مردي كه رؤياهايش صادق بود
روايت معتبر از زندگي آيتالله شيخ عبدالكريم حقشناس
«مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما بهخوبي قرآن و مفاتيح را ميخواند و حتي آيات مباركه قرآن را ميان كلمات ديگر تشخيص ميداد. اين را به خوابي كه از اميرالمؤمنين(ع) ديده بود مربوط ميدانست. در آن رؤيا ايشان امام(ع) را ديده بود كه به او دو قرص نان ميدهد. يكي از آنها را شيطان ميدزدد، اما او موفق ميشود كه ديگري را بخورد. بعد از اينكه صبح از خواب برخاسته بود ديگر ميتوانست قرآن را بشناسد و بخواند.»
آيتالله حاج ميرزا عبدالكريم حقشناس تهراني در سال 1298 شمسي در خانوادهاي متدين در خيابان عينالدوله تهران (ايران فعلي) متولد شد. نام پدرش علي بود و نشانشان صفاكيش. او سالها بعد نام خانوادگياش را براي رفع مشكل سربازي به حقشناس تغيير داد. پدرش يكي از صاحبمنصبان فرمانداري تهران بود و به همين دليل به عليخان شهرت داشت، ولي او در همان دوران طفوليت عبدالكريم فوت كرد و سرپرستي بچهها بر دوش مادر افتاد. مادر هم تا سن 15 سالگي عبدالكريم زنده بود.
بعد از فوت مادر با اينكه عموهايش در قيد حيات بودند، ولي دايي بزرگش پيشقدم شد و سرپرستي عبدالكريم را برعهده گرفت. او در اين دوره به دبيرستان دارالفنون رفت و دو سه سالي در منزل دايي به سر برد. در آن دوران، آينده تحصيل در دارالفنون مشخص بود؛ ورود به دانشگاه يا فعاليت در ادارههاي دولتي؛ ولي تقدير، آينده ديگري را براي عبدالكريم رقم زده بود.
روايت تغيير مسير زندگي
مسير زندگي عبدالكريم بعد از ديدن اين خواب تغيير كرد و چراغي پرفروغ در زندگياش روشن شد. او در همين دوران از جمع فارغالتحصيلان مدرسه دارالفنون جدا شد و به جاي ادامه تحصيل در دانشگاه يا اشتغال در يك اداره دولتي، بهدنبال علوم ديني رفت. عبدالكريم ابتدا در محضر شيخ محمد حسين زاهد به يادگيري دروس حوزوي و نيز سلوك اخلاقي پرداخت. خيلي زود استاد از اوضاع زندگي شاگرد جوانش مطلع شد و به او توصيه كرد كه براي مؤمن، شايسته نيست دست بر سفره ديگران داشته باشد. عبدالكريم بعد از توصيه استاد، از خانه دايي خارج شد و با توجه به تسلط بر رياضيات جديد و زبان فرانسه كه ارمغان تحصيل در دارالفنون بود، كار حساب و كتاب يكي از تجار بازار را برعهده گرفت.
حقوق ماهانه پيشنهادي تاجر به عبدالكريم بين 20 تا 25 تومان بود، ولي او حقوق 3 تومان را درخواست كرد و در مقابل تعجب تاجر گفت: «من حقوق كمتري ميگيرم تا بتوانم نماز و درسم را سر وقت بهجا آورم.»
روايت جستوجوي استاد
بيشك شيخ محمد حسين زاهد را ميتوان اولين استاد آيتالله حقشناس دانست. شيخ زاهد شخصيتي پاك بود كه نقش مهمي در متوقف نشدن تعليم علوم حوزوي در دوره رضاخان داشت. همه شاگردان شيخ از طلاب نبودند، بلكه بسياري از بازاريان متشرع از اعضاي حلقه معنوي آقا شيخ محمدحسين زاهد در مسجد امينالدوله بازار به حساب ميآمدند. بعدها نيز حزب مؤتلفه اسلامي از ميان همين حلقه معنوي بهوجود آمد. عبدالكريم مدت كوتاهي در محضر اين شيخ وارسته مستغني شد و سپس از او درخواست استاد بالاتر كرد. آيتالله حقشناس چند ماهي همراه استاد اولش بهدنبال استادي جديد گشت تا اينكه سرانجام با آيتالله سيد علي حائري معروف به مفسر آشنا شد.
