نویسنده: عبدالحسین خسروپناه



 
معنویت به دو معنای معنویت الهی-دینی و معنویت سکولار به کار می رود. معنویت دینی و الهی به دنبال ایجاد احساس آرامش و رسیدن سالک به قرب الهی و دستیابی به نفس مطمئنه، راضیه و مرضیه است؛ ولی معنویت های سکولار تنها درصدد هستند تا انسان را از بحران های روحی و روانی نجات داده و‌ آرامش نسبی دنیوی را برای او به ارمغان آورند و به هیچ وجه سلوک برای رسیدن به مقام توحید را دنبال نمی کنند.
گروه های مختلفی به عنوان معنویت های سکولار در ایران معاصر فعالیت می کنند. این گروه ها را می توان به پنج دسته تقسیم کرد: 1- عرفان التقاطی بومی یا تصوف فرقه ای؛ 2- آیین های شرقی مانند: فرقه های چینی و هندی؛ 3- آیین های آمریکایی؛ 4- معنویت های فرا روان شناختی؛ 5- عرفان های دینی مانند: عرفان مسیحی و یهودی و رتشتی و غیره.
فرقه های صوفیه التقاطی بومی بسیارند؛ ولی عناوین ذیل را می توان فرقه های شایع در ایران دانست: 1- نعمت الله مونسیه؛ 2- نعمت اللهی صفی علی شاهی؛ 3- نعمت اللهی گنابادیه؛ 4- اویسیه؛ 5- اهل حق؛ 6- مکتب؛ 7- خاکساریه؛ 8- ذهبیه.
عرفان های هندی مطرح در ایران نیز عبارتند از: آیین هندوییسم؛ 2- ایین بودیسم؛ 3- سیک؛ 4- اشو؛ 5- سای بابا؛ 6- رام الله؛ 7- کریشنا؛ 8- یوگا.
هند، بزرگترین کشور جهان واقع در جنوب آسیا است که مرکز ادیان و مذاهب گوناگون به شمار می آید. جریان های عرفانی این سرزمین به وحدت وجود و تناسخ و انتقال ارواح و ترک دنیا و رهبانیت و تحصیل علم و مبارزه با جهل معتقدند. یکی از گروه های عرفانی هندی که در سال های اخیر مطرح است، جریان یوگا است. یوگا به معنای پیوستن و مهارکردن است. یوگا، سابقه طولانی دارد ولی در قرن اخیر بیشتر مورد توجه واقع شده است. این مدل عرفانی، دارای شش ساحت است؛ زیرا معتقدند که انسان دارای هفت بدن و هفت چاکرا و مرکز انرژی است؛ هدف ادعایی یوگا از تمرین های جسمانی و روحی، آرامش و تسلط روح بربدن است.
اُشو، نام رهبر یکی دیگر از گروه های عرفانی هند است. نام اصلی اُشو، «باگوان شری راجنیش» می باشد. وی در سال 1931 میلادی در روستای «کوچوادا» در استان «مادیاپرادش» هند به دنیا آمد و در سال 1990 میلادی از دنیا رفت. وی در 21 سالگی، پیدایش نورالهی را در خود ادعا نموده و مذهب خود را مطرح کرد. تحصیلات اُشو در فلسفه بود. مدتی به آمریکا رفت و مریدانی پیدا کرد، ولی به دلایلی از آمریکا اخراج شد. وی، هرگز کتاب ننوشت و تنها حدود 7000 سخنرانی داشت که به 650 جلد کتاب از جمله: بلوغ، راز برگ، راز شهامت و خلاقیت، آواز سکوت، ملکوت، آفتاب در سایه، شورشی تبدیل و به سی زبان زنده دنیا ترجمه شد. اُشو، دیدگاه هایی در باب عشق، زن، مدرنیته و سکس دارد.
رام الله، یکی دیگر از فرقه های هندی است. چگونگی پیدایش آن به تحولات در «ویشنو» برمی گردد، با این بیان که مذهب ویشنو با تاختن سلاطین غزنوی در قرن دهم میلادی به هندوستان، توسط «راماننده» مصلح هندی تغییراتی یافت و نئووویشنویسم پدید آمد. سپس یکی از مریدانش به نام «شیخ کبیر پانتیس» (متولد 1440 میلادی از پدر مسلمان و مادر ویشنوی و متوفای 1518 میلادی)، مذهبی ترکیبی از اسلام و ویشنو؛ یعنی رام الله (خدای ویشنو و خدای اسلام) را به وجود آورد. فرقه ای به نام رام الله در ایران توسط شخصی به نام پیمان فتاحی با عنوان «ایلیا، رام الله» در دهه هفتاد با اعتقاد به ضرورت تولد دوباره و آموزش ها و تعالیم حق و اسرار، در نشریه هنر زندگی متعالی، تفکر متعالی و حرکت دهندگان ظاهر گردید. فرقه رام الله، تمام ادیان را برابر می داند.
یکی دیگر از جریان های عرفان های سکولار، جریان کریشنا مورتی می باشد. کریشنا مورتی در جنوب هند در سال 1896 در خانواده ای برهمن به دنیا آمد و در سال 1896 در نود سالگی از دنیا رفت. تحصیلاتش در اروپا در رشته روان شناسی بود و به خودشناسی و آزادسازی درونی و سفر روح و درونی اعتقاد داشت. مهم ترین کتاب های او عبارتند از: تعالیم کریشنا مورتی، حضور در هستی، حقیقت و واقعیت، پرواز عقاب، برای جوانان، خشونت و خلاقیت، عرفان و خودشناسی.
سای بابا، نام فرقه رهبر فرقه دیگر هندی است که بر پاره ای از علاقه مندان به معنویت تأثیر گذاشته است. «سای بابا» در سال 1835 در حیدرآباد در خانواده برهمن به دنیا آمد و در 1918 میلادی از دنیا رفت. وی، تعالیمش را از کتاب های مقدس هندوها و اسلام گرفت و با تعالیم ساده اش و برخی امور خارق العاده که عده ای برای او ادعا می کنند، طرفدارانی یافته است. وی به اعتقادات هندو، مانند: تناسخ قایل بوده و بر ذکر خدا و توجّه به عالم درون و عشق و برابری ادیان و مذاهب تأکید می ورزید.
آیین های امریکایی، دسته دیگری از فرقه های معنویت گرا و سکولار می باشد که در ایران معاصر مطرح شده اند. این فرقه ها عبارتند از: عرفان سرخ پوستی و عرفان اکنکار. توضیح مطلب این که عرفان های آمریکایی از روزگاران قدیم در امریکای جنوبی به ویژه در مکزیک شکل یافته؛ ولی بعد از جنگ جهانی دوم توسعه پیدا کردند.
آیین های سرخ پوستی در اشکال گوناگون تولتک (دون میگوئیل روئیز)، سو (گوزن سیاه متولد 1862)،ساحری (کارلوس کاستاندا 1935) مطرح گردیده است. برخی آموزه های عرفان های سرخ پوستی درآموزه های ادیان ابراهیمی نیز وجود دارد؛ مانند: با کلام خود گناه نکنید، تصورات باطل نکنید، همیشه بیشترین تلاش خود را انجام دهید. مهم ترین منابع عرفان سرخ پوستی، کتاب های کاستاندا؛ مانند: آموزش های دون خوان، واقعیتی جداگانه، دومین حلقه اقتدار، ارمغان عقاب، آتش درون، قدرت سکوت است که از سال 1968 م به بعد منتشر شده است. او در این آثار، شرح دیدارهای خود را با جادوگر مکزیکی به نام «دون خوان» مطرح می کند. اندیشه های سرخ پوستی بیشتر به توصیه های اخلاقی می پردازند و به اعتقادات مربوط به خدا و آخرت کاری ندارند و با استفاده از گیاهان دارویی و حالات توهم زا، انسان ها را از واقعیت ها دور می سازند. پائولو کوئیلو یکی از نویسندگان معاصر امریکایی با بهره گیری از عرفان سرخ پوستی به ترویج عشق و محبت و معنویت سکولار می پردازد. کوئیلو در 1947 در برزیل به دنیا آمد، پس از مشکلات متعدد با خانواده و تحصیل، جنبش های هیپی گری و مارکسیستی و بحران معنویت و مذاهب گوناگونی، مانند: کریشنا، بودا، یوگا، هندو و الحاد را تجربه کرد و سال ها با مواد مخدری چون کوکائین، مواد روان گردان، مسکالین، ماری جوانا سرگرم بود. کوئیلو با استفاده از مذاهب مختلف و با بهره گیری از رمان و عرفان و سیاست به تألیف آثاری، چون: مکتوب، کوه پنجم، کیمیاگر، راهنمای دلاور نور، دومین مکتوب، عطیه برتر، شیطان و دوشیزه پریم پرداخت. وی به دعوت برخی عناصر فرهنگی جریان اصلاحات در سال 1379 شمسی به ایران سفر کرد.
عرفان اکنکار یکی دیگر از عرفان های نوظهور و سکولار آمریکایی است که توسط «پال توئیچل» متوفای 1971 پدید آمد. وی علاوه بر برگزاری کارگاه های آموزشی برای سفر روح در کالیفرنیا، در سال 1970 موفق به تأسیس مؤسسه اکنکار شد. بعد از توئیچل، سری داروین گرایس در سال 1971 تا 1981 و سپس «سری هارولد هلمپ» استاد حق در قید حیات شدند. «کلمپ» در سال 1969 و سپس «سری هارولد کلمپ» استاد حق در قید حیات شدند. «کلمپ» در سال 1969 توسط «توئیچل» به مقام اک رسید. هدف اکنکار قادر ساختن انسان برای سفر روح و ترک کالبد فیزیکی است و در نهایت رسیدن به سرزمین بهشت حقیقی یا انامی لوک (جایی که سوگماد در آن به سر می برد) هدف است؛ البته انسان در این سفر از مسیر زمان می گذرد. عنصر تفکر و نور و صوت در اکنکار نقش مؤثری دارند. «توئیچل» از ادیان و عرفان های مختلف برای این فرقه بهره برده است. کتاب های اکنکار عبارتند از: دندان ببر، نسیم تحوّل، سرزمین های دور، اکنکار کلید جهان های اسرار و ...، مهم ترین اشکال اکنکار این است که بدون وحی و طریقت الهی می خواهد مسیر زمان را طی کند در حالی که اگر هم با شهود، مسیری را دریابند باز احتمال خطای شهود و خلط میان خیال متصل با منفصل وجوددارد.
معنویت های فرا روانشناختی، دسته دیگری از معنویت های سکولار هستند که متأسفانه مدتی است در ایران گسترش پیدا کرده اند. این فعالیت ها با بهره گیری از روش هایی همچون: معنا درمانی، هاله بینی، طالع بینی، ان.ال.پی، هیپنوتیسم، مدیتیشن و چندین عنوان دیگر انجام می گیرد. این معنویت ها پس از جنگ جهانی دوم در پی تحقیقاتی که برای کنترل سربازان در مسکو و سپس در اروپا انجام گرفت، مطرح شد. این تحقیقات توسط «استراندرم» و «شرویدر» در کتاب «اکتشافات روانی در پشت پرده آهنین» درسال 1970 در آمریکا منتشر شد. تاکنون هیچ یک از ادعاهای هاله بینی، کف شناسی، چهره شناسی، مدیتیشن(شناسایی بخش ناشناخته وجود انسان)، ان.ال.پی (برنامه ریزی عصبی-زبانی برای ارتباط برتر)، هیپنوتیسم (خواب مصنوعی) با روش علمی اثبات نشده است. (1)

آسیب شناسی معنویت های نوظهور

عرفان های سکولار غیربومی، گرفتار آسیب های متعددند که به اختصار اشاره می شوند:

1- غیرممکن بودن کشف سلوک

کشف راه های رسیدن به مقامات عرفانی برای انسان های متعارف، به جهت طی نکردن مسیر، شدنی و ممکن نیست و نباید حالت ها و ذوقیات معنوی برای پاره ای از انسان ها سبب شود تا طریقت ساختگی بشری در قالب عرفان به مردم ارایه گردد. این مسیری است که تنها خداوند متعال می تواند به انسان های کامل نشان دهد.
به تعبیر قرآن:«یَهْدِی بهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلَمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِّنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ بِاذْنِهِ وَ یَهْدِیهمْ اِلی صِراطٍ مستقیم»(2) یعنی: «خدا به وسیله آن [نور و کتاب] کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند به راه های سلامت راهنمایی می کند، و آنان را به توفیق خود از تاریکی ها ‍‍[ی جهل، کفر، شرک و نفاق] به سوی روشنایی ‍[معرفت، ایمان و عمل صالح] بیرون می آورد، و به جانب راه راست هدایت می کند.»
و همچنین خداوند سبحان در مورد ابراهیم می فرماید: «وَ مَا لَنَا الَّا نَتَوَکَّلَ عَلَی اللهِ وَ قَد هَدَینَا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلَی مَا ءآذَیتُمُونا وَ عَلَی اللهِ فَلْیَتَوَکَلِ الْمُتَوَکِّلُونَ»(3) یعنی: « چرا بر خدا توکل نکنیم، و حال آن که او راه ما را به ما بنمود؟ و ما بر آزاری که به ما می رسانید صبر خواهیم کرد و توکل کنندگان بر خدا توکل کنند.» بر این اساس، حق تعالی، راه هدایت و فرقان را به انسان ها معرفی می کنند، تقوا تنها مسیری است که انسان را به سلوک و کشف حقیقت نایل می گرداند و راه رسیدن به تقوا نیز عبارت از ایمان به خدا و عمل به آموزه های دینی است. همچنان که خداوند متعال در سوره انفال می فرماید: «یاَ ایُّها الَّذینَ ءامَنُوا اِن تَتَّقُواْ اللهَ یَجْعَلَ لَّکُمْ فُرْقاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُم وَ یَغْفِرلَکُمْ وَ اللهُ ذُوالفَضْلِ الْعَظیم»(4) یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از خدا بترسید شما را بصیرت شناخت حق از باطل دهد و گناهانتان را بزداید و شما را بیامرزد، که خدا صاحب فضل و کرمی بزرگ است.»
حاصل سخن آن که اگر هدایت به معنای رسیدن به کمال الهی و قرب الی الله است، پس نبوت و ارسال پیامبران نقش هدایت گری را به عهده دارند و دیگران که مسیری را طی نکرده اند و از طریق قطعی وحیانی با خداوند سبحان ارتباط نیافته اند، نمی توانند سیر و سلوک نرفته را به مردم معرفی کنند.

2- اثبات ناپذیری مدعیات عرفان های سکولار

اصول و مدعیات عرفان های سکولار و غیرالهی با هیچ روش معرفتی اعم از عقلی و تجربی و دینی اثبات پذیر نیستند. برای نمونه: وقتی فرقه یوگا ادعا می کند که انسان، هفت کالبد دارد و مراکز انرژی بدن، هفت چاکرا است و انسان دارای نادی های بی شماری یا سه نادی اصلی است؛ صرفاً مدعیات بی دلیلی را مطرح می کند که نه با شیوه منطقی ثابت می شوند و نه با روش تجربی، می توان مهر صحت بر آن نهاد و نه وحی آسمانی بر تأیید آن نازل شده است؛ اگر رهبران این مکاتب هم ادعای شهودی کنند، ثابت نکرده اند که به چه دلیل، شهود آن ها، از خطای خیال متصل، مصون بوده است. شاید که خیال متصل، یعنی: ذهنیات آن ها به جای خیال منفصل و جهان باطنی نشسته است و گمان کرده اند، شهود واقعی نصیب آن ها شده است. به هر حال، این فرقه های عرفانی چگونه می توانند ثابت کنند که از کشف الهی برخوردارند یا این که گرفتار مکاشفات شیطانی هستند؟

3- تناقض تکنیک ها

تکنیک ها و تمرین های جریان های معنویت گرای غیرالهی به جهت تناقض ها و تهافت هایشان، غیرقابل اعتمادند. برخی از آن ها بر سکوت و دسته ای بر تکلّم، عده ای بر ریاضت های دشوار و پاره ای بر پرخوری و بهره بردن از لذّات دنیوی توصیه می کنند و هریک از این توصیه ها متضاد را روش های سلوک و معنویت می دانند. انسانی که می خواهد در مسیر سلوک قرار گیرد و به معنویت برسد و نمی داند از چه مسیری باید برود، وقتی با تمرین ها و تکنیک های گوناگون و متضاد مدعیان عرفان و تصوف، برخورد می کند، گرفتار سردرگمی و دچار حیرت می شود. این توجیه که افراد مختلف با استعدادهای گوناگون به روش های متفاوتی نیاز دارند، زمانی صحیح است که روش ها اولاً متضاد نباشند ثانیاً برگرفته از انسان شناسی جامعی باشد که بدون وحی حاصل شدنی نیست. پس آیین های غیر وحیانی در ارایه سلوک معنوی انسان ها ناتوان هستند.

4- انحصار کارکرد دنیوی

به فرض، پاره ای از فواید جسمانی، عصبی و روانی بر جریان های مدعی معنویت مترتب شود یا در درمان برخی مشکلات روانی مانند: افسردگی و کاهش دردها مؤثر باشند، ولی آیا این مقدار کارکرد یوگا، اکنکار یا فرقه های دیگر، که از هر چیز دیگری حتّا از طریق مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی یا گوش دادن به موسیقی ممکن است، همان عرفانی است که سلوک الی الله و قرب الهی را به ارمغان می آورد؟! بسیار مایه تعجب است که این جریان ها، آن قدر عرفان را تنزّل داده اند که آن را با حالت های توهم زا یکسان تلقی کرده اند. شاید از این معنویت های سکولار، والاترین هدف را بتوان در اکنکار جُست که خلع بدن و یا موت اختیاری را ادعا کرده اند. این فرقه با صرف نظر از ادعایی بودن این هدف و ناتوانی آن ها در تحقّق هدف ادعا شده، فاصله زیادی با هدف عرفان اسلامی؛ یعنی قرب الی الله دارد. البته عرفان اصیل اسلامی، تأمین کننده آرامش و کاهنده دردهای روانی و موجب تجرد روحانی نیز هست، ولی هدف اصلی آن، ساختن دنیایی است که منشأ آبادنی آخرت و کمال انسانی باشد. به عبارت دیگر، مدل های مختلف عرفان های سکولار را باید به هستی شناسی آن ها مبتنی کرد. اگر هستی شناسی مکتبی، به مادیات و جهان طبیعی و دنیوی منحصر گردد، طبیعتاً، هدف و غرض آن ها نیز به آرامش روانی و این جهانی منحصر می گردد؛ در حالی که هستی شناسی اسلام و شرایع آسمانی، معتقد به جهان وسیع تری از ماده است و بر این اساس، هدفی گسترده تر از آرامش دنیوی را دنبال می کند.

5- تعارض با اسلام

آموزه ها و اعتقادات عرفان های سکولار و معنویت های نوظهور با اعتقادات دینی و اسلامی در تعارض است؛ برای نمونه: اُشو، خدا را تنها یک تجربه معرفی می کند. همچنین بودیسم و برخی عرفان های شرقی، وجود شخصی خداوند متعال را نادیده می گیرد و به جای حیات پس از مرگ به تناسخ معتقدند و یا برخی از آموزه های آن ها با دستورات اسلامی مانند: توبه و زهد و سایر احکام شرعی منافات دارند. حال چگونه مسلمانی با وجود اعتقاد به پیامبر اسلام(ص) و اهل بیت (ع) و آموزه های آن ها، به مکاتب و آیین هایی رو می آورد که با اعتقادات و مناسک اسلامی ناسازگارند؟!

6- اعتقاد به تناسخ

تناسخ یکی از اعتقادات مشترک میان عرفان های سکولار و معنویت های نوظهور است. بحث این است که آیا نفس حیوانی و انسانی تنها به یک بدن، تعلق می گیرد و پس از مرگ به جهان دیگر می رود یا این که پس از مرگ می تواند به حیات دنیوی خود در بدن جسم دیگری ادامه دهد؟ طرفداران تناسخ به دیدگاه دوم باور دارند؛ یعنی: وقتی نفس با مرگ از بدن خود جدا شد، به صورت پی در پی می تواند در بدن های دیگر انسانی یا حیوانی و نباتی و یا جمادی تعلق یابد. این عقیده با براهین عقلی و آیات قرآنی منافات دارد.
خداوند سبحان در آیه شریفه می فرماید: «اللهُ یَتَوَفَّی الْانفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْها الْمَوتَ وَ یُرْسِلُ الْاخری اِلی اجَلٍ مُسَمَّی اِنَّ فی ذلکَ لایاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُون»(5) یعنی: «خدا جان ها را به هنگام مردنشان می گیرد، و نیز جان کسانی را که در خواب نمرده اند. جان هایی را که حکم مرگ بر آن ها رانده شده نگه می دارد و دیگران را تا زمانی که معین است باز می فرستد. در این عبرت هاست برای آن هایی که می اندیشند.» واژه توفی، به معنای رجوع به خداوند سبحان پس از مرگ و عدم رجوع به جهان دنیا است و حتّی در آیات دیگری می فرماید: «وقتی جهنمیان تقاضا می کنند که به دنیا برگردند، پاسخ این است که تا قیامت در برزخ ماندگارید.» «حَتِّی اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ المَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ، لَعَلِّی اعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلَّا اِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخُ اِلی یَوْمِ یُبْعَثُون»(6) یعنی: «چون یکیشان را مرگ فرا رسد، گوید: ای پروردگار من، مرا باز گردان، شاید، کارهای شایسته ای را که ترک کرده بودم به جای آورم. هرگز. این سخنی است که او می گوید و پشت سرشان تا روز قیامت مانعی است که بازگشت نتوانند».
علاوه بر دلایل قرآنی، می توان از طریق عقلی نیز به ابطال تناسخ پرداخت؛ زیرا لازمه قول به تناسخ، اجتماع دو نفس در بدن واحد است؛ یکی، نفسی که بدن با قابلیت و استعدادی که پیدا می کند، ظرفیت دریافت فیض الهی را می یابد و دارای نفس می شود و دیگری، نفسی است که از بدن دیگری به این بدن منتقل شده است و وجود دو نفس در بدن واحد با وحدت شخصی هر انسانی که بالبداهه درک می شود منافات دارد. این اشکال با پذیرش حرکت جوهری، تقویت می شود؛ زیرا وقتی بدن با حرکت جوهری، سیر تکاملی خود را طی می کند، به مرحله ای می رسد که قابلیت دریافت نفس را می یابد و در این حالت نفس دیگری به او تعلق یابد، اجتماع دو نفس در بدن واحد لازم می آید، که محال است. (7)
علامه طباطبایی در ابطال تناسخ می فرماید: «آنچه از حسن و برهان به دست آمده، این است که جوهر نباتی مادی وقتی در صراط استکمال حیوانی قرار می گیرد، در این صراط به سوی حیوان شدن حرکت می کند، و به صورت حیوانیت که صورتی است مجرد به تجرد برزخی در می آید، و حقیقت این صورت این است که: چیزی خودش را درک کند، (البته ادراک جزئی خیالی)، و درک خویشتن حیوان، وجود کامل جوهر نباتی است، و فعلیت یافتن آن قوه و استعدادی است که داشت، که با حرکت جوهری به آن کمال رسید، و بعد از آن که گیاه بود حیوان شد، و دیگر محال است دوباره جوهری مادی شود، و به صورت نبات درآید، مگر آن که از ماده حیوانی خود جداگشته، ماده با صورت مادی اش بماند، مثل این که حیوانی بمیرد، و جسدی بی حرکت شود. از سوی دیگر صورت حیوانی منشأ و مبداء افعالی ادراکی، و کارهایی است که از روی شعور از او سر می زند، و در نتیجه احوالی علمی هم بر آن افعال مترتب می شود، و این احوال علمی در نفس حیوان نقش می بندد، و در اثر تکرار این افعال، و نفش بندی این احوال در نفس حیوان، از آن جا که نقش هایی شبیه به هم است، یک نقش واحد و