نویسنده: سید محمد بنی‌هاشمی
 

خداوند از انسانها عبادت اختیاری و آگاهانه را خواسته است، پس باید ببینیم چه چیزی اساس و پایه‌ی عبادت را تشکیل می‌دهد و اگر اعمالی مانند نماز، روزه، حج و... را عبادت می‌نامیم، عبادت بودنِ اینها به چیست.
تحقق معرفت در انسان، اختیاری او نیست و این خداست که معرفتی را به بنده‌ای از بندگانِ خود اعطا می‌کند. در رأسِ این معرفتها، معرفتِ خود خداست که یک ویژگی خاص در میان همه‌ی معرفتها دارد و آن این است که هر چند معرفة الله برای انسان حاصل می‌شود، اما این بدون آن است که خداوند، محسوس یا معقول یا متوهَّم گردد.

عبادت بر پایه‌ی معرفت

در احادیثی که از اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) به ما رسیده است، اساس و پایه‌ی عبادت را، معرفت خدا دانسته‌اند. به عنوان نمونه امام رضا (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
اَوَّلُ عِبادَةِ اللهِ مَعْرِفَتُه. (1)
اساس و پایه‌ی بندگی خدا شناخت اوست.
«اول» در این حدیث شریف به معنای پایه و اساس است، نه اولِ زمانی که گفته شود بندگیِ خدا صرفاً از جهتِ شروع، مبتنی بر معرفت خداست و معرفت، نقشی در بقیه‌ی مراحلِ عبادات ندارد.
معرفتِ خدا اصل و ریشه‌ی همه‌ی عبادات و به منزله‌ی روحی است که در کالبد همه‌ی اعمالِ عبادی - مانند نماز - جریان دارد و بدون آن، عاری از حقیقتِ عبادت می‌شوند. برای اثبات این مدّعا، باید معنایی از «معرفت خدا» را که منتسب به انسان و اختیاریِ اوست، مطابق آنچه در کتاب و سنّت آمده است، بشناسیم.