«شب قبل از اينكه ما به محضر ايشان برسيم در عالم رؤيا سيد بزرگواري را كه بر منبري نشسته بود، به من نشان دادند وگفتند كه او بايد تربيت مرا برعهده بگيرد. فردا وقتي به محضر آيتالله حائري رسيديم، هماني بود كه ديشب در خواب ديده بودم. به او كه رسيدم، احساس آرامش كردم. چون ايشان چند سئوال از من كرد و من حالاتم را توضيح دادم و بعد ايشان گفت كه خودش بايد تربيت مرا بر عهده بگيرد. ايشان تا پايان عمر مباركشان تربيت مرا برعهده داشتند. گاهي مسائلي پيش ميآمد كه از هيبت استاد نميتوانستم به نزديك او بروم و سئوال كنم، اما خود ايشان، بدون اينكه من چيزي پرسيده باشم ميان صحبتهايش، پاسخ سئوال مرا ميفرمود و مرا از حيرت بيرون ميآورد.»
عبدالكريم حق شناس تنها شاگرد آيتالله سيدعلي مفسر بود و در اخلاق و سير و سلوك، شاگرد انحصاري او بهحساب ميآمد. در آن دوره در يكي از حجرههاي مسجد جامع تهران كنار شبستان چهل ستون سكونت داشت.
«در اوايل دوران تحصيل، به ناراحتي سينه دچار شده بودم. حتي گاهي از سينهام خون ميآمد. سل، مرض خطرناك آن سالها بود. بيماري من احتمال سل داشت و دكتر و دارو افاقه نميكرد. يك روز، تمام پساندازم را صدقه دادم. شبهنگام در عالم رؤيا حضرت ولي عصر(عج) را زيارت كردم و از ايشان شفا خواستم. دست مبارك را بر سينهام كشيد و فرمود: اين مريضي چيزي نيست. مهم مرضهاي اخلاقي آدم است. سينهام بعد از آن رؤيا بهبود يافت.»
عبدالكريم حقشناس توانست دروس حوزوي را تا سطح عالي در تهران و در محضر آيتالله مفسر بگذراند. البته او همچنين تحصيلات مقدماتي و ادبيات را در محضر آيتالله حاج شيخ محمدرضا تنكابني فرا گرفت و عرفان را نيز از محضر آيت الله شاه آبادي تلمذ كرد و سپس راهي قم شد.
روايت هجرت به قم
آيتالله حقشناس به قم رفت تا از محضر بزرگاني چون آيت الله حجت و آيت الله خوانساري در دروس فقه و اصول بهرهمند شود. مدتي نيز از محضر فقه و اصول امام خميني(ره) بهره مند شد و البته مراوداتي در بحث اخلاق با امام راحل داشت.
آيت الله حق شناس افزون بر زبان عربي به زبان هاي فرانسه و انگليسي هم مسلط بود و سرانجام اجازه اجتهادش را از بزرگاني چون آيت الله سيد ابوالقاسم خويي، آيت الله سيد محمد حجت، شيخ عبدالنبي عراقي و آيت الله شاه آبادي دريافت كرد.
پس از چند سال كه آيتالله بروجردي به قم آمد، آيتالله حق شناس ملازم درس ايشان شد و مورد توجه خاص آن بزرگوار قرار گرفت. او در اين دوران به تمام آرزوي خويش رسيد و در وجود آيتالله بروجردي(ره) استادي را يافت كه جامع همه چيز بود؛ آيتالله بروجردي هم ميتوانست تشنگيهاي معنوي او را سيراب كند و هم نيازهاي علمي او را. ايشان آنقدر درس ميخواند و مطالعه ميكرد كه بارها هنگام مطالعه دچار خونريزي بيني ميشد. او در نهايت در امتحانات دروس آيتالله بروجردي(ره) به شاگرد اولي رسيد.
روايت آشنايي با امام
آيتالله حقشناس در همان كلاسهاي درس آيتالله شاه آبادي با امام(ره) آشنا شد و در همان اوايل به محضر امام خميني(ره) رفت و از ايشان اجازه ورود به كلاس فلسفهشان را گرفت. علاقه آيتالله حقشناس در اين دوران به امام(ره) آنقدر زياد شد كه هر روز خودش را زودتر به نماز جماعت مدرسه فيضيه ميرساند تا بتواند در صف جماعت كنار امام(ره) بنشيند و با او هم صحبت شود. گاهي امام(ره) و آيت الله حق شناس با هم به تهران مي آمدند و آيتالله حق شناس در يكي از اين سفرها ايشان را با مرحوم شيخ محمدحسين زاهد آشنا كرد.
روايت بازگشت به تهران
در سال 1331 شمسي شيخ محمد حسين زاهد، استاد اول آيتالله حقشناس و متولي مسجد معروف امينالدوله بازار پيش از فوت وصيت كرد درس او را آيتالله مجتهدي تهراني ادامه دهد و مسجد را آيتالله حقشناس كه در علم و عمل از او جلوتر است اداره كند. آيت الله بروجردي هم بنا به درخواست اهل مسجد و محل، به آيت الله حق شناس دستور داد تا براي حل مشكلات ديني و رسيدگي به امور شرعي مسجد، به تهران عزيمت كنند.
روايت زندگي در پايتخت
بالاخره آيتالله حقشناس به خلاف ميل باطني و با تأكيد و دستور آيتالله بروجردي به تهران آمد و تا پايان عمر در اين شهر به تهذيب نفس جوانان و اهل علم و طلاب و كسبه مشغول بود. ايشان مدتي نيز رياست مدرسه فيلسوف الدوله و سپهسالار قديم (شهيد بهشتي فعلي) را برعهده داشت و در آنجا به تدريس مكاسب و كفايه در فقه و اصول، و منظومه سبزواري در حكمت پرداخت.
مدرسه سپهسالار قديم، وقفنامهاي عجيب داشت. در وقفنامه اين مدرسه آمده بود كسي بايد متولي آن شود كه هم استاد فقه باشد و هم فلسفه بداند. در ضمن هر روز، اين دو درس را هم در مدرسه تدريس كند. اين دقت نظر واقفان باعث شده بود كه رييس اين مدرسه هميشه فلاسفه و فقهاي رده بالا باشند. قبل از آيتالله حق شناس، آيت الله دكتر مهدي حائري يزدي، توليت اين مدرسه را بر عهده داشت. او پس از مدتي به خارج كشور رفت و مديريت اين مدرسه را به آيت الله حق شناس واگذار كرد.
در ضمن آيت الله حق شناس با وجود مشغله فراوان در امور شرعي و دروس حوزوي و تدريس كتب فني، از مسائل روز و سياسي بيخبر نبود و دقت خاصي بدانها داشت.
«با شروع جنگ تحميلي اين شبهه براي من ايجاد شد كه مبادا در جبهه به من نياز باشد. به خدمت امام راحل مشرف شدم. آيت الله شهيد صدوقي هم در مجلس حضور داشتند. من دو وجبي زعيم عاليقدر بودم كه گفتم: بنده مدرس حوزه و امام جماعت مسجد امين الدوله هستم. اگر چنانچه وظيفه طور ديگر است و دستور مي فرماييد به جبهه بروم. امام(ره) فرمودند: مگر تو مي تواني تفنگ بلند كني؟ گفتم: بنده يكبار تفنگ بلند كردم و گلنگدن را كشيدم و ماشه را چكاندم. بهجاي اينكه من تفنگ را نگه دارم تفنگ مرا مسافتي عقب برد. امام تبسمي كردند و اظهار داشتند: جبهه تو همان مدرسه است و مسجد امينالدوله.»
روايت روزهاي پايان عمر
منبع: هفته نامه پنجره
/ن