چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

دليل شيعه بر اين كه امامت عهدي الهي است، چيست؟


پاسخ :
امام و خليفه ي پيامبر از نظر مسلمانان كسي است كه وظايف پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ به استثناي آوردن شريعت را بر عهده دارد[1]; چنان كه امام جواد ـ عليه السلام ـ فرمود: جانشين پيغمبر قرار نمي گيرد مگر كسي كه بسان پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ حكم صادر كند، و در تمام جهات جز نبوت و رسالت همانند پيامبر باشد.[2] در مورد لزوم نصب امام توسط خداوند دلايل فراوان عقلي و نقلي وجود دارد; مانند:
1. دليل عقلي
شكي نيست كه انسان هاي عادي مرتكب خطا و اشتباه و گاهي مرتكب معصيت مي شوند; اگر براي تفسير قرآن و بيان احكام و مسائل جديد، فرد معصومي نباشد، لازم مي آيد كه انسان ها به حق و سعادت نرسند و از آن جا كه غير از خدا كسي نمي تواند پي به عصمت افراد ببرد، پس خداوند براي تأمين غرض ( رسيدن به كمال و سعادت) بعد از پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ دوازده امام معصوم را قرار داده كه در سايه ي علم و عصمت، بشر را از لغزش و گم راهي نجات دهند و هر امامي در زمان خود به تفسير و تبيين قرآن و احكام و مسائل جديد پرداخته تا نوبت به امام دوازدهم رسيد كه به خاطر عناد و كثرت دشمنان و مصالحي كه خدا مي داند، به اذن الهي از نظرها غايب شده اند و البته در عصر غيبت هم از پس پرده ي غيبت وظيفه ي اصلي امامت را انجام مي دهند; چنان كه در كتاب «ينابيع المودة» از پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ نقل شده: قسم به كسي كه مرا به نبوت مبعوث كرده! مردم از نور مهدي موعود استفاده مي كنند; گرچه او غايب است; همان طوري كه استفاده مي كنند از نور خورشيد; گرچه در پس ابرها غايب باشد[3].
2. دليل نقلي
الف. قرآني:
ـ قرآن مجيد دستور داده كه از خداوند و پيامبر و اولوالامر اطاعت كنيد[4] شكي نيست كه پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ معصوم بوده اند و همين طور اولوالامر كه اطاعت شان در رديف اطاعت خدا و پيامبر قرار گرفته است معصوم خواهند بود; در غير اين صورت، قرآن حكم به اطاعت مطلق نمي نمود; چنان كه در مورد والدين با اين كه سفارش زياد كرده، ليكن قيد و مرز آورده كه (وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما)[5].
چون شناخت معصوم به عهده ي معصوم است، بايد امام از جانب خدا و پيامبر معرفي شود و خداوند امامت را به كسي عطا مي كند كه او را شايسته ببيند; نه اين كه مردم او را تعيين كنند.
ـ قرآن مجيد مي فرمايد: (وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِـيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَـمَّـهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِـي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِـينَ)[6]. در اين آيه سخن از مقام جديد براي ابراهيم ـ عليه السلام ـ شده است، يعني امامت و اين غير از نبوت است; زيرا ابراهيم ـ عليه السلام ـ قبل از اين وعده ي امامت داراي مقام نبوت بوده است. اين آيه مربوط به اواخر عمر حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ است.[7] هم چنين آيه ي مورد بحث مي گويد وقتي ابراهيم از عهده ي تمام امتحانات موفق برآمد، مقام امامت را به او داديم و شكي نيست كه ابراهيم در جريان امتحانات، نظير شكستن بت ها، هجرت به مكه و ذبح حضرت اسماعيل، مقام نبوت را داشته است[8].
قرطبي از مفسرين اهل سنت مي گويد: جماعتي از علما با اين آيه استدلال كرده اند كه امام بايد اهل عدل و احسان و قادر بر اقامه ي عدل باشد و بر همين اساس، پسر زبير و حسين بن علي رضي الله عنه بر خليفه قيام كردند و اهل عراق و علماي آن ها بر حجّاج، و اهل مدينه بر بني اميه قيام كردند[9].
فخر رازي نيز مي گويد: اين آيه دلالت دارد كه منصب امام و رياست در دين، به ظالمين نمي رسد[10].
ب. دليل روايي:
روايات زيادي داريم كه مي گويند نصب امام و پيشواي مسلمين بعد از پيامبر فقط به امر و فرمان خداوند است; حتي خود پيامبر هم در اين زمينه حق انتخاب ندارند. به عنوان نمونه، وقتي كه پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ اسلام را به قبايل عرب عرضه داشت، نوبت به قبيله ي بني عامر بن صعصعه رسيد. آن ها در پاسخ گفتند: اگر به پيروي تو در آيم و تو بر مخالفان پيروز شوي، آيا زمام امر بعد از خود را به دست ما مي دهي؟ فرمود: زمام امر به دست خداست و هر طوري كه او بخواهد عمل خواهد كرد. در نتيجه آن ها از پذيرش اسلام سر باز زدند[11].
حاصل مطالعه ي تاريخ خلفاي اسلامي، در كنار احاديث نبوي اين است كه امر نصب امامت و زعامت بايد از منبع وحي باشد و عقل هاي ناقص بشري توانايي تشخيص معصوم را ندارند.
پی نوشتها:
[1] . ابي عبدالله حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص109.
[2] . اصول كافي، ج 1، ص 245.
[3] . سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي، ينابيع المودة، ج3، ص 238.
[4] . نساء/59.
[5] . عنكبوت / 8.
[6] . بقره/124.
[7] . هود/ 73.
[8] . الميزان ج1، ص267.
[9] . ابي عبدالله محمد بن احمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج2، ص108.
[10] . تفسير كبير، ج3، ص37.
[11] . ابن هشام، السيرة النبوية، ج 2، ص 66، ابن جعفر محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 84، سهيلي، روض الانف، ج 1، ص 264.
منبع: فصلنامه صباح ، مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.