چرا خيام مشايي‌ است؟

نویسنده : عليرضا ذكاوتي‌ قراگوزلو




مرد حيرت‌

حكيم‌ عمر خيام‌ نيشابوري‌ يكي‌ از برجسته‌ترين‌ چهره‌هاي‌ فرهنگي‌ ايران‌ اسلامي‌ است‌ كه‌ هم‌ به‌ لحاظ‌ تحقيقات‌ و كشفيات‌ ممتاز در رياضيات‌ و نجوم‌ و هم‌ به‌ سبب‌ سرودن‌ رباعيات‌ حكيمانه‌ و دل‌انگيز شهرتي‌ جهانگير يافته‌ است. مضمون‌ رباعيات‌ اصيل‌ خيام‌ اگر با نظري‌ عميق‌ مطالعه‌ شود، با رسالات‌ كم‌ حجم‌ و پرمايه‌ي‌ فلسفي‌ وي‌ هيچ‌ تعارض‌ و منافاتي‌ ندارد، بلكه‌ مكمل‌ يكديگر است؛ زيرا اين‌ دانشمند رياضي‌ و طبيعي‌ كه‌ حتي‌ در قرائات‌ قرآني‌ و ادبيات‌ عرب‌ قولش‌ حجت‌ بوده‌ است، هر چه‌ گفته، سنجيده‌ گفته‌ است. خيام‌ با نگاهي‌ جستجوگر و موشكاف‌ و انديشه‌اي‌ نقاد، مطالب‌ فلسفي‌ و علمي‌ را نگريسته، و ممكن‌ است‌ در بعضي‌ مسائل‌ بر خلاف‌ مشهورات‌ و نه‌ مسلمات‌ اظهار نظري‌ نموده‌ باشد كه‌ از حكيمي‌ چون‌ او عجب‌ نيست‌ كه‌ اصل‌ اقليدس‌ را مورد بحث‌ قرار دهد يا نظريات‌ فلاطين‌ را فريبنده‌ و ترديد برانگيز بيگارد.
‌خيام‌ كه‌ در برابر عظمت‌ جهان‌ آفرينش‌ و دنياي‌ پس‌ از مرگ‌ به‌ جز حيرت‌ و سرگشتگي‌ به‌ دستاوردي‌ نائل‌ نشده، شگفت‌ نيست‌ اگر بسيار كم‌ سخن‌ و گزيده‌ گوي‌ باشد و جز به‌ ضرورت‌ چيزي‌ را به‌ قلم‌ نياورده‌ و بر زبان‌ نرانده‌ باشد و آنچه‌ نوشته‌ از شعر و نثر و به‌ تازي‌ يا پارسي، استادانه‌ و در كمال‌ ايجاز و بدون‌ حشو و زوائد است، چون‌ از تكرار مكررات‌ بيزار بوده‌ است.

يك‌ پرسش‌ مهم‌

درباره‌ خيام‌ نخستين‌ سؤ‌الي‌ كه‌ پيش‌ مي‌آيد و در واقع‌ مهم‌ترين‌ سؤ‌ال‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا خيام‌ منجم‌ و رياضيدان‌ و جانشين‌ بوعلي‌ در حكمت‌ مشائي‌ همان‌ سراينده‌ي‌ رباعيات‌ معروف‌ است‌ يا به‌ قول‌ محيط‌ طباطبائي‌ دوتاست: اين‌ علي‌ خيام‌ است‌ و آن‌ عمر خيامي‌ (خيامي‌ يا خيام؟) به‌ خصوص‌ كه‌ بعضي‌ صاحب‌نظران‌ - مثلاً‌ استاد مطهري‌ - گفته‌اند در اين‌ رباعيات‌ مشهور مسائلي‌ مورد تشكيك‌ قرار گرفته‌ كه‌ در رسالات‌ فلسفي‌ خيام‌ بدان‌ مسائل‌ جوابهاي‌ روشن‌ داده‌ شده‌ است.

