شهيد بهشتي و جريان نفاق
شهيد بهشتي و جريان نفاق
شهيد بهشتي و جريان نفاق
نويسنده: حجت الاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان
به حق، ابعاد شخصيت آيت الله شهيد بهشتي و سير زندگي، تلاشها و نقش آفرينيهاي او در نهضت و انقلاب اسلامي و شکل گيري آن، خود به خود اين نکته را روشن مي کند که چرا دشمنان انقلاب و اسلام، مخصوصا جريان نفاق اين همه با او دشمن بود. جرياني که به تعبير امام همزاد با انقلاب بوده و هست و خواهد بود. بلکه مي توان گفت جرياني که همزاد با شکل گيري اسلام بوده، هست و خواهد بود و شناخت اين جريان و عملکرد آن همچنان يکي از مسائل مهم نظام انقلاب ماست. شخصيت شهيد بهشتي از ابعاد مختلف قابل بررسي و از عهده اين حقير خارج است. اما در اين مقال صرفا چند خاطره درباره شهيد بهشتي و نکاتي از سخنان امام راحل راجع به ايشان و جريان نفاق مطرح مي کنم و سپس بحثي کوتاه پيرامون فرجام نفاق خواهم داشت.
اينجانب از سال 41 و در سن سيزده سالگي که وارد حوزه علميه قم شدم، ارادت خاصي نسبت به ايشان پيدا کردم. گرچه شناخت من نسبت به ايشان از سالها قبل از آن بود. براي اولين بار در دستگرد اصفهان، در جلسه اي که جمع زيادي از مبارزان اصفهان و از جمله شهيد آيت مهمان پدرم بودند، خدمت ايشان رسيدم و شاهد بودم که از اوايل صبح تا نزديک غروب شهيد بهشتي به تنهايي با آن مجموعه بحث مي کردند و عمده بحث در مورد مرحوم کاشاني و مصدق و ماجراهاي آن دوران بود. من در آن سن و سال چندان متوجه عمق مسئله نمي شدم، ولي از همان زمان اين مسئله برايم روشن بود که ايشان مي تواند با يک جمع 78 نفره که همگي افراد تحصيلکرده و سطح بالايي بودند، بحث و آنها را قانع و مجاب کند. بررسي شکلگيري دبيرستان دين و دانش در قم و فعاليتهاي نويني که شهيد بهشتي در آن زمان در قم آغاز کردند با توجه به توصيف شرايط آن زمان (حتي در حوزه علميه قم) بسيار ضروري است. زيرا نشان مي دهد که اين حرکت شهيد در آن دوران چقدر دورانديشانه و مدبرانه بوده است. به دنبال اين فعاليت ها، شهيد بهشتي که جزو اولين ياران امام است، از اقامت در قم ممنوع و همين ممنوعيت منشأ خير مي شود. مهاجرت ايشان به تهران و گسترش فعاليت ها در دانشگاهها و سطوح ديگر و ارتباط با موتلفه اسلامي و نقشي که در ماجراهاي حساس آن زمان ايفا کردند و سرانجام مهاجرت ايشان به آلمان، در هر يک از اين مقاطع، آثار و برکات ارزشمندي را براي پيشبرد نهضت به ارمغان مي آورد.
در زماني که در آلمان بودند، در سال 48 به نجف اشرف مشرف شدند. من هم آن زمان در نجف اشرف بودم. يک شب در مدرسه آيت الله بروجردي، طلبه هاي اصفهاني از ايشان دعوت کردند و جلسه بحث و گفت و گو برقرار شد. مرحوم علامه فاني نيز که از مراجع و صاحب رساله و از علماي بزرگ بود، در اين جلسه حاضر شدند. ايشان طبق روال از فرصت حداکثر استفاده را کردند. برخي از طلبه ها تصور مي کردند که مرحوم شهيد بهشتي که در آلمان زندگي مي کند و سالها از حوزه دور بوده و قبل از آن هم در تهران بوده، تسلط و حضور ذهن چنداني در بحثهاي علمي نداشته باشد، اما بحث بسيار جدي و فني بين ايشان و علامه فاني که تقريبا بخش اعظم وقت جلسه به آن گذشت، باعث شد که همگي متوجه عمق بينش و تسلط ايشان در مباحث فقهي و اصولي که رشته تخصصي علماي نجف بود، شدند. نکته ديگري که من به علت مباشرت با شهيد بهشتي متوجه آن شدم، زندگي شخصي و وارستگي ايشان در قبال مسائل دنيا بود. اين قضيه را يک وقتي براي شهيد منتظري بيان کردم و آن قدر اين نکته برايش جالب بود که جهتگري او از همان موقع عوض شد و به شهيد بهشتي پيوست و سرانجام به آنجا رسيد که خون پاک آنها در هفتم تير به هم پيوند خورد و با هم به ملکوت اعلي پرواز کردند. فکر مي کنم بيان اين داستان در نگاه مثبت و عميق او به شهيد بهشتي، مخصوصا در آن شرايط، نقش بسيار موثري داشت.
قبل از انقلاب دو نفر از دوستان که يکي از آنها زنده است و ديگري از دنيا رفته و آن که زنده است متاسفانه در سالهاي اخير دچار مشکلاتي شد، بر سر مال دنيا با هم دعوايشان شد و به شدت با هم درگير شدند. بنده چون با هر دو رفيق بودم، سعي کردم بين آنها را اصلاح کنم، ولي نشد. سرانجام پيشنهاد کردم که اگر هر دو شهيد بهشتي را قبول داريد، برويم تهران منزل ايشان و صورت مسئله را برايشان بيان کنيم و ايشان قضاوت کنند. تماش گرفتيم، قرار گذاشتيم و خدمت ايشان رسيديم. در آن زمان منزل شهيد بهشتي نزديک حسينيه ارشاد بود. البته هنوز آن منطقه کاملا ساخته نشده بود و ما از فضاهاي کاملا باير عبور مي کرديم تا برسيم به منزل شهيد بهشتي.
شب، طبق قرار خدمت آقاي بهشتي رسيديم. اين دو برادر به تفصيل داستان و صورت مسئله را براي ايشان بيان کردند. البته يکي از آن دو که معروف تر و معتبرتر و رفاقت بيشتري با شهيد بهشتي داشت و هم لباس و شايد همدرس ايشان بود، انتظار داشت حرف او بهتر جا بيفتد و احيانا، آقاي بهشتي به نفع او قضاوت کنند. ايشان طبق شيوه و عادت خودشان با تأمل همه حرفهاي آن دو را گوش کردند. حالا انتظار قضاوتي بود و احيانا قضاوت به نفع آن آقايي که همشهري هم بود. مرحوم شهيد بهشتي فرمودند که من يک داستان بگويم و اشاره کردند به جمعي از دوستانشان که از خوبان بودند و شرکتي را تاسيس کرده بودند و کار ساخت و ساز و امثال اينها را انجام مي دادند. کاري که بسيار درآمدزا بود و وضعيت خوبي داشت.
شهيد بهشتي اين داستان را بيان کردند و آنها زبانشان بند آمد و ديگر نتوانستند از موضوع دعوا حرفي بزنند. جلسه به پايان رسيد و آنان جواب خود را با شيوه حکيمانه شهيد بهشتي دريافتند و از اينکه چنين دعوايي را در محضر ايشان آورده بودند، به شدت شرمسار و شرمنده شدند.
