روش قرآن در ارائه و بيان مسائل
شيوه ي فهم و تفسير آيات قرآن (1)
روش قرآن در ارائه و بيان مسائل
قرآن تا آنجا که به ظاهر آن مربوط مي شود، مثل همه ي کتابهاي آسماني، با زبان مخاطبان مستقيماً بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است. حقيقت بلند قرآن، آنقدر نازل شده و نازل شده تا به لسان عرب درآمده است. قرآن مي فرمايد: « وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ » (1)همچنين مي فرمايد: « إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ » (2) و هدف اين است که مردم بتوانند آنرا بفهمند و تعقل کنند وگرنه قرآن درمرتبه والا و استوار خويش نزد خداوند بوده و برتر از مرحله نزول و تنزيل است. چون هدف قرآن هدايت و تربيت انسان است لذا حقايق و آيات الهي نزول پيدا کرده و با تعابيري ملموس و زباني مبين در اختيار انسان قرار گرفته است. بنابراين قرآن در برخورد با مخاطبان خود، سطح معرفت و عقول آنان را در نظر گرفته و محيط و مختصات پيرامون و اندازه ي معلومات آن را ملاحظه مي دارد تا آنان را از هر نظر پيش برده و هدايت کند و بالطبع ظاهر آن، بيش از هر چيز، ناظر به مناسبات و مسائل و واقعيتها و نيازهاي زمان نزول است اما باطنش الهام بخش مؤمنان در همه ي اعصار و امصار مي باشد.
رعايت اصول مخاطبان و شرائط محيطي و زمان نزول باعث شده است که ترتيب نزول قرآن غير از ترتيب موجود سوره ها و آيات قرآن باشد. قرآن به تدريج و در طول 23 سال متناسب با حوادث مختلف نازل شده است ولي سپس با ترتيبي که از ديرباز در دست ماست، در يک مصحف گردآوري شده است و به عنوان يک ميراث ارجمند و مقدس از صدر اسلام تاکنون با مصونيت و به تواتر شگفت انگيزي سينه به سينه و نسخه به نسخه باقي مانده است، به طوري که مسلمانان در اصالت و اعتبار تاريخي و روايي آن اتفاق نظر و اجماع داشته اند. اما ترتيب نزولي آن با ترتيب موجود آن متفاوت است و اين در بررسي سبک و اسلوب و سياق و زبان يک کتاب اهميت زيادي دارد. وانگهي، قرآن کتابي نيست که از بخشها و فصول و ابواب متعارفي تشکيل و به صورت کلاسيک تبويب و تدوين شده باشد، لذا در بررسي روش قرآن بايد از يکايک اين ويژگي ها بحث کرد. ذيلاً به برخي از اين ويژگي ها اشاره مي شود:
1. تنوع در بيان مطالب
نظم و تأليف آيات قرآن و روشي که قرآن در بيان مطالب خود به کار برده است با تمام کتابهايي که به دست بشر تأليف و تصنيف شده فرق اساسي و جوهري دارد. در کتابهايي که به دست بشر تأليف شده است معمولاً يک يا چند مطلب، موضوع قرار داده مي شود و با فصل بندي خاصي بحث درباره ي آن موضوع دنبال مي شود و مجموع مطالبي که مربوط به يک مسأله است يکجا و با نظم معيني آورده مي شود. و کتاب با يک مقدمه و چند فصل يا باب يا بخش قوام پيدا مي کند و پايان مي يابد.قرآن کريم در نظم و تأليف و بيان مطالب خود هرگز از چنين روشي پيروي نکرده است بلکه مطالب مختلف را از قبيل اعتقادات و اجتماعيات و عبادات و سياسات و اقتصاديات و مانند آنها به صورت متنوعه و پراکنده و در مقاطع مختلف بيان کرده و در واقع آيات قرآني مانند سفره گسترده اي است که در آن انواع غذاها را مي توان ديد.
از يکسو قرآن مطالب بسيار متنوع و گوناگوني را عنوان مي کند و از سوي ديگر آن مطالب را يکجا جمع نمي کند بلکه به طور پراکنده و متناسب با هدف خاصي که در آيه دنبال مي کند مي آورد و حتي داستانهايي که از امم گذشته و انبياء سلف بيان کرده نوعاً در لابلاي سوره هاي مختلف پراکنده است و هر قسمتي از داستان که با هدف خاص آيه اي تناسب داشته باشد آورده مي شود. گاهي حتي يک قسمت از يک داستان در چندين مورد تکرار مي شود. در روش قرآن آنچه مهم است تناسب مطلب با هدف ترتيبي خاصي است که آيه براي آن آمده است. تکرار و تقطيع يک مطلب يا داستان نيز براي همين موضوع است. قرآن کريم خود به اين روش يعني تنوع و پراکندگي مطلب، در بعضي آيات اشاره کرده است.
در مورد تنوع مطلب و گستردگي آن، آيات زير قابل دقت است:
« وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ » (3)
و کتاب را بر تو نازل کرديم در حاليکه بيان کننده ي همه چيز است.
« وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِي ه?ذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ » (4)
« و همانا در اين قرآن براي مردم از هر نمونه اي آورديم. »
و در مورد پراکندگي مطالب در آيات متعدد آيه زير قابل توجه است:
« وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً » (5)
و قرآني که آنرا جدا ساختيم تا آنرا با درنگي بر مردم بخواني و نازل کرديم آنرا نازل کردني. ( آنرا به تدريج نازل کرديم. )
شايد سر اين پراکندگي در نزول تدريجي قرآن باشد. قرآن در طول بيست و سه سال و در مناسبتهاي مختلف نازل شده و در هر مناسبتي هر مطلبي که لازم بوده در آيات آمده است.
اين تنوع در بيان مطلب کساني را وادار کرده که براي قرآن تفسير موضوعي بنويسند و موضوعات گوناگوني را با توجه به مجموع آيات مربوطه يکجا مورد بحث و بررسي قرار بدهند.
2. با وجود تنوع و گستردگي مطالب در آيات قرآني که در بحث پيش مطرح گرديد يکي از امتيازات و حتي وجوه اعجاز قرآن نبودن اختلاف و تناقض در ميان مطالب قرآن است. با اينکه قرآن در هر موضوعي وارد شده و اظهار نظر کرده و يک مطلب را با عبارتهاي مختلف و گاهي با همان عبارت تکرار کرده، در عين حال نمي توان ميان دو مطلب از مطالب قرآني تناقض پيدا کرد.
يک بشر هراندازه هم در فني متخصص باشد وقتي کتابي را در فني تأليف مي کند در صورتيکه فصول کتاب را در ازمنه مختلف بنويسد، متخصصان ديگري که به آن کتاب مراجعه مي کنند سليقه هاي بسياري در آن مي بينند و حتي شايد تناقض ها و تضادهائي در آن پيدا بکنند.اگر مدت تأليف کتاب زياد طول بکشد ( مثلاً بيست سال ) و کتاب نه درباره ي يک موضوع بلکه درباره ي موضوعات متنوع بسياري تأليف شده باشد و نويسنده ي آن در حالات مختلفي از غم و شادي و جواني و پيري و بيماري و تندرستي و در بحرانهاي مهمي که براي او پيش آمده آن کتاب را بنويسد، پر واضح است که بخشهاي مختلف کتاب با همديگر هماهنگ نخواهد بود و نويسنده دچار تضادها و تناقض هاي بسياري خواهد شد.
ولي قرآن از يک هماهنگي و استحکام و اتقان عجيبي برخوردار است و اين در حالي است که همه مي دانيم که آيات قرآني در طول بيست و سه سال انهم در حالت هاي مختلف نازل شده بعضي از آيات در حال جنگ و شدت بحران و بعضي از آنها در حال صلح و آرامش بعضي از آنها در اوائل کار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که دوران غربت و بي کسي اسلام بود آمده و بعضي ديگر در مدينه و يا پس از فتح مکه و دوران شوکت و اقتدار اسلام نازل شده و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن آيات را از چهل سالگي تا شصت و سه سالگي به مردم خوانده است.
با اين وجود آيات مکي به همان نسبت محکم و متقن است که آيات مدني و آياتي که در ابتداي بعثت نازل شده بهمان مقدار فصاحت و بلاغت دارد که آيات نازل شده در اواسط يا اواخر حيات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم). همچنين آياتي که بهنگام سختي ها و شدائد فرود آمده به همان درجه از اعجاز است که آيات نازل شده در هنگام فراغت و آسايش.
اين حقيقت را که در قرآن تناقض و اختلاف وجود ندارد، خود قرآن دليلي بر حقانيت و اعجاز قرآن گرفته و مردم را به انديشيدن در اين مسأله فرا خوانده و فرموده است: « أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً » (6)
« آيا در قرآن تدبير نمي کنند؟ اگر قرآن از جانب غير خداوند بود در آن اختلاف بسياري مي يافتند. »
البته معلوم است که منظور از نبودن اختلاف در قرآن، نفي تناقض درميان مطالب قرآن و نبودن اختلاف و تضاد در ميان موضوعات مطرح شده در آن است ولي اختلافاتي مانند اختلاف در کوتاهي و بلندي آيات و يا اختلاف قرائات و يا اختلاف در درجه ي فصاحت و بلاغت آيات، در قرآن وجود دارد ولي دليل بر سستي و ضعف نيست. همچنين مسأله وجود ناسخ و منسوخ در قرآن ربطي به وجود اختلاف در آيات ندارد زيرا که آيات منسوخه ديگر از نظر معني و محتوا به کنار گذاشته شده اند و مدت آنها موقتي بوده و آن مدت به سر آمده است بنابراين آيات منسوخه را نمي توان در مقابل آيات ناسخه قرار داد زيرا آن آيات ديگر داراي حکم معتبر نيستند و از اول آن آيات براي مدت معيني نازل شده بودند و وقتي آن مدت تمام شد ديگر نبايد آنها را با آيات ناسخه در عرض هم قرار داد.
و نيز آياتي که داراي عموم هستند و بعضي از آيات آنها را تخصيص مي دهند. اين گونه آيات نيز ميان هم اختلاف و تناقض ندارند بلکه وجود متخصص دليل بر آنست که از اول عموميت عام اراده نشده است.
3. منطق زباني قرآن ( روش شناسي زبان قرآن )
قرآن کريم، در افاده ي تعاليم عاليه خود، طريقه ي مخصوص به خود را دارد. قرآن، در بيانات خود، روشي را اتخاذ کرده جدا از روشهاي معمولي، که انسانها در مقام محاوره اتخاذ مي کنند. قرآن، اصطلاحات مخصوص خود را دارد، که بايد شناخته شود، تا دستيابي به حقايق عاليه ي آن، امکان پذير گردد. قرآن، زبان ويژه ي خود را، به کار انداخته و ضرورت دارد که آن زبان شناخته شود. راه و روشي که عقلا، در مقام محاوره و تفهيم و تفهم مقاصد خود، پيش مي گيرند، صرفاً در ترجمه ي الفاظ و عبارات و اراده ي در قرآن، به کار مي رود. ولي براي رسيدن به حقايق عاليه، راهي ديگر، جدا از طريق معمولي بايد پيمود. قواعد مقرره ي کلامي، که به نام « اصول لفظيه » خوانده مي شود، براي پي بردن به مطالب رفيعه ي قرآن کافي نيست. مثلاً، با دانستن مفاهيم الفاظ و کلمات و آگاهي بر اوضاع لغوي و اجراي « اصاله الحقيقه » و « اصاله عدم القرينه » صرفاً، ترجمه ي الفاظ و عبارات و جمله ها و تراکيب کلامي آيات، به دست مي آيد.همچنين، با اجراي « أصاله العموم » و « اصاله الاطلاق » فقط عموم و شمول مدلول لفظي فهميده مي شود. خلاصه، تمامي اين اصول، ظواهر الفاظ را ثابت مي کند، و به نام « اصول لفظيه » و « اصول ظاهريه » خوانده مي شوند. ولي هر گاه، اشکال و ابهامي در عبارت به وجود آيد و هاله اي از ابهام، لفظ را فرا گيرد، تمامي اين اصول لفظيه از کار مي افتند و امکان ندارد با آن وسايل معمولي، گره ي از کار گشوده شود. علامه ي طباطبايي، براي يافتن آن راه، رجوع به قرآن را ارائه داده است: « بايد از قرآن استفسار نمود، تا معاني و مقاصد خود را آشکار سازد. اين قرآن کتاب مبين است ( نوشته اي آشکار ) ».
همو مي نويسد: « تفسير به رأي، آن است که مفسر، بر ابزار و وسائل معمولي، که در فهم کلام عربي به کار مي رود، بسنده کند. کلام خدا را بر کلام بشر قياس کند و همان قواعد و اصول مقرره، که در کشف معاني و مرادات به کار مي رود و در فهم اقارير و وصايا و شهادات، استفاده مي شود، همان اصول و مقررات را در کشف مرادات قرآني نيز، به کار بندد. بيانات ري، بر اين منوال نيست و در افاده ي معاني عاليه ي خود، بر اين اصول و مقررات، استوار نمي باشد. آري، قرآن، سرتاپا، يک سخن است و در عين پراکندگي، در موقع نزول، کلام واحدي به شمار مي رود، آيات آن به يکديگر پيوند خورده است، يک واحد متشکلي را تشکيل مي دهند. » (7) همان طور که اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي فرمايد:
« القرآن يفسر بعضه بعضاً » « ينطق بعضه ببعض، و يشهد بعضه علي بعض. » (8)
زبان وحي، يا زبان قرآن بالخصوص، حکايت از آن دارد که قرآن، در افاده ي مقاصد خود روش بخصوصي دارد، جدا از روشهاي معمولي، و در تعبيرات خود، از اصطلاحاتي استفاده مي کند که صرفاً از جانب خود او بايد استفسار و استيضاح گردد.
اساساً، قرآن مطالبي آورده که فراتر از قالبهاي لفظي ساخته شده دست بشر مي باشد:
قرآن، از وجودات پس پرده سخن گفته که هرگز با موجودات اين جهان، سنخيت ندارند. از ملک و جن و روح القدس سخن گفته، از بهشت و دوزخ و قيامت و صراط، از عرش و کرسي و سماوات. از اموري سخن رانده که در فهم آدمي ( که داراي معيارهاي مسانخ با اين جهان است ) نگنجد. معيارهاي سنجش، که در اختيار آدمي است، باري موجودات مادي اين جهان ساخته شده، نمي تواند با اين معيارها، ماوراء اين جهان را بسنجد.
آن جا که مي گويد: « جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ » (9)
نبايد در اذهان، بالهاي پرندگان تداعي کند. شايد مقصود مراتب قدرت نيروهاي فعال ملائک باشد. آن جا که مي گويد: « إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ » (10)
« ُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ » (11)
« أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّمَاءِ أَنْ يَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ » (12) « يَخَافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ » (13)
« تَعْرُجُ الْمَلاَئِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ » (14) « إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ ». (15) « وَ ه?ذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ » (16) و « وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ » (17) نبايد از اين گونه تعابير، صعود و نزول مکاني و جهت براي خداوند فهميد، و همچنين از تعابيري مثل:
« وَ جَاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً » (18) « انْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ » (19) « أَوْ يَأْتِيَ رَبُّکَ » (20) امد و رفت معمولي، نبايد تداعي کند. تداعي اين گونه معاني، به جهت آن است که ذهن آدمي با آن خو گرفته است. بايد ذهن خود را از آن تخليه کند، سپس به معاني حقيقي اين گونه تعابير والا، بنگرد.
افزون بر اين قرآن، نوآوريهاي فراواني دارد که فهم بشر آن روز از درک کامل آن عاجز بود. الفاظي که براي استفاده هاي خود، در تفهيم و تفهم به کار مي برد، براي معاني تنگ و پايين مرتبه فراهم کرده بود، نمي توانست چنان معاني والايي را ايفا کند.
آن جا که گفته:
« وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ ل?کِنَّ اللَّهَ رَمَى » (21)
« أَ فَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ » (22)
چيزي جز ناچيزي نقش انسان، در فراهم شدن و تحقق يافتن افعال اختياريش، مقصود نيست. تمام عوامل مؤثر در ايجاد چنين افعالي، هماهنگي نموده، تا خواسته ي انسان آن گونه که خواسته انجام شود.
علاوه بر نکات اساسي که ذکر شد بايد بدانيم که سر فصل هاي عمده اي که در شناسايي زبان قرآن مدنظر قرار گيرد عبارتند از: عام و خاص، مطلق و مقيد، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، موصول و مفصول، مقدم و مؤخر، مکي و مدني و تقويم زماني آيات، مجمل و مبين، منطوق و مفهوم، نص و ظاهر، ظاهر و باطن، تنزيل و تأويل، مخاطب آيات، مقام بيان آنها، اسباب نزول، لغات عربي و غير عربي، تعيين لهجه ها و گويشهاي مربوط به زبان عربي، معاني اصلي مفردات و تعابير قرآن در عصر نزول، وجوه و نظائر، توقيفي بودن يا نبودن ترتيب آيات و سور، حمال ذو وجوه بودن آيات در، ارتباط ارگانيک آيات قرآن با هم، چگونگي دلالت امر و نهي و جمله هاي خبري قرآن و قلمرو آن، مجاز و کنايه و استعاره و تمثيل و تشبيه و مثلهاي قرآن.
اينها نمونه هاي از عناوين مربوط به روش شناسي يا منطق زباني قرآن است که در فهم مرادات کتاب خداوند مدخليت تام و کامل دارد. لذا براي آشنايي با روش شناسي و منطق زباني قرآن بايد تحقيقات گسترده اي در خصوص کارکرد هر يک از عناوين مزبور در اسلوب بياني قرآن صورت پذيرد.
4. اسلوب زباني و اهداف قرآني
هر گفتار يا نوشتاري اعم از شعر، کتاب، رساله، نامه، بخشنامه، مقاله و ... بايد اسلوبي برگزيند که با موضوع و فلسفه وجودي اش، همخواني داشته باشد. در شعر، غزل ياراي آن را ندارد که بار قصيده را بردوش کشد و مثنوي از عهده تکليف رباعي بر نمي آيد و فضايي را که مي توان رد شعر نو به وجود آورد، در انواع شعر سنتي ممکن نيست. همين چندگانگي و ناهمساني در نثر و گفتار منثور نيز وجود دارد. اصل کلي و فراگير در هر نوشته اي، همخواني و هماهنگي آن با انگيزه هاي نويسنده است. وقتي قرآن را در کانون چنين زبان شناسانه اي قرار مي دهيم، در مي يابيم که اين کتاب کريم و شيوا، تناسب هاي لازم را در حد اعجاز بر خود هموار کرده است.زرقاني خصايص اسلوب قرآن را در نکاتي چون زيبايي لفظي، جذابيت صوتي، عاطفي بودن، جودت و اتقان جمله بندي ها، نواوري در فراز و نشيب کلام، جمع بين اجمال و بيان، حداکثر معني براي حداقل لفظ، مي داند. (23)
نگاهي اجمالي به سبک و اسلوب بياني قرآن نشان مي دهد که هر يک از سوره ها بلکه هر آيه اي از آيات، زباني متناسب و همگون با هدف معاني خود دارد. براي پي بردن به اين نوع تناسبات و همخواني ها، کافي است به تفاوت زباني آيات مکي با آيات مدني توجه کنيم. اگر آيات نازله در مکه، ضرب آهنگي ريتم وار و تند دارند، به تناسب اهداف و برنامه هاي هدايتي قرآن در آن مقطع زماني است. در آيات مدني، طمأنينه و دراز آهنگي خاصي وجود دارد که کاملاً متناسبي با مباحث اجتماعي و تربيتي در محيطي استقرار يافته، است.
4-1. کارآيي اسلوب زباني قرآن در تشخيص آيات مکي و مدني
مي دانيم که معيارهاي متعددي براي تفکيک و تمييز آيات مکي از مدني وجود دارد. از جمله: روايات، محتوا، شأن نزول، مکان نزول و ...بايد افزود که يکي از مهمترين راههاي تشخيص آيات مکي از مدني، توجه به اسلوب زباني در آن دو دسته از آيات است. تا جاييکه پاره اي از محققان علوم قرآن، اسلوب زباني را يکي از مهم ترين و صادق ترين راههاي تشخيص آيات از اين حيث دانسته اند. ابن خلدون يکي از اين گروه محققان است. وي در بحث از وحي، هنگاميکه به بلندي آيات مدني در مقايسه با کوتاهي آيات مکي اشاره مي کند نظر مي دهد که يکي از وجوه تمايز ميان سور و ايات مکي و مدني را مي توان کوتاهي و بلندي آنها دانست. (24) نصر حامد ابوزيد يکي ديگر از صاحبنظران در علوم قرآن در توجيه تفاوت آيات مکي و مدني از نظر اسلوب بياني معتقد است که: در مقطع انذار، هدف اصلي اثرگذاري است که آن نيز به نوبه خود، در زباني کوبنده و آهنگين نمود مي يابد. اين سبک بيان، به گونه اي عام در سوره هاي کوتاه رايج است و اين سوره ها همگي مکي هستند. (25) همچنين از نظر وي دومين ويژگي اسلوبي که مي تواند سور مکي را از مدني متمايز کند، رعايت فاصله است. وي معتقد است همچنان که مي توان ويژگي رعايت فاصله را از ابزارهاي زباني زبان اثرگذار دانست، نيز مي توان آن را در پرتو تشابه سازوکاروهاي متن قرآني با سازوکار متون ديگر موجود در فرهنگ تفسير و تعبير کرد. (26) مي توان نتيجه گرفت که اگر قرآن در آيات مکي به فاصله يا همان سجع، اهميت بيشتري داده است، به دليل قريب العهد بودن مخاطبان با زبان مسجع و فاصله دار در فرهنگ زمانه ي خود است. روشن است که مخاطبان قرآن در مکه، همانايي هستند که سالها گوش خود را به قصايد شاعران عرب سپرده بودند و به اين نوع سخن که حاوي سجع و فاصله است، انس و عادتي شگفت داشتند. اين عادت بعد از سالها در مدينه کمرنگ مي شود و مخاطبان قرآن اين امادگي و استعداد را مي يابند که به آرايه هاي دروني تر و زيبايي هايي نامرئي تر، توجه بيشتري کنند. به همين دليل، آيات مدني، سطح دروني تري از آرايه ها را در خود جاي داده است.
4-2. کارآيي اسلوب زباني قرآن در بکارگيري حروف و کلمات
مطابقت اسلوب زباني با اهداف و برنامه هاي قرآني، دامنه ي گسترده اي دارد که مرزها آن به کلمات و حتي حروف نيزکشده مي شود. بدين معنا که قرآن مجيد، با توجه به معنايي که در آيه خاصي بيان مي کند، حروف ويژه اي را نيز به کار مي گيرد. مثلاً تکرار حروف « ز» ، « ض » ، « ث » و « ل » در ايات سوره زلزال و بسامد حروفي مانند « ن » در آياتي مانند « إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ » (27) هماهنگي کاملي با محتوا و مفهوم آيات دارد. از اين گونه همخواني ها در قرآن بسيار است و در عمده ي آثار قرآني، محل اشاره و تفصيل قرار گرفته اند.4-3. کارآيي اسلوب زباني قرآن در به کارگيري انواع ادبي
نمونه ديگر در رعايت تناسبات زباني را مي توان در ميزان و کيفيت حضور انواع ادبي در قرآن ديد. قرآن پس از آنکه بر دل و جان مسلمانان فرود آمد، منشأ انبوهي از علوم ادبي و زباني شد و توجه همگان را به « کلمه » و ظرفيت هاي بي پايان آن جلب کرد. دانشمندان، فنون بنيادين سخن را در سه قسم معاني، بيان و بديع تقسيم کرده اند. منظور آنها از علم معاني، فني است که به واسطه ي آن احوال لفظ از جهت مطابقت با مقتضاي حال معلوم مي شود. (28) اسلوب واحد قرآني که با توجه به موضوعات گوناگون تنوع مي يابد و گاهي شدت گرفته و گاهي نرم مي شود، گاهي تفصيل داشته و گاهي اجمال مي يابد، همه به دليل رعايت اوضاع و احوال مخاطبان است. همچنين در تعريف علم بيان گفته اند: علمي است که به واسطه آن شناخته مي شود که يکي معني را چگونه به طرق مختلف مي توان ادا کرد که به لحاظ وضوح و خفا با يکديگر فرق داشته باشد. (29)از ميان فنون سه گانه سخن مانند معاني، بيان و بديع، علم بيان حضور فراگيري در قرآن دارد. حتي برخي از انديشمندان مثل ابن خلدون معتقدند که علم بيان تنها براي فهم و بازيابي اعجاز قرآن بنيان گذاشته شده است، چرا که اعجاز قرآن در آن است که چنان دلالت و ارشاد کند که وافي و رسا به همه ي مقتضيات احوال انسان است. (30)
در تعريف علم بديع نيز گفته اند: بديع از دانشهاي ادبي است که در آن از آرايش ها و زيبايي هاي شعر و نثر بحث مي شود. (31) بسياري از آرايه هاي بديعي که اصطلاحاً آنها را صنايع بديع نيز مي گويند از قبيل جناس، ترصيح، رد العجز علي الصدر و عکس آن، مراعات النظير، ارسال مثل، لف و نشر و امثال آنها را مي توان در لابلاي آيات قرآن ديد. برخي از ادبيان معاصر در خصوص جايگاه بديع در ميان فنون بنيادين سخن چنين گفته اند:
« در ميان سه فن يا دانش زيبا شناسي سخن ( معاني، بيان و بديع ) بديع بيروني ترين فن يا دانش است. آرايه هاي بديعي در سنجش با ترفندهاي شاعرانه در علم بيان يا شگردها و شيوه هاي هنري که در علم معاني از آنها سخن مي رود، کمتر نهادين و دروني و سرشتين است. با آرايه هاي بديعي، بيشتر برون و پيکره ي سخن را به زيور و آراسته مي توان گردانيد. هنر ورزي هاي شاعرانه و سخنورانه هر چه از بديع دورتر مي شوند، بيشتر با نهان سخن در مي آميزند و با نهاد آن سرشته مي آيند. » (32)
همچنين گفته اند:
« آرايه هاي بديعي، از آن روي که زيورهاي بروني و پيکرينه سخن هستند، و با سرشت و ساختار دروني آن در نمي آميزند و فرو نمي تنند، بايسته و ناگزير در هنرورزي و زيبايي شمرده نمي شوند. سخنت پنده و پرشور و زنده، نيازي بنيادين و نهادين بدان ها نمي تواند داشت. » (33) از اينجا مي توان به علت فراگير بودن ميزان کاربرد فنون بياني نسبت به آرايه هاي بديعي در قرآن پي برد. چرا که صنايع بديعي در بيروني ترين سطح سخن، خود را مي نمايانند و چندان بر پرمايگي درون نمي افزايند. اما علم بيان به کيفيت اداي معاني و محتوي سخن مربوط مي شود. »
درميان همه ي آرايه هاي بديع، در قرآن سجع را بيش از همه مي بينيم، و اين مورد بيشتر در آيات مکي ديده مي شود. اين نيز حکايت از اراده ي الهي در رعايت تناسبات زباني آرماني دارد. اگر سجع که صنعتي از صنايع بديع است، در آيات مکي قرآن بيش از ديگر فنون بديع به چشم مي خورد، هم بدان رو است که در آن مرحله از نزول قرآن، مخاطباني بودند که به اين گونه هنرورزيهاي بيروني و ظاهري، توجه بيشتري داشتند. لذا هرچه به آيات مدني و سوره هايي که در اواخر بعثت نازل شدند، نزديک تر مي شويم، صنايع و ارايه هاي لفظي قرآن دروني تر مي شوند، زيرا مخاطب قرآن نيز در حال گذر از پوست به مغز است.
4-4. گفتاري بودن شيوه و اسلوب قرآن
آيه « وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ » (34) بيانگر نيازمندي دائمي آيات قرآن به تبيين و تفسير است. دانشمندان در خصوص وجه نيازمندي آيات قرآن به تفسير دلالي متعددي را ذکر کرده اند. که يکي از مهمترين آن دلايل به شيوه و اسلوب قرآن مربوط مي شود. و آن اين است که قرآن در خطابات و بياناتش چه شيوه اي را اتخاذ کرده است؟ آيا قرآن به شيوه ي گفتاري نوشته شده است يا به شيوه نوشتاري؟ يعني آيا اسلوب قرآن، اسلوب خطاب است يا اسلوب کتابت؟ در توضيح مطلب بايد گفت: ما دو نوع سخن داريم: گفتاري و نوشتاري. فرق بين گفتار و نوشتار اين است که در گفتار، متکلم بر ذهنيت مخاطب خاص خودش تکيه مي کند. يعني گوينده فقط افرادي را که در مجلس او حاضرند مورد نظر مي گيرد. حتي کسانيکه خارج از آن محوطه هستند، در آن گفتار مدنظر نيستند و به طريق اولي نسلهاي بعدي در زمانهاي بعدي مورد توجه او نخواهند بود. در اين حال، گوينده تنها به ذهنياتي که مخاطب خاص دارد تکيه مي کند و بر قرائتي که مشهود همانهاست اعتماد مي کند و سخن مي گويد و لذا سخن براي آنها مبين است. اما کساني که خارج از آن مجلس هستند و آن قرائتي که مشهود مخاطبين بوده در دسترس آنها نيست، اگر ذهنيت حاضران را نداشته باشند، کلام براي آنها مبهم خواهد بود.اما در شيوه ي نوشتاري، نويسنده به مخاطب خاصي کار ندارد و مخاطب نوشتار يا کتابت هر کسي است که آن نوشته را ببيند و بدان عمل کند. مثلاً مخاطب کتاب « قانون » ابن سينا فقط کساني نبودند که در زمان او در بلخ و بخارا زندگي مي کردند بلکه همه جهانيان براي هميشه مخاطب او هستند. همچنين کتاب کفايه آخوند خراساني فقط براي مردم زمان او نوشته نشده است و هر کس که در هر زماني بخواهد علم اصول را ياد بگيرد مورد خطاب او قرار مي گيرد. لذا کسي که اسلوبش نوشتاري است بايد به ذهنيات خاص توجه نکند و به قرائتي که تنها مشهور افراد زمان خود اوست تکيه نکند، چون مخاطبانش تنها مردم آن زمان نيستند. و مردمان آينده نه ذهنيت مردم زمان را دارند و نه قرائني را که مشهود آنها بود مي شناسند.
برخي معتقدند که سبک و شيوه قرآن گفتاري بوده و نوشتاري نيست. (35) و اکثر آيات قرآن به سبب مناسبتي که پيش آمده يا حادثه اي که رخ داده و يا مشکلي که پيش آمده و دامنگير جامعه آن روز شده، نازل گشته است. لذا فهم چنين آياتي براي مردمان زمانهاي بعدي مبهم و مشکل مي شود. اينجاست که نيازمند تفسير آيات قرآن خواهند بود. و مفسر بايد سعي کند که ذهن مردم را به عصر نزول ببرد و قرائن مشهودي را که براي مردم آن زمان مطرح بوده براي مردم زمان خودش نيز ايجاد کند و ذهنيتي را که آنها داشتند براي مردمان عصر خود ايجاد کند، تا بتوانند آيه را بفهمند.
حاصل سخن اينکه آن دسته از آياتي که بدنبال مناسبتي يا حادثه اي يا سوالي نازل شده است فهم آنها باري مردم عصر نزول بدليل ذهنيت خاصي که از مسأله دارند و قرائن آنرا مي دانند، خالي از ابهام است. ولي فهم چنين آياتي براي مردمان ساير عصرها توأم با ابهام است لذا نيازمند تفسير خواهيم بود تا به کمک اين علم، ابهام از ظاهر آيه زدوده شود و بطن آن آشکار گردد.
ذکر يک نکته نيز ضروري است و آن اينکه اگر قرآن را وابسته به حوادث تاريخي و شأن نزول ها و اسباب النزول کنيم در اين صورت کارآيي قرآن براي زمانهاي بعدي از بين مي رود و قرآن تبديل به کتاب تاريخي مي شود. در حاليکه پيامبر اسلام فرمود: ان للقرآن ظهراً و بطناً » (36) يعني هر آيه ي قرآن در پس پرده ي ظاهر، بطني دارد. و همين بطن قرآن است که آنرا ابدي و جاودانه و جهاني ساخته است. لذا نمي تواند در مراجعه به قرآن، سطحي نگر بود و بايد به بطون آن توجه کرد. منظور از بطن قرآن، همان پيام هاي نهفته در درون آيات است. و راه استفاده از قرآن در زمانهاي بعدي توجه عميق به بطن آيات است.
نتيجه بحث اينکه، قرآن براي معاصران نزول چون مخاطب آيه بودند و قرائني هم که به آن تکيه مي شد، موجود بود، چندان داراي ابهام نبود و در فهم آن دچار مشکل نمي شدند. اينکه قرآن، در آيه ي « وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ » (37) به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور مي دهد که آنرا تبيين کند بدان دليل است که بسياري از مطالب قرآن بصورت سربسته گفته شده است و نيازمند اين است که بوسيله پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بازگو شود. لذا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « استنطقوا القرآن بسنتي » يعني اگر شما در قرآن به جايي برخورد کرديد که ابهام و اجمال داشت و گويا نبود، به سراغ سنت من برويد و در آن دقت کنيد تا آيه براي شما گويا شود.
علاوه بر آن چون قرآن، اصول کلي را بيان کرده و کمتر وارد جزئيات مي شود لذا تبيين جزئيات بر عهده ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گذاشته شده است.
امام ضرورت تفسير قرآن براي زمانهاي بعدي بدان دليل است که اساساً سبک و شيوه آيات قرآن گفتاري است و بر اساس ذهنيت خاص افراد زمان نزول و قرائني که باري آنها مشهود بود نازل شده است لذا فهم معاني و مداليل آيات براي مردمان عصرهاي آينده همواره با ابهام همراه است. و براي رفع چنين ابهام هايي علم تفسير موظف است که خوانندگان عصرهاي بعدي را با ذهنيت هاي خاص زمان نزول و قرائن مشهود آن دوره آشنا کند تا ابهام از ظاهر آيات زدوده شود و باطن آن آشکار گردد.
5. شيوه هاي پيام رساني قرآن
قرآن کريم در بيان مفاهيم و معاني بلند خود و ابلاغ پيامهاي خاصي که براي بشريت دارد شيوه هاي ويژه اي را به کار برده و با قالبها و شکلهاي متنوعي با مردم ارتباط معنوي برقرار کرده است.شيوه هاي پيام رساني قرآن و روشهايي را که قرآن در القاء مطالب خود به کار بسته است ذيلاً مورد بررسي قرار مي دهيم:
5-1. مثل هاي قرآن
يکي از شيوه هاي معمول در پيام رساني قرآن عينيت بخشيدن و تجسم دادن به مفاهيم عقلي است که در قالب مثل هاي گوناگوني آمده است. قرآن در موارد متعددي براي پائين آوردن سطح مطلب و قرار دادن يک مطلب عقلي در دسترس فکر بشر از مثل استفاده کرده است و با تشبيه معقول به محسوس مطالب مهمي را در اختيار مردم قرار داده است.مثل زدون و تشبيه کردن مطلب به امور مادي از روشهاي متداولي است که قرآن کريم به وفور از آن استفاده کرده و مطالب بلند خود را در پوششي از شيرين و جذابيت مثل بيان نموده است. قرآن، هدف خود را از زدن اين مثلها به کار انداختن فکر و انديشه مردم معرفي مي کند:
« وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي ه?ذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ » (38)
« وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ » (39)
« وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ » (40)
از اين آيات استفاده مي شود که هر چند که مثل زدن مطلب را آسان مي کند و در دسترس عقل و انديشه قرار مي دهد اما اين طور نيست که مثل زدن آنچنان مطلب را مبتذل و ساده کند که همگان حتي آنها که درست نمي انديشند از آن استفاده کنند بلکه در عين حالي که مثل زدن به درک بهتر مطلب کمک مي کند، تنها دانايان و انديشمندان از آن بهره مي برند و آنها نيز بايد عقل و انديشه خود را به کار اندازند و درست بينديشند تا بهتر استفاده کنند.
نويسندگان علوم قرآن حدود پنجاه مثال را در قرآن مورد بررسي قرار داده اند. در اين مثالها از باران و گياه؛ خاکستر و باد، نور و ظلمت، فقير و غني، مگس، پشه، سنگ، درخت، خانه عنکبوت، خوردن گوشت برادر مرده، مرواريد، ياقوت و مرجان، کوهها و امثالهم سخن گفته شده است و هدف در همه آنها اين است که مطالب عقلي که شايد براي بعضي قابل درک و فهم نباشد، در قالب مثالهايي از محسوسات بيان شود تا مطالب مهم در دسترس همه قرار گيرد و با انديشيدن در مضمون مثل به مطالب عاليه اي که در پشت سر آن است پي ببرند و اخذ توشه کنند. در واقع اين مثال ها انگيزه اي است براي متفکران که درست بينديشيند و درست نتيجه گيري کنند.
پينوشتها:
1- ابراهيم: 4.
2- يوسف: 2.
3- نحل: 89.
4- کهف: 54.
5- اسراء: 106.
6- نساء: 82.
7- سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج3 ( قم: انتشارات اسماعيليان، 1412 ق ) ص 79 و ج1، ص 9.
8- نهج البلاغه، صبحي صالح ( بيروت، 1378 ق ) خطبه 133.
9- فاطر: 1.
10- فاطر: 10.
11- سجده: 5.
12- ملک: 16.
13- نحل: 50.
14- معارج: 4.
15- نساء: 105.
16- انعام: 155.
17- اسراء: 105.
18- فجر: 22.
19- بقره: 210.
20- انعام: 158.
21- انفال: 17.
22- واقعه: 63و 64.
23- ر.ک: محمد عبدالعظيم زرقاني، مناهل العرفان في علوم القرآن، ج2 ( بيروت: دارالکتب العلميه، 1416 ق ) ص 903.
24- ر.ک: عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي ( تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم، 1366 ش ) ص99.
25- نصر حامد ابوزيد، مفهوم النص، دراسه في علوم القرآن ( بيروت: مرکز الثقافي العربي، چاپ 1396 م ) ص 152.
26- همان.
27- قمر: 54.
28- ر.ک: جلال الدين همايي، معاني و بيان، ص82.
29- همان، ص 135.
30- ر.ک: عبدالرحمان بن خلدون، پيشين، ص 763.
31- حسن انوري، فرهنگ بزرگ سخن، ج2، ص 874.
32- ميرجلال الدين کزازي، بديع ( تهران: نشر مرکز، 1373 ش ) ص 26.
33- همان، ص 27.
34- نحل: 44.
35- ر.ک: محمد هادي معرفت، « روش شناسي تفسيري پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) » ، مجله طلوع، شماره 20 ( زمستان 1385 ش ) ص 187.
36- فيض کاشاني، الصافي في تفسير القرآن، ج1 ( تهران: کتابفروشي اسلاميه، 1386 ق ) مقدمه هشتم.
37- نحل:44.
38- زمر: 27.
39- حشر: 21.
40- عنکبوت: 43.
فتح الهي، ابراهيم؛ (1388)، متدولوژي علوم قرآني، تهران: دانشگاه امام صادق (عليه السلام)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}