نقش انسان در قبول یا ردّ معرفت

تحقق معرفت در انسان، اختیاری او نیست و این خداست که معرفتی را به بنده‌ای از بندگانِ خود اعطا می‌کند. در رأسِ این معرفتها، معرفتِ خود خداست که یک ویژگی خاص در میان همه‌ی معرفتها دارد و آن این است که هر چند معرفة الله برای انسان حاصل می‌شود، اما این بدون آن است که خداوند، محسوس یا معقول یا متوهَّم گردد. لذا یک نوع وَلَه و حیرتی در معرفة الله برای انسان هست که در هیچ معرفت دیگری چنین نیست. این ویژگی، اختیاری نبودنِ معرفة الله را بهتر روشن می‌سازد.
به هر حال تحقّق معرفت به اختیار ما بستگی ندارد و این در مورد معرفة الله از دیگر معارف روشنتر و واضحتر است. پس باید دید نقش انسان در معرفت چیست.
در این زمینه در فرمایش امام صادق (علیه‌السلام) چنین آمده است:
لَیْسَ لِلّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَنْ یَعْرِفُوا. وَ لِلْخَلْقِ عَلَى اللّهِ أَنْ یُعَرّفَهُمْ. وَ لِلّهِ عَلَى الْخَلْقِ إِذَا عَرّفَهُمْ أَنْ یَقْبَلُوا. (2)
(ابتدائاً) برای خدا بر مخلوقات (این حق) نیست که معرفت پیدا کنند. و این حقّ مخلوقات بر خداوند است که به ایشان معرفت را ارزانی دارد. و (آنگاه) حق خدا بر خلق این است که پس از نیل به معرفت، آن را بپذیرند.
مسأله‌ی مهم در اینجا آن است که لازمه‌ی شناختِ چیزی، پذیرفتن و زیر بار آن رفتن نیست. چه بسا حقیقت یا حقایقی برای انسان روشن و آشکار گردد، اما او با سوء اختیار خود از پذیرش آن امتناع ورزد و تسلیمِ آن نگردد. این پذیرش و تسلیم، یک فعل اختیاری انسان است که البته از افعال قلبی است نه جوارحی و لذا به حسّ در نمی‌آید. اگر کسی بعد از شناخت، تسلیم آن حقیقتی که برایش روشن شده، بشود، می‌گوییم معرفت را قبول کرده است و اگر تسلیم نشود، می‌گوییم آن را رد و انکار کرده است.
وجدانِ شخص عاقل هم بر این مطلب صحّه می‌گذارد که انسان پس از حصول معرفت، دو حالتِ قلبی و روحی نسبت به آن می‌تواند داشته باشد: یا از جان و دل تسلیمِ آن حقیقتِ شناخته شده گردد و آن را بپذیرد و یا با اینکه شناخته، عناد ورزد و از تسلیم نسبت به آن شانه خالی کند. چه بسیارند کسانی که در مواجهه با حقایق زیادی، راه دوم را برمی‌گزینند. اینجاست که چنین انسانی شایستگی مؤاخذه و مذمّت پیدا می‌کند و هر عاقلی قبول نکردن یک حقیقت شناخته شده را قبیح می‌شمارد. اما در اصلِ حصول معرفت، کسی که از آن بی‌نصیب مانده - اگر در تحصیل مقدمات آن کوتاهی نکرده باشد - شایسته‌ی مذمّت نیست؛ چون عارف شدن یا نشدنش به اختیار خودش نبوده است. ولی اگر در ایجاد مقدّماتِ اختیاریِ معرفت، کوتاهی کند، یا پس از تحقّق آن، اگر حالتِ عناد و انکار داشته باشد، البته شایسته‌ی مذمّت خواهد بود. به همین جهت عقل انسان حکم می‌کند که در مواجهه با معرفتِ چیزی - یعنی وقتی برای انسان روشن و آشکار شد - باید تسلیم شود. این «باید» یک وجوب عقلی است که بر انسان حاکم است.
دلایل نقلی هم این مطلب را تأیید و تأکید کرده‌اند که حقّ خدا بر انسانها این است که وقتی معرفت را نصیبشان کرد، رد نکنند و آن را بپذیرند.  

واجب‌ترین معرفت برای انسان

در خصوص معرفة الله امام صادق (علیه‌السلام) چنین فرموده‌اند:
اِنَّ اَفْضَلَ الفَرائضِ وَ اَوْجَبَها عَلَی الاِنْسانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ و الْاِقْرارُ لَهُ بِالْعُبُودِیَّة. (3)
همانا با فضیلت‌ترین و ضروری‌ترین واجبات بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگیِ اوست.
چون معرفتِ خدا بالاترین معرفتها و در رأس همه‌ی آنهاست و همه‌ی نعمتهای دیگر از طریق پذیرفتن آن، نصیب انسان می‌شود، پس بهترین و با فضیلت‌ترین واجبات، پذیرفتنِ معرفة الله است. در این حدیث تعبیر «معرفة الرّبّ» به عنوان یک فعل اختیاری که بر انسان واجب است، مطرح شده و این فعل اختیاری چیز جز پذیرفتنِ معرّفی خدا نسبت به خودش نیست. از اینجا نتیجه می‌گیریم که گاهی به همان پذیرش انسان عاقل نسبت به معرفت، اطلاق «معرفت» می‌شود. (4) به طور کلی در هر جا که معرفت، صُنع بشر دانسته شده، همین معنا مورد نظر می‌باشد نه آن معرّفیِ خدا که صُنع خداست و به اختیار انسان نیست.