ايشان در دوران بعد از انقلاب و تصدي مسئوليتهاي حساس و مهمي که در شوراي انقلاب و مجلس خبرگان و در مسئوليت ديوان عالي کشور و در قوه قضاييه داشتند. آن طور که من فهميدم، ايشان از هيچ يک از اين مسئوليتها هيچگاه حقوقي دريافت نکرده و همچنان با همان حقوق آموزش و پرورش زندگي را سپري مي کردند و جالب اين بود که با اين همه وارستگي، دوستان به ياد دارند که جريان نفاق چه اتهامات و چه افترائاتي که برازنده خودشان بود، به اين عزير نسبت مي دادند.
البته شيوه منافقين همين است که آن چه را خوشان گرفتار آن هستند، با تهمت و افترا و شايعه سازي به نيکان و اخيار مي زنند. به مناسبت سالگرد اين ايام مروري کردم بر بخشهايي از سخنان امام(ره) بعد از حادثه هفتم تير، با اينکه در آن زمان تقريبا در تمام سخنرانيهاي امام، حضور داشتم، صحبتهاي امام برايم تازگي داشتند. اجازه مي خواهم فرازهايي از سخنان حضرت امام را در اين مورد قرائت کنم که از هر چه بگذري سخن دوست خوش تر است. امام فرمودند، من ايشان را به مدت بيست سال و بيشتر مي شناختم، مراتب فضل و تفکر و تعهد ايشان بر من معلوم بود و آنچه که من در مورد ايشان متاثر هستم، شهادتشان در مقابل آن ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين کشور بود. مخالفين انقلاب، افرادي [را] که به انقلاب، متعهدتر و در آن موثرترند. بيشتر مورد هدف قرار داده اند.» امام معيارهايي را به ما مي دهند که امروز هم به درد مي خورند. در زمان پيامبر اکرم(ص) و بعد از ايشان هم مسئله همين بود. يکي از مباني کار منافقين که نمايندگان و نفوذيهاي جريان کفر و شرک در داخل جامعه اسلامي هستند، اين است که بيشتر به سراغ کساني مي روند که هم ايمان قوي تر و هم نقش موثرتري در جامعه و نظام اسلامي دارند.
امام مي فرمايد، «ايشان در طول زندگي مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها بود. تهمتهاي ناگوار به ايشان مي زدند و مي خواستند آقاي بهشتي را موجودي ستمکار و ديکتاتور معرفي کنند.» امروز هم جريان نفاق در مورد همرزمان آن روز شهيد بهشتي تعبيراتي را به کار مي برد که ريشه در همان تفکر دارد. باز هم به اين جمله امام توجه کنيم:
«در صورتي که من بيش از بيست سال ايشان را مي شناختم و برخلاف آنچه اين بي انصافها در سرتاسر کشور تبليغ کردند و «مرگ بر بهشتي» گفتند، من او را يک فرد متعهد، مجتهد، متدين، علاقمند به ملت، علاقمند به اسلام و به درد بخور براي جامعه خودمان مي دانستم... خدا انصاف بدهد آنها را که خودشان انحصارطلب بودند و مي خواستند شهيد بهشتي، خامنه اي و رفسنجاني و امثال اينها را از صحنه خارج کنند.»
اما در اين مورد هم بسيار روشن سخن مي گويند و در ادامه به رابطه بين جريان نفاق و ليبرالها اشاره مي کنند که «اگر چه اينها در سالهاي اول يک نمايشي از مخالف با نهضت آزادي به راه انداختند، ولي معلوم بود که فرزندان نهضت آزادي هستند و سرانجام راهشان و هدفشان با نهضت آزادي يکي شد.»
«قضيه آقاي بهشتي نبود. شما ديديد که در طول اين يکي دو سال با چه افرادي مخالفت شد. قضيه، قضيه شخصي افراد نبود، قضيه همان جريان بود که با اصل و اساس مخالفت کنند. قضيه دفترهاي هماهنگي در سراسر کشور يک قضيه اتفاقي و عادي نبود...» سپس امام به تفضيل راجع به اين جريان و توطئه هاي آنها و تهمتهايي که به شخصيتهاي برجسته نظام مي زدند صحبت مي کنند و مي فرمايد»
«از همان وقت که ديگر اساس سلطنت سست شد، اين جريان به کار افتاد. همان وقت که من در پاريس بودم اين جريان شروع شد. همان وقت هم مي خواستند که شاه را نگه دارند، به اسم اينکه او سلطنت کند نه حکومت، با اين اسم مي خواستند حفظش کنند و از همان وقت هم مي خواستند که بختيار را بياورند و با ما آشتي دهند. ما کانه نزاعمان با بختيار بود از اين جريان. از اول يک جرياني منسجم و برنامه ريزي شده در کار بود و ما درست توجه به آن نداشتيم، کم کم هي مطالب معلوم شد، کم کم خودشان را لو دادند و رسيد به اينجا و من هر چه جديت کردم که نرسد به اينجا، رسيد.»
« نه از باب اينکه به اينها اعتمادي داشتم. از جهات ديگري که به خود آقايان گفتم. حالا رسيده به اينجا که از حفظ شاه و بعدش بختيار و بعدش شوراي سلطنتي و بعدش اصل جمهوري اسلامي که با آن مخالفت شد و بعدش مجلس خبرگان و بعدش مجلس شوراي اسلامي و بعدش دولت و بعدش قوه قضائيه که با همه مخالفت مي شد. نه از باب اينکه با رجايي و بهشتي و امام جمعه تهران مخالفتي داشتند، چه مخالفتي؟ يک جرياني بود که بايد افراد متعهد نباشند. اگر شد آنها را از صحنه بيرون کنند و منعزل کنند از مردم، بهتر، شايعه سازي کنند که حتي اين اجناسي که براي جنگ زده ها مي خواهند ببرند، اين مي رود توي جيب آقاي بهشتي و آقاي خامنه اي و آقاي کذا، آقاي هاشمي. هر جنايتي که در ايران به دست خود آنها واقع مي شد به مردم مي گفتند که اينها کردند. اين جرياني بود و هست که مي خواهند اين کشور را با آن جريان بکشند به طرف آمريکا.» حضرت امام در بخش ديگري از سخنانش مي فرمايند، «نبايد ما فراموش کنيم که در جنگ با آمريکا هستيم. ما در جنگ با تفاله هاي آمريکا( هستيم) اين تفاله هايي که قالب زدند خودشان را و ما غفلت کرديم، الان هم هستند، بايد هر يک از اينها را شناسايي کنيد و به دادگاهها معرفي کنيد، ننشينيد که باز يک جايي را آتش بزنند، اينها مي خواهند، خرابي کنند. کاري ندارند به اين که کي کشته بشود و کي از بيرون برود، دشمني خصوصي هم با هيچ کدام ندارند. خوب هفتاد و چند نفر از بهترين جوانان ما را از بين برود، دشمني خصوصي هم با هيچ کدام ندارند. خوب، هفتاد و چند نفر از بهترين جوانان ما را که از بين بردند، اينها با افرادشان آشنايي نداشتند، نمي شناختند، اما مي خواستند يک شلوغي بشود. يک انفجار حاصل بشود و مردم از صحنه بيرون بروند و ديدند که خير، عکس شد مطلب اين شهادت اسباب اين شد که همه با هم منسجم بشوند. اين اسباب اين شد که مشت اين ادعا کن ها که ما براي آزادي و براي کذا مي خواهيم زحمت بکشيم و بايد اين ملت آزاد باشد و کذا، مشت اينها باز شد که اينها از چه سنخ آزادي مي خواهند، آزادي انفجار را آزادي انفجار اينها مي خواهند. اينها خواستند که اين منافقين هم آزاد بيايند توي مردم.»
