مردي كه رؤياهايش صادق بود

هنوز هم زمزمه صدايش در مدرسه فيلسوف الدوله و سپهسالار قديم شنيده مي‎شود، هنوز هم خيلي‎‎‎ها به تبعيت از او براي خواندن زيارت عاشورا، اربعين مي‎گيرند، هنوز هم خيلي‎‎‎ها مسجد امين‎الدوله بازار را به نام او...
يکشنبه، 10 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مردي كه رؤياهايش صادق بود
مردي كه رؤياهايش صادق بود
مردي كه رؤياهايش صادق بود






روايت معتبر از زندگي آيت‎الله شيخ عبدالكريم حق‎شناس

هنوز هم زمزمه صدايش در مدرسه فيلسوف الدوله و سپهسالار قديم شنيده مي‎شود، هنوز هم خيلي‎‎‎ها به تبعيت از او براي خواندن زيارت عاشورا، اربعين مي‎گيرند، هنوز هم خيلي‎‎‎ها مسجد امين‎الدوله بازار را به نام او مي‎شناسند و هنوز هم شاگردانش همديگر را «داداش جون» خطاب مي‎كنند و بعد هم اشك در چشمان‎شان حلقه مي‎زند. حالا روز‎‎ها سپري شده‎اند و بيش از دو سال از رحلت جانسوز آيت‎الله عبدالكريم حق‎شناس گذشته است، ولي هنوز هم خيلي‎‎‎ها دل به سير و سلوكي سپرده‎اند كه او به آن‎‎‎ها آموخته است.
«مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به‎خوبي قرآن و مفاتيح را مي‎خواند و حتي آيات مباركه قرآن را ميان كلمات ديگر تشخيص مي‎داد. اين را به خوابي كه از اميرالمؤمنين(ع) ديده بود مربوط مي‎دانست. در آن رؤيا ايشان امام(ع) را ديده بود كه به او دو قرص نان مي‎دهد. يكي از آن‎‎‎ها را شيطان مي‎دزدد، اما او موفق مي‎شود كه ديگري را بخورد. بعد از اين‎كه صبح از خواب برخاسته بود ديگر مي‎توانست قرآن را بشناسد و بخواند.»
آيت‎الله حاج ميرزا عبدالكريم حق‎شناس تهراني در سال 1298 شمسي در خانواده‎اي متدين در خيابان عين‎الدوله تهران (ايران فعلي) متولد شد. نام پدرش علي بود و نشان‎شان صفاكيش. او سال‎‎‎ها بعد نام خانوادگي‎اش را براي رفع مشكل سربازي به حق‎شناس تغيير داد. پدرش يكي از صاحب‎منصبان فرمانداري تهران بود و به همين دليل به علي‎خان شهرت داشت، ولي او در همان دوران طفوليت عبدالكريم فوت كرد و سرپرستي بچه‎‎‎ها بر دوش مادر افتاد. مادر هم تا سن 15 سالگي عبدالكريم زنده بود.
بعد از فوت مادر با اين‎كه عموهايش در قيد حيات بودند، ولي دايي بزرگش پيشقدم شد و سرپرستي عبدالكريم را برعهده گرفت. او در اين دوره به دبيرستان دارالفنون رفت و دو سه سالي در منزل دايي به سر برد. در آن دوران، آينده تحصيل در دارالفنون مشخص بود؛ ورود به دانشگاه يا فعاليت در اداره‎‎‎هاي دولتي؛ ولي تقدير، آينده ديگري را براي عبدالكريم رقم زده بود.

روايت تغيير مسير زندگي

«من در همان سنين از مادر مرحومه‎ام خوابي ديدم. ايشان در عالم رؤيا دست دراز كرد و چراغي روشن را از سقفي با سيم كند. مادرم آن چراغ را به دست من داد. چراغ همچنان روشن ماند.»
مسير زندگي عبدالكريم بعد از ديدن اين خواب تغيير كرد و چراغي پرفروغ در زندگي‎اش روشن شد. او در همين دوران از جمع فارغ‎التحصيلان مدرسه دارالفنون جدا شد و به جاي ادامه تحصيل در دانشگاه يا اشتغال در يك اداره دولتي، به‎دنبال علوم ديني رفت. عبدالكريم ابتدا در محضر شيخ محمد حسين زاهد به يادگيري دروس حوزوي و نيز سلوك اخلاقي پرداخت. خيلي زود استاد از اوضاع زندگي شاگرد جوانش مطلع شد و به او توصيه كرد كه براي مؤمن، شايسته نيست دست بر سفره ديگران داشته باشد. عبدالكريم بعد از توصيه استاد، از خانه دايي خارج شد و با توجه به تسلط بر رياضيات جديد و زبان فرانسه كه ارمغان تحصيل در دارالفنون بود، كار حساب و كتاب يكي از تجار بازار را برعهده گرفت.
حقوق ماهانه پيشنهادي تاجر به عبدالكريم بين 20 تا 25 تومان بود، ولي او حقوق 3 تومان را درخواست كرد و در مقابل تعجب تاجر گفت: «من حقوق كمتري مي‎گيرم تا بتوانم نماز و درسم را سر وقت به‎جا آورم.»

