايي باستاني ايران تأکيد مي کنند. به عبارتي ديگر به نوعي ايران گرايي رمانتيک معطوف به دوره ي ساساني نظر دارند. (پايان ايرانيسم)
ديدگاه دوم ديدگاهي است که به جاي تأکيد بر هويت قومي و نژادي، بر هويت فرهنگي تأکيد مي کند. و اساس هويت ملي در ايران را فرهنگ مشترک ايراني - اسلامي مي داند. اين نوع قرائت در بين مذهبيون بيشتر مطرح بود، مانند سيد جمال الدين اسد آبادي.
از نظر اينان علت زوال و انحطاط جوامع شرقي، دور ماندن از اصل خويش، هويت ملي و دين است، و فراموش کردن فرهنگ و توانايي هاي خود علت عقب ماندگي و تسلط بيگانگان است. آنان خواستار بازگشت به خويشتن خويش هستند. آنها به جاي غربي شدن به رسيدن به جامعه اي بر اساس ارزش هاي اصيل و اسلامي پاي مي فشارند. آنها از يکسو فناوري و علم غرب را مي پذيرند، اما از سوي ديگر با وجه استعماري تمدن غرب به مبارزه برخاستند. اينان دنيا را به دارالاسلام و دارالکفر تقسيم نموده و دفاع از هويت و ارزش هاي دارالاسلام در مقابل دارالفکر را مهم ترين عامل جهت دفاع از هويت اسلامي مي دانند. جلال آل احمد، در زمره ي اين نحله قرار مي گيرد.
پي نوشت :
1. حسين کاجي. کيستي ما از نگاه روشنفکران ايراني، انتشارات روزنه تهران 1307- ص 16
2. حسين کاجي. کيستي ما از نگاه روشنفکران ايراني، انتشارات روزنه تهران 1307- ص 19
3. (خطبه 32) نهج البلاغه - بحارالانوار ج 34 - ص 98
4. (سوره توبه، آيه 102)
5. محمد تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، دفتر نشر اسلامي، ج اول، ص 80
/س