معرفت خداوند، روح عبادت

حال که منظور از «معرفت خدا» را در لسانِ روایات دانستیم، به راحتی تصدیق می‌کنیم که عبادت بودنِ اعمالی چون نماز، روزه، حج و... به همان معرفتی که فاعل عبادت از خدای متعال دارد، برمی‌گردد. قصد قربت و امتثال امر الهی - که اگر در عملی نباشد، آن عمل عبادت محسوب نمی‌شود - برخاسته از همین معرفت انسان است. به طور کلّی آنچه در عبادتی همچون نماز، عبادت بودن آن را تضمین می‌کند، خم و راست شدن و رو به قبله ایستادن و ذکر گفتن و امثال این اعمال بدنی نیست. همه‌ی اینها وقتی نماز نام می‌گیرد که نمازگزار به عنوان تسلیم به پیشگاه ربّ و خالق خویش و به انگیزه‌ی اطاعتِ امرِ او و قصد تقرّب الی الله، اعمالی را که او فرموده، انجام دهد و طبق دستورِ او وظیفه‌ی بندگی را ادا نماید. همین تسلیم شدنِ محض به پیشگاه پروردگار است که «معرفت خدا» - به معنای دوم - نامیده می‌شود.
این معنا از معرفتِ خدا صرفاً مقدمه‌ی عبادت نیست، بلکه هم اول است و هم آخر؛ چون همان‌طور که بیان شد، به منزله‌ی روحی است که در کالبد هر عبادتی مانند نماز جریان دارد و بدون آن، عاری از حقیقتِ عبادت می‌شود. لذا در روایت آمده است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند:
اَلْعِلْمُ اَوّلُ دَلیلِ. وَ الْمَعْرِفةُ آخِرُ نِهایَةٍ. (5)
علم اولین راهنماست. و معرفت آخرین درجه و مرحله است
منظور آخرین پله‌ی مسیر عبودیّت و بندگی است. بندگی از علم و معرفت آغاز می‌شود و به معرفت هم ختم می‌شود؛ زیرا روح و حقیقت بندگی همان معرفت است. معرفتِ انسان او را به بندگیِ خدا وا می‌دارد و در اثر بندگی، آنچه برایش حاصل می‌گردد، همان معرفت است اما در درجات بالاتر. هر درجه از بندگی، معرفت بیشتری نصیب انسان می‌کند که خود، انگیزه‌ی بندگی بیشتر می‌شود و آن هم به نوبه‌ی خود باز معرفت بالاتری را به وجود می‌آورد که انسان را به مراتب بالاترِ بندگی سوق می‌دهد. همین‌طور این سیر بندگی با نیروی محرّکه‌ی معرفت ادامه پیدا می‌کند و تا مرتبه‌ای که خدای متعال بخواهد، سیر صعودی انسان در کسب معرفت بالا می‌رود. بالاترین معرفتها برای انسان همان «معرفة الله» است که در احادیث به آن تصریح شده است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
مَعْرِفَةُ اللهِ سُبْحانَهُ اَعْلَی الْمَعارِفِ. (6)
معرفت خدای سبحان بالاترین معرفت‌هاست.

رابطه‌ی عمل و معرفت

رابطه‌ی عمل و معرفت را هم امام باقر (علیه‌السلام) چنین بیان فرموده‌اند:
لایُقْبَلُ عَمَلٌ اِلا بِمَعْرِفَةٍ. وَ لا مَعْرِفَةَ اِلا بِعَمَلٍ. وَ مَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ مَعْرِفَتُهُ عَلَی الْعَمَلِ. وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْ فَلا عَمَلَ لَهُ. (7)
هیچ عملی بدون معرفت پذیرفته نمی‌شود. و هیچ معرفتی هم بدون عمل نخواهد بود. و هر کس معرفت داشته باشد، معرفتِ او راهنمای عمل می‌شود. و هر کس معرفت ندارد عملی هم ندارد.
از یک طرف معرفت، شرط پذیرفته شدن عمل است و از طرف دیگر هیچ معرفتی بدون عمل نمی‌شود. معرفت آثاری دارد که در عمل ظاهر می‌شود و همواره معرفتِ انسان راهنمای عمل اوست؛ به طوری که بدون معرفت، عمل کاملاً بی‌ارزش است، درست مانند کالبد بدون روح که هیچ ارزشی ندارد. همان‌طور که توضیح داده شد، روح و حقیقت اعمال عبادی مانند نماز و حجّ و زکات، همان معرفت کسی است که آنها را انجام می‌دهد و در واقع، معرفت اوست که انگیزه و اساس عباداتِ او را تشکیل می‌دهد.