خيام‌ سر به‌ سر قشيريون‌ مي‌گذاشت‌

ما در كتاب‌ عمر خيام‌ نيشابوري‌ حكيم‌ و شاعر كه‌ به‌ سال‌ 77 و 79 توسط‌ انتشارات‌ سرح‌ نو به‌ چاپ‌ رسيده‌ به‌ اين‌ سؤ‌ال‌ اجمالاً‌ چنين‌ پاسخ‌ مي‌دهيم‌ كه‌ انتساب‌ رباعيات‌ عمر خيام‌ به‌ علي‌ خيام‌ - يا چنان‌ كه‌ مدعي‌ مي‌گويد برعكس‌ آن‌ - نيازمند دلايل‌ نقلي‌ و مستندات‌ استواري‌ است‌ كه‌ بالفعل‌ وجود ندارد؛ يعني‌ در منابع‌ قديم‌ حتي‌ يك‌ رباعي‌ به‌ علي‌ خيام‌ نسبت‌ داده‌ نشده‌ است‌ و دو بيت‌ شعر عربي‌ كه‌ در معجم‌ الالقاب‌ ابن‌ فوطي‌ از علي‌ خيام‌ نقل‌ شده‌ بسيار عادي‌ و كم‌ ارزش‌ است‌ و از هر گونه‌ دلالتي‌ در موضوع‌ مانحن‌ فيه‌ عاري‌ است.
‌اما اينكه‌ معماهاي‌ مطرح‌ شده‌ در رباعيات‌ همانها باشد كه‌ در رسالات‌ فلسفي‌ خيام‌ بدانها جواب‌ داده‌ شده، جوابش‌ به‌ گمان‌ بنده‌ همان‌ است‌ كه‌ خود استاد مطهري‌ فرموده‌ است: «خيام‌ مي‌خواهد سر به‌ سر قشريون‌ و متكلمان‌ بگذارد». (خدمات‌ متقابل‌ اسلام‌ و ايران، ص‌ 557) و ما اين‌ مطلب‌ را شكافته‌تر بيان‌ خواهيم‌ كرد.
‌به‌ روزگار جواني‌ خيام‌ متكلمان‌ اشعري‌ بر حوزه‌ها تسلط‌ داشتند و خود خيام‌ شاگرد ابوالمعالي‌ جويني‌ بوده‌ است. اشعريان‌ جبري‌ بودند و به‌ ترجيح‌ بلامرجح‌ در فعل‌ صانع‌ قائل‌ بودند. خيام‌ در رباعياتش‌ با تأكيد بر جبري‌ گري‌ مي‌خواهد متناقض‌ بودن‌ نظريه‌ آنان‌ را به‌ رخ‌ بكشد؛ حال‌ آنكه‌ در رساله‌ جواب‌ به‌ سه‌ سؤ‌ال‌ افراط‌ در جبر را «هذيان» مي‌داند و البته‌ جبر معتدل‌ را كه‌ همان‌ جبر علمي‌ است‌ مي‌پذيرد؛ به‌ زبان‌ امروز دترمينيسم‌ در برابر فاتاليسم.
‌خيام‌ در رباعيات‌ ظاهراً‌ بر بي‌هدف‌ بودن‌ صنع‌ تأكيد مي‌ورزد، و منظورش‌ مقابله‌ با متكلمان‌ اشعري‌ است. در واقع‌ از نظريه‌ي‌ حكما كه‌ نفي‌ غرض‌ از باري‌ تعالي‌ مي‌نمودند، دفاع‌ مي‌نمايد و اين‌ همان‌ نكته‌اي‌ است‌ كه‌ در ترجمه‌ي‌ خطبه‌ غرأ ابن‌ سينا آورده‌ است: «ايزد عز‌ و علا را در هيچ‌ چيز غرض‌ نبوده، كه‌ غرض، از عجز و نقصان‌ صاحب‌ باشد» (كليات‌ آثار، 415). ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ در اين‌ مسئله‌ نيز تعارضي‌ ميان‌ رسائل‌ خيام‌ و رباعيات‌ وجود ندارد. موضع‌ خيام‌ جدلي‌ است؛ يعني‌ از مسلمات‌ خصم، عليه‌ خود او استفاده‌ مي‌كند.
‌در مسئله‌ فيض‌ و صدور يا عنوان‌ «سلسلة‌الترتيب» كه‌ از فلسفه‌ افلوطين‌ وارد نظام‌ مشائي‌ شده‌ است، خيام‌ نظريه‌ي‌ رسمي‌ مشائيان‌ را بيان‌ مي‌كند و مي‌گويد اين‌ نظريه‌ مورد قبول‌ من‌ و استادم‌ بوعلي‌ سينا واقع‌ شده، اما نمي‌دانم‌ اين‌ از ضعف‌ نفس‌ ما بوده‌ است‌ يا في‌ الواقع‌ قوتي‌ در اين‌ نظريه‌ وجود دارد! ملاحظه‌ مي‌فرماييد كه‌ چگونه‌ رندانه‌ شانه‌ از زير بار خالي‌ كرده‌ و به‌ زبان‌ بي‌زباني‌ مي‌خواهد برساند كه‌ اين‌ نظريه‌ مي‌تواند مورد ترديد باشد. البته‌ خيام‌ به‌ عنوان‌ بزرگ‌ترين‌ مدرس‌ فلسفه‌ي‌ مشائي‌ در عصر خودش‌ و اينكه‌ «تالي‌ تلو بوعلي‌ سينا» به‌ حساب‌ مي‌آمد ناچار نظريه‌ي‌ رسمي‌ مشائي‌ را بيان‌ كرد، اما همو در رباعيات‌ به‌ فلسفه‌ي‌ ذرات‌ كه‌ نظريه‌ي‌ ذيمقراطيس‌ و اپيكور است‌ اشاره‌ها دارد؛ حال‌ آنكه‌ بوعلي‌ سينا در شفا فصلي‌ در رد‌ نظريات‌ اصحاب‌ ذره‌ آورده‌ است.