مطالعه انبوه مطالبي که حضرت امام در اين زمينه به خصوص سخنرانيهاي ايشان در روز 8 تيرماه و روزهاي بعد از آن که در حسينيه جماران ايراد کردند، عمق بينش امام را نسبت به حوادث و مسائل پشت پرده و دشمني و کينه هاي آمريکا و مزدوران آنها و جريان نفاق به خوبي نشان مي دهد.
اگر اين جريان نفاق همچنان هست و خواهد بود. مسئله نفاق شناسي، مسئله مهمي است که بايد مورد مداقه و پژوهش قرار گيرد و با برگذاري سمينارهاي علمي و پرسش و پاسخ خصوصا از منظر قرآن، اين جريان خطرناک را بشناسيم. به طور نمونه اگر چند آيه اول سوره بقره ملاحظه شود، توضيح مختصري راجع به مومنين و دو آيه راجع به کفار است وقتي مي رسد به منافقين، در آيات پيوسته و متعدد خصوصيات و ويژگيهاي نفاق و منافق را بيان مي فرمايد و دهها آيه در قرآن کريم به بيان مشخصات منافقان اختصاص يافته است که با بررسي و معرفت به آنها دقيقا مي توان، منافقان را در جامعه اسلامي شناخت.
يکي از مشخصات منافقان را در اين آيه ملاحظه مي کنيم: «بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما× الذين يتخذون الکافرين اوليا من دون المومنين ايبتعون عندهم العزه فان العزه لله جميعا» «منافقان را بشارت ده که عذابي دردآور بر ايشان آماده شده است. کساني که به جاي مومنان، کافران را به دوستي مي گيرند: آيا عزت و توانايي را نزد آنان مي جويند؟! در حالي که عزت به تمامي از آن خداست.»
يکي از شاخصه هاي نفاق و منافق اين است که به جاي دوستي با مومنان، کافران را ولي خود مي دانند و آنان را دوست خود قرار مي دهند، آن چنان که گويي عزت خود را در پيوند با کفار مي جويند، در حالي که تمامي عزت براي خدا و به دست اوست و تنها راه دستيابي به عزت در بندگي و قرب حق است.
ليکن، شاهد هستيم که عده اي در حالي که شيفته آمريکا و غرب هستند و عزت و شوکت خود را در برقراري رابطه دوستانه با کفار و دشمنان اسلام مي پندارند از مردم مومن و حزب اللهي و ملتزم به ارزشها و احکام الهي بدشان مي آيد و متدينين را به گمان خام خود با عناويني مثل انحصارطلب، واپسگرا، گروه فشار و ساير اتهاماتي که خودشان مصداق بارز آن هستند، مي کوبند. منافقان نسخه مطابق با اصلشان يعني آمريکا هستند. آمريکايي که خود بزرگترين ديکتاتور دنياست و جمهوري اسلامي را متهم به ديکتاتوري مي کند و در عين حال خود را مظهر آزادي و آزاديخواهي تبليغ مي کند. شايد در طول تاريخ هيچ دولتي مانند آمريکا حقوق بشر را پايمال و منزلت بشر را حتي در داخل آمريکا منهدم نکرده باشد. در حالي که هيچ دولتي هم در دنيا مثل آمريکا مدعي دفاع از حقوق بشر نيست، اما جمهوري اسلامي و هر دولتي را که نوکر آمريکا نباشد، متهم به تضييع حقوق بشر مي کند.
آنها نام اشغالگري را آزادسازي مي گذارند و با پوشش و شعار صلح طلبي، جنگ افروزي مي کنند. با عنوان فريبنده دموکراسي بدترين و زشت ترين استبداد را در خدمت سرمايه داري و غارت جهان به کار مي گيرند. با نام اومانيسم و مردم سالاري، انسانيت را در اسارت شهوت و شکم به دره حيوانيت و بردگي براي زورمداران و زراندوزان ساقط مي کنند. با شعار مبارزه با تروريست، زمينه ساز تروريست هستند و خود جنايت بارترين اعمال تروريستي را مرتکب مي شوند. منافقان نيز به عنوان ستون پنجم و عوامل نفوذي کفر و استکبار، با بهره گيري از همان شيوه هاي شيطان بزرگ و براي تحقق همان اهداف پليد مي کوشند. بيش از هر کسي شعار اصلاح طلبي مي دهند اما در پوشش اين شعار فريبنده، يکسره به دنبال افساد هستند:
« چون به آنان گفته شود که در زمين فساد نکنيد، مي گويند ما مسلمانيم.»
منافقان از ديدگاه قرآن، ويژگيهاي فراوان و قابل شناسايي و ارزيابي ديگري دارند که احصا و توضيح آن بحث مستقلي را مي طلبد. فعلا در اين مجال دستورالعمل قرآن را در مورد چگونگي برخورد با منافقين مرور مي کنيم.
«لئن لم ينته المنافقون والذين في قلوبهم مرض و المرجفون في المدينه لنغرينک بهم ثم لا يجاورونک فيها الا تقليلا × ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا× سنته الله في الذين خلوا من قبل و لن تجد لسنه لله تبديلا.
«اگر منافقين و بيماردلان و آنها که در مدينه شايعه پراکني مي کنند دست از اين کار برندارند، تو را بر آنها مسلط مي گردانيم تا پس از آن جز اندکي در شهر، مجاور تو نباشند. اينان لعنت شدگانند. هرجا يافته شدند بايد دستگير و به سختي کشته شوند. اين سنت خداوندي است که در ميان گذشتگان بود و در سنت خدا تغييري نخواهي يافت (سنتي که پيش از پيغمبر اسلام و در زمان پيغمبر گرامي(ص) و تا ابد تغيير نخواهد کرد.)»
از اين واوهاي عطف، مي شود فهميد که منافقين، بيماردلان و شايعه سازان سه عنوان جداگانه هستند که البته گاهي هم يکجا مصداق پيدا مي کنند. اول نام منافقين را ذکر مي فرمايد سپس«مرجفون في المدينه» يعني آنها که دل مردم را خالي مي کنند، شايعه پراکني مي کنند، روحيه مردم را نسبت به اسلام، انقلاب و نظام سرد مي کنند. اينها« مرجفون في المدينه» هستند «والذين في قلوبهم مرض» آدمهاي بيمار دل هستند و در آيه ديگر قرآن، آيه سوره مائده يکي از مشخصه هاي «الذين في قلوبهم مرض» را اينگونه بيان مي کنند که آنها کساني هستند که «يقولون نخشي ان تصيبنا دائره». دائما هم خودشان مي ترسند و هم مردم را مي ترسانند. مي گويند: آمريکا در خليج فارس، در درياي عمان، در پاکستان، در افغانستان، در آسياي ميانه، در قفقاز، در ترکيه، در شمال عراق، جنوب عراق و دور تا دور ما را احاطه کرده است و ما چاره اي جز سازش و تسليم نداريم. يکي از همين آقايان در يکي از مراکز استانها گفته بود که با توجه به حضور آمريکا در منطقه و دايره اي که دور ما کشيده است و حتي مرزهاي ما را با اطلاعاتش با ماهواره هايش با ابزار ديگرش درنورديده، ما چاره اي جز تسليم در برابر آمريکا و غرب نداريم. ولي قرآن جوابشان را مي دهد که، «عسي الله ان ياتي بالفتح اوامر من عنده.» کمي صبر کنيد، همان بلايي که خدا بر سر شاه، اسحاق رابين و صدام آورده، در آينده نزديک يقينا بر سر بوش و شارون و حکومت آمريکا و اسرائيل خواهد آورد و در اين شبهه اي نخواهد بود. اگر در آيات و آيه ي 16 سوره فصلت تدبر کنيم بعد از «واماثمود» يک قاعده و سنت الهي را در مورد مستکبران و مخصوصا ابرمستکبر و به اصطلاح ابرقدرت زمان، يعني آمريکا به دست مي آوريم: «فاستکتبروا في الارض بغيرالحق و قالوا من اشد مناقوه اولم يرواان الله الذي خلقهم هواشد منهم قوه و کانوا بآياتنا يحجدون.» پس به ناحق در زمين گردش کشي کردند و گفتند چه کسي از ما قدرتمندتر«ابرقدرت» است؟!
نمونه بارز اين وصف حال، استکبار جهاني آمريکا به خصوص بعد از فروپاشي ابرقدرت شرق است که مستي قدرت و برتري طلبي، آنها را کور کرده است. آيا نمي ديدند که خدايي که آنان را آفريده است از آنها نيرومندتر «ابرقدرت تر» است؟ که آيات ما را انکار مي کنند! اما روزگاران استکبار و دعواي ابرقدرتي آنان ديري نخواهيد پاييد و همانگونه که در طول تاريخ بشر و حتي در دوران معاصر خودمان، سقوط مستکبراني چون آلمان نازي و هيتلرهاي آن، شوروي و استالين هاي آن، شاه و ايادي او، حاکميت بعث و صدام هاي آن را شاهد بوديم، بي گمان ابرقدرت آمريکا و بوش هاي آن نيز مصداق و مشمول اين سخن هستند که:
«فارسلنا عليهم ريحا صرصرا في ايام نحساب لنذيقهم عذاب الخزي في الحيوه الدنيا و لعذاب الاخره اخري و هم لاينصرون .» ما نيز طوفاني سخت در روزهايي شوم بر سرشان فرستاديم تا در دنيا عذاب خواري را به آنها بچشانيم عذاب خزي و خواري و ذلت دقيقا متناسب با استکبار و برتري طلبي آنهاست و قبل از آخرت در همين دنيا دامن آنها را قطعا خواهد گرفت و تامل در عاقبت و فرجام ذلت بار زندگي رضاخان، محمدرضاخان، صدام و امثال آنان تفسيري عيني از عذاب خزي و در همين دنيا را نشان مي دهد و البته عذاب آخرت خوارکننده تر است و کسي به ياري ايشان برنخيزد.
قرآن در موارد متعدد، منافقان را افراد «بي شعور» معرفي مي کند و به راستي بي شعوري بالاتر از اين نيست که انسان به جاي خدا که مبدا عزت مطلق است، عزت خود را در رابطه و دلبستگي به کفار مستکبر جستجو کند! کفار مستکبري که قدرت و ابرقدرتي آنها به تعبير قرآن، به سان تارهاي خانه عنکبوت، بي بنيان است و زوال پذير است و بدا به حال سست عنصراني که همچون حشراتي ضعيف در دام تارهاي عنکبوتي مي افتند و هستي خود را مي بازند و فنا مي شوند.
به هر حال منافقاني که هم بيمار دل هستند و هم با شايعه پراکني و جوسازي در صدد تضعيف پايه هاي نظام و جامعه اسلامي مي باشند و در نقش ستون پنجم دشمنان اسلام، زمينه هاي براندازي نظام اسلامي را فراهم مي کنند، با سخت ترين برخورد قرآني مواجهند: «ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا» بايد تحت تعقيب سخت قرار گيرند هر کجا يافت شدند، دستگير شوند و به سختي کشته شوند.
قرآن اين برخورد شديد و سخت را با اين جريان يک سنت ثابت دانسته که قبل از اسلام بوده و پيامبر(ص) نيز مامور به آن شده و تا هميشه نيز اين سنت الهي پايدار و برقرار خواهد بود: «سنته الله في الذين خلوا من قبل و لعن تجد لسنه الله تبديلا»
جالب است توجه کنيم که حتي قدرتهاي شيطاني و مشخصا مدعيان دموکراسي و ليبراليسم غربي و آمريکايي، در راستاي اهداف مادي و صيانت از نظامهاي استکباريشان دقيقا و بدون واهمه، سخت ترين و خشن ترين برخورد را بر هر جريان و فردي که به مقابله با کيان و موجوديت نظام آنها برخيزند به عمل مي آورند. همين مدعيان حقوق بشر که ظاهرا با حکم اعدام هم مخالفند. آنجا که منافعشان تا چه رسد به موجوديتشان به خطر بيفتد کانه در چهارچوب همين سنت الهي در مسير باطلشان به راحتي کشتن پشه و مورچه، آدمها را مي کشند! در همين ايام، در مهد تمدن و دموکراسي غربي، يک نماينده مجلسشان نه به عنوان حمايت از فلسطيني ها، بلکه به عنوان يک نظر روانشناسانه، نکته اي را درباره عمليات استشهادي( به تعبير آنها انتحاري) به زبان مي آورد به اين مضمون که:
چاره از دست رود بيرون
چاره جز پيرهن دريدن نيست
و آن را ناشي از برخورد و فشار غيرقابل تحمل صهيونيست ها، قلمداد مي کند و در نتيجه در کمترين زمان ممکن و در ظرف يکي دو روز از تمام سمتها و مسئوليتهايش برکنار مي شود.
اما وقتي نوبت به جمهوري اسلامي مي رسد ما بايد بنشينيم و تماشا کنيم که عده اي منحرف، پايه ها و اصول اسلام و نظام اسلامي و خط و راه امام، احکام اسلام و اصل اسلام را مورد تهاجم قرار دهند و انواع فحشا و منکرات و عوامل منهدم کننده را در جامعه ترويج کنند و کمترين برخورد با اين جريان با هياهوي بلندگوهاي غربي و صهيونيستي روبه رو شود و اصحاب تسامح و تساهل نيز با آنها همصدا شوند.
اما اين آيه قرآن است که با قاطعيت مي فرمايد: «کتب الله لاغلبن انا ورسلي.» و «فان حزب الله هم الغالبون.»
و اين نيز سخن امام است که فرمود:
« من با اطمينان مي گويم که اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلت مي نشاند.»