معیار افضلیّت انسان

با این ترتیب هر چه معرفتِ انسان بالاتر رود، ارزش اعمالش و در نتیجه ارزش خودش هم بالاتر می‌رود. اصولاً تنها چیزی که معیار برتریِ خود انسان می‌شود، معرفتِ اوست و عبادات هم در صورتی که بر محور معرفتِ بالاتر انجام گیرند، به انسان فضیلت و ارزش بیشتری می‌بخشند. از ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) روایت شده است:
بَعْضُکُمْ اَکثَرُ صَلاةً مِنْ بَعْضٍ. و بَعْضُکُمْ اَکثَرُ حَجّاً مِنْ بَعْضٍ. وَ بَعْضُکُمْ اَکثَرُ صَدَقَةً مِنْ بَعْضٍ. و بَعْضُکُمْ اَکثَرُ صِیاماً مِنْ بَعْضٍ. وَ اَفْضَلُکُمْ اَفْضَلُکُمْ مَعْرِفَةً. (8)
برخی از شما بیش از بعضی دیگر اهل نماز هستید؛ و بعضی بیشتر اهل حج. و بعضی بیشتر صدقه می‌دهید. و برخی بیشتر از برخی دیگر روزه می‌گیرید. و (با وجود همه‌ی اینها) بهترین شما، آنهایی هستند که معرفتِ بهتری دارند.
در این حدیث، معیار افضلیّت بیان شده است که همانا معرفت انسان است. آن که معرفت کاملتر و صحیح‌تری دارد، ارزشش بالاتر است. ارزش نماز و حجّ و صدقه و روزه هم به اندازه‌ی معرفی است که شخص داراست. اگر معرفت را حذف کنیم، آنچه می‌ماند، یک سری اعمال بدنیِ بدون روح و بی معناست که نمی‌توان نام بندگیِ خدا بر آن نهاد. پس عبادت باید با معرفت همراه باشد تا ارزش پیدا کند. دستور پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در عبادت این است که:
اُعْبُدِاللهَ کَاَنَّکَ تَراهُ. فَاِنْ کُنتَ لاتَراهُ فَاِنَّهُ یَراکَ. (9)
خدا را طوری عبادت کن که گویی او را می‌بینی. پس اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را می‌بیند.
راه عملی شدنِ فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این است که انسان معرفتش به خداوند بالا رود؛ که هرچه معرفت بیشتر شود، انسان خداوند را بیشتر حاضر و ناظر بر اعمال خویش می‌بیند و کاملترین درجه‌ی معرفتِ خدا همان است که به «رؤیت»، تعبیر شده است. این رؤیت البته با چشم سر نیست، بلکه رؤیت قلب است به واسطه‌ی حقیقت ایمان؛ چنانکه روایت شده است:
قال: یَا اَمیرَ الْمُؤْمِنِینَ، هَلْ رَأَیْتَ رَبّکَ حِینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقَالَ: وَیْلَکَ! مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قَالَ: وَ کَیْفَ رَأَیْتَهُ؟ قَالَ: وَیْلَکَ! لَاتُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ‏. (10)
از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سؤال شد: آیا پروردگارت را به هنگام عبادتش دیده‌ای؟ فرمود: وای بر تو! من پروردگاری را که ندیده‌ام بندگی نکرده‌ام. پرسید: چگونه او را دیده‌ای؟ فرمود: وای بر تو! چشمها او را با مشاهده‌ی حسّی ادراک نمی‌کنند، ولی قلبها او را با حقایق ایمان می‌بینند.
رؤیت قلبی، بالاترین درجه‌ی معرفت نسبت به پروردگار است که اگر نصیب انسان گردد، عبادتش ارزش فوق‌العاده‌ای پیدا می‌کند؛ نظیر عبادت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) عبادتش ارزش فوق‌العاده‌ای پیدا می‌کند؛ نظیر عبادت امیرالمؤمنان (علیه‌السلام) که رئیس موحّدان بود. دیگران هم باید سعی کننده معرفتِ خود را نسبت به پروردگارشان برتری بخشند؛ تا آنجا که خداوند را حاضر و ناظر بر خود ببینند و با این حال، او را بندگی کنند. هرچه این ویژگی در انسان افزون شود، عبادات برایش تقرّب بیشتری حاصل می‌کند و به مقصود و هدف از عبادت - که همانا معرفت بالاتر و بهتر نسبت به خداست - نزدیکتر می‌شود.

هدف از خلقت انسان

با توجه به مطالب فوق، توضیح سیدالشهدا (علیه‌السلام) درباره‌ی هدف از خلقت بندگان کاملاً روشن می‌شود؛ آنجا که می‌فرمایند:
یا اَیُّهَا النّاسُ، اِنَّ اللهَ - واللهِ - ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلا لِیَعْرِفُوهُ، فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، فَاِذا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ مَنْ سِواه. (11)
ای مردم، قسم به خدا، خدا بندگان را نیافرید مگر برای اینکه معرفت به او پیدا کنند، پس وقتی معرفتِ او را یافتند به عبادت او بپردازند، پس با بندگیِ او از بندگیِ غیر او بی‌نیاز شوند.
ایشان هدف از خلقت بندگان را در درجه‌ی اول، معرفت خدا و در درجه‌ی بعد، بندگی کردنِ او دانسته‌اند و این با توجه به اهمیت معرفت و نقش آن در عبادتِ خدا کاملاً روشن است؛ زیرا اگر عبادت بدون معرفت انجام شود، اصلاً ارزشی ندارد. لذا هدف از خلقت انسانها این است که ابتدا معرفت پیدا کنند، آنگاه به عبادت پردازند که در واقع انگیزه و راهنمای آنها برای عبادت، همان معرفت باشد؛ نه عبادتِ بدون معرفت که در حقیقت عبادت نیست.

نمایش پی نوشت ها:
1. التوحید، ص 34، ح 2.
2. اصول کافی، کتاب التوحید، باب حجج الله علی خلقه، ح 1.
3. بحارالانوار، ج 36، ص 407، ح 16، از کفایة الاثر.
4. در لغت هم برای واژه‌ی «معرفت» غیر از معنای شایع «شناخت»، معنای «اقرار» هم بیان شده است: لسان العرب، عَرَفَ بذنبه عُرفاً و اعترف: اَقَرَّ - عَرَفَ له: اَقَرْ.
5. غررالحکم و دررالکلم، ح 773.
6. همان، ح 1270.
7. تحف العقول، کلمات قصار حضرت باقرالعلوم (علیه‌السلام) ح 24.
8. بحارالانوار، ج 3، ص 14، ح 38، از صفات الشیعه.
9. بحارالانوار، ج 77، ص 74، ح 3، از مکارم الاخلاق.
10. اصول کافی، کتاب التوحید، باب فی إبطال الرؤیة، ح 6.
11. بحارالانوار، ج 23، ص 93، ح 40، از کنز الفوائد کراجکی.

منبع مقاله :
بنی‌هاشمی، سید محمد؛ (1390)، معرفت و بندگی سلسله درس‌های مهدویت (حلقه اول)، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم.