آنها که بهشت زير پاي شان است

اين جا خانه سالمندان است، خانه اي پر از مرد و زن هاي پير و خسته از گذر عمر اما با قلب هاي مهربان ، از در که وارد مي شويم حياط پر درخت با استخر بزرگ و ساختمان سفيد توجه مان را به خود جلب مي کند.
چهارشنبه، 22 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آنها که بهشت زير پاي شان است
 راسخون: شباهت هاي زيادي به تمام خانه هايي دارد که هر روز مي بينيم اما يک تفاوت برزگ با تمام اين خانه ها دارد، اين جا هيچکس صاحب خانه نيست، هيچ کس مالک آن چيزهايي که دارد نيست؛ اينجا خانه ي سالمندان است ، همه اينجا مهمان هستند ، مهمان هايي که شايد اصلا تمايلي به شرکت در اين مهماني ندارند.برخي از سر اجبار، تنهايي و بي کسي به اين خانه پناه آورده اند ولي هستند کساني که فرزندان شان آنها را به اينجا آورده اند . عزيزاني که قامت خود را خميده کردند تا آنها راست قامت شوند.
اينجا همه هم زبان و هم دل اند.همه دردي مشترک در سينه دارند؛ آن هم دوري از فرزندان ، نوه ها و اقوام ديگر است.گاهي هفته ها مي گذرد و کسي حتي تماسي نمي گيرد تا حال آن ها را بپرسد.چطور فراموش کرديم که اينها حرمت خانه هستند.چه شد که تصميم گرفتيم آنها را از خود دور کنيم.گناه اينان چه بود؟ پيري ، گذر عمر ، خستگي و بيماري.اما در اين ميان، گنج هايي هستند که مأخذ تاريخ کشورند ، آنهايي که بهشت زير پاي شان است .
در اين ميان به سراغ مادري مهربان مي رويم که ستون خانواده خويش است.او که جوان ديروز و گنجينه تجربه امروز ماست. از در که وارد مي شوي گويي سفري در گذر زمان انجام شده است.سفر به گذشته ، سفري به قدمت صد سال هنر تئاتر ايران زمين.هر گوشه که نگاه مي اندازي پر است از عکس ها و اعلاميه هاي برنامه تئاتر گيلان ، همدان ، تهران که در آنها عبادا...رنجبر کارگردان ، نويسنده و بازيگر است . در کنار وي خيرنساء همسر گرجي اش که چهارمين بانوي هنرمند در زمان خود در عرصه ي تئاتر بود نيز به هنرنمايي پرداخته است.
ملکه رنجبر در سال 1318 در خانواده اي هنرمند متولد شد. وي به همراه چهار خواهرش به نام هاي ايران ، گيلان ، علويه و عاطفه هنر بازيگري را در محضر پدر و مادر آموختند.
من در هشت سالگي براي اولين بار در نقش کوزت بر روي صحنه حاضر شدم اما فعاليت حرفه اي خود را از 14 سالگي آغاز کردم .16 سالم بود که بازي بر روي پرده نقره اي را تجربه کردم.الان هم که 70 سال دارم در حال بازي در سينما و تلويزيون ايران هستم.
يک فرزند پسر دارم که سال ها خارج از کشور بود و پس از پايان تحصيلات دانشگاهي با توجه به عشقي که به ايران و ايراني داشت ، برگشت.در همين جا ازدواج کرد که حاصل ازدواجش نوه ي من ، ليلي نام دارد.
زمان ما بزرگ تر ها و سالمندان حرمت داشتند
در گذشته سالمند واقعا مورد احترام بود، جوان هاي قديم موقع نشستن و صحبت کردن خيلي با احترام برخورد مي کردند . حتي زن و شوهرها در حضور بزرگ ترها خيلي با حجب و حيا با هم برخورد مي کردند اما متأسفانه الان همه اينها از بين رفته است.بچه ها در حضور پدر و مادر با صداي بلند صحبت مي کنند  سيگار مي کشند.وقتي به جوان هاي امروز اين مطالب را تذکر مي دهيم با تعجب و گاهي با تمسخر به آدم نگاه مي کنند و مي گويند پدر و مادر که غريبه نيستند.
واقعا فداکاري و گذشت پدر و مادرها قابل جبران نيست. گذشتگان و بزرگان ما بايد مورد احترام باشند.من خيلي خوشحالم که هرگز به پدر و مادرم بي احترامي  و بي توجهي نکردم .پدرم سال ها بيمار بود .من از ايشان نگهداري کردم حتي الان گاهي به خودم مي گويم کاش بودند؛ من باز هم از آنها پرستاري و نگهداري مي کردم.بدترين چيزي که از جوان ها مي شنوم ؛ اينکه به بزرگ ترها مي گويند شما متوجه نيستي ، زمانه تغيير کرده است ، در صورتي که بزرگ ترها مي دانند چه مي گويند ، تجربه کردند و روي تجربه خودشان به جوان ها نصيحت مي کنند و آنها را راهنمايي مي کنند.
زنده ترين نقشم نقش مادر بود
همسرم در 39 سالگي بر اثر سکته فوت کردند.در آن زمان پسرم فقط 9 سال داشت.در آن زمان هم نقش پدر را داشتم و هم مادر بودم.فريبرز را در 13 سالگي براي تحصيل به خارج از کشور فرستادم .هيچ وقت لحظه اي از زندگيش غافل نبودم.هميشه مي گفتم من هم پدرت هستم ، هم مادرت و هم رفيقت.من حتي در زمان بازي در فيلم هايم هم، همان محبت مادري را که به پسرم داشتم نسبت به کسي که نقش فرزندم را بازي مي کرد ، داشتم.خدا را هميشه شکر مي کنم که فرزند صالحي به من داد.
مادرهاي ايراني فداکارترين مادرهاي دنيا
سال ها زندگي در خارج به من ثابت کرد که مادرهاي ايراني، باگذشت ترين و فداکارترين مادرهاي دنيا هستند.آنها در زندگي ، سختي مي کشند تا بچه ها آرامش و رفاه داشته باشند.
گاهي گرسنگي مي کشند اما سهم غذاي خود را به فرزندشان مي دهند.
من به مادرهاي شهدا خيلي احترام مي گذارم .چون وقتي به عنوان يک مادر، خودم را به جاي آنها قرار مي دهم، مي بينم بسيار با گذشت و فداکار هستند .غم از دست دادن فرزندان خيلي سخت است اما مادران شهدا هميشه با صبوري اين غم را تحمل مي کنند.
بانوي بازيگر ، بانوي خير
من هميشه از جواني تا امروز در امر خير پيش قدم بودم . وقتي مي توانم براي مردم کشور و وطنم کاري هر چند کوچک انجام بدهم خوشحال مي شوم .
وقتي محبت مردم را در جامعه مي بينم خيلي احساس خوشبختي مي کنم.
حرف آخر
با موي سياه آمدم ، با موي سفيد از کنار شما مي روم . اميداورم تا آخرين لحظه عمر در کنار مردم وطنم باشم.
گفتگو از هاله پيوند
منبع:ماهنامه خانواده سالم شماره 14
/1002

منتظر اخبار ، انتقاد و پيشنهادات شما هستيم :
news@rasekhoon.net

جذب خبرنگار افتخاري


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.