شاعر: مجید رجبی





 
سایه الطاف یارم مستدام
ای کریم آل طه السلام
السلام ای دلبر شیرین سخن
ای امام مهربانم یا حسن
سفره دار خاندان مصطفی
ای کریم ابن کریم ای مجتبی
لوءلوء لالای دریای ولا
ای فروغ دیدگان مرتضی
تو به خلقت دومین روشنگری
اولین میراث‌دار حیدری
روی تو تابنده‌تر از آفتاب
وز دمت دارد حیات آب حیات
ای کرامت تا ابد مرهون تو
بردباری گشته است مجنون تو
ای امام صبر و تسلیم و رضا
آمدی خوش آمدی یا مجتبی
چشم هستی محو سیمای تو بود
یک نگاهت دل ز پیغمبر ربود
از قدومت ای نگار مه جبین
شد مدینه همچنان خلد برین
ماه در ماه خدا پیدا شده
مژده که مولای ما بابا شده
فاطمه می‌بوسد این مه پاره را
حور می‌جنباند این گهواره را
یثرب از فیض تو چون گلشن شده
چشم زهرا مادرت روشن شده
رشته قنداق تو حبل المتین
سیدی یا ابن امیرالمومنین
مهد تو دامان پاک مادر است
ذکر لالایی تو با حیدر است
فرش راهت باشد از بال ملک
گرد قنداق تو می‌گردد فلک
در بغل بگرفت پیغمبر تو را
مثل گل بوییده است حیدر تو را
آمدی و فاطمه خرسند شد
نقش بر لعل علی لبخند شد
آمدی و قلب زهرا جان گرفت
گوییا مه پاره در دامان گرفت
از دو دیده اشک می‌بارد علی
گوییا قرآن به بر دارد علی
در ملاحت همچو زهرا مادرت
در فصاحت همچو جد اطهرت
ضربه شصت تو را صفین دید
برق تیغت قلب ظلمت را درید
این صدای توست یا بانگ سروش
از سر هستی برد صوت تو هوش
صد چو حاتم از ازل مهمان تو
کلب یثرب شد شریک خوان تو
تو مسیحای دل مایی حسن
تو عصای دست زهرایی حسن
شرح غم‌های تو می‌داند خدا
شرح آن ثبت است اندر کوچه‌ها
حامل سر مگویی یا حسن
شاهد آن گفتگویی یا حسن
ای همه بود و نبود فاطمه
زائر روی کبود فاطمه
دیده‌ای در شعله‌ها پروانه را
مادر گم کرده راه خانه را
شهره گشته زیر این سقف کبود
در غریبی کس به مانندت نبود
در زمین قدر تو را نشناختند
بر تو با زخم زبان می‌تاختند
کاش می‌شد آندم این هستی خراب
که مذل المومنین گشتی خطاب
گاه از دستت عصایت می‌کشند
جانماز از زیر پایت می‌کشند
نعمت صلح تو باشد بی حساب
نعمتی برتر ز نور آفتاب
صلح تو با کربلا عین همند
با همند و همچو تیغی دو دمند
از همان آغاز از روز نخست
دل گرفتار کمند زلف توست
در دل ذرات مهرت جاری است
ناوک مژگان عشقت کاری است
گرچه غرق در گناهم یا حسن
جان زهرا کن نگاهم یا حسن
مستمندم مستمندم کن عطا
یک مدینه یک نجف یک کربلا