مشائي‌ شكاك ؟

در اينجا ممكن‌ است‌ اين‌ سؤ‌ال‌ يا اشكال‌ پيش‌ بيايد كه‌ خيام‌ به‌ عنوان‌ مدرس‌ فلسفه‌ي‌ مشائي‌ شكاك‌ نيست‌ و به‌ امكان‌ علم‌ و معرفت‌ معتقد است، اما در رباعيات‌ شكاك‌ به‌ نظر مي‌آيد، و اين‌ چگونه‌ قابل‌ جمع‌ خواهد بود؟ پاسخ‌ اين‌ است‌ كه‌ حتي‌ بزرگ‌ترين‌ نماينده‌ي‌ فلسفه‌ي‌ مشائي‌ در جهان‌ اسلام، يعني‌ بوعلي‌ سينا شخصاً‌ در مسائل‌ اصلي‌ وجود اظهار تحير نموده‌ است. مرحوم‌ محمد تقي‌ جعفري‌ مي‌نويسد: «خيام‌ در كتابهاي‌ علمي‌ و فلسفي‌اش‌ مانند يك‌ دانشمند و فيلسوف‌ با تفكرات‌ عالي‌ و فلسفي‌ و علمي‌ حركت‌ مي‌كند و الهيات‌ و نظم‌ هستي‌ و هدف‌ آن‌ براي‌ خيام‌ همان‌ گونه‌ مطرح‌ است‌ كه‌ براي‌ ابوعلي‌ سينا. با اين‌ حال‌ در رباعياتي‌ كه‌ به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌ شده، مطالب‌ نيهيليستي‌ [و] پوچ‌ گرايي‌ مشاهده‌ مي‌شود». يعني‌ استاد جعفري‌ بوعلي‌ سينا را اهل‌ يقين‌ قطعي‌ پنداشته‌ و خيام‌ سراينده‌ي‌ رباعيات‌ را بر خلاف‌ آن‌ انگاشته‌ است. پاسخ‌ ما اين‌ است‌ كه‌ بوعلي‌ نيز هم‌ در رباعيات‌ منسوب‌ بدو و هم‌ در كتابهاي‌ فلسفي‌ مشهورش‌ دچار حيرت‌ است:
دل‌ گرچه‌ در اين‌ باديه‌ بسيار شتافت‌ / يك‌ موي‌ ندانست‌ ولي‌ موي‌ شكافت‌
اندر دل‌ من‌ هزار خورشيد بتافت‌ / آخر به‌ كمال‌ ذره‌اي‌ راه‌ نيافت‌
‌ممكن‌ است‌ بگوييد صدور اين‌ رباعي‌ از بوعلي‌ سينا مسلم‌ نيست، اما همو در رساله‌ التعليقات‌ گفته‌ است: آگاهي‌ يافتن‌ از حقايق‌ اشيأ در توان‌ انسان‌ نيست. ما از اشيأ جز خواص‌ و لازمه‌ها و اعراض‌ آنها رانمي‌ شناسي. ما حقيقت‌ خدا و عقل‌ و نفس‌ و فلك‌ و آتش‌ و هوا و آب‌ و خاك‌ را نمي‌شناسيم‌ ما حقيقت‌ جوهر را هم‌ نمي‌شناسيم‌ (التعليقات، ص‌ 34-5). بوعلي‌ سينا در رسالة‌ الحدود از امكان‌ تعريف‌ اشيأ عذر خواسته‌ مي‌گويد: اين‌ كار براي‌ بشر نزديك‌ به‌ محال‌ است. در شرح‌ شفا، دشتكي‌ از قول‌ بوعلي‌ آورده‌ است‌ كه‌ تعريف‌ موجود از راه‌ فاعل‌ و منفعل، تعريف‌ به‌ اخفي‌ است. پي‌ بردن‌ به‌ موجبات‌ يك‌ چيز يا تأثيرات‌ آن‌ ساده‌تر از شناخت‌ خود آن‌ چيز نمي‌باشد. حتي‌ حواس، ما را به‌ يقين‌ نمي‌رساند و ما به‌ رؤ‌يت‌ ذرات‌ ريز موفق‌ نمي‌شويم. در شرح‌ الالهيات‌ في‌ الشفا ملامهدي‌ نراقي‌ در توضيح‌ كلام‌ بوعلي‌ آورده‌ است‌ كه‌ از علل‌ تحير، يكي‌ اين‌ است‌ كه‌ هر كدام‌ از فضلا حرف‌ ديگري‌ زده‌اند، و هيچ‌ يك‌ از آرأ بر ديگري‌ رجحان‌ ندارد، و حتي‌ مشاهير چيزهايي‌ گفته‌اند كه‌ بالبداهه‌ پذيرفتني‌ نيست. به‌ قول‌ خيام:
آنان‌ كه‌ به‌ حكمت‌ دُر‌ معني‌ سفتند / اول‌ ز نخي‌ زدند و آخر خفتند
‌و نيز بوعلي‌ سينا در قصيده‌ي‌ مزدوجه‌ كه‌ همراه‌ منطق‌ المشرقيين‌ به‌ چاپ‌ رسيده، حجيت‌ آداب‌ و رسوم‌ و مشهورات‌ را مورد شك‌ قرار مي‌دهد و چنين‌ مي‌سرايد:
و لو توهمنا بانا الاناجئنا الي‌ الدنيا و مآ اتانا
ري‌ ولارسم، ولاآداب‌امكننا في‌ كلها الارتيابُ‌
‌هم‌ در علوم‌ حقيقي‌ يعني‌ مسائل‌ وجود و هم‌ در علوم‌ اعتباري‌ يعني‌ آنچه‌ به‌ آيينها و سنتهاي‌ چيره‌ بر زندگي‌ بشر مربوط‌ مي‌شود، بوعلي‌ به‌ يقين‌ قطعي‌ باور نداشته‌ است. خيام‌ در رساله‌ي‌ كون‌ و تكليف‌ آورده‌ است‌ كه‌ «لِميت‌ [=چرايي] را به‌ ذات‌ واجب‌ راه‌ نيست‌ و هيچ‌ يك‌ از اوصاف‌ باري‌ نيز چرايي‌ ندارد.
‌به‌ نظر بنده‌ در رباعيات‌ اصيل‌ خيام، آنجا كه‌ از بي‌هدفي‌ در جهان‌ ظاهراً‌ سخن‌ گفته‌ مي‌شود، در واقع‌ تقرير همين‌ مطلب‌ است‌ كه‌ انديشه‌ي‌ بشري‌ به‌ كنه‌ امور نمي‌رسد، و لذا نه‌ منافاتي‌ ميان‌ رسائل‌ خيام‌ و رباعيات‌ اصيلش‌ هست‌ و نه‌ بوعلي‌ سينا و خيام‌ از دو خانواده‌ فكري‌ مي‌باشند. اگر خيام‌ آنوسيست‌ است‌ محققان، بوعلي‌ را هم‌ به‌ چنين‌ وصفي‌ ستوده‌اند.
‌حتي‌ در مسئله‌ معاد نيز نظريه‌ي‌ بوعلي‌ و خيام‌ در واقع‌ يكي‌ است، يا نزديك‌ است؛ چرا كه‌ بوعلي‌ اثبات‌ معاد جسماني‌ را منوط‌ و مربوط‌ به‌ قول‌ مُخبر صادق‌ كرده‌ است‌ و ظاهر رباعيات‌ مسلم‌ خيام‌ در اين‌ موضوع‌ نيز جز اين‌ را نمي‌رساند و دلالت‌ بر نفي‌ قطعي‌ معاد نمي‌نمايد.

تنها اختلاف‌ بوعلي‌ و خيام‌

به‌ گمان‌ اين‌ جانب‌ خيام‌ و بوعلي‌ سينا فقط‌ در مسئله‌ ذرات‌ اختلاف‌ نظر دارند و در اين‌ مسئله‌ خيام‌ به‌ محمدبن‌ زكريا رازي‌ نزديك‌ مي‌شود كه‌ متكلمان‌ (و نيز مشائيان) با وي‌ در چند مسئله‌ مهم‌ درگيري‌ داشته‌اند. تفصيل‌ اين‌ مسائل‌ را در كتاب‌ في‌ التوحيد النيسابوري‌ مي‌توان‌ ملاحظه‌ نمود. اهميت‌ اين‌ كتاب‌ از لحاظ‌ بحث‌ ما در اين‌ است‌ كه‌ مؤ‌لفش‌ نيشابوري‌ و همزمان‌ با دوران‌ كودكي‌ خيام‌ نوشته‌ شده‌ و نشان‌ مي‌دهد چه‌ انديشه‌هايي‌ در آن‌ حوزه‌ مطرح‌ بوده‌ است.
‌در اين‌ كتاب، راجع‌ به‌ ازلي‌ و ابدي‌ بودن‌ ماده‌ از قول‌ كساني‌ چنين‌ نقل‌ مي‌كند: «با آنكه‌ هيچ‌ وقت‌ جسم، از اعراضِ‌ فاني‌ شدن‌ غير متأخر از جسم‌ خالي‌ نمي‌باشد، اما اينكه‌ خود جسم، باقي‌ ماندني‌ [و ابدي] باشد، ممتنع‌ نيست، همچنان‌ كه‌ جسم‌ مي‌تواند در حالي‌ كه‌ زماناً‌ مقدم‌ بر حوادث‌ نيست، قديم‌ و [ازلي] بوده‌ باشد. و نيز از قول‌ محمد بن‌ زكريا رازي‌ آورده‌ است: عادل‌ و حكيم‌ بودن‌ صانع‌ جز با داشتن‌ يك‌ غرض‌ نفع‌ رساننده‌ به‌ مخلوقات، روا نيست‌ و نفع‌ يعني‌ سرور و لذت‌ ببخشد، بدين‌ گونه‌ اثبات‌ صانع‌ حكيم‌ در نظر رازي‌ به‌ نفي‌ و نقض‌ آن‌ مي‌كشد.

خيام‌ رباعيات‌ همان‌ خيام‌ مشائي‌ است‌

اينك‌ نكاتي‌ از رسالات‌ علمي‌ و فلسفي‌ خيام: در مقدمه‌ شرح‌ ما اشكل‌ من‌ مصادرات‌ اقليدس‌ مي‌نويسد: «جزيياتِ‌ علوم، غير منضبط‌ و اسباب‌ آن‌ بي‌نهايت‌ است‌ و با اين‌ عقلهاي‌ انساني‌ قابل‌ احاطه‌ نيست» و اين‌ همان‌ حيرت‌ علمي‌ خيام‌ است‌ كه‌ از عمده‌ترين‌ مضامين‌ رباعيات‌ مي‌باشد؛ چون‌ او به‌ دنبال‌ يقين‌ رياضي‌ بوده، مي‌گويد: هندسه‌ ذهن‌ انسان‌ را عادت‌ مي‌دهد كه‌ از هر چه‌ برهاني‌ نيست‌ مشمئز باشد و اين‌ يادآور نقيضِ‌ گفتار بعضي‌ متكلمان‌ است‌ كه‌ مي‌گفتند: آموختن‌ حساب‌ و هندسه‌ خوب‌ نيست، چون‌ در ذهن‌ انسان‌ اين‌ شبهه‌ را به‌ وجود مي‌آورد كه‌ معتقدات‌ ديني‌ هم‌ بايد به‌ همان‌ استواري‌ بوده‌ باشد.
‌خيام‌ در مقدمه‌ي‌ رساله‌ي‌ جبر و مقابله، از دنياپرست‌ شدن‌ عالم‌ نمايان‌ اظهار ناراحتي‌ مي‌كند و اين‌ از مضامين‌ عادي‌ رباعيات‌ اوست‌ كه‌ جمعي‌ نادان‌ خود را دانا مي‌دانند يا دانا مي‌نمايانند. ديگر از مضامين‌ رسالات‌ خيام‌ و اشعار عربي‌ مسلم‌ الصدور او، برحذر داشتن‌ از اعتماد به‌ دوست‌ نمايان‌ و اهل‌ زمانه‌ است؛ چنان‌كه‌ گويد: «از اهل‌ زمانه‌ به‌ كه‌ كم‌گيري‌ دوست» و در شعر عربي‌ گفته: «بالله‌ لا تألفي‌ ما عشت‌ انسانا» و نيز سفارش‌ به‌ قناعت‌ و دوري‌ از منت، چنان‌ كه‌ گويد: «تا چند كشي‌ منت‌ دونان‌ و خسان» و يا «قانع‌ به‌ يك‌ استخوان‌ چو كركس‌ بودن...» كه‌ مطابق‌ است‌ با شعر عربي‌ خيام: «اذا قنعت‌ نفسي‌ بميسور بلغة...».
‌گمان‌ مي‌كنم‌ تا اينجا اجمالاً‌ توانسته‌ باشيم‌ نشان‌ دهيم‌ خيام‌ رياضي‌ دان‌ و فيلسوف‌ مشائي‌ صاحب‌ رسالات، مي‌تواند سراينده‌ي‌ رباعيات‌ معدود مسلم‌ در نارسايي‌ انديشه‌ و معلومات‌ بشري، و حيرت‌ در مسائل‌ مرگ‌ و زندگي‌ و شكوه‌ از جهل‌ مقلدان‌ و كينه‌ ورزي‌ معاندان، و سفارش‌ به‌ اغتنام‌ فرصت‌ و استفاده‌ بهينه‌ از لحظه‌ لحظه‌ حيات...بوده‌ باشد. حال‌ دو سؤ‌ال‌ مهم‌ باقي‌ مي‌ماند: يكي‌ اينكه‌ سرگذشت‌ رباعيات‌ چه‌ بوده‌ است؟ و ديگر اينكه‌ چگونه‌ مي‌توان‌ بعضي‌ مطالب‌ متعارض‌ و متناقض‌ در احوال‌ خيام‌ را توجيه‌ نمود و خصوصاً‌ با آثار وي‌ وفق‌ داد؟
همه‌ مشائيان‌ زبان‌ درازي‌ كردند؟ مثل‌ خيام!
اين‌ قطعي‌ است‌ كه‌ فيلسوفان‌ حتي‌ فيلسوفان‌ مشائي‌ كه‌ به‌ اندازه‌ي‌ سراينده‌ رباعيات‌ خيامي‌ زبان‌ درازي‌ نكرده‌اند، مورد مخالفت‌ و حتي‌ هدف‌ كينه‌ متكلمان‌ قشري‌ بوده‌اند. همه‌ مي‌دانيم‌ محمد غزالي(1)، فارابي‌ و ابن‌ سينا را در سه‌ مسئله‌ قديم‌ بودن‌ عالم، نحوه‌ي‌ علم‌ باري‌ به‌ جزئيات‌ و معاد، تكفير نموده‌ است. برخورد خصمانه‌ يا به‌ هر حال‌ معارضه‌ي‌ غزالي‌ با خيام‌ نيز در حكايات‌ آمده‌ و از آن‌ حكايات‌ اجمالاً‌ برمي‌آيد كه‌ خيام‌ با همه‌ي‌ محافظه‌كاري‌ و احتياط‌ در تدريس‌ همچون‌ بوعلي‌ سينا هدف‌ اتهام‌ قرار گرفته، تا آنجا كه‌ از خود نفي‌ فلسفي‌ گري‌ مي‌نمايد:
دشمن‌ به‌ غلط‌ گفت‌ كه‌ من‌ فلسفي‌ ام /‌ ايزد داند كه‌ آنچه‌ او گفت‌ نيم‌
اما چو در اين‌ دير خراب‌ آمده‌ ام / ‌آخر كم‌ از آن‌ من‌ بدانم‌ كه‌ كيم؟
و در رباعي‌ ديگري‌ منسوب‌ به‌ خيام‌ مي‌خوانيم:
پيوسته‌ مرا ملحد و بي‌دين‌ گويي‌ / انصاف‌ بده‌ ترا رسد كاين‌ گويي؟