منبع: نشريه شاهد ياران شماره 8
اينجانب از سال 41 و در سن سيزده سالگي که وارد حوزه علميه قم شدم، ارادت خاصي نسبت به ايشان پيدا کردم. گرچه شناخت من نسبت به ايشان از سالها قبل از آن بود. براي اولين بار در دستگرد اصفهان، در جلسه اي که جمع زيادي از مبارزان اصفهان و از جمله شهيد آيت مهمان پدرم بودند، خدمت ايشان رسيدم و شاهد بودم که از اوايل صبح تا نزديک غروب شهيد بهشتي به تنهايي با آن مجموعه بحث مي کردند و عمده بحث در مورد مرحوم کاشاني و مصدق و ماجراهاي آن دوران بود. من در آن سن و سال چندان متوجه عمق مسئله نمي شدم، ولي از همان زمان اين مسئله برايم روشن بود که ايشان مي تواند با يک جمع 78 نفره که همگي افراد تحصيلکرده و سطح بالايي بودند، بحث و آنها را قانع و مجاب کند. بررسي شکلگيري دبيرستان دين و دانش در قم و فعاليتهاي نويني که شهيد بهشتي در آن زمان در قم آغاز کردند با توجه به توصيف شرايط آن زمان (حتي در حوزه علميه قم) بسيار ضروري است. زيرا نشان مي دهد که اين حرکت شهيد در آن دوران چقدر دورانديشانه و مدبرانه بوده است. به دنبال اين فعاليت ها، شهيد بهشتي که جزو اولين ياران امام است، از اقامت در قم ممنوع و همين ممنوعيت منشأ خير مي شود. مهاجرت ايشان به تهران و گسترش فعاليت ها در دانشگاهها و سطوح ديگر و ارتباط با موتلفه اسلامي و نقشي که در ماجراهاي حساس آن زمان ايفا کردند و سرانجام مهاجرت ايشان به آلمان، در هر يک از اين مقاطع، آثار و برکات ارزشمندي را براي پيشبرد نهضت به ارمغان مي آورد.
در زماني که در آلمان بودند، در سال 48 به نجف اشرف مشرف شدند. من هم آن زمان در نجف اشرف بودم. يک شب در مدرسه آيت الله بروجردي، طلبه هاي اصفهاني از ايشان دعوت کردند و جلسه بحث و گفت و گو برقرار شد. مرحوم علامه فاني نيز که از مراجع و صاحب رساله و از علماي بزرگ بود، در اين جلسه حاضر شدند. ايشان طبق روال از فرصت حداکثر استفاده را کردند. برخي از طلبه ها تصور مي کردند که مرحوم شهيد بهشتي که در آلمان زندگي مي کند و سالها از حوزه دور بوده و قبل از آن هم در تهران بوده، تسلط و حضور ذهن چنداني در بحثهاي علمي نداشته باشد، اما بحث بسيار جدي و فني بين ايشان و علامه فاني که تقريبا بخش اعظم وقت جلسه به آن گذشت، باعث شد که همگي متوجه عمق بينش و تسلط ايشان در مباحث فقهي و اصولي که رشته تخصصي علماي نجف بود، شدند. نکته ديگري که من به علت مباشرت با شهيد بهشتي متوجه آن شدم، زندگي شخصي و وارستگي ايشان در قبال مسائل دنيا بود. اين قضيه را يک وقتي براي شهيد منتظري بيان کردم و آن قدر اين نکته برايش جالب بود که جهتگري او از همان موقع عوض شد و به شهيد بهشتي پيوست و سرانجام به آنجا رسيد که خون پاک آنها در هفتم تير به هم پيوند خورد و با هم به ملکوت اعلي پرواز کردند. فکر مي کنم بيان اين داستان در نگاه مثبت و عميق او به شهيد بهشتي، مخصوصا در آن شرايط، نقش بسيار موثري داشت.
قبل از انقلاب دو نفر از دوستان که يکي از آنها زنده است و ديگري از دنيا رفته و آن که زنده است متاسفانه در سالهاي اخير دچار مشکلاتي شد، بر سر مال دنيا با هم دعوايشان شد و به شدت با هم درگير شدند. بنده چون با هر دو رفيق بودم، سعي کردم بين آنها را اصلاح کنم، ولي نشد. سرانجام پيشنهاد کردم که اگر هر دو شهيد بهشتي را قبول داريد، برويم تهران منزل ايشان و صورت مسئله را برايشان بيان کنيم و ايشان قضاوت کنند. تماش گرفتيم، قرار گذاشتيم و خدمت ايشان رسيديم. در آن زمان منزل شهيد بهشتي نزديک حسينيه ارشاد بود. البته هنوز آن منطقه کاملا ساخته نشده بود و ما از فضاهاي کاملا باير عبور مي کرديم تا برسيم به منزل شهيد بهشتي.
شب، طبق قرار خدمت آقاي بهشتي رسيديم. اين دو برادر به تفصيل داستان و صورت مسئله را براي ايشان بيان کردند. البته يکي از آن دو که معروف تر و معتبرتر و رفاقت بيشتري با شهيد بهشتي داشت و هم لباس و شايد همدرس ايشان بود، انتظار داشت حرف او بهتر جا بيفتد و احيانا، آقاي بهشتي به نفع او قضاوت کنند. ايشان طبق شيوه و عادت خودشان با تأمل همه حرفهاي آن دو را گوش کردند. حالا انتظار قضاوتي بود و احيانا قضاوت به نفع آن آقايي که همشهري هم بود. مرحوم شهيد بهشتي فرمودند که من يک داستان بگويم و اشاره کردند به جمعي از دوستانشان که از خوبان بودند و شرکتي را تاسيس کرده بودند و کار ساخت و ساز و امثال اينها را انجام مي دادند. کاري که بسيار درآمدزا بود و وضعيت خوبي داشت.
ايشان فرمودند که اين جمع دوستان آمدند پيش من و به من گفتند ما علاقمنديم بخشي از سهام اين شرکت را به نام شما کنيم و شما شريک ما باشيد. من به آنها گفتم من طلبه هستم و اهل شرکت و تجارت نيستم و پول اين کار را هم ندارم. آن دوستان گفتند، خوب اگر شما پول نداريد اشکال ندارد، ما از شما پول نمي خواهيم، فقط شما قبول کنيد بخشي از سهام شرکت به نام شما و براي شما باشد بدون اينکه پول بدهيد. ما سهم شما را خودمان تقبل مي کنيم و درآمدش در اختيار شما باشد.
آقاي بهشتي فرمودند به ايشان گفتم، «نه! من به اين شکل هم مايل نيستم. من طلبه هستم و خدا رزق مرا مي رساند و نيازي به شرکت و درآمد آن نمي بينم.» گفتند، «اين سودي را که از بابت سهامي که به نام شما مي کنيم و به شما مي دهيم براي شخص خودتان نباشد و براي اسلام و براي نهضت خرج کنيد. ما فقط مي خواهيم نام شما و برکت نام شما را در اين شرکت باشد.» فرمودند، « من براي زندگيم برنامه و راه و روش ديگري دارم و به شيوه طلبگي خودم عمل مي کنم و مناسب نمي دانم که خودم را در اينگونه امور وارد کنم و از زي طلبگي خود خارج شوم.» سرانجام به هر شکلي که قضيه را مطرح مي کنند شهيد بهشتي نمي پذيرند. آيت الله بهشتي اين ماجرا را با شيوه زيبا و بيان مخصوص به خود بيان کردند و من در امتداد صحبت ايشان به چهره اين دو برادر نگاه کردم و ديدم که اين دو در برابر عظمت روح شهيد بهشتي، مثل شمع دارند آب مي شوند و فرو مي ريزند.شهيد بهشتي اين داستان را بيان کردند و آنها زبانشان بند آمد و ديگر نتوانستند از موضوع دعوا حرفي بزنند. جلسه به پايان رسيد و آنان جواب خود را با شيوه حکيمانه شهيد بهشتي دريافتند و از اينکه چنين دعوايي را در محضر ايشان آورده بودند، به شدت شرمسار و شرمنده شدند.
ايشان در دوران بعد از انقلاب و تصدي مسئوليتهاي حساس و مهمي که در شوراي انقلاب و مجلس خبرگان و در مسئوليت ديوان عالي کشور و در قوه قضاييه داشتند. آن طور که من فهميدم، ايشان از هيچ يک از اين مسئوليتها هيچگاه حقوقي دريافت نکرده و همچنان با همان حقوق آموزش و پرورش زندگي را سپري مي کردند و جالب اين بود که با اين همه وارستگي، دوستان به ياد دارند که جريان نفاق چه اتهامات و چه افترائاتي که برازنده خودشان بود، به اين عزير نسبت مي دادند.
البته شيوه منافقين همين است که آن چه را خوشان گرفتار آن هستند، با تهمت و افترا و شايعه سازي به نيکان و اخيار مي زنند. به مناسبت سالگرد اين ايام مروري کردم بر بخشهايي از سخنان امام(ره) بعد از حادثه هفتم تير، با اينکه در آن زمان تقريبا در تمام سخنرانيهاي امام، حضور داشتم، صحبتهاي امام برايم تازگي داشتند. اجازه مي خواهم فرازهايي از سخنان حضرت امام را در اين مورد قرائت کنم که از هر چه بگذري سخن دوست خوش تر است. امام فرمودند، من ايشان را به مدت بيست سال و بيشتر مي شناختم، مراتب فضل و تفکر و تعهد ايشان بر من معلوم بود و آنچه که من در مورد ايشان متاثر هستم، شهادتشان در مقابل آن ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين کشور بود. مخالفين انقلاب، افرادي [را] که به انقلاب، متعهدتر و در آن موثرترند. بيشتر مورد هدف قرار داده اند.» امام معيارهايي را به ما مي دهند که امروز هم به درد مي خورند. در زمان پيامبر اکرم(ص) و بعد از ايشان هم مسئله همين بود. يکي از مباني کار منافقين که نمايندگان و نفوذيهاي جريان کفر و شرک در داخل جامعه اسلامي هستند، اين است که بيشتر به سراغ کساني مي روند که هم ايمان قوي تر و هم نقش موثرتري در جامعه و نظام اسلامي دارند.
امام مي فرمايد، «ايشان در طول زندگي مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها بود. تهمتهاي ناگوار به ايشان مي زدند و مي خواستند آقاي بهشتي را موجودي ستمکار و ديکتاتور معرفي کنند.» امروز هم جريان نفاق در مورد همرزمان آن روز شهيد بهشتي تعبيراتي را به کار مي برد که ريشه در همان تفکر دارد. باز هم به اين جمله امام توجه کنيم:
«در صورتي که من بيش از بيست سال ايشان را مي شناختم و برخلاف آنچه اين بي انصافها در سرتاسر کشور تبليغ کردند و «مرگ بر بهشتي» گفتند، من او را يک فرد متعهد، مجتهد، متدين، علاقمند به ملت، علاقمند به اسلام و به درد بخور براي جامعه خودمان مي دانستم... خدا انصاف بدهد آنها را که خودشان انحصارطلب بودند و مي خواستند شهيد بهشتي، خامنه اي و رفسنجاني و امثال اينها را از صحنه خارج کنند.»
اما در اين مورد هم بسيار روشن سخن مي گويند و در ادامه به رابطه بين جريان نفاق و ليبرالها اشاره مي کنند که «اگر چه اينها در سالهاي اول يک نمايشي از مخالف با نهضت آزادي به راه انداختند، ولي معلوم بود که فرزندان نهضت آزادي هستند و سرانجام راهشان و هدفشان با نهضت آزادي يکي شد.»
«قضيه آقاي بهشتي نبود. شما ديديد که در طول اين يکي دو سال با چه افرادي مخالفت شد. قضيه، قضيه شخصي افراد نبود، قضيه همان جريان بود که با اصل و اساس مخالفت کنند. قضيه دفترهاي هماهنگي در سراسر کشور يک قضيه اتفاقي و عادي نبود...» سپس امام به تفضيل راجع به اين جريان و توطئه هاي آنها و تهمتهايي که به شخصيتهاي برجسته نظام مي زدند صحبت مي کنند و مي فرمايد»
«از همان وقت که ديگر اساس سلطنت سست شد، اين جريان به کار افتاد. همان وقت که من در پاريس بودم اين جريان شروع شد. همان وقت هم مي خواستند که شاه را نگه دارند، به اسم اينکه او سلطنت کند نه حکومت، با اين اسم مي خواستند حفظش کنند و از همان وقت هم مي خواستند که بختيار را بياورند و با ما آشتي دهند. ما کانه نزاعمان با بختيار بود از اين جريان. از اول يک جرياني منسجم و برنامه ريزي شده در کار بود و ما درست توجه به آن نداشتيم، کم کم هي مطالب معلوم شد، کم کم خودشان را لو دادند و رسيد به اينجا و من هر چه جديت کردم که نرسد به اينجا، رسيد.»
« نه از باب اينکه به اينها اعتمادي داشتم. از جهات ديگري که به خود آقايان گفتم. حالا رسيده به اينجا که از حفظ شاه و بعدش بختيار و بعدش شوراي سلطنتي و بعدش اصل جمهوري اسلامي که با آن مخالفت شد و بعدش مجلس خبرگان و بعدش مجلس شوراي اسلامي و بعدش دولت و بعدش قوه قضائيه که با همه مخالفت مي شد. نه از باب اينکه با رجايي و بهشتي و امام جمعه تهران مخالفتي داشتند، چه مخالفتي؟ يک جرياني بود که بايد افراد متعهد نباشند. اگر شد آنها را از صحنه بيرون کنند و منعزل کنند از مردم، بهتر، شايعه سازي کنند که حتي اين اجناسي که براي جنگ زده ها مي خواهند ببرند، اين مي رود توي جيب آقاي بهشتي و آقاي خامنه اي و آقاي کذا، آقاي هاشمي. هر جنايتي که در ايران به دست خود آنها واقع مي شد به مردم مي گفتند که اينها کردند. اين جرياني بود و هست که مي خواهند اين کشور را با آن جريان بکشند به طرف آمريکا.» حضرت امام در بخش ديگري از سخنانش مي فرمايند، «نبايد ما فراموش کنيم که در جنگ با آمريکا هستيم. ما در جنگ با تفاله هاي آمريکا( هستيم) اين تفاله هايي که قالب زدند خودشان را و ما غفلت کرديم، الان هم هستند، بايد هر يک از اينها را شناسايي کنيد و به دادگاهها معرفي کنيد، ننشينيد که باز يک جايي را آتش بزنند، اينها مي خواهند، خرابي کنند. کاري ندارند به اين که کي کشته بشود و کي از بيرون برود، دشمني خصوصي هم با هيچ کدام ندارند. خوب هفتاد و چند نفر از بهترين جوانان ما را از بين برود، دشمني خصوصي هم با هيچ کدام ندارند. خوب، هفتاد و چند نفر از بهترين جوانان ما را که از بين بردند، اينها با افرادشان آشنايي نداشتند، نمي شناختند، اما مي خواستند يک شلوغي بشود. يک انفجار حاصل بشود و مردم از صحنه بيرون بروند و ديدند که خير، عکس شد مطلب اين شهادت اسباب اين شد که همه با هم منسجم بشوند. اين اسباب اين شد که مشت اين ادعا کن ها که ما براي آزادي و براي کذا مي خواهيم زحمت بکشيم و بايد اين ملت آزاد باشد و کذا، مشت اينها باز شد که اينها از چه سنخ آزادي مي خواهند، آزادي انفجار را آزادي انفجار اينها مي خواهند. اينها خواستند که اين منافقين هم آزاد بيايند توي مردم.»
