واقع گرايي اخلاقي درقرآن کريم
چکيده
کليد واژه ها: واقع گرايي اخلاقي، اخلاق درقرآن، مباني اخلاقي،هست ها،سعادت.
مقدمه
ترکيب اين واژه با پسوند (ism) اصطلاحي را مي سازد که درحوزه هاي گوناگون درمقابل ايدآليسم (Idealism) به معناي غيرواقع گرايي،انکار وجود خارجي اشياء وخيال انديشي به کارمي رود. (2)
مهمترين حوزه هايي که اين مفهوم درآنها به کار مي رود عبارت است ازفلسفه،اخلاق، سياست، هنرو ادبيات. در يک تعريف کلي که وجه مشترک حوزه هاي مختلف باشد، مي توان گفت «واقع گرايي يا رئاليسم عبارت است از ديدگاهي که به امورخارج ازذهن و درمتن واقع و به اصلاح امور (Objective) (عيني ) معتقد است و درمقابل آن غير واقع گرايان به اموري که به حالات دروني مدرک وابسته است يعني امور (Subjective) (ذهني) اهتمام مي ورزند». (3)
منظور ازواقع گرايي در حوزه ي اخلاق (Moral Realism) اين است که «جمله هاي اخلاقي صرف نظر از خواست و احساس و قرارداد،حکايت از واقعيات خارجي دارند».
ريچارد ميلر درمقاله واقع گرايي اخلاقي دردايره ي المعارف فلسفه اخلاق (The Encyclopedia of Ethics) مي گويد:
«واقع گرايان اخلاقي براين باورند که احکام اخلاقي، گزاره هاي صادق اند.آنان مدعي آنند که آدميان اغلب در مقام ارائه و بيان آن احکامند. به علاوه،واقع گرايان اخلاقي اين عقيده را که گزاره ها و احکام اخلاقي و يا توجيه آنها درابتدا به باورها و احساسات گوينده و اظهارکننده ي آن احکام و نيز آداب و رسوم جاري درفرهنگ آنان وابسته است را نمي پذيرند». (4)
درکتاب بصيرت اخلاقي آمده است:«واقع گرايي اخلاقي اصرار مي ورزد که واقعيات اخلاقي به طور مستقل از باورهاي اخلاقي ما وجود دارندو تعيين مي کنندکه آن باورها صادق اند يا کاذب.اين ديدگاه قائل است که صفات اخلاقي، صفات حقيقي چيزها يا کارها هستند. به تعبيري مجاري اين صفات جزو اثاثيه و اجزاي عالم هستند. ممکن است ما
نسبت به برخي صفات حساس باشيم يا نباشيم اما وجود يا عدم آن صفات بستگي به اين ندارد که ما چگونه فکرمي کنيم». (5)
با توجه به مطالب و تعريف فوق مي توان ديدگاه واقع گرايي اخلاقي را به اختصاراينگونه بيان نمود:
الف. حقايق اخلاقي درعالم،وجود دارند و به تبع آن حقايق، اوصافي نظيرخوب و بد،درست و نادرست نيز وجود دارند.
ب.اين حقايق مستقل ازحالات و باورها و احساسات و اميال ما هستند.
ج. گزاره هاي بيانگراين حقايق قابليت تصديق و تکذيب دارند؛ يعني احکام و گزاره هاي اخلاقي يا صادق اند و يا کاذب.
جايگاه بحث
1. تقسيم مکاتب اخلاقي به دو دسته کلي؛مکاتبي که جمله هاي اخلاقي را واقع نما مي دانند،مانند مکاتب توصيفي (Descriptive) يا شناخت گرا (Cognitivist) و مکاتبي که جمله هاي اخلاقي را غير واقع نما مي دانند، مانند مکاتب غيرتوصيفي (Non-Descriptive) يا غيرشناخت گرا (Non-Cognitivist).
2. قابليت رد و اثبات جملات اخلاقي،تعيين منشأ و راه کشف اعتباراحکام اخلاقي،رابطه بايد و هست يا ارزش و واقع، اطلاق يا نسبت دراخلاق،وحدت گرايي يا کثرت گرايي اخلاقي.
حال پس ازتعريف واقع گرايي به طرح اين مسأله مي پردازيم که واقع گرايان چگونه احکام اخلاقي را براساس ملاک هاي واقعي اثبات مي کنند؟
صاحب نظران علم اخلاق گزاره ها و احکام اخلاقي از گزاره ها و تصديقاتي مي داند که رفتار يا صفتي اختياري در انسان را خوب يا بد،درست،خطا، بايد،نبايد و وظيفه، قلمداد مي کند.اغلب آنان اين گزاره ها را به دو مفهوم مبنايي ارزشي، همچون خوب، بد، درست و نادرست ارجاع مي دهند. به اين صورت گزاره ها و احکام اخلاقي درساده ترين شکل خود از دو بخش اصلي تشکيل مي شوند:1.موضوع و 2.محمول؛ موضوع احکام اخلاقي فعلي ازافعال اختياري انسان يا وصفي از اوصاف اختياري اوست و محمول،مفاهيمي هستند که وصف يا اوصافي را برموضوع خود حمل مي کنند.
دربررسي واقع گرايي احکام اخلاقي نخست بايست به واقع نمايي مفاهيم بپردازيم و ازآنجا که نقش اساسي بر عهده ي مفاهيم محمولي است،به بررسي واقع نمايي اين مفاهيم مي پردازيم.
واقع گرايان معتقدند هنگامي که ما درموقعيتي به خوبي و بدي يا بايد و نبايد حکم مي کنيم،فراتراز خواست و يا ناخشنودي ما حقيقتي وجود دارد که اين مفاهيم حکايت ازآن حقيقت دارد. مثلاً هنگامي که خوب يا بد بودن را به يک وسيله يا شئ خاصي نسبت مي دهيم مقصود اين است که وسيله يا شيئ مزبور، منظورما را ازبه کاربردن آن،تأمين مي کند يا خير؟ اگر منظوررا برآورده سازد،آنرا خوب يامفيد مي ناميم و درغير اين صورت صفتي به جز بد بودن را درباره ي آن به کار نمي بريم.به عبارت ديگر «تمام خوبي ها و بدي ها بيان کننده ي رابطه ي شئ است با کمال خودش». (6)
واقع گرايان اخلاقي نيزبراساس چنين تحليلي،براي اخلاق هدفي درنظر مي گيرند و افعال و اوصاف اختياري آدمي را با آن مي سنجند.اگر فعل يا وصف مزبور تأمين کننده ي هدف اخلاقي مورد نظرباشد عقل با فعاليت ذهني خود،مفهوم خوب و درصورت عکس آن،عنوان و مفهوم بد را ازآن انتزاع مي کند و درصورتي که رابطه اي وجود نداشت آن را نه خوب ونه بد و بي تفاوت مي داند.
به اين ترتيب،«محمول ها در قضاياي اخلاقي پيوسته مفاهيمي هستند نظيرخيرو شر،حسن و قبح، خوب و بد، واجب و حرام و مفاهيم ديگري ازاين قبيل که آنها نيزجنبه ي ماهوي ندارند و ازواقعيت هايي نيستند که مستقيماً به وسيله ي ادراکات ما درک شوند.بلکه از نوع معقولات ثانيه هستند که ذهن با تلاش خود روي عناوين اوليه ازتأثير مثبت يا منفي اي که موضوع قضيه در وصول به اهداف اخلاقي دارد،آنها را انتزاع مي کند».(7)
بنابراين احکام و گزاره هاي اخلاقي نقشي جزبيان کردن نوع رابطه افعال يا اوصاف اختياري انسان با هدف اخلاق ندارد و حکايت نمودن اين جملات از نوع آن روابط موجب حقيقي وواقعي بودن آن احکام و گزاره هاي اخلاقي است. به عبارت ديگرواقع گرايي درگزاره ها تابعي از واقع گرايي درمفاهيم دررابطه با اهداف اخلاقي است. البته پيش ازاين دانستيم که از ديرباز تاکنون درباره ي هدف اخلاق ديدگاه هاي متفاوت و گاه متناقضي مطرح شده است. برخي چون لذت گرايان تأمين لذات وگروهي مانند سوداگرايان به حداکثررساندن سود افراد و دسته اي مانند قدرت گرايان کسب قدرت و عده اي کسب عواطف و صفات انساني و کساني چون واقع گرايان قرن بيستم نيزهدف اخلاق را تأمين رفاه مادي افراد مي داند.دانشمندان و متفکران اسلامي نيز هدف و مقصود اخلاق را پرورش کمالات انساني و نيل به قرب الي الله مي دانند.بنابراين بايد و نبايد،حسن و قبح، بيانگر نوع رابطه و تناسب يا عدم تناسب با کمال مطلوب انسان مي باشد.
«حسن و قبح در مورد افعال انسان که موضوع حکم اخلاقي است ازقبيل همان معقولات ثانيه فلسفي است. يعني يک امري که معادل خارجي داشته باشد نيست.امري است که با فعاليت عقلاني حاصل مي شود...و عقل ما با مقايسات و نسبت سنجي ها مفاهيم را به دست مي آورد که حکايت مي کند از اين روابط عيني،همان شأني را که عقل درهمه مباحث فلسفي دارد.همانگونه که رابطه ي عليت را به اشياء خارجي نسبت مي دهد،اين رابطه نيزعلت ومعلولي است،اما دريک حوزه محدود.يعني فوق اختياري انسان و کمال مطلوب او... راست بايدگفت يعني بين راست گفتن و هدف مطلوب،ضرورت بالقياس است. پس ضرورت دارد. «خوب است» يعني بين راست گفتن و هدف مطلوب ما ملائمت و تناسب وجود دارد». (8)
«هرکاري که بيشترين تأثيررا دربالاترين کمال انسان داشته باشد عالي ترني ارزش اخلاقي را خواهد داشت؛يعني هر کاري که موجب تقرب بيشتري به سوي خدا باشد و مرتبه عالي تري از قرب را براي انسان به دست آورد آن ارزش بيشتري خواهد داشت». (9)
به اين ترتيب هرچند ميان مکاتب واقع گرا دراهداف و تعاريف خوب و بد،يا بايد و نبايد،براساس آن اهداف ، اختلافات فراواني وجود دارد،اما به طورکلي واقع گرايي دراخلاق،برمباني و اصول معين استوار مي باشد که مي توان پيامدهاي زيررا به عنوان لوازم اين ديدگاه برشمرد.
1.قابليت صدق و کذب؛به اين دليل که مکاتب واقع گرا از واقعيت خاص سخني مي گويند،قابليت صدق و کذب واقعي دارند و انتظاردستيابي به احکام و مکتب اخلاقي قابل قبول با بحث و نقد،انتظاري معقول مي باشد.
2. لزوم تعيين واقعيت،روش تحقيق ودليل اعتبار احکام اخلاقي کسي که قائل به هرمکتب واقع گرايي باشد، مي تواند واقعيتي را که آن مکتب ازآن سخن مي گويد معني نمايد و روش تحقيق درباره ي مسائل آن مکتب را،معلوم نموده و دليل اعتبارآن احکام را بيان نمايد.
3.وحدت گرايي اخلاقي
معين بودن اصول واقع گرايي زمينه نقد وبحث را فراهم آورده و با رد ارزش گذاري متعارض،درباره يک موضوع اخلاقي،امکان وحدت گرايي را به دنبال خواهد داشت.
4.مطابق بودن اخلاق
واقع گرايان گزاره هاي اخلاقي را داري منشأ معين و واقعي مي دانند. به اين دليل ازنظرآنان بسياري از احکام اخلاقي بدون هيچ قيد و شرطي معتبرند و اعتبار هيچ حکم اخلاقي به دستور،توصيه،احساس،سليقه يا قرارداد وابسته نيست.
واقع گرايي درنظام اخلاقي قرآن کريم
با تأمل درآيات قرآن،اين نکته مورد انکاراهل تحقيق نيست که مهمترين هدف تعاليم آسماني قرآن ارائه هستي شناسي و جهان بيني حقيقي و واقع گرا و براساس آن تبيين تکاليف و وظايف انسان (ايدئولوژي) مي باشد که در واقع به صورت منطقي ازهستي شناسي نتيجه گيري شده است.
چنين به نظر مي رسد اين نگرش قرآني،درتقسيم حکمت و فلسفه توسط حکما و فلاسفه به حکمت نظري،يعني علم به آنچه هست و حکمت عملي يعني علم درباره آنچه که بايد انجام گيرد،مؤثر بوده است.
شهيد مطهري دراين باره آورده است:
«حکما حکمت را تقسيم مي کنند به حکمت عملي و حکمت نظري.حکمت نظري دريافت هستي است،آنچنان که هست و حکمت عملي دريافت خط و مشي زندگي است،آنچنان که بايد. اين «بايد»ها نتيجه منطقي «هست» ها است بالأخص آنچنان هست هايي که فلسفه اولي و حکمت ماوراي طبيعت عهده دار بيان آنهاست». (10)
«حقيقت،عبارت است از اصل هاي نظري و اخلاق عبارت است ازاصل هاي عملي،و به عبارت ديگر،اخلاق داخل در حکمت عملي است و حقيقت،داخل درحکمت نظري... حکمت نظري حقايق را آنچنان که هستند و بودند، بيان مي کند؛ يعني اين حکمت نشانگرواقعيت است آنچنانکه هست، ولي حکمت عملي محدود به انسان است و بحث درآن مربوط به «چه بايد» هاست». (11)
واژه حکمت که درآيات بسياري از قرآن کريم همراه با تأکيد براهميت آن ياد شده،چنانکه درآيه 269 سوره بقره «يؤتي الحکمه من يشاء و من يؤت الحکمه فقد أوتي خيراً کثيراً و ما يذّکرإلا أولوا الالباب»؛دارنده ي آن را صاحب بيشترين خير معرفي مي کند،درحقيقت همان بينش و جهان بيني واقع بينانه به مبدأ و فرجام هستي و آفرينش انسان و هدف ازخلقت او مي باشد.
علامه طباطبايي درتفسيرآيه شريفه زيرآورده است:
«هوالذي بعث في الأميين رسولاً منهم يتلوا عليهم ءاياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب والحکمه و أن کانوا من قبل لفي ضلال مبين»؛اوست آن کس که درميان بي سوادان فرستاده اي از خودشان برانگيخت،تا آيات اورا برآنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بديشان بياموزد و [آنان] قطعاً پيش از آن درگمراهي آشکاري بودند؛
«پس ازتعليم قرآن که رسول خدا (ص) متصدي آن و بيانگر آيات آن است،تعليم حکمت است و کارش اين است که براي مردم بيان کند و درميانه همه اصول عقائدي که در فهم مردم و دردل مردم از تصورعالم وجود و حقيقت انسان که جزئي از عالم است،رخنه کرده است،کدامش حق و کدامش خرافي و باطل است و نيزدرسنت هاي عملي که مردم به آن معتقدند و از آن اصول عقائد منشأ مي گيرد و عنوان آن غايات و مقاصد است کلامش حق و کدام باطل خرافي است». (12)
سابقه تقسيم حکمت و فلسفه به عملي و نظري را حتي مي توان درآثارفيلسوفان يونان قديم و تأثيرآن تقسيم را در تقسيم بندي علوم،توسط فلاسفه غربي قرن اخير مشاهده نمود، اما اين مسأله از قرن هجده ميلادي با اشکال هيوم،فيلسوف انگليسي، مبني برعدم ارتباط منطقي حکمت نظري با حکمت عملي «بايد و هست» صورتي جدي تربه خود گرفته و افکار و نظرياتي را پديد آورده است.ازآنجا که بسياري از فلسفه هاي الحادي و پوزيتويستي قرن هجدهم ميلادي به بعد از نظرات اين فيلسوف تجربه گرا سرچشمه مي گيرد، جا دارد ترجمه متن مختصري را که وي درکتب خود با عنوان رساله اي در طبيعت بشري (ص 429) آورده و به بررسي اين مسأله پرداخته و بعدها مورد استشهاد معتقدان به گسست منطقي گزاره هاي ازنوع هستي وگزاره هاي از نوع بايستي حتي ميان متفکران مسلمان شده است،مورد بررسي قرار دهيم.
«من نمي توانم ازافزودن نکته اي براي اين استدلال ها خودداري کنم؛نکته اي که شايد اهميت شاياني داشته باشد. با هرنظام اخلاقي که تاکنون مواجه شده ام،همواره ديده ام که مؤلف تا چندي به روش معمولي استدلال مي کند و اول وجود خدا را اثبات مي کند و بعد نظرياتي درباره خصايص آدمي ابرازمي دارد،ولي ناگهان با شگفتي به جاي گزاره هاي با رابطه معمولي «است و نيست» با گزاره هايي مواجه مي شوم که هيچ کدام ازرابطه هاي بايستي و نبايستي خالي نيستند. اين تغييراگرچه به چشم نمي آيد ولي نتيجه اي ماندگار دارد. از آنجا که اين بايستي ونبايستي بيانگرنوعي ارتباط جديد است، پس بايد آن را مورد بررسي و تبيين قرارداد و درهمان حال بايد دلايل براي درستي چيزي که به ظاهر نامعقول مي نمايد يعني استخراج قياسي اين رابطه جديد از روابط پيشين، که به کلي متفاوتند، آورد. مؤلفان فلسفه عموماً به خطراين دوگانگي هشدارنداده اند ولي من مي خواهم آن را به خوانندگان مؤکداً گوشزد کنم و مطمئن هستم که اين هشدار کوتاه تمامي نظام هاي عاميانه اخلاقي را واژگون خواهد ساخت». (13)
ازاين کلام تفسيرهاي متفاوتي توسط نويسندگان و متفکران غربي که گاه متناقض با يکديگر است،صورت گرفته است. اما به طورکلي با توجه به اصول فلسفي هيوم که مبتني به اصالت تجزيه و شک و ترديد و حتي نفي معقولات غيرتجربي وحسي است،اين سخنان بيشتر مورد استشهاد متفکران تجربي مسلک قرار گرفت و خود منشأ ظهور مشکلات فراوان فکري در قرن نوزدهم گرديد.
درباره ي رابطه «بايد» و «هست» ازسوي متفکران مسلمان نيزنظرات گوناگوني اظهارگرديده که ابتدا به نظر مطرح شده درکتاب «دانش و ارزش» که با دفاع از گسست منطقي بايد هست،به نقد بسياري از مکاتب واقع گرايانه ي طبيعت گرا پرداخته است اشاره مي شود تا پس ازآن با بيان نظرات ديگر متفکران نحوه ي اين رابطه و براساس آن چگونگي واقع گرايي احکام اخلاقي اسلام تبيين گردد.نويسنده کتاب دراين رابطه مي گويد:
«کشف مغالطه اخلاق و بازنمودن نادرستي استنتاج بايد از هست،درتاريخ فلسفه ازابتکارات ديويد هيوم،فيلسوف اسکاتلندي قرن هجدهم دانسته مي شود. هيوم درفلسفه اروپايي نماينده برجسته تجربه گرايي محض است». (14)
«هيوم به روشني خطاي عظيم نظام هاي عاميانه ي اخلاقي (اخلاق عملي )را به تصوير مي کشد و ريشه ي آن را در استخراج بايد،از هست مي داند.»(15)
«سخن هيوم را مي توان به اين صورت خلاصه کرد: همه قضايا و قوانيني که عقل درآن کاوش مي کند و آنها را يا مي پذيرد و يا رد مي کند دو صفت مشخص دارند،يا درست اند و يا نادرست (حقيقي و غيرحقيقي). ملاک درستي و نادرستي قضاياي عقلي اين است که با واقعيت هاي خارجي موافق باشند با نباشند.ازسوي ديگرنسبت حقيقي و غيرحقيقي دادن به رفتارهاي انساني بي معناست.يک عمل را نمي توان گفت حقيقت است يا نيست يا مطابق با خارج است يا نيست. فقط مي توان گفت بد است يا خوب،مطلوب است يا نامطلوب. بدين سبب خوبي و بدي (احکام عقل عملي) ازحقيقي و غيرحقيقي (احکام عقل نظري) قابل استنتاج نيستند؛يعني از انباشتن صدها قضيه که همه ازصفت مطابق با خارج برخوردارند و از صفات واقعي و فيزيکي اشياء سخن مي گويند نمي توان قضيه اي به دست آورد که سخن ازخوبي و بدي و حسن و قبح،که صفاتي فيزيکي و خارجي نيستند،بگويد و چنين است که استخراج عمل ازعقل (به تعبيرهيوم) و يا اخلاق ازعلم (به تعبيرما) ميسر نيست». (16)
نويسنده دراين کتاب ازعهده کشف خطاهاي واقع گرايان طبيعت گرا چون اخلاق تکاملي برمبناي داروينيزم به خوبي برآمده است؛اما درتبيين واقع گرايي احکام اخلاقي اسلام راه اشاعره و معتقدان به نظريه امرالهي را پيموده و منشأ همه بايدها و نبايدها را نه به واقعيات و حقايق و حسن و قبح عقلي،بلکه امرو دستورخداوند مستند ساخته است. چنانکه در بخش پنجم کتاب با عنوان «اخلاق عملي در قرآن» پس از ذکر آيه فطرت (روم، 32-29) چنين مي گويد: «ازاين قضيه که فطرت طالب چيزي است (خير)،تا اين قضيه که بايد طالب همان چيزبود که فطرت طالب آن است (امر)، فاصله اي است به اندازه فاصله ميان دانش و ارزش و پل زدن ازيکي به ديگري،همان خطاي جاودانه هرگونه اخلاق علمي است». (17)
«به اعتقاد نگارنده دين و اخلاق جز فرمان نيستند و واقعيت ها شايستگي اخلاق سازي و فرماندهي را ندارند و اگر فرماني را بايد شنود همانست که ازخدا تنها فرمان سازمطلق برمي آيد. سپس آيه زير را مثال مي آورد:
«إنّ الله يأمربالعدل و الاحسان و أيتاي ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنکروالبغي يعظکم لعلّکم تذکّرون»؛(نحل، 90) درحقيقت خدابه دادگري ونيکوکاري و بخشش به خويشاوندان فرمان مي دهد و ازکار زشت و ناپسند و ستم باز مي دارد به شما اندرزمي دهد که پند بگيريد.
مي بينيد که خداوند است که فرمان مي دهد نه فطرت،نه تاريخ،نه طبيعت،نه وجدان و اگر فرمان او نباشد فرمان هيچ کدام ازآنها مطاع نخواهد بود». (18)
واقعيت اين است که رابطه ي منطقي ميان بايد وهست نه تنها درمسائل اخلاقي،بلکه درمسائل حسي و تجربي نيز مبتني بر اصول بديهي است. به عنوان مثال،انسان افزون بر آنکه با تجربه سوزندگي آتش را درک مي کند،يک «بايد» ديگري را در کنارآن حس تجربي درک مي کند «اينکه ازامور زيانبار بايد پرهيزکرد پس ازآتش هم بايد پرهيزکرد» همين گونه انسان درمسائل اخلاقي نيزبرخي ازامور را به طور بديهي درک مي کند؛مانند اينکه نظم براي زندگي سودمند است،پس بايد آن را درزندگي به کاربست. يا هرج و مرج شراست، پس بايد ازآن پرهيزکرد.اين گونه ادراکات خوب و بدي از مسائل ابتدايي بايدها و نبايدهاست که به صورت بديهي و محسوس مورد ادراک عقل قرار مي گيرد و گاهي به حدي روشن است که هرانساني با اندک انديشه يا مختصرتجربه اي آن را درمي يابد. اين نوع ادراک که بايد آن را ازادراکات بديهي عقل عملي دانست همانند ادراکات بديهي عقل نظري است و همانگونه که ادراکات عقل نظري بر بديهي ونظري تقسيم مي شوند ادراکات عقل عملي نيزبه دو قسم بديهي وغيربديهي و به تعبيربرخي (خودمعيارو غيرخود معيار) تقسيم مي شوند.
مطالعه نظرات برخي ازمتفکران غربي که با انکار وجود شکاف منطقي ميان بايدها و هست ها درصدد اثبات امکان اين استنتاج برآمده اند چون تلاش هاي فيلسوف معروف اخلاق، جان سرل و کسان ديگري مانند گيورث،نشان مي دهد،روشي که آنان براي بيان اين رابطه اتخاذ مي کنند استفاده ازاحکام و گزاره هاي ارزشي است.درمثالي که سرل در کتاب خود مطرح کرده است،استدلال خود را متکي برمجموعه ي قواعدي مي کند و آنها را حقايق نهادي مي نامد؛مانند «هرکس وعده داد بايد به وعده خود عمل کند» گيورث نيزدراستنتاج خود مطلوبيت برخي گزاره ها از واژه ي خوب و محبوب استفاده مي کند که همه اينها همان احکام ارزشي و خودمعيار عقل عملي است. (19)
البته روشن است که همه قضاياي اخلاقي به طور بديهي،مورد پذيرش عقل عملي نيستند؛به همين جهت علماي اخلاق از طريق گوناگون برصحت و استواري بخشي از بايدها و نبايدها استدلال مي کنند.مثلاً اين قضيه که «پاسخ بدي را بايد به نيکي داد» به روشني جمله «بايد عدالت ورزيد » به طور بديهي و خودکفا مورد تأييد عقل عملي نيست،بلکه بايد آن را با ارجاع به قضاياي روشن عقلي عملي اثبات نمود.
همچنين اين قضايا که «خدا را بايد شناخت،او را بايد اطاعت نمود،او را بايد پرستش نمود»،از قضاياي غير خودکفاي عقل عملي است و ازاين رو دانشمندان الهي براي اين ضرورت ها برهان و دليل مي آورند و آنها را با ارجاع به قضاياي ضروري عقل عملي اثبات مي نمايند.اگرعقل در ميدان بايدها ونبايدها به طورکلي طرد و نفي شود حتي به يک بايد شرعي نيزنمي توانيم دست يابيم.زيرا درصورتي بايد شرعي،الزام آور خواهد بود که پيش ازآن با حکم عقل منهاي شرع و دين، يک بايد عقلي به اثبات رسيده باشد و تا اين بايد و مولويت خداوند ازنظرعقل اثبات نشود ديگربايدهاي شرعي معنا پيدا نخواهد کرد.
بنابراين عقل و خرد سرچشمه همه الزام ها و بايدهاست.البته برخي را به روشني و خودکفا درک کرده و برخي ديگر را با ارجاع به بديهيات عقل عملي درک مي نمايد.
اشکال هيوم درصورتي وارد است که قياسي که تشکيل مي شود و «بايد» ازآن استنتاج مي گردد،هردو مقدمه اش با نسبت «است» بيان شود؛زيرا دراين صورت کلمه «بايد» در نتيجه،بيگانه ازمقدمات است و قواعد منطقي اجازه چنين استنتاجي را نمي دهد،زيرا نبايد درنتيجه چيزي بيايد که در مقدمات ذکرنشده است.اما بنابرآنچه که ما بيان کرديم قياس هايي که بايدها را ازآنها استنتاج مي کنيم هميشه مقدمه کبري درآنها با حکم بايد ذکرمي شود و اين «بايد» هم از بايدهاي عقل عملي روشن و بديهي است،که هرگز از«هست» استنتاج نشده است». (20)
نظريات مختلف پيرامون ارتباط حکمت نظري و عملي
1. ميان حکمت نظري و حکمت عملي ارتباط منطقي وجود ندارد و ديوارآهنيني آن دو را ازهم جدا ساخته است.
2. ميان اين دو حکمت پيوندي منطقي برقراراست. اين نظريه به دو گونه مطرح مي شود:
الف.ارتباط آن دو،پيوند توليدي است و حکمت نظري (جهان بيني) توليد کننده ي حکمت عملي (ايدئولوژي) است.
ب. ارتباط آن دو توليدي نيست با اين وجود جهان بيني بر روي ايدئولوژي به صورت مقتضي تأثير مي گذارد نه علت تامه .
با توجه به مطالب پيشين،قول اول يعني انکارهرنوع ارتباط منتفي بوده و قابل قبول نيست. از اين رو به توضيح نحوه ي اين ارتباط پرداخته و نخست نظريه توليدي را بررسي مي نماييم.
الف. جهان بيني توليد کننده ي ايدئولوژي است
چنانکه پيش ازاين برخي از نظام هاي اخلاقي مبتني براين نظريه اشاره شد،بايدها و نبايدها همگي ازمعرفت انسان نسبت به جهان برخاسته و خواندن چند برگ ازکتاب طبيعت آدمي را درشناخت وظيفه،کفايت مي کند. آنچه برجهان حاکم است بايد اسوه و الگوي رفتارانسان گردد، بايد ازطبيعت درس چگونه زيستن آموخت و به آن احترام گذارد.نتيجه ي اين نظريه،طبيعت مآبي انسان بوده و درحقيقت انسان را المثناي قوانين حاکم برجهان ماده مي شمارد. مثلاً اگردرجهان قانون تنازع بقا وجود دارد،بايد آن را به عنوان يک قانون حقيقي و عيني درايدئولوژي گنجاند. يا اگرلذت جويي مبناي اعمال همه جانداران است، انسان نيز از اين قانون مستثني نيست و بايد آن را مبناي ايدئولوژي قرار داد. حال آنکه انسان موجودي انتخابگر و آزاد آفريده شده است و بايد قوانين حاکم بر طبيعت و جهان را آنچنان که تضيمن کننده ي مصالح خود و تمام افراد جامعه باشد،گزينش کند. تأمل در روش صاحبان مکاتب اخلاقي مبتني براين نظريه نشان مي دهد که صاحبان اينگونه مکاتب،هرچند جهان بيني را زير مبناي ايدئولوژي خود معرفي مي کنند،اما در واقع آنان جهان را آنگونه تفسيرمي کنند که خود خواهان آنند. به عبارت ديگر اين نوع نگرش به جهان نتيجه ايدئولوژي خاصي است و از اين جهت نمي تواند کاملاً علمي و بي طرف باشد،درحالي که جهان بيني درصورت مي تواند علمي و عيني باشد که مستقل از ايدئولوژي پيش ساخته، بي طرف،عيني و واقع نما باشد.
ب. تأثيرجهان بيني براحکام اخلاقي به صورت اقتضا و علت ناقصه اش نه علت تامه اين نظريه حد وسط دو نوع نظر افراطي نفي هرگونه ارتباط جهان بيني و ايدئولوژي و نظرتفريطي معتقدين به رابطه توليدي دانستن جهان بيني است.
اين نظريه علاوه برپذيرش ادراکات عقل نظري و خودمعيار دانستن برخي ازاحکام عقل عملي،حکم عقل برتري را در تشخيص و تعيين موضوع مؤثرمي داند. مثلاً دراين قضيه که «هرراهي که به سوي خوشبختي است بايد رفت»، که به صورت کبراي کلي مطرح مي شود و مورد پذيرش همه مکاتب بوده و جاي هيچ اختلافي درآن نيست.اما درانتخاب راهي که به سوي خوشبختي مي رود،مانند اينکه راستگويي راهي است به سوي خوشبختي، ممکن است مورد قبول برخي از مکاتب نباشد و آنها دروغ،حيله و فريب را راه هاي آسان تري به سوي خوشبختي بداند.بنابراين صغراي اين قياس «راستگويي راهي است به سوي خوشبختي» و نتيجه آن «پس بايد راست گفت»،زماني مورد پذيرش قرار مي گيرند که پيش از آن انسان درجهان بين خود معتقد به خدا و معاد و مسئوليت انسان بوده،به گونه اي که نتواند هيچگونه مسئوليت و توجيهي را براي خود قائل گردد.
به اين ترتيب،مي توان دريافت چرا همه مکاتبي که در پي خوشبختي هستند،اين گونه با هم اختلاف دارند.اختلاف آنها يا درتعيين راه رسيدن به خوشبختي و يا درتفسير متفاوتي است که ازيک نظر مشترک ميان آنان وجود دارد و بنابراين:
«هرحکم کلي اعم ازعقل نظري و عملي نيازبه تعيين موضوع و تشخيص آن دارد. طبعاً آنجا که جهان بيني در پياده شدن حکم مؤثراست،پايه تأثير آن درحد تعيين موضوع مي باشد». (21)
«نقش صغراي در قضايايي که با ترکيب عناصري از جهان بيني و ايدئولوژي مي خواهند اصلي يا ارزشي را ثابت کنند بسيارتعيين کننده است؛چه اينکه کبري مي تواند مورد توافق چندين جهان بيني باشد،صغري درجزو ويژه ي هرجهان بيني نقش تعيين کننده اي ايفا مي کنند و موضوع الزام را فراهم مي سازد.بنابراين جهان بيني درهرايدئولوژي نقش دارد، هر چنداين نقش درالزام بخشي نيست،بلکه درتعيين منطق الزام است». (22)
با تأمل درشيوه استدلال هاي آيات قرآن کريم،پي مي بريم بسياري ازآيات درمقام استدلال همان بايدهاي خودمعيارعقلي را مورد نظر قرارداده است تا براساس آن با اقناع فکري انسان،توصيه هاي عملي خود را بر اصول نظري مستحکمي بنا نمايد.
يکي ازجامع ترين آيات قرآني کريم براي راهنمايي انسان در شناخت اصول و مباني نظري احکام عملي اين آيه مي باشد:
«سنريهم ءاياتنا في الآفاق و في أنفسهم حيت يتبيّن لهم أنّه الحق أولم يکف بربک أنّه علي کل شئ شهيد»؛(فصلت، 53) به زودي نشان هاي خود را درافق [هاي گوناگون] و دردل هايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن
گردد که او خود حق است آيا کافي نيست که پروردگارت خود شاهد هرچيزي است
بديهي است که هدف آيه از شناخت وجداني و حقيقي آيات الهي درجهان درون و برون احساس لزوم تطبيق حيات با دستورات حق،خالق آيات انفسي و آفاقي است.
دربرخي ازآيات ترتب «بايد» بر«هست» به نوع روشن تر بيان شده است مانند:«و علم ءادم الأسماء کلّها ثمّ عرضهم علي الملائکه فقال أنبئوني بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقين»؛ (بقره، 31) و [خدا] همه [معاني] نام ها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مي گوييد ازاسامي اينها به من خبردهيد.
به دنبال شناخت مطرح دراين آيه که مي بايست حقايقي مرتبط با سعادت و شقاوت انسان باشد درآيات بعد تکليف را ايجاب نموده مي فرمايد:«وقلنا ياءادم اسکن أنت و زوجک الجنّه و کلا منها رغداً حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمين»؛(بقره، 53) گفتيم اي آدم خود و همسرت در اين باغ سکونت گير[يد] و از هرکجاي آن خواهيد فراوان بخوريد [ولي] به اين درخت نزديک نشويد.
اساساً بناي دعوت قرآن برپايه شناخت خدا ازطريق مطالعه ي نظام آفرينش و همچنين فطرت درنهاد انسان، ارکاني هستندکه انسان را به اطاعت مطلق دربرابر فوق علل و اسباب و خالق يکتا و اداره کننده ي آنها دعوت مي کند.
«ألم ترأن الله يسجد له من في السموات و من في الأرض و الشمس و القمر والنجوم والجبال و الشّجر والدّواب و کثير من النّاس و کثيرحق عليه العذاب و من يهن الله فما له من مکرم إنّ الله يفعل ما يشاء»؛(حج، 81) آيا ندانستي که خداست که هر کس درآسمان ها و هرکس درزمين است و خورشيد و ماه و [تمام] ستارگان و کوه ها و درختان و جنبندگان و بسياري از مردم براي او سجده مي کنند و بسياري اند که عذاب برآنان واجب شده است و هرکه را خدا خوارکند او را گرامي دارنده اي نيست؟ چرا که خدا هرچه بخواهد انجام مي دهد.
دراين آيه نخست واقعيت تسبيح همه موجودات عالم براي خداوند مطرح شده و پس ازآن غفلت انسان ازعدم هماهنگي با نظام آفرينش مورد نکوهش قرارگرفته است. يعني حقيقت تسبيح همه موجودات لزوم عبادت و تسبيح انسان را در پي دارد.نظيرآيه فوق مي فرمايد:«أفغيردين الله يبغون و له أسلم من في السموات والأرض طوعاً و کرهاً و إليه يرجعون»؛ (آل عمران، 83) آيا جز دين خدا را مي جويند با آنکه هر که درآسمان ها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است،و به سوي او بازگردانيده مي شويد.
آياتي نيزدرقرآن کريم با تکيه برصفات خداوند مانند قدرت، مالکيت،رازقيت، خالقيت و... عناصري از احکام و اخلاق را مطرح کرده است،يعني هست دليل بايد قرار گرفته است. چون آيات ابتداي سوره ي حديد که پس ازاشاره به مالکيت مطلق خداوند نسبت به عالم هستي انسان را به انفاق از مال خداوند که به او به وديعت سپرده شده،تکليف مي نمايد.
«له ملک السّموات والأرض و إلي الله ترجع الأمور يولج اليل في النّهار و يولج النّهار في الّيل و هو عليم بذات الصدور»؛ (حديد، 5-6) فرمانروايي [مطلق] آسمان ها و زمين از آن اوست و [جمله] کارها به سوي خدا باز گردانيده مي شويد؛ شب را در روز و روز را در شب درمي آورد و او به راز دل ها داناست.
آيات 84 تا 90 سوره مؤمنون؛31 و 32 سروه يوسن؛ 6 سوره زمر؛ 22 سوره يس؛172 سوره نساء؛ 37 و 38 سوره روم؛1 تا 8 سروه تغابن نيز داراي همين مضامين هستند.
«والسّماء رفعها و وضع الميزان الّا تطغوا في الميزان»؛ و او آسمان را برافراشت و ترازو را گذاشت،تا مبادا از اندازه درگذريد.
روشن است که آيه اول گزارش از آفرينش جهان براساس ميزان و سنجش مي باشد که بخشي از شناخت واقعيات و هستي هاست و آيه دوم با نتيجه گيري از وجود محاسبه و اندازه گيري درنظام جهان آفرنيش،تکليف و مسئوليت انسان در برابر نظام هستي را به او يادآور مي شود.
البته ترتيب تکليف بر توصيف دراين آيات به معني توليد و از نوع نتيجه گيري اخلاق علمي نمي باشد؛بلکه ميان توصيف و تکليف،کبرايي کلي و قضيه اي عقلاني وجود دارد که با ترکيب شناخت ازواقعيات،به منزله صغراي اين قياس، اين نتيجه را که بايد درکار بشر نظم و قانون حکمفرما باشد به دست مي دهد. ولي عموماً اين کبراي کلي عقلاني بديهي و غير قابل ترديد درآيات ذکر نمي شود. بنابراين اين ملاک استدلال دراينگونه آيات توصيف هستي و سپس الزام انسان به تبعيت از آن نيست،بلکه ملاک استدلال همان داوري عقل در کبراي مخفي است. اگرعقل عملي از طريق تحليل و يا تجربه و آزمون دريافت که قانون حاکم بر جهان به نوع خاصي اختصاص ندارد و مي تواند بر همه انواع مفيد و عالم کمال در هر مرتبه وجودي آنها باشد در اين صورت عقل با تأمل پيرامون اين نوع قوانين،حکم به عموميت و پيروي از آن مي کند.
درآياتي که تکليف و مسئوليت انسان در برابر خداوند را با طرح سجود و خضوع تکويني عالم هستي به او يادآور مي شود نيزهمين گونه است؛زيرا اوخدايي است که سرچشمه همه نعمت ها و رحمت هاست،تسليم و خضوع در برابر او وظيفه هر موجود نيازمند است و انسان نيزاز قانون هستي مستثني نيست.
برهمين اساس درآيات ابتداي سوره تغابن به صورت روشني پس ازبيان آفرينش آسمان و زمين براساس حق و همچنين خلقت ممتازانسان،مسئوليت او يادآور شده و راه شناخت دقيق تکاليف و وظايف او را نيز نمايانده است.
«خلق السموات ولارض بالحق و صوّرکم فأحسن صورّکم و إليه المصير يعلم ما في السّموات والأرض و يعلم ما تسرون و ما تعلنون و الله عليم بذت الصدور ألم يأتکم نبؤا الذين کفروا من قبل فذاقوا و بال أمرهم و لهم عذاب أليم ذلک بأنّه کانت تأتيهم رسلهم بالبينات فقالوا أبشر يهدوننا فکفروا و تولّوا واستغني الله و الله غني حميد زعم الذين کفروا أن لّن يبعثوا قل بلي و ربي لتبعثنّ ثم لتنبّؤن بما عملتم و ذلک علي الله يسير فآمنوا بالله و رسوله والنورالذي أنزلنا والله بما تعملون خبير»؛(تغابن، 3-8) خدا آسمان ها و زمين را به حق آفريد و شما آدميان را به زيباترين صورت تصوير کرد و بازگشت همه خلايق به سوي اوست ... پس به خدا ايمان آوريد و به رسول او و نور [قرآن] که بندگان را فرو فرستاديم بگرويد و خدا به آنچه انجام دهيد آگاه است.«عده اي از نويسندگان که شکوه آيات خداوندي را درجهان هستي مي پذيرند ولي نمي توانند يا نمي خواهند ازآن شکوه ملکوتي و آيات تحريک کننده احساس تکليف کنند،از ما انسان ها مي خواهند که ما با کمال فراغت از چهره ملکوتي و آياتي هردو جهان دروني و بيروني،تنها به تماشاي درخت برومندو پرشاخ و برگ خلقت بپردازيم و به نوع لذت اپيکوري از زندگي قناعت بورزيم... وقتي يک انسان عاقل و هوشيار مي بيند که ازناچيزترين موجودات،تا کيهان بزرگ با يک نظم و حکمت خيره کننده مشغول کار و تکاپو است،قطعاً مي فهمد که او نيزبايد کارهايي را بدان جهت که دراين کارگاه آهنگ دارو پرمعني زندگي مي کند،انجام دهد... اگرچه براي ما امکان آن هست که نه ازنيکي متأثر شويم و نه ازبدي،ولي ما به خوبي گاهي احساس مي کنيم که دردرون ما يک دستگاه ارگ، گويا و آماده نواخته شدن است که در فضاي ناب روح به هيجان درمي آيد و نغمه سر مي دهد و بر ضد بيهودگي و نيستي سربه طغيان برمي دارد». (23)
ازسوي ديگرترديدي نيست که علل و اسباب تکويني انسان براساس زندگي اجتماعي سرشته و او را ملزم به لزوم زندگي اجتماعي و حرکت درمسيرهمکاري با ديگرن وادار مي سازد. آفرينش و تکوين ازيک سو به انسان،اراده و آزادي بخشيده و ازسوي ديگراورا اجتماعي آفريده است.ترکيب اين دو حالت،انسان را ملزم مي سازد که از برخي آزادي هاي خود دراجتماع صرف نظرکند تا مصالح جامعه نيز فراهم گردد. اينکه انسان موجودي داراي اراده و اختيار مي باشد، امري تکويني است و اينکه موجودي اجتماعي است نيز امري تکويني است و دراختيار انسان نيست،اما بايد از کداميک از آزادي هاي خود صرف نظرکند و مصالح جامعه با وجود کداميک از آزادي ها تأمين مي شود،امري تشريعي است که بستگي به شناخت تکوينيات دارد.ديدگاه هاي مختلف،هرکدام مصلحت فرد و جامعه را درانجام برخي کارها و ترک برخي ديگر از کارها مي داند.تمام روش ها و شيوه هايي که براي زندگي به بشرعرضه شده است،همگي براين اساس بنا شده اند، اختلاف ميان آنها دراين است که کدام آزادي بايد اعطا و کدام آزادي بايد سلب شود.
ازنظرتعاليم اسلامي تشريع و قانونگذاري بايد از سوي کسي انجام گيرد که آفرينش و تکوين از سوي او انجام گرفته است؛ زيرا کسي که آفرينش هستي از سوي او صورت پذيرفته است بهترازهرکسي مي داند که چه قوانين و مقرراتي با اين آفرينش تناسب دارد.فلسفه ارسال فرستادگان الهي در اين است که ازجانب خالق هستي،بشررا ازآغاز و انجام هستي آگاه کرده و وظيفه او را درقبال آن مشخص سازند.شهيد مطهري دراين باره مي گويد:
«عقل يک فرد يا جميع انسان ها، قادر نيست نظام بايدها و نبايدهايي را که سعادت همه جانبه بشر را تأمين کند،وضع نمايد.اگرديدي راستين درباره ي نظام هستي و خلقت داشته باشيم و نظام هستي را نظامي متعادل بدانيم و خطا و پوچي را ازهستي نفي کنيم،بايد بگوييم که دستگاه عظيم خلقت اين بزرگ ترين نياز را مهمل نگذاشته اند و ازافقي مافوق عقل انسانها خطوط اصلي اين شاهراه را مشخص کرده است. کار عقل و علم حرکت دراين خطوط است». (24)
بنابراين بايد سعادت و کمال انسان و نظام خواست هاي فطري او ازديدگاهي جستجو کنيم که معرف آن،خالقي است که نسبت به آفريده هاي خود و سرشتشان آگاه بوده و به توانايي و ضعف هاي آنان عليم و آگاه است.
«ألايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير»؛ (ملک، 14) آيا آن خدايي که خلق را آفريده،عالم به اسرارآنها نيست؟حال آنکه او به باطن و ظاهرامورعالم آگاه است.
ازديدگاه وحي وتعاليم الهي اسلام،خواست ها و نيازهاي انسان درعين کثرت،داراي پيوستگي و ارتباطي است که وحدت و يگانگي شخصيت و هدف رفتاري انسان را فراهم مي نمايد.انسان براي نيل به اين هماهنگي و صول به شخصيت اصيل و حقيقي خود بايد اعمال و رفتارش را فرمانبردار يک برنامه و يک عقيده که ازيک طرز فکر الهام مي گيرد،نمايد. چنانچه نيروهاي زندگي و حيات او تابع قوانين و سنن طبيعي و باطن و درون او فرمانبردار قوانيني باشد که ازاوهام و تصورات بشري سرچشمه مي گيرد،دراين صورت داراي شخصيت مزدوج و مبتلا به اضطرابات و نابساماني هاي رواني ونزاع شديد درون و برون خواهد بود. ازاين رو از نظرقرآن،آفريننده ي خلقت، تنها مالک و اختياردارمطلق هستي است و براي غيراو جزمملوکيت، چيزي وجود ندارد.
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قض الله و رسوله أمراً أن يکون لهم الحيره من أمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مّبينا»؛(احزاب، 36) براي هيچ مرد و زن مؤمني درکاري که خدا و رسولش حکم کنند،اختياري نيست. هرکس نافرماني خداوند و پيامبرش را نمايد،همانا که به گمراهي آشکارگرفتار شده است.
متکي بودن بايدها و نبايدها برهست ها ونيست ها در نظام اجتماعي اسلام نيز به اين مطلب تکيه دارد که انسان براي استفاده صحيح ازامکانات و قواي جامعه،ناچار به رعايت يک سلسله ازاصول و دستورات،براي رسيدن به يک زندگي سعادتمندانه است و کسي مي تواند او را ياري دهد که به همه ظرفيت هاي انسان و به تأثيرات هرعمل، چه مثبت و چه منفي،علاوه برتأثيراتي که بر سازمان و نظام فردي او به جاي مي گذارد،درنظام اجتماعي هم به آن تأثيرات واقف باشد. چنانکه امام علي (ع) نيز فلسفه نزول وحي را درحقيقت همان ياري انسان در پيمودن سعادت زندگي فردي و اجتماعي او مي داند.(25) «ألا إن فيه علم ما يأتي والحديث عن الماضي؛و دواء دائکم،و نظم ما بينکم»؛(25) آگاه باشيد که در قرآن علم گذشته و آينده است و درآن داروي دردها و نظم حيات اجتماعي شماست.
قرآن ازجانب کسي نازل شده است که با آگاهي به تمام ابعاد وجودي انسان،هردستوررا با توجه به ابعاد مختلف آن ارائه کرده است.براين اساس که تفصيل آن را مي توان در تمامي آيات قرآن جستجو کرد. تعاليم اسلام هم دربعد فردي و هم در بعد اجتماعي آن نظام هماهنگ،کامل و منسجمي دارد که براي سامان دادن زندگي سعادتمندانه ي انسان از سوي خالق هستي ارائه گرديده است.
ازاين رو دردسته اي از آيات قرآن کريم پس از بيان بايدها و الزامات،واقع گرايي درآثار و نتايج آن احکام،مانند حفظ امنيت،سلامت اجتماعي؛ايجاد عدالت،اتحاد و وحدت اجتماعي؛مورد توجه قرارگرفته و درمواردي براي بيان اين اهداف ازاسلوب هاي مؤثري همانند استفاده از تشبيه درآيه نهي ازغيبت بهره گيري شده است.
«يأيّها الذين ءامنوا إنّما الخمر و الميسر والأنصاب و الأزلم رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلّکم تفلحون»؛(مائده، 90) اي کساني که ايمان آورده ايد شراب و قمار و بت ها و تيرهاي قرعه پليدند [و] ازعمل شيطانند،پس ازآنها دوري گزينيد که رستگارشويد.
«و لا تجعل يدک مغلوله إلي عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً»؛(اسراء، 29) و دستت را به گردنت زنجير نکن و بسيار[هم] گشاده دستي مکن تا ملامت شده و حسرت زده برجاي ماني.
وأوفوا الکيل إذا کلتم و زنوا باقسطاس المستقيم ذلک خير و أحسن تأويلا!»؛(اسراء، 35) و چون پيمانه مي کنيد پيمانه را تمام دهيد و با ترازوي درست بسنجيد و اين بهتر و خوش فرجام تراست.
«قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم و يحفظوا فروجهم ذلک ازکي لهم إنّ الله خبيربما يصنعون»؛(نور، 30) به مردان با ايمان بگو ديده فرو نهند و پاکدامني ورزند که اين براي آنان پاکيزه تراست،زيرا خدا به آنچه مي کنند آگاه است.
«ما أفآءالله علي رسوله من أهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتمي و المساکين و ابن اسّبيل کي لا يکون دوله بين الأغنياء منکم و ما ءاتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و اتّقوا الله إنّ الله شديد العقاب»؛(حشر، 7) آنچه خدا از [داراي] ساکنان آن قريه ها عايد پيامبرش گردانيد،ازآن خدا ازآن پيامبر[او] و متعلق به خويشاوندان نزديک [وي] و يتيمان و بينوايان و درراه ماندگان است،تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد.
درقرآن کريم موارد مشابه ديگري مي توان يافت از جمله: مائده 8؛انفال، 46؛ عنکبوت، 45؛حجرات، 12.
دربسياري ازآيات قرآن کريم از مرزبندي هاي دقيق اين راه، به حدود الهي تعبيرشده و انسان را متذکرشده است که مسامحه درحفظ يا تعدي و شکستن حريم آن،گمراهي واختلال را درزندگي به دنبال دارد که خود ظلمي آشکار بر مقام و حيات سعادتمندانه بشري خواهد بود.
«...تلک حدود الله فلا تعتدوها ومن يتعدّ حدود الله فأولئک هم الظالمون»؛(بقره، 229) اينها حدود خداست از آن تجاوز نکنيد و هرکه ازحدود خدا تجاوزکند،از ستمکاران خواهد بود.
«...و تلک حدود الله ومن يتعدّ حدودالله فقد ظلم نفسه...»؛ اينها حدود خداست و هرکه ازآن تجاوزکند محققاً به خود ستم کرده است.
«من عمل صالحاً فلنفسه و من أساء فعليها و ما ربّک بظلم للعبيد»؛کسي که عمل صالحي انجام دهد سودش براي خود اوست و هرکس بدي کند به خويشتن بدي کرده است و پروردگارت هرگزبه بندگان ستم نمي کند.
اساساً کاربرد فراوان واژه صالح و صالحات به عنوان ويژگي عمل و اعمال مثبت و مفيد درقرآن کريم و ديگرمتون اسلامي، ازريشه صلح به معناي سازگار بودن، درمقابل مفسد،تعبير دقيقي ازهماهنگي اعمال موافق با جريان طبيعي فطرت، در مسيرتکامل او و قوانين سازنده اجتماع سعادتمند است.
«...والله يعلم المفسد من المصلح...»؛(بقره، 220) خداوند ازکارکسي که افساد و نادرستي کند و آنکه اصلاح و درستي نمايد آگاه است.
بنابراين ارزش يا ضدارزش بودن برخي از امور اختياري انسان؛برحسب نتايج واقعي مطلوب و يا نامطلوب آنها قابل تبيين و اثبات مي باشد. البته اين به آن معنا نيست که نتايج واقعي هرعملي را بتوان با مشاهده ي مورد مطالعه تجربي قرارداد؛زيرا بسياري ازآثارو نتايج اموراختياري را بايد با تأثيرواقعي اعمال درکمال يا نقص حقيقي انسان مورد نظر قرارداد.
براين اساس،دسته ديگري از آياتي که طرح آنها در ارتباط با اهداف تعاليم اسلام ضروري مي باشد،آياتي است که فلاح و فوزرا نتيجه هدف بايدها و نيايدها معرفي مي نمايد. مانند: «يأيّها الذين ءامنوا اصبروا و صابروا ورابطوا و اتّقوا الله لعلّکم تفلحون»؛(آل عمران، 200) اي کساني که ايمان آورده ايد صبرکنيد و ايستادگي ورزيد و مرزها را نگهباني کنيد و از خدا پروا نماييد،اميد است که رستگار شويد.
«... ومن يوق شحّ نفسه فأولئک هم المفلحون»؛(حشر، 9) و هرکس از خسّت نفس خودمصون ماند،ايشانند که رستگارانند.
«... و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزاً عظيما»؛ (احزاب، 71) هرکس خدا و پيامبرش را فرمان برد قطعاً به رستگاري بزرگي نايل آمده است.
«... و من تق السّيئات يومئذٍ فقد رحمته و ذلک هو الفوز العظيم»؛(غافر، 9) و هرکه را درآن روز از بدي ها حفظ کني البته رحمتش کرده اي و اين همان کاميابي بزرگ است.
آيات فراوان ديگري نيز داراي مضامين مي باشند؛ازجمله: بقره،5؛ آل عمران، 130 و 140؛ مائده، اعراف، توبه، مجادله، روم، صافات، صف، جمعه.
فلاح و فوزکه دراين آيات به عنوان غايت و هدف بايدها و نبايدها معرفي شده است،معاني و مفاهيمي واسطه اي براي تأمين اهداف ديگري نيست بلکه داراي ارزش ذاتي و نهايي بوده و نمي توان آنها را به چيز ديگري تعليل و در پرتو مطلوبيت هدف ديگري توجيه نمود.
«قرآن فلاح و رستگاري را به عنوان هدف از انجام کارهاي خوب مطرح مي کند که همه کارهاي عبادي وافعال شايسته را براي رسيدن به آن بايد انجام داد،ولي هرگز براي خود فلاح، هدف و غايت ديگري بيان نمي کند... چون در وراي فلاح و رستگاري هدف ديگري و غايت گرانبهاتر و پرارزش تري وجود ندارد». (26)
فلاح و فوز درحقيقت صفات کمال انسان به شمار مي روند و انسان ها برحسب درجاتي که در نيل به آن کسب مي کنند به قرب خداوند نايل مي گردند. قرآن انسان را حقيقتاً نيازمند خداوند مي داند.او مي تواند با طي مراحل اخلاق، وجود حقيقي خود را با قرب هرچه بيشتر با مبدأ وجود کشف کند. بنابراين افعال و صفات اخلاقي درانسان رابطه ي ضروري (ضرورت بالقياس) با هدف اخلاق دارد.يعني وجود و تحقق اوصاف و افعال اخلاقي موجب تحقق هدف اخلاقي مي گردد و اين رابطه به دليل رابطه ضروري ميان اين امور و هدف اخلاق مي باشد.
«ريشه بايدها و نبايدهاي شرعي همان ضرورت هاي قلبي و نشان دهنده ي ارتباط عيني ميان واقعيت هاست که انسان به وسيله عقل آنها راکشف و شناسايي مي کند،نه جعل و قرارداد.برابر اين تبيين روشن مي شود که ميان فعل انسان و حصول نتيجه آن رابطه ضروري علي ـ معلولي برقرار است. يعني درقياس با وجود معلول،وجود علت ضرورت دارد.بنابراين به واقع دراينجا ارتباط حقيقي ميان خود و واقعيت ها برقراراست که آنرا به زبان فلسفي ضرورت (ضرورت بالقياس الي الغير) مي نامند». (27)
به اين ترتيب افعال اختياري انسان رابطه اي حقيقي با کمال او دارد،اگراين رابطه مثبت باشد افعال اختياري متصف به حسن،فضيلت و خوب مي گردند و در صورت منفي بودن اين رابطه افعال به قبيح،شر و نبايد متصف مي گردند که همگي بيانگر اين رابطه مي باشند.
«ازاين روي،درقرآن کريم بعد از تأکيد براينکه آفرينش جهان و انسان باطل و بيهوده نيست داراي هدف حکيمانه مي باشد،از يک سو هدف از آفرينش جهان را فراهم شدن زمينه آزمايش و انتخاب آزاد براي انسان معرفي کرده است و از سوي ديگر هدف از آفرينش انسان را پرستش خداي متعال قلمداد نموده و سرانجام،هدف نهايي را جواررحمت الهي و بهره مندي از فوز و فلاح و سعادت ابدي دانسته است». (28)
بنابراين،بايدها و نبايدها براساس جهان بيني و تعاليم اسلامي، يعني هماهنگي با جهان آفرينش درحرکت تکاملي وسيع آن. جهان خلقت با نظام جبري خويش هر لحظه قابليت و قواي نهفته ي خويش را براساس کمال معين شده اش به فعليت مي رساند و انسان نيز براساس هدايت هاي الهي مي تواند براي رفع نيازها و نقايص خويش و دستيابي به سعادت دنيوي و اخروي تا نهايت کمال و قرب الهي نايل گردد.
نتيجه
پي نوشت ها:
1.آريانپور،اميرعباس، فرهنگ دانشگاهي انگليسي به فارسي، ج 1، ص 1069
2. همان، ج 2، ص 1816
3. براي تعريف اين واژه در حوزه هاي مختلف مراجعه کنيد به فرهنگ واژه ها،عبدالرسول بيات با همکاري جمعي از نويسندگان،ص 290
4. دايره المعارف فلسفه اخلاق،(The Encyclopedia of Ethics) ص 847
5.ديويد مک ناوتن، بصيرت اخلاقي، ترجمه ي محمود فتحعلي، ص 25.
6. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 13، مقاله نقدي بر مارکسيسم،جاودانگي اصول اخلاقي،انتشارات صدرا، ص 740.
7.محمدتقي مصباح يزدي،اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش محمد حسين اسکندري،انتشارات مؤسسه امام خميني، ج 2، ص 51 .
8. ------ دروس فلسفه اخلاق،انتشارات اطلاعات،ص 39.
9. همان، ص 169.
10. مرتضي مطهري،مقدمه اي برجهان بيني اسلامي، (جلد 1 تا 4) دفترانتشارات اسلامي،قم،1360، ص 64.
11. مجموعه آثارشهيد مطهري، ج 13، ص 712.
12. علامه طباطبايي، تفسيرالميزان، ج 19، ص 547.
13. محسن جوادي، مسأله بايدو هست، مرکز انتشارات دفتر تبليغات، 1375، ص 31.
14. عبدالکريم سروش، دانش و ارزش،انتشارات ياران، 1358، ص 237.
15. همان، ص 245.
16.همان، ص 242.
17.همان، ص 320.
18.همان، ص 326 .
19.محسن جوادي، مسأله بايد و هست، دفترتبليغات اسلامي،1375، ص 109.
20. آيت الله جعفرسبحاني، حسن و قبح عقلي يا پايه هاي اخلاق جاودان، انتشارات مؤسسه امام صادق عليه السلام، 1382، ص 227.
21. همان.
22. سيد وحيد علوي نژاد، مقاله بايدو هست در قرآن، پژوهشهاي قرآني، شماره 14-13 بهار و تابستان 1377.
23. علامه جعفري، بررسي و نقد نظرات ديويد هيوم در چهار مسأله فلسفي، ص 151.
24. مرتضي مطهري،مقدمه اي برجهان بيني اسلامي، انتشارات صدرا، ص 56.
15. نهج البلاغه، خطبه 157.
26. محمدتقي مصباح يزدي، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 33.
27.محمدباقرسعيدي روشن تحليل زبان قرآن و روش شناسي فهم آن،انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1383، ص 335.
28.محمدتقي مصباح يزدي،آموزش فلسفه، ج 2، ص 435.
1.قرآن کريم .
2.نهج البلاغه.
3.آريانپور،اميرعباس، فرهنگ دانشگاهي انگليسي فارسي، ج 1و2.
4.جعفري، محمدتقي، بررسي و نقد نظرات ديويد هيوم در چهارمسأله فلسفي.
5. جوادي، محسن، (1375)، مسأله بايد وهست، مرکز انتشارات دفتر تبليغات.
6. سبحاني، جعفر، (1382)، حسن و قبح عقلي يا پايه هاي اخلاق جاودان، انتشارات مؤسسه امام صادق عليه السلام.
7. سروش،عبدالکريم، (1358)، دانش و ارزش،انتشارات ياران.
8. سعيدي روشن،محمد باقر،(1383)، تحليل زبان قرآن و روش شناسي فهم آن،انتشارات پژوهشگاه فرهنگ انديشه اسلامي.
9. طباطبايي،محمدحسين، تفسيرالميزان، ج 19.
10.علوي نژاد، سيد وحيد،(1377)، مقاله بايد و هست در قرآن،پژوهش هاي قرآني،شماره 14-13 بهار و تابستان.
11.مصباح يزدي،محمدتقي، اخلاق در قرآن،تحقيق و نگارش:محمدحسين اسکندري، انتشارات مؤسسه امام خميني، ج 1و2.
12. ---- آموزش و فلسفه، ج 2.
13. ----- دروس فلسلفه اخلاق، انتشارات اطلاعات.
14. مطهري،مرتضي،مجموعه آثار،مقاله نقدي بر مارکسيسم،جاودانگي اصول اخلاقي، انتشارات صدرا،ج13.
15. مطهري، مرتضي، (1360)، مقدمه اي برجهان بيني اسلامي،قم:دفترانتشارات اسلامي، ج 1تا4.
16.مک ناوتن، ديويد،بصيرت اخلاقي، ترجمه محمود فتحعلي.
منبع:نشريه مجموعه مقالات (قرآن و اخلاق )ج2