درد و غم
مدينه من بسى درد و غم و رنج و محن ديدم نبيند هيچ كس اين روزهايى كه من ديدم
مدينه گو: حسينت كو كه تا گويم به دشت خون تن صدچاك او بر خاك، بى غسل و كفن ديدم
شاعر: محسن حافظى
مدينه من بسى درد و غم و رنج و محن ديدم
نبيند هيچ كس اين روزهايى كه من ديدم
مدينه گو: حسينت كو كه تا گويم به دشت خون
تن صدچاك او بر خاك، بى غسل و كفن ديدم
مدينه شد بهار ما خزان در دامن صحرا
كنار يكدگر پژمرده ياس و ياسمن ديدم
مدينه گو: چرا عباس را همره نياوردى
كه تا گويم جدا دست علم گيرش ز تن ديدم
اگر گويى كجايند اكبر و اصغر، دهم پاسخ
كه من آن غنچه و گل، چيده در صحن چمن ديدم
مدينه شام رفتم كوفه رفتم كربلا رفتم
به هر جا رو نهادم بحر غم را موج زن ديدم
مدينه در كنار تربت گلهاى عاشورا
هزاران بلبل خوش نغمه را غرق محن ديدم
مدينه با چراغ آه مىآيم به سوى تو
كه من در بزم خون، خاموش شمع انجمن ديدم
به طبع «حافظى» افروختم صد شعله سوزان
چو او را سوز و شور و حال در ساز سخن ديدم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}