صورتی ثابت، و غیر قابل زوال می شود، و ملکه ای راسخه می گردد، و یک صورت نفسانی جدید می شود، که ممکن است نفس حیوانی به خاطر اختلاف این ملکات متنوع شود، و حیوانی خاص، و دارای صورت نوعیه ای خاص بشود، مثلاً در یکی به صورت مکر، و در نوعی دیگر، کینه توزی، و در نوعی دیگر، شهوت، و در چهارمی، وفاء، و در پنجمی، درندگی، و امثال آن جلوه می کند. و اما مادامی که این احوال علمی حاصل از این افعال، در اثر تکرار به صورت ملکه در نیامده باشد، نفس حیوان به همان سادگی قبلی اش باقی است، و مانند نبات است، که اگر از حرکت جوهری باز بایستد، هم چنان نبات باقی خواهد ماند، و آن استعداد حیوان شدنش از قوه به فعلیت در نمی آید. و اگر نفس برزخی از جهت احوال حاصله از افعالش، در همان حال اول، و فعل اول، و با نقشبندی صورت اول، تکامل می یافت، قطعاً علاقه اش با بدن هم در همان ابتدای وجودش قطع می شد، و اگر می بینیم قطع نمی شود، به خاطر همین است که آن صورت در اثر تکرار ملکه نشده، و در نفس رسوخ نکرده، باید با تکرار افعال ادراکی مادی اش، به تدریج و خورده خورده صورتی نوعی در نفس رسوخ کند، و حیوانی خاص بشود،-البته در صورتی که عمر طبیعی، و یا مقدار قابل ملاحظه ای از آن را داشته باشد-و اما اگر بین او و بین عمر طبیعی اش، و یا آن مقدار قابل ملاحظه از عمر طبیعی اش، چیزی از قبیل مرگ فاصله شود، حیوان به همان سادگی، و بی نقشی حیوانیتش باقی می ماند، و صورت نوعیه ای به خود نگرفته، می میرد. و حیوان وقتی در صراط انسانیت قرار بگیرد، وجودی است که علاوه بر ادراک خودش، تعقل کلی هم نسبت به ذات خود دارد، و آن هم تعقل مجرد از ماده و لوازم آن، یعنی اندازه ها، و ابعاد، و رنگ ها، و امثال آن، در این صورت با حرکت جوهری از فعلیت مثالی که نسبت به مثالیت فعلیت است، ولی نسبت به فعل، قوه و استعداد است، به تدریج به سوی تجرد عقلی قدم می گذارد، تا وقتی که صورت انسانی درباره اش تحقّق یابد، این جاست که دیگر محال است این فعلیت برگردد به قوه، که همان تجرد مثالی بود، همان طور که گفتیم فعلیت حیوانیت محال است برگردد و قوه شود؛ تازه این صورت انسانیت هم، افعال و به دنبال آن احوالی دارد، که با تکرار و تراکم آن احوال، به تدریج صورت خاص جدیدی پیدا می شود، که خود باعث می گردد یک نوع انسان، به انواعی از انسان تنوع پیدا کند، یعنی همان تنوعی که در حیوان گفتیم. حال که این معنا روشن گردید، فهمیدی که اگر فرض کنیم انسانی بعد از مردنش به دنیا برگردد، و نفسش دوباره متعلق به ماده شود، آن هم ماده ای که قبلاً متعلق به آن بود، این باعث نمی شود که تجرد نفسش باطل گردد، چون نفس این فرد انسان، قبل از مردنش تجرد یافته بود، بعد از مردنش هم تجرد یافت، و بعد از برگشتن به بدن، باز همان تجرد را دارد. تنها چیزی که با مردن از دست داده بود، این بود که آن ابزار و آلاتی که با آن ها در مواد عالم دخل و تصرف می کرد، و خلاصه ابزار کار او بودند، آن ها را از دست داد، و بعد از مردنش دیگر نمی توانست کاری مادی انجام دهد، همان طور که یک نجار یا یک صنعت گر دیگر، وقتی ابزار صنعت خود را از دست بدهد، دیگر نمی تواند در مواد کارش از قبیل تخته و آهن و امثال آن کار کند، و دخل و تصرف نماید، هر وقت دستش به ابزار رسید، باز همان استاد سابق است، و می تواند دوباره به کارش مشغول گردد، نفس هم وقتی به تعلق فعلی، به ماده اش برگردد، دوباره دست به کار شده، قوا و ادوات بدنی خود را به کار می بندد، و آن احوال و ملکاتی را که در زندگی قبلی اش به واسطه افعال مکرر تحصیل کرده بود، تقویت نموده، دو چندانش می کند، و دوران جدیدی از استکمال را شروع می کند، بدون این که مستلزم رجوع قهقری، و سیر نزولی از کمال به سوی نقص، و از فعل به سوی قوه باشد. و اگر بگویی: این سخن مستلزم قول به قسر دائم است، و بطلان قسر دائم از ضروریات است، توضیح این که نفس مجرد، که از بدن منقطع شده، اگر باز هم در طبیعتش امکان این معنا باقی مانده باشد که به وسیله افعال مادی بعد از تعلق به ماده برای بار دوم باز هم استکمال کند، معلوم می شود مردن و قطع علاقه اش از بدن، قبل از به کمال رسیدن بوده، و مانند میوه نارسی بوده که از درخت چیده باشند، و معلوم است که چنین کسی تا ابد از آنچه طبیعتش استعدادش را داشته محروم می ماند، چون بنا نیست تمامی مردگان دوباره به وسیله معجزه زنده شوند، و خلاء خود را پر کنند، و محرومیت دائمی همان قسر دائمی است، که گفتیم محال است. در پاسخ می گوییم: این نفوسی که در دنیا از قوه به فعلیت درآمده، و به حدی از فعلیت رسیده، و مرده اند، دیگر امکان استکمالی در آینده به طور دائم در آن ها باقی نمانده، بلکه یا هم چنان بر فعلیت حاضر خود مستقر می گردند، و یا آن که از آن فعلیت درآمده، صورت عقلیه مناسبی به خود می گیرند، و باز هم به همان حد و اندازه باقی می مانند و خلاصه امکان استکمال بعد از مردن تمام می شود. پس انسانی که با نفسی ساده مرده، ولی کارهایی هم از خوب و بد کرده، اگر دیر می مرد و مدتی دیگر زندگی می کرد، ممکن بود برای نفس ساده خود صورتی سعیده و یا شقیه سب کند، و همچنین اگر قبل از کسب چنین صورتی بمیرد، ولی دو مرتبه به دنیا برگردد، و مدتی زندگی کند، باز ممکن است زائد بر همان صورت که گفتیم صورتی جدید، کسب کند. و اگر برنگردد در عالم برزخ پاداش و یا کیفر کرده های خود را می بیند، تا آن جا که به صورت عقلی مناسب با صورت مثالی قبلی اش درآید، وقتی درآمد، دیگر آن امکان استکمال باطل گشته، تنها امکانات استکمال های عقلی دیگری از ناحیه ماده و افعال مربوط به آن کسب کند، مانند انبیاء و اولیاء، که اگر فرض کنیم دوباره به دنیا برگردند، می توانند صورت عقلیه دیگری به دست آورند، و اگر برنگردند، جز آنچه در نوبت اول کسب کرده اند، کمال و صعود دیگری در مدارج آن، و سیر دیگری در صراط آن، نخواهند داشت، و معلوم است که چنین چیزی قسر دائمی نخواهد بود، و اگر صرف این که (نفسی از نفوس می توانسته کمالی را به دست آورد، و به خاطر عمل عاملی و تأثیر علت هایی نتوانسته به دست بیاورد. و از دنیا رفته) قسر دائمی باشد، باید بیشتر و یا همه حوادث این عالم، که عالم تزاحم و موطن تضاد است، قسر دائمی باشد. پس جمیع اجزاء این عالم طبیعی، در همدیگر اثر دارند، و قسر دائمی که محال است، این است که در یکی از غریزه ها نوعی از اقتضاء نهاده شود، که تقاضا و یا استعداد نوعی از انواع کمال را داشته باشد؛ ولی برای ابد، این استعدادش به فعلیت نرسیده باشد، حال یا برای این که امری در داخل ذاتش بوده که او را از رسیدن به کمال بازداشته، و یا به خاطر امری خارج از ذاتش بوده که استعداد به حسب غریزه او را باطل کرده، که در حقیقت می توان گفت این خود دادن غریزه و خوی باطل به کسی است که مستعد گرفتن خوی کمال است، و نهادینه کردن لغو و بیهوده کاری در نفس او است. و همچنین اگر انسانی را فرض کنیم، که صورت انسانی اش به صورت نوعی دیگر از انواع حیوانات، از قبیل میمون، خوک، مبدل شده باشد، که صورت حیوانیت روی میمون، نه این که به کلی انسانیتش باطل گشته، و صورت خوکی و میمونی به جای صورت انسانی اش نقش بسته باشد. پس وقتی انسان در اثر تکرار عمل، صورتی از صور ملکات را کسب کند، نفسش به آن صورت متصور می شود، و هیچ دلیلی نداریم بر محال بودن این که نفسانیات و صورت های نفسانی همان طور که در آخرت مجسم می شود، در دنیا نیز از باطن به ظاهر درآمده، و مجسم شود. و در سابق هم گفتیم: که نفس انسانیت در اول حدوثش که هیچ نقشی نداشت، و قابل و پذیرای هر نقشی بود، می تواند به صورت های خاصی متنوع شود، بعد از ابهام مشخص، و بعد از اطلاق مقید شود، و بنابراین همان طور که گفته شد، انسان مسخ شده، انسان است و مسخ شده، نه این که مسخ شده ای فاقد انسانیت باشد. در جرائد روز هم، از اخبار مجامع علمی اروپا و امریکا چیزهایی می خوانیم، که امکان زنده شدن بعد از مرگ را تأیید می کند، و همچنین مبدل شدن صورت انسان را به صورت دیگر یعنی: مسخ را جائز می شمارد، اگر چه ما در این مباحث، اعتماد به این گونه اخبار نمی کنیم و لکن می خواهیم تذکر دهیم که اهل بحث از دانش پژوهان آن چه را دیروز خوانده اند، امروز فراموش نکنند. در این جا ممکن است بگویی: بنابر آنچه شما گفتید، راه برای تناسخ هموار شد، و دیگر هیچ مانعی از پذیرفتن این نظریه باقی نمی ماند. در جواب می گوییم: نه، گفتار ما هیچ ربطی به تناسخ ندارد، چون تناسخ عبارت است از این است که بگوئیم: نفس آدمی بعد از آن که به نوعی کمال استکمال کرد، و از بدن جدا شد، به بدن دیگری منتقل شود، و این فرضیه ای محال دارد، و یا ندارد، اگر نفس داشته باشد مستلزم آن است که یک بدن دارای دو نفس بشود، و این همان وحدت کثیر و کثرت واحد است (که محال بودنش روشن است)، و اگر نفسی ندارد، مستلزم آن است که چیزی که به فعلیت رسیده، دوباره برگردد بالقوه شود، مثلاً پیرمرد برگردد کودک شود، (که محال بودن این نیز روشن است)، و همچنین اگر بگوییم: نفس تکامل یافته یک انسان، بعد از جدایی از بدنش، به بدن گیاه و یا حیوانی منتقل شود، این نیز مستلزم بالقوه شدن بالفعل است، که بیانش گذشت.»

7- اصالت نداشتن عرفان های سکولار

عرفان های سکولار، معجونی از ادیان و مکاتب و علوم مختلف است، هیچ یک ز این مکاتب، اصالت نداشته و با بهره گیری از ادیان و علوم مختلف به ویژه روان شناسی به دست آمده اند مانند: آموزه های رام الله یا کریشنا مورتی و سای بابا که ترکیبی از اسلام و روان شناسی و ادیان هندی اند. یکی از قرائنی که بی اصالتی این فرقه ها را نشان می دهد، بهره گیری آن ها به ویژه عرفان سرخ پوستی از ابزاری مانند: سحر و جادو و مصرف گیاهان و داروهای توهّم زا و مواد مخدر است. آیا با این گونه توصیه ها و مصرف مواد مخدر و الکلی می خواهند به کشف حقیقت برسند؟! این سلوک نه تنها کشف الهی نیست که حتّی کشف مثالی شیطانی هم نیست؛ در حالی که قرآن با روش های شریعت محور می خواهد انسان را به کشف حقیقی برساند؛ به مقامی برسد که درک کند که همه موجودات تسبیح گوی الهی هستند. به تعبیر قرآن: «تُسَبِّح لَهُ السَّماواتُ السَّبعُ وَ الْارضُ وَ مَنْ فِیهِنِّ وَ اِن مِّن شیءٍ اِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبیِحَهُمْ اِنَّهُ کانَ حَلیِماً غَفُوراً»(9) یعنی: «هفت آسمان و زمین و هرچه در آن هاست تسبیحش می کنند و هیج موجودی نیست جز آن که او را به پاکی می ستاید، ولی شما ذکر تسبیحشان را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.»

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک به: محمدتقی فعالی، آفتاب و سایه ها، نجم الهدی؛ 1386 و کتاب نقد، شماره 25، 1384.
2. مائده/16.
3. ابراهیم/12.
4. انفال/29.
5. زمر/43.
6. مؤمنون/99-100.
7. اسفار، ج9، ص 2-17 و نیز المباحث المشرقیه، ج2، ص 396 -398.
8. ترجمه المیزان، ج1، ص 312-315.
9. اسراء/44.

منبع: خسروپناه، عبدالحسین؛ (1390)، جریان شناسی ضد فرهنگ ها، قم: تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ پنجم/1390.