قرآن پیام جاودانه
ان هذا القراَن يَهدى لِلّتى هى اقوم
قرآن، بهار دل ها [1] ، شفاى دردها [2] ، سرچشمه دانش ها ، زداينده تيرگى ها و مهم ترين، استوارترين و ارجمندترين مستند شناخت و معرفت است. پيامى است جاودانه كه همواره بر معبر تاريخ ، چونان مشعلى فروزان مى درخشد و انسان را به مقصود والا و مقصد اعلى رهنمون مى شود.
خورشيد تابناك قرآن ، در هنگامه اى طلوع كرد كه جزيره العرب، در هفت توى ظلمتى شگفت ، دست و پا مى زد. در روزگارى كه مردم، باورى استوار نداشتند ؛ "رشتة دين سُست و نا استوار ، و پايه هاى ايمان ، ناپايدار"[3] بود. آهنگى فراگير و مقصد و مقصودى شامل و همگانى نبود و مردمان بر گستره زمين "هر دسته به كيشى گردن نهاده بودند و هر گروه پى خواهش افتاده و در خدمت آيينى ايستاده ؛ يا خدا را همانند آفريدگان دانسته ؛ يا صفتى كه سزاى او نيست بدو بسته و يا به بُتى پيوسته و از خدا گسسته... "[4] بودند. در چنين حال و هوايى ، فرياد رهايى بخش قرآن ، در جهان طنين افكن شد و انسانِ فتاده در كمند شرك و چنبر كفر را با نداى ديده گشاى "لا اله الآ اللّه " به توحيد فرا خواند ، و با زدايش تيرگى هاى شركِ بتان از جان و دلش ، نور توحيد و معرفت حق را بر جانش تابانيد. پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) ، در روزگارى فرمان رهايى انسان را يافت و پيام بلندش- قرآن- را بر مردم فرو خواند، كه روابط انسانى، يكسر در هم شده بود و جامعه، فضايى آكنده از وحشت، دلهره، نا امنى داشت؛ و به تعبير گويا و زيباى حضرت على(علیه السلام):
فتنه چون شترى مست، آنان را پى مى سپرد و پايمال مى كرد و ناخن تيز بدان ها درمى آورد؛ و آنان در امواج فتنه سرگردان بودند. درمانده و نادان، فريفته مكر شيطان، در خانة امن كردگار با ساكنانى تبه كار و بدکردار. خوابشان شب بيدارى، سرمة ديده شان، اشک جاری... .[5] بيان حضرت على(علیه السلام) _ كه سخنى است در اوج بلاغت و ستيغ فصاحت- بسى تنبّه آفرين و گويا است. تصويرى که اين جمله ازآن جامعه مى دهد، وحشت آميز و دهشتناك است. جامعه اى كه هيچ كس درآن از هيچ كس، سلامت، آرامش و نيكخواهى انتظار نمى برد و وضع معيشت و فضاى زندگى جز اشك بر ديده ها نمى نشاند.
در محيطى بدين حدّ آلوده، گلبانگ قرآنى، با نفى امتيازهاى موهوم، و برچيدن بساط تفاخر و تكاثر، و دعوت به توحيد، و نفى عبوديت غيرخدا، وحدت جامعه انسانى را رقم زد و در نهايت، "صلح "، "صفا" و "آرامش " را به ارمغان آورد[6] و آن را نعمتى بزرگ براى انسان هاى افتاده در "هراس" و "گرسنگى " دانست.[7]
قرآن كريم كه از خويش با عنوان "نور مبين" ياد مى كند، آموزه هايش، نمايشگر "راه هاى سلام "، و "شيوه هاى صلح و صفا" است ، و بر اين اساس، واپسين مينوى را براى زندگانى انسانى ، يكسر ة سالم "و"صفا" مى داند؟ كه بى گمان آن نيز بازتاب و انعكاسى از زندگى دنياست. اين کتاب آسمانی، هماره دستور مى دهد كه "اگر كسانى آهنگ صلح داشتند از سخن و ادّعاى آنها روى برنتابيد[8] و به رسول اللّه(صلی الله علیه واله) مى فرمايد: اذا جاءك الذين يؤمنون باَياتنا فقُل سلام عليكم كتب ربّكم على نفسه الرحمة؛[9] چون ايمان آوردگان به آيات ما نزد توآمدند، بگو: سلام بر شما! خدا بر خويش مقرر كرده كه شما را رحمت كند.[10]
و با لاخره قرآن با پيام بلند: يا ايها الدين آمنوا اُدخلوا فى السّلم كافة ولاتَتّبِعوا خُطواتِ الشيطانِ اِنّه لكم عدوّ مبين[11] نشان داد كه پيام آور صلح و صفاست، و هشدار داد كه شياطين جز در طريق آتش افروزى و كين توزى گام نمى زنند؛ و راهبردن در پى گام هاى آتش نهادان و تيره دلان همان و درآتش فتنة تفرقه، كينه و نا امنى فرو افتادن، همان.