همچنين چند روز پيش يکي از تشکلها رسما اعلام کرده بود که ما مي خواهيم نماينده اي از منافقين را هم در بين مجموعه خودمان در داخل کشور براي مبارزه با نظام دعوت کنيم که البته از داخل آن تشکل مخالفت شده بود نه از باب اصل قضيه، بلکه گفته اند خطرناک است.
«بعد از يک سال ديگر بسياري از جوانهاي ما را منحرف کنند و بسياري از کارهايي که مي خواهند مخفيانه انجام بدهند، آزادانه انجام بدهند، براي اينکه، آزادي است! بي جهت نيست که در آن نطقهاي با اجتماع زياد روز عاشورا سوت مي زنند و کف مي زنند. امام مظلوم ما به شهادت رسيده، روز شهادت امام مظلوم ما، پاي نطق و سخنراني يک آدمي که با آنها دوست است کف مي زنند و سوت مي کشند و آمريکا را از ياد مي برند. خط اين بود که اصلا آمريکا منسي بشود، يک دسته«الله اکبر» را کنار مي گذاشتند، سوت مي زدند و کف مي زدند آن هم روز عاشورا خط اين بود که اين قضيه مرگ بر آمريکا منسي بشود.»مطالعه انبوه مطالبي که حضرت امام در اين زمينه به خصوص سخنرانيهاي ايشان در روز 8 تيرماه و روزهاي بعد از آن که در حسينيه جماران ايراد کردند، عمق بينش امام را نسبت به حوادث و مسائل پشت پرده و دشمني و کينه هاي آمريکا و مزدوران آنها و جريان نفاق به خوبي نشان مي دهد.
اگر اين جريان نفاق همچنان هست و خواهد بود. مسئله نفاق شناسي، مسئله مهمي است که بايد مورد مداقه و پژوهش قرار گيرد و با برگذاري سمينارهاي علمي و پرسش و پاسخ خصوصا از منظر قرآن، اين جريان خطرناک را بشناسيم. به طور نمونه اگر چند آيه اول سوره بقره ملاحظه شود، توضيح مختصري راجع به مومنين و دو آيه راجع به کفار است وقتي مي رسد به منافقين، در آيات پيوسته و متعدد خصوصيات و ويژگيهاي نفاق و منافق را بيان مي فرمايد و دهها آيه در قرآن کريم به بيان مشخصات منافقان اختصاص يافته است که با بررسي و معرفت به آنها دقيقا مي توان، منافقان را در جامعه اسلامي شناخت.
يکي از مشخصات منافقان را در اين آيه ملاحظه مي کنيم: «بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما× الذين يتخذون الکافرين اوليا من دون المومنين ايبتعون عندهم العزه فان العزه لله جميعا» «منافقان را بشارت ده که عذابي دردآور بر ايشان آماده شده است. کساني که به جاي مومنان، کافران را به دوستي مي گيرند: آيا عزت و توانايي را نزد آنان مي جويند؟! در حالي که عزت به تمامي از آن خداست.»
يکي از شاخصه هاي نفاق و منافق اين است که به جاي دوستي با مومنان، کافران را ولي خود مي دانند و آنان را دوست خود قرار مي دهند، آن چنان که گويي عزت خود را در پيوند با کفار مي جويند، در حالي که تمامي عزت براي خدا و به دست اوست و تنها راه دستيابي به عزت در بندگي و قرب حق است.
ليکن، شاهد هستيم که عده اي در حالي که شيفته آمريکا و غرب هستند و عزت و شوکت خود را در برقراري رابطه دوستانه با کفار و دشمنان اسلام مي پندارند از مردم مومن و حزب اللهي و ملتزم به ارزشها و احکام الهي بدشان مي آيد و متدينين را به گمان خام خود با عناويني مثل انحصارطلب، واپسگرا، گروه فشار و ساير اتهاماتي که خودشان مصداق بارز آن هستند، مي کوبند. منافقان نسخه مطابق با اصلشان يعني آمريکا هستند. آمريکايي که خود بزرگترين ديکتاتور دنياست و جمهوري اسلامي را متهم به ديکتاتوري مي کند و در عين حال خود را مظهر آزادي و آزاديخواهي تبليغ مي کند. شايد در طول تاريخ هيچ دولتي مانند آمريکا حقوق بشر را پايمال و منزلت بشر را حتي در داخل آمريکا منهدم نکرده باشد. در حالي که هيچ دولتي هم در دنيا مثل آمريکا مدعي دفاع از حقوق بشر نيست، اما جمهوري اسلامي و هر دولتي را که نوکر آمريکا نباشد، متهم به تضييع حقوق بشر مي کند.
آنها نام اشغالگري را آزادسازي مي گذارند و با پوشش و شعار صلح طلبي، جنگ افروزي مي کنند. با عنوان فريبنده دموکراسي بدترين و زشت ترين استبداد را در خدمت سرمايه داري و غارت جهان به کار مي گيرند. با نام اومانيسم و مردم سالاري، انسانيت را در اسارت شهوت و شکم به دره حيوانيت و بردگي براي زورمداران و زراندوزان ساقط مي کنند. با شعار مبارزه با تروريست، زمينه ساز تروريست هستند و خود جنايت بارترين اعمال تروريستي را مرتکب مي شوند. منافقان نيز به عنوان ستون پنجم و عوامل نفوذي کفر و استکبار، با بهره گيري از همان شيوه هاي شيطان بزرگ و براي تحقق همان اهداف پليد مي کوشند. بيش از هر کسي شعار اصلاح طلبي مي دهند اما در پوشش اين شعار فريبنده، يکسره به دنبال افساد هستند:
« چون به آنان گفته شود که در زمين فساد نکنيد، مي گويند ما مسلمانيم.»
«لئن لم ينته المنافقون والذين في قلوبهم مرض و المرجفون في المدينه لنغرينک بهم ثم لا يجاورونک فيها الا تقليلا × ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا× سنته الله في الذين خلوا من قبل و لن تجد لسنه لله تبديلا.
«اگر منافقين و بيماردلان و آنها که در مدينه شايعه پراکني مي کنند دست از اين کار برندارند، تو را بر آنها مسلط مي گردانيم تا پس از آن جز اندکي در شهر، مجاور تو نباشند. اينان لعنت شدگانند. هرجا يافته شدند بايد دستگير و به سختي کشته شوند. اين سنت خداوندي است که در ميان گذشتگان بود و در سنت خدا تغييري نخواهي يافت (سنتي که پيش از پيغمبر اسلام و در زمان پيغمبر گرامي(ص) و تا ابد تغيير نخواهد کرد.)»
از اين واوهاي عطف، مي شود فهميد که منافقين، بيماردلان و شايعه سازان سه عنوان جداگانه هستند که البته گاهي هم يکجا مصداق پيدا مي کنند. اول نام منافقين را ذکر مي فرمايد سپس«مرجفون في المدينه» يعني آنها که دل مردم را خالي مي کنند، شايعه پراکني مي کنند، روحيه مردم را نسبت به اسلام، انقلاب و نظام سرد مي کنند. اينها« مرجفون في المدينه» هستند «والذين في قلوبهم مرض» آدمهاي بيمار دل هستند و در آيه ديگر قرآن، آيه سوره مائده يکي از مشخصه هاي «الذين في قلوبهم مرض» را اينگونه بيان مي کنند که آنها کساني هستند که «يقولون نخشي ان تصيبنا دائره». دائما هم خودشان مي ترسند و هم مردم را مي ترسانند. مي گويند: آمريکا در خليج فارس، در درياي عمان، در پاکستان، در افغانستان، در آسياي ميانه، در قفقاز، در ترکيه، در شمال عراق، جنوب عراق و دور تا دور ما را احاطه کرده است و ما چاره اي جز سازش و تسليم نداريم. يکي از همين آقايان در يکي از مراکز استانها گفته بود که با توجه به حضور آمريکا در منطقه و دايره اي که دور ما کشيده است و حتي مرزهاي ما را با اطلاعاتش با ماهواره هايش با ابزار ديگرش درنورديده، ما چاره اي جز تسليم در برابر آمريکا و غرب نداريم. ولي قرآن جوابشان را مي دهد که، «عسي الله ان ياتي بالفتح اوامر من عنده.» کمي صبر کنيد، همان بلايي که خدا بر سر شاه، اسحاق رابين و صدام آورده، در آينده نزديک يقينا بر سر بوش و شارون و حکومت آمريکا و اسرائيل خواهد آورد و در اين شبهه اي نخواهد بود. اگر در آيات و آيه ي 16 سوره فصلت تدبر کنيم بعد از «واماثمود» يک قاعده و سنت الهي را در مورد مستکبران و مخصوصا ابرمستکبر و به اصطلاح ابرقدرت زمان، يعني آمريکا به دست مي آوريم: «فاستکتبروا في الارض بغيرالحق و قالوا من اشد مناقوه اولم يرواان الله الذي خلقهم هواشد منهم قوه و کانوا بآياتنا يحجدون.» پس به ناحق در زمين گردش کشي کردند و گفتند چه کسي از ما قدرتمندتر«ابرقدرت» است؟!
نمونه بارز اين وصف حال، استکبار جهاني آمريکا به خصوص بعد از فروپاشي ابرقدرت شرق است که مستي قدرت و برتري طلبي، آنها را کور کرده است. آيا نمي ديدند که خدايي که آنان را آفريده است از آنها نيرومندتر «ابرقدرت تر» است؟ که آيات ما را انکار مي کنند! اما روزگاران استکبار و دعواي ابرقدرتي آنان ديري نخواهيد پاييد و همانگونه که در طول تاريخ بشر و حتي در دوران معاصر خودمان، سقوط مستکبراني چون آلمان نازي و هيتلرهاي آن، شوروي و استالين هاي آن، شاه و ايادي او، حاکميت بعث و صدام هاي آن را شاهد بوديم، بي گمان ابرقدرت آمريکا و بوش هاي آن نيز مصداق و مشمول اين سخن هستند که:
«فارسلنا عليهم ريحا صرصرا في ايام نحساب لنذيقهم عذاب الخزي في الحيوه الدنيا و لعذاب الاخره اخري و هم لاينصرون .» ما نيز طوفاني سخت در روزهايي شوم بر سرشان فرستاديم تا در دنيا عذاب خواري را به آنها بچشانيم عذاب خزي و خواري و ذلت دقيقا متناسب با استکبار و برتري طلبي آنهاست و قبل از آخرت در همين دنيا دامن آنها را قطعا خواهد گرفت و تامل در عاقبت و فرجام ذلت بار زندگي رضاخان، محمدرضاخان، صدام و امثال آنان تفسيري عيني از عذاب خزي و در همين دنيا را نشان مي دهد و البته عذاب آخرت خوارکننده تر است و کسي به ياري ايشان برنخيزد.
قرآن در موارد متعدد، منافقان را افراد «بي شعور» معرفي مي کند و به راستي بي شعوري بالاتر از اين نيست که انسان به جاي خدا که مبدا عزت مطلق است، عزت خود را در رابطه و دلبستگي به کفار مستکبر جستجو کند! کفار مستکبري که قدرت و ابرقدرتي آنها به تعبير قرآن، به سان تارهاي خانه عنکبوت، بي بنيان است و زوال پذير است و بدا به حال سست عنصراني که همچون حشراتي ضعيف در دام تارهاي عنکبوتي مي افتند و هستي خود را مي بازند و فنا مي شوند.
به هر حال منافقاني که هم بيمار دل هستند و هم با شايعه پراکني و جوسازي در صدد تضعيف پايه هاي نظام و جامعه اسلامي مي باشند و در نقش ستون پنجم دشمنان اسلام، زمينه هاي براندازي نظام اسلامي را فراهم مي کنند، با سخت ترين برخورد قرآني مواجهند: «ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا» بايد تحت تعقيب سخت قرار گيرند هر کجا يافت شدند، دستگير شوند و به سختي کشته شوند.
قرآن اين برخورد شديد و سخت را با اين جريان يک سنت ثابت دانسته که قبل از اسلام بوده و پيامبر(ص) نيز مامور به آن شده و تا هميشه نيز اين سنت الهي پايدار و برقرار خواهد بود: «سنته الله في الذين خلوا من قبل و لعن تجد لسنه الله تبديلا»
جالب است توجه کنيم که حتي قدرتهاي شيطاني و مشخصا مدعيان دموکراسي و ليبراليسم غربي و آمريکايي، در راستاي اهداف مادي و صيانت از نظامهاي استکباريشان دقيقا و بدون واهمه، سخت ترين و خشن ترين برخورد را بر هر جريان و فردي که به مقابله با کيان و موجوديت نظام آنها برخيزند به عمل مي آورند. همين مدعيان حقوق بشر که ظاهرا با حکم اعدام هم مخالفند. آنجا که منافعشان تا چه رسد به موجوديتشان به خطر بيفتد کانه در چهارچوب همين سنت الهي در مسير باطلشان به راحتي کشتن پشه و مورچه، آدمها را مي کشند! در همين ايام، در مهد تمدن و دموکراسي غربي، يک نماينده مجلسشان نه به عنوان حمايت از فلسطيني ها، بلکه به عنوان يک نظر روانشناسانه، نکته اي را درباره عمليات استشهادي( به تعبير آنها انتحاري) به زبان مي آورد به اين مضمون که:
چاره از دست رود بيرون
چاره جز پيرهن دريدن نيست
و آن را ناشي از برخورد و فشار غيرقابل تحمل صهيونيست ها، قلمداد مي کند و در نتيجه در کمترين زمان ممکن و در ظرف يکي دو روز از تمام سمتها و مسئوليتهايش برکنار مي شود.
اما وقتي نوبت به جمهوري اسلامي مي رسد ما بايد بنشينيم و تماشا کنيم که عده اي منحرف، پايه ها و اصول اسلام و نظام اسلامي و خط و راه امام، احکام اسلام و اصل اسلام را مورد تهاجم قرار دهند و انواع فحشا و منکرات و عوامل منهدم کننده را در جامعه ترويج کنند و کمترين برخورد با اين جريان با هياهوي بلندگوهاي غربي و صهيونيستي روبه رو شود و اصحاب تسامح و تساهل نيز با آنها همصدا شوند.
اما اين آيه قرآن است که با قاطعيت مي فرمايد: «کتب الله لاغلبن انا ورسلي.» و «فان حزب الله هم الغالبون.»
و اين نيز سخن امام است که فرمود:
« من با اطمينان مي گويم که اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلت مي نشاند.»
منبع: نشريه شاهد ياران شماره 8
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}