یک قصه قدیمی، یک فیلم عجیب

شاید قبل از هر موضوعی، تازه ترین فیلم ژانگ ییمو یعنی یک زن، یک تفنگ و یک مغازه رشته فرنگی، یکی از آثار معروف گای ریچی یعنی تفنگ، قنداق و دو بشکه باروت را به ذهن متبادر کند.ولی با کمی دقت متوجه می شویم که قصه این دو فیلم به جز حضور محوری تفنگ در آن، هیچ گونه شباهت دیگری ندارد.اما ساختار سینمایی اثر نه تنها به فیلم تفنگ، قنداق و دو بشکه
دوشنبه، 4 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یک قصه قدیمی، یک فیلم عجیب
یک قصه قدیمی، یک فیلم عجیب
یک قصه قدیمی، یک فیلم عجیب

نویسنده:سعید مستغاثی




نگاهی به فیلمنامه «یک زن، یک تفنگ و یک مغازه رشته فرنگی»

شاید قبل از هر موضوعی، تازه ترین فیلم ژانگ ییمو یعنی یک زن، یک تفنگ و یک مغازه رشته فرنگی، یکی از آثار معروف گای ریچی یعنی تفنگ، قنداق و دو بشکه باروت را به ذهن متبادر کند.ولی با کمی دقت متوجه می شویم که قصه این دو فیلم به جز حضور محوری تفنگ در آن، هیچ گونه شباهت دیگری ندارد.اما ساختار سینمایی اثر نه تنها به فیلم تفنگ، قنداق و دو بشکه باروت شبیه است، بلکه اساساً به سینمای گای ریچی خصوصاً آثار دیگرش همچون قاپ زنی و همین برداشت امسال او از شرلوک هلمز راه می برد.
پدید آوردن نوعی گروتسک تلخ با طنزی سیاه و فرم خاص بصری که بیشتر در حرکات تند و سریع و حتی سرسام آور با تصاویر(در تدوین یا توسط افکت های ویژه )تبلور پیدا می کند، از جمله عناصر اصلی ساختاری چنین سینمایی محسوب می شود.سینمایی که شاید بتوان پس زمینه هایش را مربوط به زمان ورود کوئنتین تارانتینو به دنیای سینما دانست و ساخت آن فیلم های غیر قابل پیش بینی اولیه اش مانند سگ های انباری و پالپ فیکشن و پس از آن فیلم های نوچه اش روبرتو رودریگز(که به تدریج مثلاً در فیلم اپیزودیک 4 اتاق از مراد خود جلو زد)از دسپرادو گرفته تا از فلق تا شفق.(اگرچه برخی منتقدان نیز بر این باورند که اساس این نوع سینما به موج نو فرانسه و به خصوص آثار سینماگری به نام ژان لوک گدار می رسد).
از همین رو، فیلم جدید ژانگ ییمو چه به لحاظ ساختاری و چه از نظر محتوایی به هیچ وجه شباهتی به سایر آثار این فیلم ساز مطرح سینمای هنری دهه 90 ندارد.(بعد از دو فیلم جزیره شاتر مارتین اسکورسیزی و روح نگار رومن پولانسکی، این سومین فیلمی است که در جشنواره برلین امسال هیچ گونه سازگاری با سینمای فیلم ساز مربوطه نداشت!)
ژانگ ییمویی که همراه چن کایگه از سینما گران شاخص نسل پنجم سینمای چین بودند و با فیلم هایی مانند:فانوس قرمز را روشن کن، ژودو، مثلث شانگهای، راهی به سوی خانه و نه یکی کمتر سینمایی نو گرا را به جهان ارائه کرده بود، ناگهان با فیلم قهرمان و بعد از آن خانه خنجرهای پرنده و سپس نفرین گل طلایی جذب هالیوود شد و به قول خودش طرحی نو در افکند.او سعی کرد تا قصه ها و تاریخ و فرهنگ کهن چین را با جذابیت ها و زرق و برق و البته امکانات وسیع تکنیکی و سرمایه های کلان سینمای غرب بیامیزد تا بتواند مخاطبان بیشتری را جلب کند که البته در این مسیر تا حدودی موفق نمایاند.
اما این تمایل ژانگ ییمو و فیلم سازانی همچون او(آنگ لی و چن کایگه و والتر سالس و آلخاندرو آمنابار و هال هارتلی و جیم جارموش و حتی اریک رومر)هب هالیوود ابتدا به ساکن و ابتکار خود آنها نبود، بلکه در واقع پس از آن مطرح شد که کمپانی های هالیوودی برای فیلم سازان مستقل این طرف و آن طرف آب، سفره ای پررنگ و لعاب پهن کردند.این سفره هالیوودی در اوایل دهه 90 طرحش ریخته شد.یعنی زمانی که کمپانی های سرزمین سینما در آمریکا، با بن بست موضوع و فکر و اندیشه برخورد کرده بودند و تولیداتشان اغلب گرفتار تکرار و کلیشه های رایج گردیده بود و از همین روی با بررسی و رایزنی های بسیار، تصمیم گرفتند با جذب سینماگران مستقل از اقصی نقاط جهان، به نوعی خزانه موضوعی و فکری خویش را تقویت و خود را از باتلاق کسادی طرح و اندیشه خارج کنند.
از همین روی کمپانی های بزرگ هالیوود، هریک در کنار خویش بخش هایی را تحت عنوان استودیوی مستقل به وجود آوردند تا ظاهراً بدون دخالت آنچنانی در آثار فیلم سازان مستقل، به تولید فیلم های دگرگونه اقدام کنند.به این ترتیب مثلاً در کنار فاکس قرن بیستم، فاکس سرچرز تأسیس شد و در کنار کمپانی سونی، سونی کلاسیک به وجود آمد.برادران وارنر همراه خود وارنر ایندیپندنت را تشکیل دادند و همچنین میراماکس در جوار دیسنی برپا شد.
به این ترتیب ناگهان پس از آغاز قرن و هزاره جدید، مجموعه ای از تولیدات جدید با موضوعات تازه و سر و کله گروهی از کارگردان های جدید در هالیوود پیدا شد.اما با گذر زمان روشن شد که وعده های استقلال در کمپانی های هالیوودی خیالی بیش نبوده و طولی نکشید که فیلم سازان تازه وارد یا به مبدأ و مکان خویش بازگشتند و یا در همان کلیشه های هالیوود حل شدند.
به این ترتیب که مثلاً والتر سالس سازنده فیلم ارزشمند ایستگاه مرکزی، ابتدا تحت لوای مستقل سازی در آمریکا جذب رابرت ردفورد و تشکیلات گول زننده جشنواره ساندنس شد تا خاطرات موتور سیکلت را درباره اسطوره آمریکای لاتین یعنی ارنستو چه گوارا کارگردانی کند و سپس با راه یابی به استودیوهای اصلی هالیوود، فیلم پیش پا افتاده ای مانند آب تیره را ساخت یا آلخاندرو آمنابار که فیلم اندیشمندانه چشمانت را باز کن را در اسپانیا جلوی دوربین برده بود از مسیر معامله ای فریبکارانه، در قبال واگذاری رایت فیلم چشمانت را باز کن به تام کروز و ساخت نسخه آمریکایی اش به نام آسمان وانیلی، موقعیت ساخت فیلم دیگران را با شرکت نیکول کیدمن پیدا کرد، اما پس از آن با پرتاب شدن به کمپانی های هالیوودی ناگزیر آثاری مانند بابل و آگورا را جلوی دوربین برد.و یا آنگ لی که فیلم هوشمندانه بخور، بنوش، زن، مرد را ساخته بود، به فیلم های بی هویت و مبتذلی مانند هالک و کوهستان برو کبک و ... رسید.