روايت جست‎وجوي استاد

«آقا شيخ محمد حسين شخصيتي خالي الهوي داشت. وقتي اين مسئله را به ايشان گفتم، خود او دست مرا گرفت و گفت: بيا برويم دنبال استاد.»
بي‎شك شيخ محمد حسين زاهد را مي‎توان اولين استاد آيت‎الله حق‎شناس دانست. شيخ زاهد شخصيتي پاك بود كه نقش مهمي در متوقف نشدن تعليم علوم حوزوي در دوره رضاخان داشت. همه شاگردان شيخ از طلاب نبودند، بلكه بسياري از بازاريان متشرع از اعضاي حلقه معنوي آقا شيخ محمدحسين زاهد در مسجد امين‎الدوله بازار به حساب مي‎آمدند. بعد‎‎ها نيز حزب مؤتلفه اسلامي از ميان همين حلقه معنوي به‎وجود آمد. عبدالكريم مدت كوتاهي در محضر اين شيخ وارسته مستغني شد و سپس از او درخواست استاد بالاتر كرد. آيت‎الله حق‎شناس چند ماهي همراه استاد اولش به‎دنبال استادي جديد گشت تا اين‎كه سرانجام با آيت‎الله سيد علي حائري معروف به مفسر آشنا شد.
«شب قبل از اين‎كه ما به محضر ايشان برسيم در عالم رؤيا سيد بزرگواري را كه بر منبري نشسته بود، به من نشان دادند وگفتند كه او بايد تربيت مرا برعهده بگيرد. فردا وقتي به محضر آيت‎الله حائري رسيديم، هماني بود كه ديشب در خواب ديده بودم. به او كه رسيدم، احساس آرامش كردم. چون ايشان چند سئوال از من كرد و من حالاتم را توضيح دادم و بعد ايشان گفت كه خودش بايد تربيت مرا بر عهده بگيرد. ايشان تا پايان عمر مبارك‎شان تربيت مرا برعهده داشتند. گاهي مسائلي پيش مي‎آمد كه از هيبت استاد نمي‎توانستم به نزديك او بروم و سئوال كنم، اما خود ايشان، بدون اين‎كه من چيزي پرسيده باشم ميان صحبت‎هايش، پاسخ سئوال مرا مي‎فرمود و مرا از حيرت بيرون مي‎آورد.»
عبدالكريم حق شناس تنها شاگرد آيت‎الله سيدعلي مفسر بود و در اخلاق و سير و سلوك، شاگرد انحصاري او به‎حساب مي‎آمد. در آن دوره در يكي از حجره‎‎‎هاي مسجد جامع تهران كنار شبستان چهل ستون سكونت داشت.
«در اوايل دوران تحصيل، به ناراحتي سينه دچار شده بودم. حتي گاهي از سينه‎ام خون مي‎آمد. سل، مرض خطرناك آن سال‎‎‎ها بود. بيماري من احتمال سل داشت و دكتر و دارو افاقه نمي‎كرد. يك روز، تمام پس‎اندازم را صدقه دادم. شب‎هنگام در عالم رؤيا حضرت ولي عصر(عج) را زيارت كردم و از ايشان شفا خواستم. دست مبارك را بر سينه‎ام كشيد و فرمود: اين مريضي چيزي نيست. مهم مرض‎‎‎هاي اخلاقي آدم است. سينه‎ام بعد از آن رؤيا بهبود يافت.»
عبدالكريم حق‎شناس توانست دروس حوزوي را تا سطح عالي در تهران و در محضر آيت‎الله مفسر بگذراند. البته او همچنين تحصيلات مقدماتي و ادبيات را در محضر آيت‎الله حاج شيخ محمدرضا تنكابني فرا گرفت و عرفان را نيز از محضر آيت الله شاه آبادي تلمذ كرد و سپس راهي قم شد.

روايت هجرت به قم

«من براي آينده تحصيل به حضرت ولي عصر(عج) متوسل شدم. در خواب، ايشان را زيارت كردم. آن حضرت در همان عالم رؤيا كمر مرا گرفتند و در نجف به زمين گذاشتند، اما از بس هوا گرم بود، عرض كردم، سوختم، سوختم. باز كمر مرا گرفتند و در وسط مدرسه دارالشفاي قم به زمين نهادند. آن‎جا را موافق يافتم. بعد‎‎ها وقتي به قم رفتم، فقط توانستم در مدرسه دارالشفاء كه متصل به مدرسه فيضيه بود، حجره‎اي پيدا كنم. متصدي حجره‎‎‎ها مرحوم شهيد صدوقي بود. كليد همان حجره‎اي را به من داد كه در عالم خواب به من داده شده بود. موقعي كه تازه به قم آمده بودم، يك روز بعد از زيارت در صحن مطهر حضرت معصومه(س) دعا كردم كه خدايا نمي‎خواهم دستم جلوي كسي دراز باشد و به كسي محتاج باشم. شب اين حديث را در خواب برايم قرائت كردند: خودت را براي بندگي فارغ ساز. ما سينه‎ات را پر از بي‎نيازي مي‎كنيم و فقر تو را بر طرف مي‎سازيم.»
آيت‎الله حق‎شناس به قم رفت تا از محضر بزرگاني چون آيت الله حجت و آيت الله خوانساري در دروس فقه و اصول بهره‎مند شود. مدتي نيز از محضر فقه و اصول امام خميني(ره) بهره مند شد و البته مراوداتي در بحث اخلاق با امام راحل داشت.
آيت الله حق شناس افزون بر زبان عربي به زبان ‎‎هاي فرانسه و انگليسي هم مسلط بود و سرانجام اجازه اجتهادش را از بزرگاني چون آيت الله سيد ابوالقاسم خويي، آيت الله سيد محمد حجت، شيخ عبدالنبي عراقي و آيت الله شاه آبادي دريافت كرد.
پس از چند سال كه آيت‎الله بروجردي به قم آمد، آيت‎الله حق شناس ملازم درس ايشان شد و مورد توجه خاص آن بزرگوار قرار گرفت. او در اين دوران به تمام آرزوي خويش رسيد و در وجود آيت‎الله بروجردي(ره) استادي را يافت كه جامع همه چيز بود؛ آيت‎الله بروجردي هم مي‎توانست تشنگي‎‎‎هاي معنوي او را سيراب كند و هم نياز‎‎‎هاي علمي او را. ايشان آن‎قدر درس مي‎خواند و مطالعه مي‎كرد كه بار‎‎ها هنگام مطالعه دچار خونريزي بيني مي‎شد. او در نهايت در امتحانات دروس آيت‎الله بروجردي(ره) به شاگرد اولي رسيد.

روايت آشنايي با امام

«همين‎طور كه حركت مي‎كرديم امام يك آجر از روي زمين برداشت، و فرمود: ماهيت اين چيست؟ من عرض كردم: ماهيت اين، آجريت است. بعد از چند سئوال ديگر فرمود: پيش چه كسي درس خوانده‎اي؟ من عرض كردم: آيت‎الله شاه‎آبادي. فرمود: اگر مي‎دانستم تو شاگرد آقاي شاه‎آبادي هستي، امتحانت نمي‎كردم.»
آيت‎الله حق‎شناس در همان كلاس‎‎‎هاي درس آيت‎الله شاه آبادي با امام(ره) آشنا شد و در همان اوايل به محضر امام خميني(ره) رفت و از ايشان اجازه ورود به كلاس فلسفه‎شان را گرفت. علاقه آيت‎الله حق‎شناس در اين دوران به امام(ره) آن‎قدر زياد شد كه هر روز خودش را زودتر به نماز جماعت مدرسه فيضيه مي‎رساند تا بتواند در صف جماعت كنار امام(ره) بنشيند و با او هم صحبت شود. گاهي امام(ره) و آيت الله حق شناس با هم به تهران مي آمدند و آيت‎الله حق شناس در يكي از اين سفر‎‎ها ايشان را با مرحوم شيخ محمدحسين زاهد آشنا كرد.

روايت بازگشت به تهران

«مردم به قم آمدند و براي اداره مسجد امين‎الدوله تقاضاي كسي را كردند. امام خميني(ره) كه آن روز در محضر آقاي بروجردي بودند و نسبت‎شان به حقير چون پدري به فرزند بود به من فرمودند شما برويد و از آيت الله بروجردي هم درخواست كردند كه ايشان هم حكم كنند. ايشان هم حكم فرمودند. حس كنجكاوي و مقام گستاخي فرزند به پدر باعث شد كه بگويم آقا! چرا خودتان تشريف نمي بريد؟ حضرت امام(ره) فرمودند: مردم گفته اند عبدالكريم. به جدم اگر مي گفتند روح الله، من پيشقدم مي شدم.»
در سال 1331 شمسي شيخ محمد حسين زاهد، استاد اول آيت‎الله حق‎شناس و متولي مسجد معروف امين‎الدوله بازار پيش از فوت وصيت كرد درس او را آيت‎الله مجتهدي تهراني ادامه دهد و مسجد را آيت‎الله حق‎شناس كه در علم و عمل از او جلوتر است اداره كند. آيت الله بروجردي هم بنا به درخواست اهل مسجد و محل، به آيت الله حق شناس دستور داد تا براي حل مشكلات ديني و رسيدگي به امور شرعي مسجد، به تهران عزيمت كنند.

روايت زندگي در پايتخت

«بازگشت به تهران براي من بسيار گران بود. قم براي من، محل پيشرفت و ترقي علمي و عملي بود و به هيچ وجه ميل آمدن به تهران را نداشتم.»
بالاخره آيت‎الله حق‎شناس به خلاف ميل باطني و با تأكيد و دستور آيت‎الله بروجردي به تهران آمد و تا پايان عمر در اين شهر به تهذيب نفس جوانان و اهل علم و طلاب و كسبه مشغول بود. ايشان مدتي نيز رياست مدرسه فيلسوف الدوله و سپهسالار قديم (شهيد بهشتي فعلي) را برعهده داشت و در آن‎جا به تدريس مكاسب و كفايه در فقه و اصول، و منظومه سبزواري در حكمت پرداخت.
مدرسه سپهسالار قديم، وقفنامه‎اي عجيب داشت. در وقفنامه اين مدرسه آمده بود كسي بايد متولي آن شود كه هم استاد فقه باشد و هم فلسفه بداند. در ضمن هر روز، اين دو درس را هم در مدرسه تدريس كند. اين دقت نظر واقفان باعث شده بود كه رييس اين مدرسه هميشه فلاسفه و فقهاي رده بالا باشند. قبل از آيت‎الله حق شناس، آيت الله دكتر مهدي حائري يزدي، توليت اين مدرسه را بر عهده داشت. او پس از مدتي به خارج كشور رفت و مديريت اين مدرسه را به آيت الله حق شناس واگذار كرد.
در ضمن آيت الله حق شناس با وجود مشغله فراوان در امور شرعي و دروس حوزوي و تدريس كتب فني، از مسائل روز و سياسي بي‎خبر نبود و دقت خاصي بدان‎ها داشت.
«با شروع جنگ تحميلي اين شبهه براي من ايجاد شد كه مبادا در جبهه به من نياز باشد. به خدمت امام راحل مشرف شدم. آيت الله شهيد صدوقي هم در مجلس حضور داشتند. من دو وجبي زعيم عالي‎قدر بودم كه گفتم: بنده مدرس حوزه و امام جماعت مسجد امين الدوله هستم. اگر چنان‎چه وظيفه طور ديگر است و دستور مي فرماييد به جبهه بروم. امام(ره) فرمودند: مگر تو مي تواني تفنگ بلند كني؟ گفتم: بنده يك‎بار تفنگ بلند كردم و گلنگدن را كشيدم و ماشه را چكاندم. به‎جاي اين‎كه من تفنگ را نگه دارم تفنگ مرا مسافتي عقب برد. امام تبسمي كردند و اظهار داشتند: جبهه تو همان مدرسه است و مسجد امين‎الدوله.»

روايت روز‎‎هاي پايان عمر

آيت‎الله حق‎شناس در سن 88 سالگي پس از يك دوره بيماري در بيمارستان پارسيان تهران دار فاني را وداع گفت. پيكر اين عالم بزرگوار، در دوم مرداد ماه سال 1386 از مسجد ارك تهران واقع در خيابان پانزده خرداد به‎سوي حرم حضرت عبدالعظيم حسني(ع) تشييع و در همان مكان مقدس به خاك سپرده شد. مقام معظم رهبري بعد از رحلت اين عالم رباني درباره وي گفتند: «اين روحاني پرهيزكار و پاك‎نهاد به‎دليل تربيت جوان ‎‎هاي مؤمن و معرفت‎جو در طول ده‎‎‎ها سال، حق بزرگي بر گردن همه مشتاقان معـارف اسـلامي دارد و اميد است بركات ناشي از نفـس پاك و مؤثر ايشان همواره مستدام شود»
منبع: هفته نامه پنجره




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط