شکوه شکيبايي


 

نويسنده: زهرا نساجي




 

اشارات آشنا
 

حضرت زينب(س) در سال ششم هجري در خانه ي بزرگ مرد تاريخ، حضرت علي(ع) و برترين و شريف ترين زنان جهان فاطمه ي زهرا(س) ديده به جهان گشود. وي شخصيتي است ويژه که در خاندان شريف نبوي رشد يافت و جامع صفات نيک و پسنديده و افتخار تاريخ گرديد. بعد از ولادتش رسول خدا(ص) از فاطمه(س) درخواست نمود فرزندش را نزد وي بياورد. پيامبر(ص) نوزاد را به سينه چسبانيد و با صداي بلند گريست، طوري که اشک از گونه هاي مبارکش سرازير گشت. حضرت فاطمه(س) فرمود:«پدرجان، خدا هيچ گاه چشمان تان را گريان نکند اين گريه براي چيست؟» پيامبر(ص) فرمود:«دخترم، او به بلاهايي گرفتار آيد و با مصيبت ها و دشواري هاي جان کاهي مواجه مي شود. اي پاره ي تنم هر کس بر او و مصيبتش بگريد، پاداشش همانند کسي خواهد بود که بر دو برادر او گريه کند.»(1)
در بعضي منابع تاريخي آمده است: تا چند روز پس از تولد، حضرت زينب(س) نامي نداشت و وقتي حضرت فاطمه(س) از اميرالمؤمنين(ع) علت تأخير آن را خواست، امام فرمود:«منتظر هستم تا رسول خدا(ص) نامش را برگزيند.» و پس از اين جريان پيامبر(ص) به فرمان خدا نام زينب را براي فرزند فاطمه(س) برگزيد.(2)
کنيه ي حضرت زينب(س) را ام کلثوم و ام الحسن گفته اند که بعضاً با نام خواهرش حضرت ام کلثوم (س) نوعي تشابه به وجود آورده است. دختر اميرالمؤمنين(ع) چون به سن رشد رسيد، عبدالله بن جعفر بن ابي طالب وي را به همسري برگزيد. وي از تولد يافتگان حبشه و کسي است که پيامبر درباره اش دعاي خير فرمود. همه ي نويسندگان سيره، او را به بزرگ واري، عزت نفس و بخشش فراوان ستوده اند.(3) حضرت زينب(س) از عبدالله صاحب فرزنداني شد از جمله سه پسر و يک دختر معروف است پسران او عون و محمد در کربلا در رکاب امام حسين(ع) جهاد کردند و به شهادت رسيدند.

در محضر رسول اکرم(ص)
 

حضرت زينب(س) عالي ترين درس هاي زندگي را در دامان پدر و مادر آموخت و دانش، بزرگ منشي، عقلانيت و تکريم شخصيت را از محضر جد گراميش کسب نمود. نوازش هاي پدرانه و عاطفي پيامبر(ص) نه تنها متوجه حسنين(ع) مي گرديد بلکه دختران فاطمه(س) نيز از آن بهره مند مي شدند. خصوصاً حضرت زينب(س) که از قدرت تفکر و انديشه ي بالايي برخوردار بود و در عين کودکي خصلت هاي والايي داشت.

هم گام با ولايت
 

مردم کوفه پس از شهادت امام علي (ع)، با امام حسن(ع) بيعت نمودند اما ديري نپاييد که عهد خود را شکستند و از فرمان آن حضرت سرپيچي نمودند. فرماندهان لشکرش با وعده هاي معاويه به وي خيانت نموده، تنهايش گذاشتند و سرانجام آن حضرت ناچار شد با معاويه پيمان صلح ببندد و در اين ميان از زخم زبان و شماتت دشمنان دوست نما بسيار رنجيده خاطر گردد. در اين شرايط، حضرت زينب(س) به هم راه برادرش امام حسن(ع) و ديگر علويان، از کوفه به سوي مدينه بازگشتند و در رکاب آن حضرت با صبر و مقاومت، مدافع ارزش هاي ديني و دست آوردهاي رسالت رسول خدا(ص) بودند.
احترام و محبت خاص حضرت زينب(س) به امام مجتبي(ع) از دو جهت قابل تأمل است. ابتدا اين که آن حضرت برادر بزرگ تر و محل اتکاء زينب(س) پس از اميرالمؤمنين(ع) و به منزله ي پدرش بود و ديگر آن که وي امام زمانش به حساب مي آمد و تبعيت از آن حضرت را بر خويش واجب مي دانست.

هم راز حماسه ي حسيني
 

عشق و محبت حضرت زينب(س) به ذات احديت، اوج ايثار و فداکاري وي را به نمايش گذارد و در همين راستا، ولايت امام حسين(ع) قلب خواهر را از مهر و عاطفه لبريز کرد و او را مطيع محض حق و حقيقت نمود.
تعلق خاطر اين خواهر و برادر در خلال شواهد تاريخي و حتي دوراني که حضرت زينب(س) هم سر عبدالله بن جعفر شده و زندگي مشترک تشکيل داده بود به خوبي نمايان است. در تاريخ چنين درجه اي از محبت بين يک خواهر و برادر کم تر ديده شده که البته دليل آن واضح است؛ آن دو بزرگ وار، عارف به کمال، عظمت و جلالت قدر و شأن يک ديگر بودند. به گونه اي که زينب(س) برادرش را سرور جوانان اهل بهشت و ريحانه ي رسول خدا(ص) مي دانست امام حسين(ع) برايش يکي از شخصيت هاي مطرح در «آيه ي تطهير»، «آيه ي مباهله» و «سوره ي هل اتي» و مهم تر از همه امام منصوب از جانب خدا و پيامبر(ص) و به نص صريح قرآن بود. حضرت امام حسين(ع) نيز خواهرش را به حقيقت شناخته و به کمالات و فضائل و ويژگي هايش آشنايي کامل داشت و روح بلندش را مخزن اسرار الهي و حافظ اصل نبوت و ولايت مي دانست.
در تاريخ آمده است، روزي حضرت امام حسين(ع) مشغول تلاوت قرآن بود که خواهرش بر وي وارد شد. امام در حالي که قرآن را به دست گرفته بود به احترام وي از جا برخاست.(4)

زمان جدايي
 

پس از آن که اصحاب و ياران امام، يکي پس از ديگري شهيد شدند، نوبت به مردان علوي و وابستگان امام (ع) رسيد. علي اکبر فرزند شجاع امام که شبيه ترين افراد از حيث اخلاق و رفتار به پيامبر(ص) بود در کارزاري سنگين دعوت حق را لبيک گفت. شهادت وي براي عمه اش بسيار سخت و طاقت فرسا بود، طوري که خود را بر جسم مطهر او انداخت و بر سوگش گريست. امام حسين(ع) آن حضرت را از علي اکبر(ع) جدا ساخت و به خيمه بازگرداند. عون و جعفر، پسران حضرت زينب در حالي که رجز حماسي مي خواندند قدم به صحنه ي جنگ گذاشتند. عون در معرفي خود چنين گفت: اگر مرا نمي شناسيد، بدانيد من از نسل جعفرم، شهيد راستيني که در بهشت مي درخشد همو که با بال هاي سبز پرواز مي کند و همين افتخار ما را کفايت خواهد کرد.(5) شهادت دو فرزند برومند حضرت زينب او را اندوه ناک و متأثر نمود. اما هرگز داغ دل و عواطف مادريش را بروز نداد و با صبر و استقامت در جهت حمايت از امام ايستاد تا براي لحظه اي نيز خاطر امام را مکدر و خجل نبيند. او نه تنها در اين برهه بلکه در شهادت برادرش عباس و برادرزادگانش- که کافي بود هر کدام يک انسان عادي را دچار تزلزل و جزع و فزع نمايد- زبان به شکوه نگشود. چنان تحمل پيشه کرد و شکسته دلي و حزن خويش را مدبرانه مديريت نمود که خللي در تصميم، برنامه و هدف امام پيش نيايد. او تابع امامش بود که مي فرمود:«اصبري و احتسبي فيما اصابک؛ اي نفس صبر کن و هر مصيبتي بر سرت آيد در نزد خدا محاسبه کن.»

در شهر بي وفايان
 

کوفه مرکز حکومت امام علي(ع) و جاي گاه رهبري ايشان بود و در همان دوران، حضرت زينب کبرا(س) در اين شهر در اوج عزت و شکوه زندگي مي کرد و خانه اش محل مراجعه ي زنان بسياري بود که با مشاوره و ارشادش درس ايمان و زندگي مي گرفتند و به اين مصاحبت و مباحثه افتخار مي کردند. اهالي اين سرزمين، پيرو ولايت اميرالمؤمنين(ع) و محب اهل بيت(ع) بودند و بيش ترين تأثير را از رفتار و کردار و شيوه ي حکومتي آن حضرت(ع) فرا گرفتند. اما چه اتفاقي افتاد که بعد از بيست سال وضعيت آن شهر چنان دچار گسيختگي، رخوت، تناقض و بي وفايي گشت که ناگوارترين حادثه ي تاريخ به واسطه ي سستي آنان رقم خورد؟! البته نبايد از نظر دور داشت که کوفه با به قدرت رسيدن «ابن زياد» با اختناق، خوف و ترور قرين شد و هزاران مأمور و جاسوس هر نوع حرکتي در سطح شهر و خانه ها را گزارش مي دادند و در اين ميان بسياري از دوست داران و پيروان اميرالمؤمنين(ع) دست گير و زنداني شدند و مجالي براي شان حاصل نشد تا به کاروان امام حسين(ع) ملحق شوند. علاوه بر اين، کساني بودند که از ترس حکومت و حفظ جان شان در خانه ها پنهان و يا به سهل انگاري و بي وفايي نسبت به نماينده ي امام حسين(ع)- مسلم بن عقيل- دچار شدند و فقط معدود افرادي به طور مخفيانه توانستند خود را به قافله ي امام رسانده و او را ياري کنند و به فيض شهادت نائل شوند.
نکته ي مهم و تأسف بار اين که در پي شهادت فرزند پيامبر(ص) دنياپرستان طماع و بردگان دين فروش، اهل بيت(ص) او را اسير کرده به کوفه آوردند. شهري که يادگارهاي زيادي از دوران ولايت اميرالمؤمنين(ع) با خود داشت، اکنون پذيراي دختر والاتبارش گرديده بود. کوفه زينب را خوب مي شناخت. زناني که در آن روز سي سال بيش تر نداشتند و حشمت او را در ديده ي مسلمانان و عزتش را در چشم پدر ديده بودند، حال شاهد بودند که او بدون يار و ياور، سوار بر مرکبي بي جهاز و بدون هيچ احترامي هم راه با سرهاي بريده و بر سر نيزه شده ي عزيزانش، با نان و خرما مورد ترحم واقع مي شود. اين جا بود که دختر اميرالمؤمنين(ع) فرمود: اي مردم صدقه بر ما حرام است و مردم کم کم فهميدند چه جنايتي رخ داده و چه عزيزي در خون تپيده و به چه خسارتي مبتلا شده اند. به دنبال اين شرم ساري حضرت زينب(س) با کمال وقار و در حالي که بر احساسات خود مسلط بود، شجاعانه لب به سخن گشود و خطبه اي فصيح ايراد نمود. شايد تا آن زمان به دليل نجابت و صيانت از ديد نامحرمان چنين سخن نگفته بود. بشير بن خزيم اسدي گويد(6):« زينب (س) دختر علي(ع) را در آن روز ديدم، به خدا سوگند زن با حيايي که تا آن روز سخنورتر از او نديدم. گويي کلمات از زبان گوياي اميرالمؤمنين(ع) جاري بود. او به مردمي که همهمه مي کردند و مي گريستند اشاره کرد و فرمود: ساکت شويد! ناگهان نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد.»راوي اين خطبه از کساني بود که حضرت علي(ع) را از نزديک ديده و سخن راني هاي آن حضرت را شنيده بود.
در شرايطي که مأموران و مزدوران اموي سعي در کنترل اوضاع و فضاي شهر داشتند تا صدايي از گلو برنيايد و کسي اعتراضي نکند حضرت زينب با تصرف ولايي خويش در انسان ها، حيوانات و حتي جمادات، نفس ها را در سينه حبس و زنگ شتران را از حرکت باز داشت(7) و خطبه اش را با حمد و سپاس الهي و درود بر پيامبر خدا(ص) و خاندان پاکش آغاز کرد. و با بيان عبارت«يا اهل الکوفه، يا اهل الختل و الغدر» تأثير گذارترين جمله را براي بيداري وجدان هاي به خواب رفته به کار برد تا خود را بشناسند و صورت خود را بخراشند که اهل وقاحت و رسوائي اند، دورو و تملق گويند و در مقابل دشمن خوار و ذليلند.
«الا و هل فيک الّا الصََّلف النطف؟ و الصدر اشنف؟ و ملق الاماء؟ و غمز الاعداء». آن حضرت فرمود:«چه بد توشه اي براي آخرت خود فرستاديد! توشه اي که همان خشم و سخط خداست و در عذاب جاويدان خواهيد بود.» آري، لکه ي ننگي بر دامان خويش نهاده بودند که به گفته ي آن حضرت با هيچ عملي پاک نمي شد و آن قتل سلاله نبوي بود. حسين(ع) کسي نبود که شما او را نشناسيد زيرا پيامبر(ص) فرمود:«سيد شباب اهل الجنه».
حضرت در ادامه با اشاره به خصوصيات منحصر به فرد امام فرمود:«او پناه مؤمنان فريادرس در بلاها، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقيقت و ياور شما در قحطي و خشک سالي بود.» سپس از آن مردم برائت جست«الاساء ما تزرون و بعداً لکم و سحقاً و... چه بار بدي بر دوش خود گذاشتيد پس رحمت خدا از شما دور و دورتر باد، چون که جگري از رسول خدا دريده ايد و زنان و دختران با عفت و نجيبي از خاندانش را به کوچه و بازار کشانده ايد.» در بعضي اقوال آمده است دشمن از رسايي و بيداري کلام حضرت و نگراني از شورش مردمي که کم کم از حوادث آگاه مي شدند تصميم گرفت با آوردن سر مبارک امام(ع) کلام خواهرش را قطع نمايد. و در آن موقع زينب(س) با چنين اشعار سوزناکي مردم را به حيرت و گريه انداخت «اي هلال ماه نو که تا به سر حد کمال رسيد خسوف او را غافل گير کرد و غروب نمود. اي پاره ي قلبم، هرگز گمان نمي کردم دست تقدير چنين سرنوشتي را براي من رقم زده باشد.»

گوهر افشاني افشاگر
 

يزيد مجلسي با حضور شخصيت هاي مهم لشکري و کشوري تشکيل داد و مأموران نظامي را به محافظت گمارد. آن وجود ناپاک و خيانت کار با ورود اسيران آل محمد(ص) نسبت به اسلام و مقدسات به بدترين وجه توهين نمود و باورها و ارزش هاي ديني را به استهزاء گرفت. او با بازماندگان کاروان کربلا از روي تحقير سخن گفت و در حالي که متکبرانه شراب مي نوشيد نسبت به سر مقدس امام حسين(ع) که در مقابلش نهاده بود بي ادبي کرد و با چوب دستي خويش بر لب و دهان مبارک آن عزيز مي زد. برخي شاميان نيز که با تبليغات مسموم امويان چهره اي منفي از خاندان رسول خدا(ص) در ذهن داشتند با حضور در اين مجلس و مشاهده ي حرکات و رفتارهاي يزيد اظهار خوش حالي مي کردند. حضرت زينب(س) بار ديگر فرصت را غنيمت شمرد و با آن که جاي گاهش بالاتر و والاتر از آن مجلس آلوده بود و جانش نيز در معرض خطر قرار مي گرفت از جا برخاست و پس از حمد پروردگار و درود بر جد مکرمش خودبزرگ بيني يزيد را نکوهش کرد و فرمود:«حال که ما را مغلوب و پيروزي را از آن خود مي داني گمان داري نزد خدا ارج و منزلتي نداريم!» آن حضرت با زير سؤال بردن اصل و نسب يزيد به او يادآور شد که خاندانت در روز فتح مکه تحت سلطه ي سربازان جد ما رسول خدا(ص) بودند، ولي آن حضرت به سبب بزرگواريش آنان را آزاد کرد. به نظر مي رسد حضرت از بيان جمله ي يابن الطلقاء دو هدف داشته يکي بيان سوابق و گذشته ي شوم آور خاندان يزيد که هميشه عليه اسلام موضع مي گرفتند و ديگر آن که به او بفهماند آيا انصاف بود که در جواب آن نيکي ها که جد ما درباره اجداد تو انجام داد اين گونه پاسخ گويي؟!
پاک دامني، حجاب و اعتقاد به ارزش ها از اهداف اساسي بانوي پاکي چون حضرت زينب(س) است. آن حضرت ضمن اعتراض به رفتار مغرضانه ي لشکريان يزيد بيان کرد:«تحذيرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبايا، قد هتکت ستورهنّ و ابديت وُ جوهنن... [اين عادلانه است] که زنان و کنيزان خود را پشت پرده جاي دهي و دختران پيامبر اسلام را به اسيري ببري و بگرداني، در حالي که حجاب شان را هتک کردي و چهره هاي شان را نماياندي...»
حضرت در ادامه ي خطبه ي خويش عمل زشت يزيد را مقطعي و زودگذر ندانسته که با يک عذرخواهي بتوان از آن گذشت پس فرمود: «... لعمري لقد نکات القرحه و استاصلت الشافه، با رأفتک دهم سيد شباب اهل الحنه و ابن يعسوب الدين و شمس آل عبدالمطلب... به جانم سوگند با ريختن خون سرور جوانان بهشت و فرزند يعسوب الدين- علي (ع)- و خورشيد تابان خاندان عبدالمطلب، نيشتر به زخم زدي و رگ و ريشه را قطع کردي.» دختر اميرالمؤمنين(ع) عاقبت کار يزيد را يادآور شد و فرمود:« روزي خواهد آمد که آرزو کني کاش دستت خشک شده بود و اين عمل را انجام نمي دادي و مادرت هرگز به تو باردار نمي شد.» سپس آن حضرت با دلي سوخته و خسته از مصيبت هاي پي در پي و هتک حرمت ها، زبان به نفرين گشود و عرضه داشت«... اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا و احلل غضبک علي من سفک دمائنا و نقض ذمارنا و قتل حماتنا و هتک عنا سد و لنا...؛ خدايا داد ما را بستان و انتقام ما را از ظالمان بگير و خشم خود را نصيب کساني ساز که خون ما را ريختند و پيمان ما را نگاه نداشتند و پيشينيان و ياران ما را کشتند و پرده ي حرمت ما را دريدند.» آن حضرت با قاطعيتي علي وار و مقاومتي بي نظير و شجاعتي فاطمي در مقابل تمام مقامات حاضر در مجلس به مشروعيت نداشتن حکومت يزيد تصريح کرد و با لحني تحقيرآميز کلامي گهربار و ارزش مند بر زبان جاري کرد «... و ما استضعاري قدرک. و لا استعظامي تقريعک توهماً... من مقام و منزلت تو را خوار و کوچک و سرکوب و توبيخ تو را بزرگ و لازم مي شمارم.» سپس با بزرگ واري و عزت نفس از شرافت و نسب خويش گفت:و «... فوالله الذي شرفنا بالوحي و الکتاب و النبوه و الانتخاب، لا تدرک امرنا و لا تبلغ غايتنا و لا تمحو ذکرنا و لا يرحض عنک عارها... به خدايي که ما را به وحي و قرآن و پيغمبري و برگزيدگي شرافت بخشيد به خواسته ي خود نخواهي رسيد و نمي تواني نام و ياد ما را بزدايي و از اين عار و ننگ تبرئه نخواهي شد.»

به سوي شهر پيامبر
 

از زماني که حضرت زينب(س) تحت فشار ظالمان جسم مطهر برادر و بستگانش را در دشت نينوا تنها گذاشت تا لحظه ي بازگشت به مدينه، دلش سخت در گرو ملاقات دوباره ي آن عزيزان مي تپيد. بدين سبب در مسير بازگشت کاروان از شام به مدينه از راه نما خواستند آنان را از جانب کربلا ببرد تا به زيارت شهيدان، قلب خويش را تسلي بخشند. با تحقيق اين امر و رسيدن قافله به مشهد شهيدان، حضرت زينب با کوهي از اندوه و مصيبت و درد فراق، قبر برادر را در آغوش گرفت و با ناله هاي «وا اخاه» دل هاي داغ ديده را با خود هم نوا کرد و صداي عزاي شان به آسمان بلند شد. او با ندبه هايش به برادر عرض کرد: «زينب همان گونه بود که تو خواستي و خدايش فرمان داده بود.» آري، آن حضرت به مدد الهي و استقامت و ايمانش نگذاشت خون به ناحق ريخته ي سيد آل عبا(ع) و فرزند مادرش، بي اثر و مکتوم بماند. افزون بر اين، وجدان هاي غفلت زده را بيدار و دل هاي منحرف را به سوي حق متمايل ساخت و ماهيت ناثواب خاندان ابوسفيان را برملا نمود و با اين رشادت ها و جان فشاني ها نهضت کربلا را کامل کرد.
بنا بر اقوال تاريخي پس از سه روز عزاداري در کربلا حضرت زينب هم راه امام سجاد(ع) و ديگر کاروانيان به سوي مدينه جاي گاه رسول خدا(ص) بازگشت. بانوي رسالت که چندين ماه پيش در کمال عزت و احترام هم راه برادران و مردان هاشمي از اين ديار رفته بود در حالي بازگشت که جز برادرزاده اش هيچ محرمي و مردي با او نبود. آن حضرت هم راه تني چند از زنان بني هاشم سوي مسجد پيامبر(ص) شتافت و وقتي بدان جا رسيد دست به در گرفت و ندا داد يا جداه من خبر ماتم حسين(ع) را برايت آورده ام.(8) تاکنون هر کجا زينب (ص) قصد عزاداري داشت دشمن مانعش مي شد. اما اين جا موطن امن او و شهر جدش رسول خدا(ص) بود. از اين جهت هم راه با زنان بني هاشم به سوگ نشست و با بيان مصيبت هاي کربلا، کوفه و شام، اهالي مدينه را مطلع نمود. تا جايي که اگر هنوز افرادي دل با بني اميه داشتند، از اقدامات و روشن گري هاي اين بانو تحت تأثير قرار گرفته، مهرشان به نفرت مبدل گشت. در تاريخ آمده، عبدالله بن جعفر همسر زينب در خانه اش از عزاداران حسيني و فرزندانش استقبال مي کرد و مي گفت:«سپاس خداي را که مرا عزادار حسين قرار داد. اگر چه نبودم تا با دو دست خود او را ياري کنم، دو پسرم وي را با جان خود ياري نموده اند.»(9)
منابع:
1. الخصائص الزينبيه، سيد نورالدين جزائري، ص 156.
2. زينب الکبري من المهد الي اللحد، سيد محمد کاظم قزويني، ص 29.
3. زندگاني فاطمه زهرا، سيدجعفر شهيدي، ص 245.
4. زينب الکبري، به نقل از ذخيره المعاد شيخ زين العابدين مازندراني، ص 58.
5. همان، ص 143.
6. اللهوف، ص 146.
7. خصائص الزينبيه، ص 209.
8. همان، ص 298.
9. زينب الکبري...، ص 352.
ماهنامه ي پيام زن، شماره 217.