عاشوراي ما عاشوراي خميني است
اشاره:
يادم است بعد از عمليات کربلاي پنج، آمدم توي سوله، ديدم نوار شيخ حسين انصاريان را گذاشته اند. بچه ها همه منقلب اند و ميخ گوش کردن. صدا از کسي درنمي آمد. شيخ حسين داشت از شهيدي مي گفت که درست مثل شهيد جعفر ... خانواده ي فاسدي داشت و از آن فضا آمده بود. آمده بود جبهه و شهيد شده بود. توي آن نوار، شيخ حسين داشت نامه هاي آن شهيد را مي خواند که از يک مجله کمک خواسته بود براي حفظ خودش از فساد . آن نوار خيلي ما را تحت تأثير قرار داد. از نوارهايي بود که تا مدت ها همراهم بود و مرتب گوش مي کردم.
صحبت هاي ما با حاج مهدي سلحشور از اينجا شروع شد که عکس هاي توي اتاقش توجهمان را جلب کرد. از او پرسيدم: بهترين عکس که توي اتاقت از رفقاي شهيدت نصب مي کني، کدام است؟ و باز چيزهاي ديگري هم پرسيديم که بهتر است خودتان بخوانيدش.
به نظر شما تفاوت الگوي مداحي در دوران دفاع مقدس و بعد از آن چيست؟
توي جنگ، اين سبک و سياق فعلي مداحي نبود. ما يک سبک سنتي داشتيم که از قديم رايج بود. نقطه آغاز سبک هاي جديد مداحي را مي توان سال هاي 62 و 63 دانست که افرادي مثل حاج منصور ارضي و محمدرضا طاهري مبلغ آن بودند. در زمان جنگ فرصتي به آن صورت نبود که به مداحي از منظر تخصصي و نظام مند نگاه شود. سبک حماسي بعد از جنگ شروع به رشد کرد. حتي آقاي آهنگران هم بعد از جنگ خواندن را کنار نگذاشت، اما شروع کرد به تغيير سبک. ايشان آن موقع محور بود و الان هم اسطوره اي در باب سبک حماسي دفاع مقدس ما است. ايشان در زمان جنگ شور و احساس خاصي در رزمنده ها و مردم ايجاد مي کرد که کم نظير بود . ايشان هم بعد از جنگ روش هايش را عوض کرد؛ چون اقتضائات زمان جنگ موجود نبود. اين تغيير روش به اين معنا نيست که بگويم روح حماسه ديگر در روضه ها و مداحي هاي مان نيست. نوعش عوض شده است. زمان جنگ به صورت مصداقي مي رفت سوي خود جنگ، اما بعد از جنگ سوي ابعاد وجودي حضرت امام حسين (ع) و امر به معروف و نهي از منکر و اقتضائات جامعه ي امروز که هر چه باشد. عرصه ي جهان آن روز با جهان امروز تفاوت پيدا کرده است. روضه ها و مداحي ها و حماسه خواني هم مطابق با اقتضائات امروز شده است.
بعد از جنگ، فرهنگ غالبي که بر مداحي ها حاکم شد، سبک و سياق خاصي بود. برخي حماسي بودند و برخي حالت مناجاتي داشتند. حماسه در همه ي ابعاد وجودي امام حسين (ع) موج مي زد. البته در خواندن هاي قديمي ها زياد مي بينيم . مثلا شروع مي کردند قصيده اي را مي خواندند، ابعاد وجودي حضرت را مي گفتند، ابعاد حماسي را مي گفتند، سينه هم مي زدند. روح حماسي خواني در خواندن هاي آنها موج مي زند و هيچ وقت تغيير نکرد. الان هم اين روند را دارند.
- چرا عده معدودي از هيئت ها و مداح ها سعي مي کنند به گونه اي جلوه کنند که از انقلاب و نظام و شهدا جدا هستند؟
به اعتقاد من خطر اصلي زماني بود که عده اي با نقشه قبلي و خيلي رنگ و لعاب دار و حرفه اي، موضوع جدايي دين از سياست را در مداحي ها حاکم کردند. اين جريان از سال 75 -76 شروع شد. اينها سياسي بازي را با اصل سياست قاطي کردند! ؟ آمدند اول يک استقلالي براي هيئت ها قائل شدند و برخي هم پرچمدار اين قصه شدند و سعي کردند رابطه هيئت با نظام و انقلاب را کمرنگ کنند. احساس مي کنم اين فضا برايشان موجود شد! چون تا فضا موجود نباشد، حرکات خزنده اي مثل اين ، مجال پيدا نمي کنند. بسترش هم، بد عمل کردن ما بود. کم کم امام را دعا نمي کردند! آقا را دعا نمي کردند! از شهدا هيچ نمي گفتند! وقتي از آنها سؤال مي کردند که مثلا چرا از امام و آقا و شهدا چيزي نمي گوييد، مي گفتند: ما مجلس را سياسي نمي کنيم. اين نقطه انحراف (به اعتقاد من) آنجا بود.
ما عاشورايي را قبول داريم که امام خميني (ره) آورد؛ عاشوراي بدون امام را ما اصلا قبول نداريم. عاشورايي که جريان ايجاد نکند، بگذار در کوزه آبش را بخور. همان قضيه اذان گفتن و آن انگليسي است که گفت: اگر براي ما ضرري ندارد، بگذار اذان بگويد. البته در نقطه مقابل اين عده، خيلي از مداح ها هستند که ياد و نام شهدا در مجالس شان زنده است و اول و آخر مجلس با نام و ياد شهدا کليد مي خورد.
- دوران جنگ، با هيئت ها چطور مرتبط بوديد؟
زمان جنگ، کردستان بودم، بعد هم تيپ 110 خاتم الأنبيا بعد هم لشکر 10 سيدالشهدا. بعد از جنگ هم قبل از اين که حاج احمد کاظمي غائله کردستان را حل کند، مي رفتيم آنجا. مراسم مداحي بود. عملا زمان جنگ فرصتي براي مداحي در شهر پيش نيامد. در سال 67 اولين فاطميه بعد از جنگ، در مدرسه ي امام علي (ع) مداحي را شروع کردم .
- درباره ي رابطه جنگ با عاشورا و مسيري که عاشورا براي جنگ ما رقم زده است. بفرماييد.
دفاع مقدس، چيزي جز الگوگيري از کربلا نبود. ايستادن در برابر ظلم را ما از کربلا ياد گرفته ايم. بچه هاي ما تفکراتشان را از قيام عاشورا گرفته بودند . جنگ، مسير زيبايي ايجاد کرده بود. اصلا تمام نيروهاي ما از هيئت ها به جنگ مي آمدند . دقيقا عاشوراي ما عاشورايي بود که وصل به عاشوراي مورد نظر امام (ره) بود؛ عاشورايي که جريان ايجاد مي کرد، سال چهل و دويش، ايام انقلابش، جنگش. امام حسين (ع) را مي توان در هر مقطع زماني الگوي خود قرار دهيم . بايد ببينيم تکليف مان چيست و کدام بعد وجودي آن حضرت وظيفه ي ما را نشان مي دهد. اعتقادمان اين است که شهدا مردانه پاي امام حسين (ع) ايستادند. اگر واقعا مي خواهيم پيرو امام حسين (ع) باشيم، بايد مثل شهدا زندگي کنيم و از فضايل شهدا که با امام حسين (ع) ممزوج شده بود استفاده کنيم . هر کس مي خواهد به شهدا برسد، بايد مثل شهدا زندگي کند. امام حسين (ع) اين را مي خواهد. تواضع، ايثار، ساده زيستي و هزار و يک صفت خوب را مي توان از شهدا گرفت.
اگر بگوييم زمان جنگ بچه ها هشت سال در کربلا بودند، اغراق نکردم، واقعا کربلا بود. خودم يکي از علت هايي که تا بيست و پنج سالگي ازدواج نکردم اين بود که فکر نمي کردم زنده بمانم . مي گفتيم ما رفتني هستيم و حتما بايد شهيد بشويم . خود اين فضا مي شود کربلا. اين فضا، فضايي است که در آن جاي رشد مرثيه خواني زياد است؛ در اين فضا جاي رشد مرثيه خواني به مراتب بيشتر از مدح خواني است؛ يعني در فضاي شهادت. توي جبهه مثلا يک نفر کتاب دعاي توسل مي گرفت، صدا داشت يا نداشت، بلد بود يا نبود، ده نفر را در چادر دور خودش جمع مي کرد و شروع مي کرد زمزمه کردن و خواندن . زمان جنگ، هر گرداني يکي دو تا مداح داشت، اما اين جور نبود که همه مداح داشته باشند .
- مداحي جوششي است يا کوششي؟
اصل مداحي وديعه اي است که حضرت حق در نهاد انسا ن قرار داد و اگر آن نباشد، زحمات و کوشش به نتيجه ي خاصي نمي رسد. بعد از عنايت حضرت، بايد کوشيد و در محضر استاد زانوي ادب زد و آموخت. بايد الگوبرداري خوب از استاد کرد. بايد زحمت کشيد نه در حاشيه ي زندگي که در متن زندگي بايد به آن نگاه کرد. نگاه کاملا حرفه اي که در عرض همه ي امور زندگي است.