خيام، مردي‌ موحد است‌

بنده‌ بدون‌ هيچ‌ تقيه‌اي‌ عرض‌ مي‌كنم‌ خيام‌ مردي‌ موحد و مسلمان‌ و حتي‌ متشرع‌ بوده‌ است، اما يقيناً‌ افكار او در سطحي‌ بسيار والاتر از كساني‌ است‌ كه‌ از روي‌ جهالت‌ يا عناد با وي‌ درافتاده‌اند و اينكه‌ نوشته‌اند از ترس‌ زبان‌ بدگويان‌ به‌ حج‌ رفت، اجتهاد در برابر نص‌ است؛ زيرا از باطن‌ اشخاص‌ جز خدا كسي‌ اطلاع‌ ندارد و بايد دلالت‌ ظواهر را پذيرفت. با اين‌ مقدمه، مي‌توان‌ تصور كرد كه‌ خيام، خلجانات‌ ذهني‌ و انديشه‌هاي‌ ناساز با مشهورات‌ عصر را در قالب‌ رباعيات‌ معدودي‌ ريخته‌ و در حاشيه‌ي‌ كتابها يا پاره‌ كاغذي‌ يادداشت‌ مي‌نمود و شايد براي‌ بعضي‌ دانايان‌ همنفس‌ خود مي‌خوانده‌ و اين‌ اشعار در يادداشتها و در اذهان‌ باقي‌ مانده، تا در يكي‌ دو نسل‌ بعد، پس‌ از رفع‌ محظورات‌ خانوادگي، به‌ تدريج‌ ظهور و بروز يافته. چنان‌ كه‌ فخر رازي‌ د راواخر قرن‌ ششم‌ يك‌ رباعي‌ مشهور را بدو نسبت‌ داده‌ كه‌ مرصادالعباد نيز دو دهه‌ پس‌ از آن، همان‌ رباعي‌ با يكي‌ ديگر به‌ طور قطع‌ به‌ خيام‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ و به‌ تفضيلي‌ كه‌ در كتاب‌ عمر خيام‌ نيشابوري، حكيم‌ و شاعر بيان‌ كرده‌ام، نشر رباعيات‌ خيام‌ عمدتاً‌ از ناحيه‌ شاهفور اشهري‌ نواده‌ي‌ خيام‌ و شاگرد ظهير فاريابي‌ در منطقه‌ي‌ آذربايجان‌ حدس‌ زده‌ مي‌شود؛ چنان‌ كه‌ منابع‌ عمده‌ي‌ رباعيات‌ خيام‌ در قرن‌ هفتم‌ از همين‌ منطقه‌ است. بديهي‌ است‌ به‌ تدريج‌ اشعاري‌ در همان‌ مضامين‌ ضميمه‌ي‌ اشعار اصيل‌ شده‌ و حتي‌ از لحاظ‌ تعداد، غلبه‌ي‌ كلي‌ با رباعيات‌ منحول‌ مي‌باشد. اين‌ بحثي‌ است‌ كه‌ هنوز بسته‌ نشده، احتمالاً‌ همچنان‌ كه‌ ملك‌ الشعراي‌ بهار اظهار نظر كرده، آنچه‌ قطعي‌ و يقيني‌ و مسلم‌ الصدور است‌ حدود دوازده‌ رباعي‌ مي‌باشد، و البته‌ باز مي‌بايست‌ منتظر تحقيقات‌ جديد باشيم.
خيام‌ به‌ جاي‌ يك‌ رساله، يك‌ رباعي‌ نوشته‌ (همچون‌ نيچه)
به‌ گمان‌ من‌ رباعيات‌ خيام‌ بعضاً‌ عنوان‌ طرح‌ يك‌ بحث‌ كلامي‌ و فلسفي‌ را داشته‌ و همچنان‌ كه‌ صاحب‌ طربخانه‌ تصريح‌ كرده‌ است، خيام‌ به‌ جاي‌ يك‌ رساله‌ يك‌ رباعي‌ نوشته‌ است. بعضي‌ اوقات‌ شعر جنبه‌ي‌ اعتراض‌ دارد: «كالاعتراض» چنان‌ كه‌ عنوان‌ فصل‌ دوم‌ طربخانه‌ نيز چنين‌ است: «في‌ الحكميات‌ و الاسئلة‌ الحكمية‌ و الاعتراضات...». مسلم‌ است‌ كه‌ سؤ‌ال‌ و اعتراض، خصوصاً‌ در مسائل‌ عقلي، لزوماً‌ حكايت‌ از اعتقاد نمي‌كند. صاحب‌ طربخانه‌ مي‌نويسد: «يك‌ نوبت‌ حضرت‌ حكمت‌ مآبي‌ [يعني‌ خيام] اين‌ رباعي‌ را به‌ طريق‌ اعتراض‌ حكما نوشته‌ به‌ حضرت‌ شيخ‌ الاسلامي‌ فرستاد (و ايشان‌ جواب‌ فرستادند): دارنده‌ چو تركيب‌ طبايع‌ آراست...».
‌خيام‌ مي‌خواسته‌ است‌ به‌ متكلمان‌ يا مدعيان‌ معرفت‌ جزمي‌ حالي‌ كند كه‌ همچنان‌ كه‌ شما بر حكما ايرادها داريد، سخنان‌ خود شما نيز بي‌اشكال‌ نيست. او با تمسخر از كساني‌ ياد مي‌كند كه‌ «از عجز دروغهاي‌ خوش‌ مي‌گويند».
‌فلسفه‌ از حيرت‌ آغاز مي‌شود و به‌ حيرت‌ مي‌انجامد. در عرفان‌ نيز يكي‌ از مراحل‌ مهم‌ حيرت‌ است، البته‌ حيرت‌ عرفاني‌ با حيرت‌ فلسفي‌ يكي‌ نيست‌ و بنده‌ تأويل‌ عرفاني‌ رباعيات‌ خيام‌ را كه‌ از ديرباز رايج‌ بوده‌ و از متأخرين‌ نيز مرحوم‌ كيوان‌ قزويني‌ بدان‌ پرداخته‌ است، موجه‌ نمي‌دانم؛ اما داستان‌ مرگ‌ خيام‌ آنگونه‌ كه‌ نوشته‌اند نشان‌ از يك‌ جايگاه‌ والا در خداشناسي‌ راستين‌ دارد: «امام‌ محمد بغدادي‌ داماد عمر الخيامي‌ گويد مطالعه‌ي‌ كتاب‌ الهي‌ از كتاب‌ الشفا مي‌كرد؛ چون‌ به‌ فصل‌ واحد و كثير رسيد چيزي‌ در ميان‌ اوراق‌ مطالعه‌ نهاد و مرا گفت‌ جماعت‌ را بخوان‌ تا وصيت‌ كنم. چون‌ اصحاب‌ جمع‌ شدند به‌ شرايط‌ قيام‌ نمود و به‌ نماز مشغول‌ شد و از غير اعراض‌ كرد. نماز خفتن‌ بگزارد و روي‌ بر خاك‌ نهاد و گفت: اللهم‌ اني‌ عرفتك‌ علي‌ مبلغ‌ امكاني، فاغفرلي‌ فان‌ معرفتي‌ اياك‌ وسيلتي‌ اليك. و جان‌ به‌ حق‌ سپرد».
و چه‌ نيكو گفت‌ استاد همايي‌
اين‌ گفتار را با نقل‌ عبارتي‌ به‌ تلخيص‌ از مرحوم‌ استاد جلال‌ همايي‌ كه‌ هم‌ اسلام‌ شناس‌ و هم‌ خيام‌ شناس‌ بوده، پايان‌ مي‌بريم: «در افق‌ انديشه‌ي‌ امثال‌ ابوالعلأ معر‌ي‌ و خيام‌ كه‌ متهم‌ شده‌اند، مفهوم‌ كفر و الحاد كه‌ مولود فلسفه‌ مادي‌ قرون‌ جديده‌ است، ابداً‌ و مطلقاً‌ وجود نداشته...حدود وسعتِ‌ فكر اين‌ گونه‌ اشخاص‌ در ظرف‌ تنگ‌ افهام‌ عوام‌ نمي‌گنجد و از اين‌ جهت‌ كه‌ نه‌ حقيقت‌ شريعت‌ و نه‌ معني‌ واقعي‌ سخنان‌ ايشان‌ را درك‌ كرده‌اند، بي‌درنگ‌ تهمت‌ فسق‌ و كفر بر ايشان‌ مي‌بندند. بل‌ كذبوا بما لم‌يحيطوا بعلمه.

پی نوشت :

1. مواردي‌ از برخورد غزالي‌ با خيام‌ را در كتابهاي‌ قديم‌ آورده‌اند. جالب‌ اينكه‌ صاحب‌ طربخانه‌ مي‌نويسد: غزالي‌ كتاب‌ «حكمة‌العين» را مخفيانه‌ نزد خيام‌ مي‌خواند (ص‌ 145). مرحوم‌ جلال‌ الدين‌ همايي‌ به‌ درستي‌ مي‌نويسد كه‌ كتاب‌ مرسوم‌ به‌ «حكمة‌العين» از آنِ‌ كاتبي‌ قزويني‌ متوفي‌ 675ق‌ است. به‌ گمان‌ بنده‌ در اينجا براي‌ مؤ‌لف‌ي‌ يا كاتبِ‌ طربخانه‌ اشتباه‌ رخ‌ داده، و مرادش‌ عيون‌ الحكمة‌ ابن‌ سينا بوده‌ است.

منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
/الف