آرى روزگار نزول قرآن، روزگار ستم بود و نامردمى، و كسانى كه قدرت داشتند بر سر مظلوم مى كوفتند وآنان كه فرو دست بودند، گويا چاره اى جز سركشيدن جام ستم نداشتند.
بدين سان، جامعه به گونه اى دهشتناك به دو قطب ستمگر و ستم پذير تقسيم شده بود و جز اندكى كه راهى به جايى نمى بردند به ستم ستيزى نمى انديشيدند. در روزگارى چنين كه زنجيرهاى ستم بر وجود انسانها چونان تار و پود تنيده بود ، مردمان، نداى فريادگر رهايى بخشى را شنيدند كه آمده بود تا بارهاى سنگين از دوششان برگيرد و زنجيرهايى را كه بر دست و پاى آنها نهاده بودند بگسلد... .[12]
تعبير زيبا و فراگير قرآن از گرفتارى انديشگى ، و بردگى فكرى وآنگاه فيزيكى او و مالا داشتن زندگى يكسر نكبت و ذلت ناهمگون با كرامت انسانى او "اصر"، " اغلال" است. به واقع قرآن كريم با اين آيت الهى هدف و يا هدف هاى نبوت را رقم مى زند ، و از جمله اهداف والاى رسول اللّه (صلی الله علیه واله) برداشتن بارها از دوش آنان ، تلقى مى كند، و نيز "پاره كردن زنجيرهاى هشته بر ذهن و زبان و ضمير و عيان آنان " و سُتردن آثار ذلت بارآن از صفحه ذهن و صحنه زندگى مردمان به گفته برخى از مفسران:
زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پى گير و مستمر به علم و دانش ، زنجير بيت پرستى و خرافات از راه دعوت به توحيد ، زنجير انواع تبعيضات ر زندگى طبقاتى از طريق دعوت به اخوت دينى و برادرى اسلامى و مساوات در برابر قانون و زنجيرهاى ديگر... [13]
و به ديگر سخن نبوت "راهى است به رهايى" و نبى راهنماى سختكوشِ خستگى ناپذير آن و ازآغازين مقدماتش دريدن پرده هاى توهّم و جهل و بريدن چنبر اسارت و برداشتن موانع راه و هرآنچه با پر گرفتن و پرواز كردن انسان در تضاد است.
قرآن، انسان ها را به گسترش عدل و قسط فراخواند[14] و ازآنها خواست كه هرگز "بر ستم پيشه گان اعتماد نكنند"[15] و هرگز به شكل گيرى و دامن گسترى "سركشى ها، مرزشكنى ها، گناهان و ستم گسترى ها" يارى نرسانند.[16]
و عدل را چونان آرمانى بلند و معيارى فراگير و دامن گستر در تمام زواياى اجتماع بگسترانند، به ديگر سخن جامعه انسانى خود را بر پايه عدل استوار سازند، اما واقعگرايانه دراجراى عدالت و گستراندن اين حقيقت و ارزيابى همگان و همه چيز از فرد تا جامعه از درون خانه تا گستره اجتماع و از شهروند عادى تا مسئولان و رهبران و... گاه "تسامح " روا دارند، مباد بر "شاخه نشسته بن ببرند" و براى اجراى عدالت و حساسيت در اجراى آن ريشه را برآرند "و عدالت را از كف " دهند. نداى قرآن به مؤمنان چُنين است: هان بهوش باشيد كه؛ ان اللّه يامر بالعدل والاحسان وايتاء ذى القربى وينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعظكم لعلكم تذكرون؟ خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مى دهد؛ و از فحشاء و منكر و ستم نهى مى كند خداوند به شما اندرز مى دهد باشد كه بپذيريد.
سخن هوشمندانه سيد قطب را در تفسيرآيه بياوريم: قرآن در پى آن است كه امتى ايجاد كند و مجتمعى شكل دهد، آموزه هاى آن فراخوانى است جهانى و انسانى به دور از عصبيت هاى قبيله گى، گروهى و نژادى... در نظامى كه قرآن رقم مى زند تنها و تنها "عقيده " است كه فرمان مى دهد، پيوند ايجاد مى كند، و لايه هاى اجتماع را به يكديگر متصل مى كند.... براى چنين نظامى با اين آهنگ بايد مبادى و معيارى پيشنهاد كند كه پيراستگى لايه هاى مجتمع انسانى را تعهد كند و براى همگان- مردمان- گروهها، قشرها و نيز داد وستدها، پيمانها ا طمينان بيافريند قرآن براى اين همه "عدل " را پشنهاد كرده و خداوند بدان امر فرموده است. "عدل " براى همگان: افراد، مجتمع ها، گروهها در تعامل قاعده اى است استوار و معيارى است ثابت نه با هوسها وارونه مى شود و نه از مهر و كين اثر مى گيرد و نه با پيوندهاى سببى و نسبى و داشتنها و نه داشتنها، فرادستى و فرودستى دگرسان مى شود "عدل " همگان را به گونه اى واحد وارسى مى كند و يكسان ارزيابى مى كند و هركس را آنچه بايد و شايد مى نگرد و آنگونه كه شايسته و بايسته است مى دهد و ... .[17]
و چه زيبا و دلپذير و بيدارگر است سخن مولا كه فرمود: العدل سائس عام ؛ عدالت مدير عام زندگى است.[18]
و فرمود: ان العدل ميزانُ اللى سبحانه الذى وضَعَه فى الحلق ونَصَبَه لاتامة الحق فلا تخالفُه فى ميزاثه و لاتعارضه[19] فى سلطانه؛
"عدالت" ترازوى خداوند سبحان است كه آن را براى برپايى حق در ميان مردان استوار داشته است، با ميزان خداوند مخالفت مكن و با حاكميت و سلطان الهى در نيفت. كلام "على(علیه السلام) كه فرزند و مفسّر راستين قرآن است بهترين تفسيرآيات الهى است و سخن او در عدالت برترين مبين ابعاد "عدل " الهى كه از مهمترين بل مهمترين آموزه قرآنى است. قرآن ، پيشوايى و رهبرى جامعه را "پيمانى الهى معرفى كرد و بر اين نكته تأكيد ورزيد كه اين پيمان هرگز "ظالمان را نرسد" و ستم پيشه گان حق چنگ اندازى به اين جايگاه والا را نخواهد داشت ، و آنان كه به لعنت الهى گرفتارآمده اند و خداوند زبانه هاى آتش را جايگاهشان قرار داده است و در جبهه باطل به رويارويى با نيك انديشان و حق گرايان ايستاده اند، و دشمنى حق و خداوند را پيشة زندگى ساخته اند[20] از اين موهبت الهى به دورند و مؤمنان نبايد "دشمن خداوند را" كه بى گمان "دشمن آنان نيز خواهد"[21] بود، سرپرست گيرند.
بدين سان، قرآن، ولايت امت، و پيشوايى مردم را به عدالت گستران و قسط آفرينان سپرد و بر ستم گسترى و ستم پذيرى خط بطلان كشيد و رهايى انسان را از كمند هوس هاى شيطانى و چنبر وارونه خواهى هاى جباران ، به عنوان عالى ترين هدف پيامبران معرفى كرد، و به گفتة قرآن شناسى ارجمند:
پيامبران با كوشش تمام ، رهانيدن انسان وآزاد كردن مردمان را در نظر گرفته ، بلكه آن را در تارك هدف هاى خويش قرار داده اند ؛ چه ازآن جهت مبعوث شدند كه بدبختى و بيچارگى را از زندگى آدمى دور كنند و قيد و بندها را از دست و پاى او بردارند و او را با پرستش خدا از پرستش بندگان آزاد سازند ؛ تا بتواند ازآزادى خويش بهره مند شود، بدون آنكه در مقابل ستمگر يا طاغوتى سر تعظيم فروآورد ، بلكه بداند او انسان است و از كرامت و حريّت و مقام انسانى برخوردار و با ديگر انسان ها برابر.[22]
آن روزگار، روزگار شگفتى بود، جهالت، گستره جامعه را فرا گرفته بود، و شگفتا كه جهل مداران از جايگاه بلندى برخوردار بودند ، و شب پرستان و سپيدى ستيزان ، مكانت بالايى داشتند و گروهى اندك كه حق را دريافته بودند و بر حق مدارى پاى مى فشردند ، از سوى نقشبندان حركت هاى اجتماعى آن روزگار ، به هيچ انگاشته مى شدند.
قرآن، از فضاى جهل آلود آن روزگار به "ضلال مبين= گمراهى آشكار" ياد مى كند، و بيان فرزند راستين قرآن، و مفسّر بى بديل آن "اميرمؤمنان(علیه السلام) " در ترسيم حال و هواى فرهنگى آن روز بسى گوياست: جامعه اى كه راه هايش براى حركت هاى رهايى بخش تنگ بود و باريك ، و منابع و عقول و انديشه هاى افرادش در مسير حيات، نابينا و تاريك، اثرى از رشد و هدايت وجود نداشت و كورى ظلمت همه جا و همه شؤون بشرى را فراگرفته ، نافرمانى خدا شايع بود و يارى شيطان رايج ، ايمان در همة شؤون زندگى شكست خورده و پايه هاى آن فروريخته، نشان ها و علامت هايش تيره و ناشناخته و راه هايش پوشيده و ناآبادان و جاده هايش محو و نابود گشته بود. مردمان درآن روزگار ، ديو را فرمان بردند و به راه او رفتند ، و چون گله كه به آبشخور رود ، پى او گرفتند، تخم دوستى اش در دل كاشتند و بيرق او را برافراشتند... سرزمينى كه دانايش، بند بر دهان بود و نادانش، بر صدر نشسته و در امان.[23]
در آن روز سپيدى آفرينان حقگوى را " لجام" مى زدند، و فرهنگ گستران بيدارگر را لب مى دوختند. شب پرستان جهل گستر را به آوازه گوى و غوغاسا لارى مى خواندند و بدين نَمَط مباهات هم مى كردند بأرض عالِمُها مُلجَم وجاهِلُها مکرَم....
در چنين روزگارى، "بعثت " رخ داد و رستاخيز اجتماعى شكل گرفت و نداى روحبخش قرآن طنين افكن شد كه: عليكم انفسكم...؛[24] اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خويشتن را بپاييد" به گفته مفسّر بزرگ قرآن، علامه طباطبايى: قرآن فرمان مى دهد كه مؤمنان خويشتن را بپايند، مراقب خود باشند و از همدمى با گمراهى آفرينان روى برتابند، و همراهىِ لغزش آفرينان را برنگزينند، و در مسير هدايت، نگهبان خود باشند.[25]
بدين سان، قرآن، انسان ها را به حراست از منش انسانى و شخصيت والاى الهى فراخواند و از اينكه برآبشخور شيطان فرود آيند بر حذر داشت، و از سوى ديگر، درآن روزگارِ جهل سالارى و دانش ستيزى، بر دانش و دانشورى ارج نهاد و وجدان انسان ها را به داورى خواند كه: هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون؟[26]
آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند، يكسانند؟ به واقع قرآن انسان را به فراچنگ آوردن آگاهى و زدودن جهل از صفحه ذهن وآثارآن از صحنه زندگى فرا مى خواند، تا فرهيختگى را فرا گيرد و خفه ذهنى و تُنگ مغزى را فروبلعد؛ به فرزانگى دست يابد و از فروهشتن در زشتى ها و پليدى ها كه فرآيند جهل و نا آگاهى است به دور ماند يعنى آگاهى به مفهوم گسترده آن. قرآن در اين آيت الهى وجدان انسانى و فهم جمعى بشرى را به داورى مى خواند و مى پرسد كه آيا آنان كه مى دانند با آنان نمى دانند، يكسانند. يعنى فراتر ازآنچه كه انسان مى انديشد و به چه مى انديشد و داراى چه مسلک و مرامى است به خداوند باور دارد يا ندارد، مى تواند به پاسخ اين پرسش راه يابد. خردمندان و انديشوران بى گمان پاسخشان منفى خواهد بود. و بدون درنگ پاسخ خواهند داد كه اگاهى ارزش است از هر نوع آن مگر اينكه تيغى باشد در دست زنگى مست ". چنين است كه به پندار ما آيه عام است و سخن از مطلق "علم " دارد و ترغيب و تشويقى است براى دانش اندوزى و دورى از جهل هر گونه دانش و صد البته كه دانش ها نيز با توجه به كارآمدى، سودمندى، كاربرد و... تفاوت خواهند داشت.[27]
خداوند اين پيام ارجمند را درآيه اى ديگر، و به گونهاى آورده و بر جايگاه والاى دانشيان تأكيد كرده است، فرمود: يرفع الله الذين اَمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات...؛[28]
خدا آنهايى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه دانش يافته اند به درجاتى چند، بالا برده است... آرى، قرآن كريم، دانشوران و دانش اندوزى را ستود وآن را از ارزشى والا تلقى كرد و با الزام رجوع نا آگاهان به آگاهان،[29] مرجعيت فكرى عالمان و خردمندان را رقم زد. در آن روزگار، دختران را به پندار آنكه بارى بر دوش زندگى هستند، و در فرداى حيات اجتماعى و سياسى، بازويى توانا براى دفاع از كيان قبيله ندارند زنده به گور مى كردند.[30] آرى، درآن هنگامة شگفت و دهشتناك، زبان شيرين و قامت لطيف و نگاه سرشار از عاطفة اين نوباوگان ، در جان آتش نهادانى كه بر اين ستم و جنايت همت گماشته بودند، كمترين تأثيرى نمى كرد او آنان را از كردار زشتشان بازنمى داشت. زن را از تمامى حقوق اجتماعى و مدنى محروم مى ساختند و جز بخشهايى اندك از زنان جامعه، چگونه نقشى در اجتماع انسانى نداشتند[31] در چنين حال و هوايى، آموزه هاى انسان ساز قرآن چهره نمود و به گفته انديشورى:
زن را مخلوقى همسان و همشأن مرد شمرد و به او شخصيت داد و با تحكيم موقعيت انسانى او، رابطه اش با مرد را تغيير داد. رابطة مرد و زن را كه تا آن زمان، رابطه برتر با فروتر بود و به مناسبات مال! با برده و كالا شباهت داشت، از اين حالت به درآورد وآن را پيوند دوستى ر مهربانى و ماية رحمت می دانيد و فرمود: از آياتِ پروردگار يكى اين است كه از خودتان جفت ها برايتان آفريد تا با ايشان بياراميد و ميانتان دوستى و رحمت پديد كرد. بى گمان درآن، براى مردمى كه مى انديشند آيت هاست.[32]
بدين سان، قرآن كريم، همسانى شخصيت زن و مرد را رقم زد، و زن را همدوش مرد به عرصة زندگى وارد ساخت و بر تلاش ها، و حركت هاى اجتماعى و انسانى او ارج نهاد و اين حقيقت را ضمن بيانيه اى بلند چنين بيان كرد:
انّى لا اُضيع عَمَلَ عامِل مِنكُم مِن ذکر او اُنثى بَعضکم مِن بعض؛[33]
من كار هيچ كارگزارى را از شما، چه زن و مرد- كه همه از يكديگريد- ناچيز نمى سازم. به گفته مفسرى جليل القدر:
آنچه ويژگی جامع همگان- زن و مرد- است، عنوان "اولى الألباب" است. اين عنوان چونان بن مايه اى يكسان در همگان وجود دارد ويژگى هاى فردى جايگاه صورت بخشى گونه گون را دارد، از اين روى "من " در ادامه آيه "بعضكم من بعض"، نشويه" خواهد بود، يعنى اينكه خاستكاه همگان مرد و زن يكى است: خردمندى و خردورزى" و اين ويژگى است كه اشتراك زنان و مردان را در دست يابى به پاداش و حضور عين در اجتماع رقم مى زند.[34]
و به گفته مفسرى هوشمند:
اين آيات به روشنى نشانگرآن است كه، سراىِ مينوى و بهشت جاويدان ازآنِ انسانِ هوشمند، متفكر، درگير، جهادگر، پرتلاش و خستگى ناپذير دل داده به حق است. چه مرد باشد و چه زن، به واقع قرآن با اين آيات الهى در پى نشان دادن چهره انسان كه از قرآن و شايسته تكريم است وآن انسانى است مؤمن، پاك نهاد، پيراسته جان و سختكوش بدون اينكه جنسيت در اين ارجمندى و والايى نقشى را بازى كند.[35]
بدين سان قرآن چون همسانى شخصيت مرد و زن را رقم مى زد "تقوى ! را ملاك ارزش و معيار سنجش قرار داد و اعلام كرد كه خويشتن داران و كسانى كه خود را از دام هوسها حراست كرده اند و در محدوده تعاليم الهى گام زده اند، گرامى ترين هستند؛ چه مرد و چه زن: يا ايها الناس انا خَلقناكم مِن ذكر و اُنثى و جعلناكم شُعوبأ و قبائل لِتَعارفوا اِنَّ اكرَمكم عندالله اَتقاكم؛[36]
اى مردم! ما شما را از مرد و زنى بيافريديم، و شما را جماعت ها و قبيله ها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هرآينه گرامى ترين شما نزد خدا، تقوى پيشه ترين شماست.
به گفتة برخى از مفسّران:
اين آيه چون آيين نامه اى است كه به فخرفروشى ها، قوم گرايى ها، نژادپرستى ها و خودمدارى ها، يكسر خط بطلان مى كشد، نشان مى دهد كه اختلاف ها، تيره ها، لايه ها و قشرهاى اجتماعى، فقط براى شناخت يكديگر است و نه بيشتر، و قبيله، جنگ، زمين و ديگر ارزش هاى موهوم نمى تواند زمينه تفاخر را فراهم آورد. قرآن تمام ارزش ها را از صحنهً زندگى و صفحه ذهن مى پيرايد و تنها به تقوى ارج مى نهد. بنابراين، تقواى الهى ارزش است؟ از هركس، هرجا، چه زن و چه مرد[37].
آنچه در اين صفحات رقم خورد، نگاهى بود به امواج ناپيدا كرانة درياى معارف قرآن، نگاهى از دور درنگى بود درآستانة آموزه هاى آفتابگون قرآن.
عظمت، والايى، سترگى، زيبايى و دلربايى قرآن، فراتر ازآن است كه در تصويرگرى هاى اين خامة خام ، بنشيند. پس بهترآنكه فرجام سخن را با كلام امير بيان درباره قرآن، آذين ببنديم كه "ختامه مسک": ... بدانيد كه اين قرآن، پندگويى است كه فريب ندهد. راهنمايى است كه گمراه نكند. سخنگويى است كه دروغ نگويد. كسى با قرآن نشست؟ جزآنكه چون برخاست، از وى يا افزون شد يا كاست: افزونى در رستگارى و كاهش از كورى، و بدانيد كسى كه با قرآن است نيازمند نباشد، و بى قرآن كسى بى نياز نباشد؟ يا بهبودى خود را از قرآن بخواهيد، و در سختى ها ازآن طلب يارى كنيد كه قرآن، بزرگترين آزار را موجب بهى است وآن: كفر و دورويى و بيراهه شدن و گمراهى است. پس از خدا بخواهيد به وسيلة قرآن، و بدان روى آوريد به دوستى آن، بدانيد كه به روز واپسين، قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود، و راستگويى است كه گفتارش تصديق مى شود، كسى را كه قرآن روز قيامت شفاعت كند- و استوارى گفتار، كردار و شنيدار او را گواهى دهد- شفاعتش درباره او قبول مى شود، و كسى را كه قرآن روز قيامت زشت داشت، گفتارش به زبان پذيرفته مى شود. آن روز ندايى در عرصه قيامت طنين افكند كه: أگاه باشيد هر كشتكارى در فرجام عمل و كشثة خود، گرفتار است، مگر كشتكاران قرآن... .[38]
پی نوشت :
[1] صبحى صالح، نهج البلاغه، خ 198، صء31 ارجاع هاى ديگر نيز به اين چاپ است.
[2] همان.
[3] همان، خ 2، ص 36.
[4] نهج البلاغه، خ ا، ص 33، با ترجمة دكتر شهيدى.
[5] . نهج البلاغه، خ 2، ص 37، در اين بخش آمده بود "... فى خير دار و شرّ جيران ترجمه اى كه در متن آمد براساس اين است كه از " خير دار"، كعبه مراد شود. ممكن است مراد مكه باشد كه حرم امن " الهى و سرزمين قدس است، و ماَلأ بهترين سرا، و ممكن است مطلق خانه ها مراد باشد؛ يعنى در خانه هايى نيكو اما به لحاظ درهم ريختگى روابط انسانى و نا استوارىپیوندها و استوارى ستم ها و جنايت ها، بدترين همسايگان. ر. ك: شرح ابن ابی 1ثحديد، ج ا، ص236 نهج 1ثبلا-غه، ج ا، ص 208 پرتوى 1زنهج 1لملاغه، ج ا، ص 119.
[6] . بنگريد به كتاب ارجمند (( السلام العالمى والاسلام )) سيّد قطب و ترجمة آن "زيربناى صلح جهانى " كه آموزه هاى قرآن را در اين زمينه به گونه اى دلپذير عرضه كرده است، و نيز "طرح كلى انديشه اسلامى در قرآن " به خامة حضرت آية الله خامنه اى، بويژه فصل "توحيد و نفى طبقات اجتماعى " و "تأثير روانى توحيد" كه به كونه اى زيبا و رسا نقش دعوت توحيدى قرآن را در اين باره باز گفته است.
[7] . قرآن كريم، سوره قريش، بنگريد به ايلاف قريش رحله الشتاء والسيف فكتور سحاب، كه در فهم چرايى تكیه قرآن كريم به "دو كوچ تابستانى و زمستانى " و نقش آن در زندگانىآن روزگار اثرى است خواندنى و ارجمند.
[8] . نساء، آية 93، آيه به گونه هاى ديگر نيز تفسير شده است؟ بنگريد به الميزان، ج 5، فى ظلال القرآن، ج 2، ص 737.
[9] . انعام، آية 54. آنچه در شأن نزول آيه آورده اند در تفهيم پيام سلام و صفا از اين سودمندتر تواند بود.
[10] . بدين سان "سلام " چونان پيامى روح نواز همراه عطر دل انگيز مهر و صفابخشى، سلوك اجتماعى انسان مؤمن را رقم مى زند، و مؤمنان در ديدارها، اين شعار را رايت صلح خويش قرار مى دهند، و به گفته هوشمندانة "جلال آل قلم ": "... سلام اسلامى، صلح جوپانه ترين شعارى است كه دينى در عالم داشته است " ر. ك: غربزد كى، 48-47
[11] . بقره، اَيه 208.
[12] . اعراف، آيه 157 و نيز بنگريد به تفسير نمونه، جء، ص 397. و نيز: 1لحياة، )با ترجمه فارسى( ج 2، ص 31.
[13] . بنگريد به تفسير نمونه، جء، ص. 35 و نيز: 1لحجاة، ج 2، ص ا 3 )با ترجمه فارسى( طرح كلى 1 نديشه 1 سلامى، آية الله خامنه اى، ص 74. تفسير 1لقران 1ثكريم، محمدعلى التسخيرى و...، ج ا، ص 433.
آيه در سياق قصه حضرت موسى است، از اين روى مفسران گالبأ واژه هاى "اصر" و "اغلال " را رفع احكام دشوارى آفرين و دست و پا كيرى درآیین حضرت موسى تلقى كرده اند، بدون اينكه به مفهوم عام و گسترده و تنبه آفرين آن توجه كنند. مفسران تفسير نمونه هوشمندانه آيه را با نگاهى ژرف شامل زنجيرهاى گونه گونى دانسته اند كه بدان روزگاران بر زندگى انسان جاهلى تنيده بود، آقاى تسخيرى و نعمانى نيز نوشته اند:... از جمله هدفهاى رسالت پيامبر(صلی الله علیه واله) اين است كه زنجيرها و سنگينى هاى سرچشمه گرفته از جاهليت را، از ذهن و زندگى انسان برگيرد، زنجير جهل، تعصب، ستمگرى، كبرآیینی، خدانمايى و بنده سازى و... و با ستردن آن آزادى و رهايى را ارمغان آورد.(كتاب ياد شده) مفسر جليل و مصلح بيدارِ ديار تونس محمدطاهربن عاشور در تفسير گرانسنگش با تحليلى ادبى و علمى آنچه را آمد واگفته وآيه را از محدودنگرى مفسران رهانيده است (\ ثتحرير و 1ثتنوير، مجلد5،جز 96، ص 137)
[14] . حديد، آيه ه 2.
[15] . .... ولاتركَنوا الى الذين ظلموا...، هود، آپه 113.
[16] . .... ولاتعاونوا على ا لاثم والعدوان...، مائده، آيه 2.
[17] . فى ظلال 1لقران ، ج 3، ص 2190.
واژه هاى "عدل " و "احسان " در اين آيه پيام بلند و زندگى ساز و ارجمندى دارد. مفسران از كهن ترين روزگاران تاكنون غالبأ نتوانسته اند، پیام بنيادين و سرنوشت ساز آيه را دريابند، از اين روى بيشتر بر اين باور رفته اند كه عدل " واجبات است و "احسان " مستحبات. المحررّ الو جيز، ج 3، ص 416 1لجامع لأحكام،\ثقر ان، ج 10، ص166ا لكشاف، ج 4، ص 464 1لتبيان، ج،، ص 418 و...( سيد قطب با نگاهى هوشمندانه به فضاى نزول و مرحلة تارپخى سوره. و اينكه سوره مکى امت، با بيانى كه گذشت "عدل " را ميزان و معيار عام براى تعامل اجتماعى و سلوك فردى و اجتماعى تلقى مى كند، چونان ميزانىقاطع و معيارى انعطاف ناپذير. سيد آنگاه توضيح مى دهد خداوند "احسان " را در كنار "عدل " واجب كرده است تا گاه و در موارد لازم از حدت و برندگى آن بكاهد و پیشواى جامعه در صورت لزوم پراى زدايش كينه ها و جلب و جذب دلها" تسامح كند، مى نویسد:
و در كنار عدل "احسان " را واجب كرد از تاطعيت و برندگى "عدل " بكاهد و راه را براى "تسامح " پيشوايى ا ست درباره كسانى براى ايجاد محبت و زدايش تيره گى ها باز بگذ ارد. براى مواردى كه رهبرى امت و مدير جامعه و يا مسئول امور مى خواهد فراتر از "عدل " گام بردارد و... فى ظلال، ج4، ص 291( تحليل سيد دقيق و خواندنى و ديده گشاست. علامه طباطبايى(علیه السلام) نيز )عدل " و "ا!حسان " را عام گرفته وآن را در جهت ايجاد جامعه اى انسانى و راهبرى براى رسيدن به آن ثلقى كرده است(الميز 1ن، ج 12، ص 331)
سخن در اين پانوشت به درازا كشيد، اما دريغم آمد كلام ارجمند و هدايتگرانه سپد قطب را نياورم، سخن او درازدامن تر و گوياتر ازآن چيز است كه اينجا آوردم و نيز كلام علا"مه طباطبايى(ره) شايسته است خواننده ارجمند براى آگاهى از تفصيل كلام به صفحات ياد شده مراجعه كنند، در ميان انديشوران و محققان حضرت جلال الدين فارسى نيز در كتاب ارجمندش "انقلاب تكاملى اسلام " بدين نكته توجه كرده و با بهره گيرى از سخن سيد قطب، تفسيرى خواندنى، بيدارگر و هوشمندانه از اَب به دست داده است انقلاب تكاملى اسلام، ص57- 56.
[18] . غررالحكم، ص 337.
[19] . همان، ج 2، ص 508.
[20] . اين امور درآياتى كه از ظالمان سخن گويند آمده است، ر. ك: 1ثمعجم 1 لمفهرس، مادّة "الظلم ".
[21] . لاتَتخذوا عدوْى و عدؤكم اولياءَ...، ممتحنه، آيه ا.
[22] . الحیاه، ج 2، ص 66، ترجمة آن، ج 2، ص 97.
[23] . نهج 1لبلاغه، خطبه 2، ص 46، ترجمة جملات مولى )ع( آميخته اى از ترجمة استادان ارجمند جعفرى و شهيدى است.
[24] . مائده، آيه ه 10.
[25] . الميز 1ن، جء، ص 164-163.
[26] . زمر، آيه 9.
[27] . برخى از مفسران مفهوم "علم" را درآيه محدود دانسته وآن را به علم الهى حمل كرده اند. علامه طباطبايى گو اينكه ظاهرآن را عام تلقى كرده اما با توجه به موردآيه! آن را ويژه "علم الله " دانسته است بدين قرينه كه تنها آن علم است كه به انسان به معنى واقعى كلمه بهره مى رساند و عدمش ضرر دارد ( الميزان، ج 17، ص 243) به پندار ما با توجه به آنچه در متن آمد "علم" در اپنجا عام است. و آموزه قرآنى "ذات علم" را ارزش مى داند و دارندگان آن را با فاقدان آن يكسان نمى داند، و به همين جهت وجدان بشرى را به داورى مى طلبد. اين نكته را برخى از مفسران آورده اند، بنگريد به من و حى 1لقر آن، ج 9 1، ص 0 31<1ثتحرير 1لتنوير، ج 23، ص 349.
[28] . مجادله، آيه 11.
[29] . نحل، آيه 33.
[30] . تكوير، آيه 9-8؛ انعام، آيه 151؛ اسرا، آيه ا 3. براى آگاهى از چگونگى جريان زنده به گور كردن دختران و انگيزه ها و زمينه هاى آن ر. ك: 1ثحياة 1لعربيه من 1 لشعر 1ثجاهلى، ص 224.
[31] . داستان شگفت انگیز "قيس بن عاصم " از اشراف جاهليان كه 13 دختر را زنده به گور كرده بود، و در به گور !دن آخرين آنها، زارى ها و تضرع هاى او هيچگونه تأثرى در او برنيانگيخته بود، در تاريخ مشهور است. ر. ك: 1 سلام و جاهليت، خ 2، ص 63.
[32] . براى اكاهى از چگونگى مناسبات اجتماعى و خانوادگى در جاهليث و درآستانه قلمرو قرآن، بنگريد به: 1ثمفصل فى تاريخ 1ثعرب، جواد على-الحياة 1لعربيه من الشعر الجاهلى احمد محمد الحوفى،
ص 214 به بعد، عصر النبی ، محمد عزة دروزه، ص 218 به بعد، اسلام و عقا یدو آرا بشری یا اسلام و جاهلیت
ص626 به بعد.
[33] . انقلاب تكاملى اسلامی، ص ه 7.
0334] اآل عمران، آيه 195.
.[35. مواهب الرحمن فى تفسير 1 لقر آن، آية الله السيد عبدالأعلى السبزوارى، ج 7، ص 3 لم ا.
[36] . من و حی1 لقر آن، ج 6، ص459-460.
37] . حجرات، آيه 13.
[[38] الميزان ، ج 18، ص 326؛ فی1لضلال 1 لقرآن، ج 6، ص 348. نهج البلاغه، خطبه 176.
منبع: پایگاه فعالیتهای قرآنی دانشجویان الف