يکي از پارامترهاي مداحي، ترسيم است. شما بايد بتوانيد واقعه را خوب ترسيم کنيد. اين ترسيم در زمان جنگ، راحت ايجاد مي شد. زنده بود . مي گفتي اينجا کربلاست ، نمونه ي بسيار مشابهش بود، دوستانت جلوي رويت پرپر مي شدند. ايثار را مي ديدي، عيني بود.
عاشورا و وقايع قبل و بعد از آن، همه يک مجموعه کامل و دسته بندي شده است. نمي توان وقايع را جداجدا ديد. زمينه هاي قيام امام حسين (ع) شهادت ياران و فرزندان امام حسين (ع) ، اسارت خاندان امام (ع) و پيام رساني حضرت زينب (س) همه در يک راستا و يک مجموعه است و همه عناصر اصلي يک قيام است.
- فرآيند مداحي در جنگ چطور مي افتاد؟
جلسات انسي بود که در سنگرها و چادرها بود. اين هيچ وقت قطع نمي شد.
- حلقه هاي مفقوده مداحي امروزه ما چيست؟
حضرت آقا در کتاب «ستودگان و ستايشگران» اشاره مي کند که مداح شعرش چگونه بايد باشد، سبکش چه جور بايد باشد، جلسه را چگونه اداره کند، پنديات چگونه بايد باشد، شعر خوب چه جايگاهي دارد و سبک خوب چه جايگاهي دارد. آقا با دقت نظر خود الگوي دقيق و کارشناسانه خود را در اختيار ما قرار داده است. شعر را کاملا تعريف کرده و حتي مقتل را. پنديات را آقا خيلي رويش تأکيد دارند . ما دو سال پيش اين را در دهه محرم انجام داديم . بحث حماسه خواني است، بحث روشن شدن خطوط قرمز روضه است . به اعتقاد من يکي از مهم ترين مشکلاتي که ما داريم و اختلاف نظر هم در آن زياد است، هر کسي هم نظر خودش را اعمال مي کند، بيشتر به سمت ذوق رفته تا يک مطلب تعريف شده از قبل . بحث روشن شدن زواياي يک روضه است . تا کجا مي توانيم در روضه دخل و تصرف کنيم . اصل اينکه حالا روضه را بايد بال و پر بدهيد، همه قبول دارند . روضه را خشک نمي شود خواند، همين که در مقتل بود، بايد پرورشش داد، حال تا کجا پرورش بدهيم؟ اگر از اين دايره خارج شد و زبان حال شد، زبان حال چه ويژگي هايي دارد؟ اين ها از مشکلات اساسي خواندن ما است. خيلي از مداحان فرمايشات ايشان را نصب العين قرار داده اند و مطالب را به کار مي برند.
- اخلاق بچه هايي که در زمان جنگ مداحي مي کردند با بچه هايي که الان مداحي مي کنند چه تفاوت هايي دارد؟
بعد از جنگ، خط مقدمي نبود که مداح را ببيني چه کار مي کند، اما حال و هوا و اخلاق مداح را که مي توان ديد. مردم تشخيص مي دهند اين مداح اهل دکان باز کردن نيست؛ اخلاقش، مردم داري، تواضع و ساده زيستي اش ملاک خوبي است.
زمان جنگ يک مداح خودش در خط اول مي رفت ، شهيد مي شد. شجاعتش، ايثارش، با بچه ها بودنش، خاکي بودنش، ساده بودنش، نماز شب خواندنش، شب زنده داري اش و حرف زدنش و توي چشم بود. خود اين موجب مي شد که مستمع اگر الگوگيري هم کرد، يک الگوي صحيح باشد.
- زمان جنگ پيوند مداح و طلبه چطور بود؟
به عنوان يک مداح معتقدم بايد به کارشناس اخلاق و اسلام شناس مراجعه کرد و خلأ موجود را پر کرد . بعضي از مداح ها ارتباط قوي اي با روحانيت دارند و به اعتقاد من بايد باشد. مکمل يکديگرند. در هيئت ها هم همين جور است. سخنراني و مداحي دو بال يک کبوترند. با هم بايد باشند تا پرواز کنند.
آن چند تا مداح هايي که من سراغ دارم و با آنها مرتبط بوديم، طلبه بودند . شهيد علي اکبر حشمتي، از طلبه هاي مدرسه امام باقر (ع) بود. شهيد علي جابري از مدرسه امام باقر(ع) و حقاني بود، آقا محسن درودي، مسئول عقيدتي لشکر 10 و از طلبه هاي مدرسه شهيدين بود. مداحي هم مي کرد. يعني زمان جنگ يک روحاني گردان ابهت و جايگاه اصلي داشت.
- عده اي مي گويند: قديم، مداح ها پا منبري مي کردند تا آقا بيايد منبر. اما الان آقا بايد پا منبري کند که مداح بيايد. نظر شما چيست؟
به نظر من اصلا اين طور نيست؛ سخنران هاي هنرمند جايگاهشان را از دست نداده اند. اگر جايي آن طور که شما مي گوييد باشد ، به خاطر عدم هنرمندي سخنران است. در بعضي هيئت ها مشتري سخنران بيشتر از مداح است. بزرگاني مثل آقا مرتضي تهراني و آقاي پناهيان، آقا سيد مهدي طباطبايي، آقاي ميرباقري و آقاي انصاريان، اصلا جايگاهشان را از دست ندادند، حتي خودمان هم مشوق اين فضا بوديم . خيلي از مستمعين ما هستند که وقتي صحبت جناب آقا تهراني تمام مي شود، مي روند. يعني پايگاه و جايگاه ايشان نه تنها کمرنگ نيست که خيلي وقت ها پر رنگ تر از مداحي هم هست . بالاخره بخواهيم يا نخواهيم، حق يا ناحق، درست يا نادرست، مردم به سمت اين تنوع طلبي و به سمت اين هنرمند رفته اند. خيلي از اين استقبال و اقبال نسبت به مداحي برمي گردد به تنوع طلبي جوان ها و آن شور و احساسات و هيجانات شان که مي خواهند هنرمندانه مطلب بيان بشود.
- آيا درباره ي واقعه ي عاشورا به کشف هاي جديدي دست پيدا مي کنيد؟
بله. خيلي اتفاق افتاده و اين را من جزو آن جوشش و تفضل مي دانم که قطعا هم بي حکمت نيست، قطعا هم اسراري پشت اين قصه نهفته است. بالاخره ثقلين هستند. علامه طباطبايي فرمودند هر باري که من قرآن مي خوانم يک نکته جديد برداشت مي کنم. مسلما اين طرف هم اگر صحيح ارائه بشود و به اصطلاح روح آدم هم دنبالش باشد، مسلما اين جلوه ها برايش نمود و بروز دارد. خيلي برايم اتفاق افتاده، مثلا در حين خواندن نکته اي به زبانم آمده که پانزده سال است که دارم اين روضه را مي خوانم، اما به زبانم نيامده بود. هيچ منافاتي هم با اصل مقتل و تاريخ ندارد. آن نقطه ذوقي است که همه هم مي پذيرند و تمام آن زيبايي هاي زبان حال خوب در آن نهفته است و خيلي وقت ها هم از بيان يک روضه نکات اخلاقي به ذهنم آمده که قبلا اصلا به ذهنم نيامده بود. در اين زمينه به نظر من هر کسي معرفتش بيشتر است، موفقيتش هم بيشتر است. رمز موفقيت بعضي از اساتيد به اعتقاد من در همين نکته است؛ يعني ارتباط شان قوي است با حضرت. حضرت در زندگي شان موج مي زند و جداي از زندگي شان نيست. اعتقادم بر اين است که اين اتفاق برمي گردد به نوع ارتباط با امام حسين (ع) . چون اين جوشش ها به اندازه ظرفيت انسان است.
- الان خيلي از اين بچه هاي جبهه، پاي روضه و مداحي شما مي نشينند، هر سال هزاران نفر پاي مرثيه هاي شما اشک مي ريزند و خيلي ها غبطه به حال شما مي خورند که خدا اين چنين مقامي به شما داده است. آيا حاضر بوديد اينها را بدهيد، اما در جبهه شهيد بشويد؟
مسلما. يک شب شهيد «جابري» را در خواب ديدم، مي گفت: مهدي، اگر همه چيز را آقا به تو بدهد، هر چه که مي خواهي به تو بدهد، شهيد نشوي بيايي اينجا، باز هم باختي . شهيد جابري از طلبه هاي خوب و يکي از مداح هاي خوب هم بود.
- نظرتان درباره ي مداحاني که ناآگاهانه از لفظي استفاده مي کنند که دور از شأن يک بچه شيعه است ، چيست؟
عده اي عمدتا مي خواهند شور و احساسات مجلس را زياد کنند. اين شور و احساسات طوري مي شود که گاهي خود شخص مداح خيلي متوجه نمي شود که چي دارد مي گويد. آدم بايد سوار بر کلام باشد که چه مي خواهد بگويد. از تک تک آنهايي که مثلا مي گويند من حسين اللهي ام، بپرسيد، مسلما بدون استثنا، صددرصد خواهند گفت که حسين (ع) عبد است و او هم مولا. مسلما الان آنچه بايد نصب العين ما باشد و تقريبا در تمام آفاتي هم که آقا مي فرمايند اين را به عنوان سرفصل قرار مي دهند، وهن مذهب است؛ يعني هر چيزي که موجب وهن مذهب مي شود بايد از آن احراز بشود.
- شما زمان جنگ را درک کرديد. خيلي ها هم پاي روضه و مداحي شما بودند، به نظر شما اگر جنگي امروز صورت بگيرد همين جوان ها مي روند سراغ شهادت، يا نه؟ يعني اين نسل مي تواند استمرار آن نسل باشد؟
فضاي الان را به مراتب زيباتر از زمان جنگ مي دانم . به اعتقاد من رويش ها به مراتب بيش از آن زمان است و ارزشش هم الان به مراتب بيش از آن زمان است. همان نکته اي که الان درباره ي اهل آخرالزمان و آنهايي که در عصر غيبت هستند روايت ما مي گويد. يعني فرقي که اهل غيبت با آنهايي که در محضر اهل بيت (ع) بودند دارند، ارزش اينها بيشتر است و قابل قياس نيست اصلا. جواني که الان جنگ را نديده ، فقط يک چيزي شنيده، در آن فضا اصلا نبوده، الان توانسته اين طور خودش را نگه دارد و در اين مسير دارد حرکت مي کند ، ارزشش به اعتقاد من اصلا قابل قياس نيست با رزمنده آن زمان . جواني بوديم که در آن فضا بزرگ شديم، گردنه ها را رد کرديم، هجده سال ، نوزده سال تمام شده و ازدواج کرديم، اما الان که دور و بر جوانان فساد ريخته، ولي توجهي به آن ندارد، اين رويش به مراتب بيش از زمان جنگ است. اما الان هيئت خودمان يک تيپ است. يک دهه محرم بشود، يک لشکر مي شود. چند تا از اين لشکرها در اين قم يا تهران و شهرهاي ديگر ريخته. مطمئن هستم اگر جنگي بشود، امروز از تهران صدها لشکر مي شود جمع کرد. به اعتقاد من اصلا اين ارزش قابل قياس نيست.
- تفاوت مداحي براي حاج مهدي سلحشور در شلمچه و طلائيه با جاهاي ديگر چگونه است؟
به اندازه ظرفيت کوچک خودم وقتي مي روم آنجا، اقل اقلش اين است که انگار وارد صحن و سراي امام حسين (ع) شدم . ما اعتقادمان اين است که اين کربلا همان کربلا و در امتداد همان کربلا بوده. پس خاک شلمچه هم مي شود صحن و سراي امام حسين (ع) . اگر اين بچه ها ادامه دهنده آن جريان بودند، اين خاک هم مي شود. در راستاي همان صحن و سرا و همان تعريف.
واقعا احساسم اين است که اگر چه شهدا نيستند، ولي آن انرژي مثبتي که به قول امروزي ها اين فضا ايجاد مي کند غيرقابل انکار است و براي همين است که خيلي هايي که نديدند، وقتي مي آيند در همين فضا قرار مي گيرند؛ در حالي که نه شهيدي هست و نه توپ و تانکي، ولي اين فضا با اين انرژي مثبتي که ايجاد مي کند، او را عوض مي کند.
- شما در شلمچه، يک گوشه اي، براي خودت، کدام روضه را مي خواني؟
اهل بيت (ع) کلهم نور واحد هستند . واقعا نمي شود چنين نکته اي را گفت. اگر هم به اصطلاح الان اين نکته را عرض مي کنم به خاطر جلوه اي بوده که براي خود بيشتر باشد، چيز ديگري را آدم نمي تواند بگويد. روضه حضرت زهرا (س) براي خود من يک رنگ و بوي ديگري داشته . نمي دانم علتش چيست؟ چند تا از عمليات ها دقيقا افتاد در فاطميه. فاطميه هايي را که عمليات بود، هيچ وقت فراموش نمي کنم. خيلي برايم به ياد ماندني تر است.
- اگر فقط يک عکس بخواهي توي اتاقت بزني، عکس کيست؟
شهيد جابري را خيلي دوستش دارم . بعضي از شهدا به خاطر جلوه اي که بيشتر توي زندگي انسان داشتند، الان بيشتر براي آدم نقش بازي مي کنند. وگرنه هيچ تفاوتي در آنها نيست . من با شهيد جابري يک ارتباط روحي خاصي دارم . اندازه ظرفيت کوچک خودم . به خاطر اينکه هم بچه محله مان بود، هم من را جبهه برد، هم طلبه فاضلي بود، هم مداح خيلي خوبي بود، هم مسئول گروهان ما بود، هم در مدتي که جبهه بودم پاي رکابش بودم، آخرين لحظاتي هم که شهيد شد؛ تنها کسي که کنارش بود، من بودم .
مي شود آن لحظه را براي ما به تصوير بکشيد!
شهادتش برايش يقين شده بود. به خود من مکرر مي گفت که اين عمليات، عمليات آخر من است . لذا من خيلي ترس داشتم که نکند واقعا اين حرف او به واقعيت بپيوندد. خيلي دلهره داشتم . يکي - دو تا نکته کوچک درباره ي اين شهيد است که چون خيلي به گردن من حق دارد، اين نکات را با مقدمه اي عرض مي کنم:
اولا که يک جمعي بودند که اين جمع واقعا جمع بي نظيري بود. رفقاتشان و دوستي شان چيزي به غير از خدا در آن موج نمي زد و اينها ديوانه همديگر بودند. اين که همديگر را دوست داشتند، فقط به واسطه آن سجاياي اخلاقي بود که داشتند. مثلا وقتي شهيد جابري از شهيد حشمتي تعريف مي کرد، مي گفت علي اکبر اين جوري نماز مي خواند، علي اکبر اين جوري شب زنده داري مي کرد. از آسايشگاه که آمديم بيرون که برويم سرپست، چون من بچه سال بودم، گفت وضو گرفتي؟ گفتم مگر وضو مي خواهد؟ گفت سرپست رفتن تو مثل نماز خواندنت است. نبايد بدون وضو باشي. اين برجستگي ها بود که ديوانه همديگر شده بودند. جمعي بودند که تک تکشان شهيد شدند . يعني ارتباط روحي اين قدر زياد بود که نمي توانستند به معناي واقعي فراق همديگر را تحمل کنند. بعد از شهادت شهيد حشمتي، يادم است که شهيد جابري به معناي واقعي، مثل يک بچه گريه مي کرد و مي گفت بعد از علي اکبر، من زندگي را نمي خواهم. مي گفت بدون علي اکبر نمي توانم نفس بکشم. کربلاي پنج علي حشمتي شهيد شد، دقيقا شش ماه بعد خودش شهيد شد. آن شش ماه چه گذشت بر شهيد جابري، خدا مي داند. در آن شش ماه، يک بار هم از او جدا نشدم، چون واقعا ديدم که زندگي اش در آن شش ماه با قبل چه تغييراتي کرد.
يکي از آخرين جملاتي که قبل از شهادتش گفته بود اين بود که : بچه ها بياييد رفاقت هايمان را بر يک مبنايي بگذاريم که قيامت هم امتداد داشته باشد. در قيامت هم به درد همديگر بخوريم . فقط براي اين دنيا نباشد. خدا را شکر مي کنم که رفقايي به من داد که قيامت هم به دردم مي خوردند. چه رفاقت هايي! هر وقت صحبتش مي شد گريه مي کرد و مي گفت مثلا محمد شفيعي من را کشيد عقب. من مجروح شدم، نتوانستم محمد شفيعي را بکشم عقب. قيامت چه جوري به محمد نگاه کنم؟
احساس مي کنم از شهدايي بود که خيلي خيلي خدا امتحانش کرد تا او را برد. يادم است در کربلاي هشت نشسته بوديم در اين کانال هايي که تازه آزاد شده بود که خبر شهادت يکي از بچه ها را آوردند که رفيق مشترک من و شهيد جابري بود. شهيد رضا کچويي. وقت شب عمليات داشت مي رفت آن جلو، به من گفت صبح من قطعا شهيد مي شوم. عطري داشتم . گفت رسيدي بالاي سرم در کانال، حتما از اين عطر به سر و صورت من بزن.
صبح آمدم در کانال، از کنارش داشتم رد مي شدم، ديدم يک شلوار پلنگي پوشيده، نقش و نگار خاصي داشت، تک بود، ديدم در کانال افتاده . شناختمش. کشيدمش داخل سنگر و سر وصورتش را عطر زدم و بعد يک عکس امام در جيبش بود که آن را هنوز دارم. آمدم در سنگر و ديدم که خبر شهادت شهيد کچويي زودتر از من به شهيد جابري رسيده. نشستيم . در سنگر ، چند تا از بچه هايي که بعدا شهيد شدند هم نشسته بودند. شهيد شکاري بود که برادر سه شهيد بود، شهيد جابري، خيلي منقلب بود. به علي شکاري مي گفت: علي جون ما عشق مون به خدا يه طرفه است، ما هر چي داريم ناله مي زنيم، هر چي داريم راز و نياز مي کنيم، کسي ما رو تحويل نمي گيره . دو سه بار مجروح شده بود، جراحت هاي خيلي شديد. در فکه، عاشوراي سه، يک گلوله آرپيجي خورده بود. کنارش، دل و روده اش ريخته بود بيرون، در آن وضعيت بحراني عاشوراي سه که لشکر ده هم خيلي تلفات داد. شهيد شفيعي رسيده بود کنارش، دل و روده اش را جمع کرده بود و ريخته بود توي شکمش و با چفيه بسته بود. عراقي ها غالب شده بودند و بچه ها عقب نشيني کرده بودند. علي (خدا بيامرز) مانده بود پيش عراقي ها. تا پس فردايش بچه ها کار کردند و عراقي ها را زدند عقب. اين جنازه را بردند به عقب و در سردخانه اهواز فهميدند زنده است. دو روز در وضعيت فکه زنده مانده بود.
در عمليات نصر 4، در آن شش ماه بعد از کربلاي 5، واقعا به هم ريخته بود. يعني واقعا آن علي که ما مي شناختيم، ديگر نبود. يک روز ديدم خيلي منقلب است در اردوگاه. ما سردشت بوديم . گفتم: چرا منقلبي؟ گفت: آيه قرآن را شنيدي که الان داشت راديو مي خواند؟ بلندگو داشت پخش مي کرد. گفتم: نه. رفت قرآن آورد و شروع کرد به خواندن: أم حسبتم أن تدخلوا الجنه و لما يأتکم مثل الذين خلوا من قبلکم مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا حتي يقول الرسول و الذين آمنوا معه متي نصر الله ألا ان نصر الله قريب. اين آيه را مرتب مي گفت و گريه مي کرد. مثل روضه گودال قتلگاه، مي نشست اين آيه را مي خواند تقريبا دو هفته قبل از شهادتش بود. مکرر اين آيه را من مي شنيدم که مي خواند و گريه مي کرد. شما فکر کرده ايد که آيا ما همين جوري شما را وارد بهشت مي کنيم؟ آيا ياد نداريد چه امتحاناتي از گذشتگان کرديم؟ چه سختي هايي بر پيامبر و يارانش وارد شد؟ تا جايي که خود پيامبر فرمود: «متي نصر الله» که ندا رسيد: «الان ان نصر الله قريب» . انگار اصلا اين آيه او را زير و رو کرد. کسي که مي گفت بيست سال ديگر جنگ طول بکشد، من مي آيم، آن شب مي گفت من اين عمليات آخرم است و شهيد مي شوم.
- از کجا فهميده بود که باب شهادت به رويش باز شده است؟
يک نکته ظريف ديگر داشت و آن اينکه: کسي که چند بار اين طور مجروح شده بود، طلبه فاضلي بود، مداح خيلي خوبي بود. بعضي از بچه ها بودند که همه انتظار شهادتش را مي کشيدند. يعني مي گفتند يقينا فلاني رفتني است. يادم است بچه ها وقتي به هم رسيدند، مي گفتند علي هنوز زنده است؟ يعني از شهيد جابري چه خبر؟ کربلاي هشت يک شب در خط مانده بود. مي گفت کربلاي هشت فهميدم که هر وقت بخواهم بروم، مي توانم . دست خودم است. اين دفعه مي خواهم بروم و مي روم. گفت: اگر من نرفتم تو به همه چيز من شک کن. خيلي محکم مي گفت در اين عمليات من مي روم. نصر 4، وقتي داشتيم مي رفتيم بالا، ما تويوتاي آخر بوديم، ايستاده بوديم پشت کابين تويوتا. دستش را گذاشت روي دستم و گفت: مهدي يک وصيت کنم مي تواني انجام بدهي؟ گفتم: بگو، اگر بتوانم انجام مي دهم، هر چه باشدگفت: وقتي شهيد شدم، اين سربند من را اصلا نگذار کسي باز کند . يک سربندي داشت که يک شهيدي نوشته بود و به يک شهيد ديگري رسيده بود، و او هم از سر ديگري باز کرده بود. همه منتظر بودند که علي بيفتد تا اين سربند را از سرش باز کنند. نوشته بود «انا زائر الحسين» . گفت: وقتي افتادم (نگفت حالا اگر رفتني شديم و اگر و اما هم نگفت) اين سربند من را نگذار کسي باز کند. بعد که رفتيم بالا، در اوج درگيري بود و من و شهيد جابري طرف تپه بوديم که دور نزنند. جايي نشسته بود. درگيري خيلي نزديکي بود. شايد فاصله ما و دشمن پانزده - بيست متر بيشتر نبود. درگيري شديدي بود. ما لحظاتي رسيديم که اگر نمي رسيديم گردان حضرت علي اکبر (ع) تاچند دقيقه بعد شايد تپه را از دست مي داد. چند تا از بچه هايشان بيشتر نمانده بود و با چنگ و دندان تپه را نگه داشتند. وقتي به تپه هاي دوقلو رسيديم بچه ها مواضع را خيلي محکم کردند و درگيري شديد شد. آن سنگري که سمت راست جاي مهمي هم بود، دو تا بچه هايشان آنجا را پوشش داده بودند که از آنجا دور نخورند. ما رسيديم، يکي شان شهيد شد. همان دوتا، يکي ديگرشان هم جنازه اش آنجا افتاده بود، شهيد جابري سمت راست سنگر نشسته بود. آن بنده خدايي که زنده مانده بود، گفت: دوتا از بچه هاي ما را اينجا زدند. اينجا ننشينيد. شايد هفت - هشت دقيقه نگذشت که خودش را هم زدند. يعني سومي شان هم در آن سنگر تير خورد. شهيد جابري نشست آنجا . شب پر ستاره اي بود. سرش را بلند کرده بود سمت آسمان . من نديدم که يک تير بزند. همين جور سرش را بلند کرده بود به آسمان اشک مي ريخت و اين آيه را مي خواند که : «ام حسبتم أن تدخلوا الجنة ... » مي خواند و اشک مي ريخت . ايامي بود که تازه اخوي ما فيلم «پرواز در شب» را بازي کرده بود. گفت، مهدي برو آر پي جي را بردار. مي خواهم يک آر پي جي بزني وسط آن دوشکايي که دارد مي زند. ببينم ياد مهدي نريمان را مي تواني زنده کني؟ ! رفتم و از پشت تپه دور زدم و آر پي جي گير آوردم و چند تا موشک گير آوردم و بردم کنارش. آمدم، ديدم دوباره نشسته و دارد اين آيه را مي خواند و گريه مي کند . به او گفتم که علي جان اين کنار خيلي دارند مي زنند. تيربار دشمن گرفته بود سمت ما و داشت مي خورد به کنار سنگر، اما خدا را گواه مي گيرم که احساس مي کنم کاملا آزاد شده بود . نه حرف من را مي شنيد، نه متوجه دور و برش بود که چه اتفاقي دارد مي افتد. بعد من آر پي جي را که زدم، آنها هم طرف ما مي زدند، يک رگبار گرفت به طرف ما. احساس کردم خيلي از تيرها وسط ما خورد. ديدم به پشت افتاد زمين. حالت خيلي عجيبي داشت. شب ها که ستاره زياد بود عادت داشت مي خوابيد و به ستاره ها نگاه مي کرد. فکر کردم طبق آن عادتش خوابيده و به ستاره ها نگاه مي کند! هيچ روضه اي اندازه روضه در بستر خوابيدن حضرت زهرا (س) و مردد بودن حضرت اسماء که نمي داند حضرت را صدا بکند يا نه، با دل من بازي نمي کند. احساس مي کنم اندازه ظرف کوچک خودم اين روضه را درک کردم که مي گويد من جرأت نمي کنم حضرت زهرا (س) را صدا بزنم. شايد دو - سه دقيقه مي خواستم صدايش بزنم ، جرأت نمي کردم. مي گفتم اگر صدا بزنم و جواب ندهد، چه کار کنم؟ چون آن موقع زندگي ما گره خورده بود به علي. ديگر بعد از دو- سه دقيقه دل به دريا زدم و صدايش زدم . خيلي هم عاشق حضرت علي اصغر (ع) بود. ديدم تير خورده به گلويش . خيلي منقلب شدم و روي سينه اش افتادم و گريه کردم. به سختي گفت: جان همان حضرت زهرا (س) که دوست داري، اينجا ننشين. الان تو را مي زنند . خيلي هواي مرا داشت. ديدم خيلي عذاب مي کشد و با اين وضعيت دارد اصرار مي کند. گفتم جان همان حضرت زهرا (س) اگر من را شفاعت مي کني، من بروم. گفت قول مي دهم که شفاعت کنم. بلند شو. تو رو خدا اينجا ننشين. الان مي زننت. بلند شدم و آمدم. بردنش عقب و دو - سه روز هم در بيمارستان امام خميني تبريز بستري بود و آنجا شهيد شد.
منبع: ماهنامه راهيان نور، امتداد شماره ي 25 و 26
/خ