اما وضعیت کنونی ژانگ ییمو بعد از حیرتی که به خاطر سه فیلم آخرش(قهرمان، خانه خنجرهای پرنده و نفرین گل طلایی)در میان اهالی سینما برانگیخت، اینک با فیلم یک زن، یک تفنگ و یک مغازه رشته فرنگی بار دیگر این نظریه را به اثبات رساند که چگونه هالیوود صاحب سبک ترین فیلم سازان دنیا را ضایع می کند و به قهقرا می برد.و این اختصاص به سینما گران این طرف آب ندارد و بسیاری از فیلم سازان مستقل و خوش قریحه آمریکایی را هم در بر می گیرد.به عنوان مثال نگاه کنید چگونه کارگردان خوش ذوقی همچون مارک فورستر با فیلم هایی مثل در جست و جوی نورلند و بمان و به خصوص عجیب تر از داستان به جیمز باند سازی کشیده شد و دو فیلم آخر جیمز باند یعنی کازینو رویال و کوانتوم آرامش را کارگردانی کرد.یا کریستوفر نولان با آثار هوشمندانه ای مانند یادگاری و بی خوابی به بت من سازی مجبور شد و فیلم های آغاز بت من و شوالیه تاریکی را جلوی دوربین برد.
به هر حال همچنانکه گفته شد، فیلم یک زن، یک تفنگ و یک مغازه رشته فرنگی نه از ژانگ ییموی ژودو و راهی به سوی خانه اثری دارد و نه از فیلم ساز قهرمان و خانه خنجرهای پرنده.از همین رو بود که اغلب تماشاگرانی که در نمایش دوم فیلم در برلیناله پالاس جشنواره شصتم برلین، هر چهار طبقه سالن اصلی جشنواره را پر کرده بودند(خصوصاً آنها که به هوای تماشای اثر حیرت آور دیگری از ژانگ ییمو در سالن حاضر شدند)، در برابر لودگی ها و مضحکه های پیش پا افتاده شخصیت های فیلم که در برخی لحظات به انیمیشن کلیپ های فانتزی ام تی وی بی شباهت نبودند، شگفت زده شدند و حتی خنده های گروه محدودی از تماشاگران، بیشتر آنها را عصبانی کرد، به طوری که برخی در میانه فیلم، عطایش را به لقایش بخشیدند و سالن را ترک کردند.شاید یکی از دلایل این امر، کنار نهادن دو فیلمنامه نویس آثار سوپر پروداکشن اخیر ژانگ ییمو یعنی فنگ لی و بینگ ونگ باشد و دلیل دیگر این که(بر خلاف سه چهار فیلم اخیرش) خودش نیز در نوشتن فیلمنامه دخالتی نداشته و همه اختیار نوشتن به دو کمدی نویس تازه کار یعنی جیان کوان شی و جینگ شنگ سپرده شد تا با استفاده از یک منبع نسبتاً کهنه و دستمالی شده دهه 80، یعنی فیلم خون ریزی ساده، نخستین اثر برادران کوئن که در سال 1984 جلوی دوربین رفت، فیلمنامه پروژه جدید ژانگ ییمو را بنویسند.
در فیلم خون ریزی ساده، صاحب یک بار در تگزاس به نام مارتی نسبت به خیانت همسر خود، ابی و یکی از کارمندانش به اسم ری مشکوک شده و کارآگاهی را استخدام می کند تا همسرش را از بین ببرد.در همین حال ری نیز دست به اقدام متقابل می زند و همین ماجرا را پیچیده تر می کند، به صورتی که چندین حادثه به صورت متقاطع رخ می دهد.طنز حاصل از این حوادث درهم برهم، به عنوان نخستین تجربه برادران کوئن، ساختار سینمایی و روایتی فیلم های آینده شان قرار می گیرد.ولی چنین طنزی با قلم کم تجربه جیان کوان شی و جینگ شنگ که هرکدام فقط نوشتن یک فیلمنامه را تجربه کرده اند،(جیان کوان شی همکار فیلمنامه نویس در کمدی جنگی شیاطین بر آستانه در در سال 2000 و جینگ شنگ نویسنده و کارگردان کمدی نیمه بلند شمشیر زن خود من در سال 2006)به یک مضحکه کودکانه بدل می شود که ساختار پا در هوا و همچنانکه گفته شد، گای ریچی وار ژانگ ییمو نیز آن را سر در گم تر می کند.در فیلم یک زن، یک تفنگ و یک مغازه رشته فرنگی، ماجرا از حضور یک کاروان تجار ایرانی در مکانی نامشخص از صحرای چین شروع می شود که در آن یک مغازه فروش انواع و اقسام خوراکی با ماکارونی قرار گرفته است.ژانگ ییمو و فیلمنامه نویسانش، بازرگانان ایرانی را تاجر اسلحه معرفی می کنند و برای اهالی مغازه ماکارونی فروشی، انواع و اقسام سلاح های خود را به نمایش می گذارند.(گویا قرار نیست اتهام زنی تروریستی به ایران به هر شکل و صورت، از موتیف اصلی جریانات رسانه ای غرب از جمله فیلم های جریان حاکم سینمای آمریکا حذف شود.انگار به هر حال هرکس در این سیستم قصد تولید فیلم دارد، به ناچار بایستی این نوع موتیف را در فیلمش جای دهد.فیلم اخیر ژانگ ییمو نیز از قوطی سونی کلاسیک یعنی بخش به اصطلاح مستقل سونی پیکچرز یکی از کمپانی های اصلی هالیوود بیرون آمده و به نظر می آید تجارت اسلحه بازرگانان ایرانی که بنا به تمامی اسناد تاریخی هیچ وقت سابقه نداشته، به همین دلیل در آن جای گرفته است!این در حالی است که اصلی ترین قاچاقچیان اسلحه در دنیا توسط کانون های صهیونیستی و زرادخانه های آمریکا تغذیه می شوند.اندرو نیکول بخشی از این ماجرای قاچاق اسلحه را در سال 2005 تحت عنوان ارباب جنگ و با شرکت نیکلاس کیج به تصویر کشید.)
مغازه ماکارونی به مردی چینی به نام ونگ تعلق دارد و در آن همسرش به همراه سه کارگر مشغول به کار هستند که ونگ به یکی از آنها به نام لی نسبت به ارتباط با همسرش مشکوک است.به هر حال در آن دیدار با تجار اسلحه، همسر ونگ به دور از چشم شوهرش یک عدد تفنگ سه تیر خریداری می کند، در حالی که بقیه افراد از چنین خریدی تعجب می کنند که او این تفنگ را برای چه منظوری می خواهد.بعداً متوجه می شویم که به دلیل آزار و اذیت هایی بوده که از جانب شوهرش، ونگ متحمل می شده و مدت مدیدی فکر به قتل رساندن او را در سر می پرورانده است!
این در حالی است که نمایش سلاح های فروشی کاروان تجار یاد شده به آزمایش یک عدد توپ جنگی می رسد و محل اصابت گلوله توپ، پلیس محلی را به مغازه ونگ می کشاند.ونگ از همین فرصت استفاده می کند و رئیس پلیس به نام ژانگ(که یادآور شخصیت جت لی در فیلم قهرمان است)را برای به قتل رساندن همسرش استخدام می کند، اما ژانگ به گاو صندوق پر از پول ونگ پی می برد و پس از همراهی او در تعقیب و گریز با همسر ونگ و لی در بیابان ها، سرانجام برای به دست آوردن همه پول گاو صندوق، خود ونگ را به قتل می رساند(صحنه این قتل به شدت یادآور صحنه مشابه در فیلم خوب، بد، زشت سرجئو لئونه است)، اما موفق به باز کردن در گاو صندوق نمی شود و با سر و صدای ایجاد شده توسط لی و یکی دیگر از کارگران می گریزد.از این پس بازی موش و گربه دلقک واری شروع می شود...
لی جسد ونگ را می بیند، اما در بازگشت دیگر او را نمی بیند!چرا که ژانگ جسد ونگ را برای دفن به صحرا می برد و در محلی قرار می دهد، اما او کاملاً نمرده ولی را که همراه همسر ونگ به گردش آمده، می ترساند و سرانجام توسط او به طور کامل کشته می شود! از طرف دیگر یکی دیگر از کارگران مغازه که تصادفی کشته و سر بزنگاه سرقت ژانگ از گاو صندوق سر رسیده، توسط او کشته می شود و خواب همسر ونگ نیز ماجراهای ظاهراً کمیک و البته خشونت بار دیگری را موجب می شود.
به این ترتیب فیلم یک زن، یک تفنگ و یک مغازه رشته فرنگی که با فضایی فانتزی و تقریباً شاد و شنگول آغاز شده بود(در یکی از صحنه های شروع فیلم، حرکات آکروباتیک و تردستانه کارگران مغازه را در تهیه ماکارونی شاهد هستیم)، به فضایی مملو از خون و جسد و قتل و صحنه های تکان دهنده خفه کردن و خون پاشی و مغز ترکاندن و امثال آن می رسد!صحنه آخر که تنها همسر ونگ و خود ژانگ باقی مانده اند و سایرین همگی مرده اند، مانند دوئل های فیلم های وسترن طراحی شده، ولی به هیچ وجه نمی تواند حتی به پای آثار درجه سه و چهار وسترن برسد.ژانگ وارد مغازه می شود و همسر ونگ در اتاق بالای پلکان مخفی شده، یک جست و جو و تعقیب و گریز و سپس شلیک نهایی با آخرین گلوله همان تفنگ سه تیر، همه غائله را خاتمه می دهد و فیلم به پایان می رسد!
اما شاید آن چه که بتوان علت علاقه ژانگ ییمو را به چنین قصه و داستانی توجیه کند، تنها و تنها یک موضوع است و آن مسئله خیانت به نظر می رسد که تقریباً در اغلب آثار ییمو به عنوان یکی از عناصر مشترک حضور دارد.مثلاً از خیانت برادر زاده صاحب آن کارگاه رنگرزی در فیلم ژودو گرفته که با همسر او رابطه نامشروع برقرار کرده بود تا قصه خیانت های متعدد در مثلث شانگهای تا خیانت های پیچیده فیلم قهرمان تا خیانت بانوی ظاهراً نابینا به عاشق خود در فیلم خانه خنجرهای پرنده و تا خیانت ملکه امپراتور تانگ و پسر همسر سابق او در فیلم نفرین گل طلایی و ...
در فیلم یک زن، یک تفنگ و یک مغازه رشته فرنگی نیز شاهد چندین خیانت آشکار و نهان و واقعی و کاذب هستیم که به صورت مکرر یکدیگر را قطع می کنند و همدیگر را تحت تأثیر قرار می دهند. نخستین خیانتی که در فیلم مطرح می شود، در اعماق ذهن همسر ونگ شکل گرفته و با خرید آن تفنگ سه تیر مطرح می شود.دومین خیانت که در واقع تنها یک سوءظن غیر واقعی است، ذهن بیمار ونگ را به خود مشغول کرده که گویا همسرش با کارگر مغازه یعنی لی رابطه غیر افلاطونی دارد؛ آن چه که در طول فیلم به نادرست بودنش پی می بریم.خیانت بعدی را ژانگ، همان فرمانده پلیس که برای قتل همسر ونگ به استخدام او در آمده انجام می دهد که برای به دست آوردن همه پول های گاو صندوق ونگ، او را به قتل می رساند و دو کارگر دیگر ونگ نیز در صدد خیانت به صاحب کار خود و دزدیدن پول هایی که مدعی اند بدهی ونگ به آنها بوده، هستند، ولی خود از سوی ژانگ گرفتار مرگ می شوند.
شخصیت پردازی ها تقریباً کلیشه ای است و همه شخصیت ها در حد و قواره تیپ مطرح می شوند که نمونه های مشابه آنها به کرات در فیلم های دیگر مشاهده شده اند.اما قصه به هر حال در اوایل خود غافلگیر کننده است، به این معنی که شاید تماشاگر در اوایل فیلم با آن فضای سرخوشانه و پر تحرک و رنگ آمیزی شاد، نتواند حدس بزند که به زودی درگیر چه خشونت و کشت و کشتاری خواهد شد.(به یاد فیلم از شفق تا فلق From Dusk Till Dawn روبرتو رودریگز می افتم که چگونه با یک فرار و درگیری معمولی شروع شده و سپس ناگهان به یک فضای هراس دراکولایی با چاشنی طنز و کمدی فرو رفت که به هیچ وجه قابل انتظار نبود).
اگرچه ژانگ ییمو در فیلم یک زن، یک تفنگ و یک مغازه رشته فرنگی دیگر آن کارناوال رنگ فیلم هایی همچون قهرمان و خانه خنجرهای پرنده و به خصوص رنگ آمیزی حیرت آور فیلم نفرین گل طلایی( که ملهم از شاهکارهای رنگی کوروساوا در آثاری مانند آشوب و شبح جنگجو به نظر می رسید)به چشم نمی خورد، اما همچنان این تعلق خاطرش به رنگ را در این فیلم نیز اعمال کرده که همچون فیلم های یاد شده به فضای فیلم و گروتسک فیلمنامه کمک رسانده است.مثلاً گذر دوربین از آبی پررنگ آسمان به رنگ قهوه ای-نارنجی شن های صحرا(که به لحاظ بصری حالت فانتزی اثر را تشدید می کند)بر آن گروتسک یاد شده تأکید می کند و از طرف دیگر با یک تونالیته رنگی، شخصیت ها را از چنین فضایی جدا شده و برجسته می گردند.
اما قصه در هر گام خود،(مانند همان فیلم روبرتو رودریگز یا دیگر آثار اولیه تارانتینو و خود رودریگز )شوکی به تماشاگر وارد می کند تا به تدریج او را از آن فضای خوش خیالی و سر حال در بیاورد. اگرچه خود قصه اصلی که از فیلم برادران کوئن آمده، از لحاظ ماهیت دارای چنین ویژگی ای است، همچنان که یکی از ویژگی های بارز سینمای کوئن ها در فیلم های بعدی شان همین فضای خشونت عریان و تکان دهنده در بستر یک سری موقعیت های طنز آمیز به نظر می آید.مثلاً نگاه کنید که در فیلم فارگو آن صورت منهدم شده استیو بوشمی چه انزجاری در مخاطب ایجاد می کند، یا در همین فیلم سال گذشته شان یعنی بعد از خواندن، بسوزان در میانه جاسوس بازی فرانسیس مک دورماند برای تأمین هزینه های عمل جراحی زیبایی و بچه بازی های براد پیت و پارانویای غلو آمیز جورج کلونی ناگهان کلونی، براد پیت را در کمد خانه اش یافته و ناغافل با تفنگش، مغز او را به روی دیوار می پاشاند!
در فیلم تازه ژانگ ییمو نیز مکرر چنین اتفاقاتی را شاهدیم.مثلاً اگرچه چندین بار کارگران مغازه به نحو شانسی و کمیک از دست ژانگ نجات پیدا کرده اند، اما در یکی از صحنه ها که مخاطب تصورش را نمی کند، آن کارگر چاق مغازه که هزار تا هم امید و آرزو دارد، به طرز شنیعی توسط ژانگ به قتل می رسد.اما موقعیت شخصیت ها و فضای غلوآمیز کار، اجازه نمی دهد تا تماشاگر احساساتش را با این تناقض ها و پارادوکس ها درگیر کند، آنچنان که مثلاً در فیلم های برادران کوئن یا تارانتینو و یا رودریگز تجربه کرده است.
از همین رو ژانگ ییمو خواسته یا ناخواسته دست به تجربه ای زده که به فوت و فنش آشنا نبوده است.اگر او طی دوران آثار هنری محض خود همچون ژودو و مثلث شانگهای توانست به هر نحو با فضای فیلم هالیوودی آشنا شود تا در امثال قهرمان و خانه خنجرهای پرنده به کار بندد، اما گویا نتوانسته به راه و رسم فضای فیلم های به اصطلاح ساختار شکن کارخانه رویا سازی غرب دست یابد و فیلمی در قد و قواره شیوه و سبک قبلی اش پدید آورد.
منبع:فیلم نگار، شماره 91




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط